Contents
نظام هستی بسیار با قدرت و هدفمند پیش میرود. میلیونها سال در گسترش بوده و هیچ رکودی در آن مشاهده نمیشود. هر چه مانع حرکت یا سبب توقف او باشد را از میان برداشته و از همانها فرصت میسازد. اینکه جهان با نیروهای متضاد پیش میرود شگفتآور است. خاک هزاران نقش میبندد، میوههای رنگارنگ میآفریند و طلا و مروارید تحویل میدهد. مایعات از درون تضادها نفت و مایعات ارزشمند میسازند. گازها با صعود و تنازعشان به آسمان رنگ زیبا داده و از زمین ما محافظت مینمایند. درندگان و چهارپایان در کنار هم زندگی میکنند، بلکه زندگیشان به هم وابسته است. دست پرقدرت هستی باقدرت و حکمت عناصر متضاد را ترکیب کرده و مدام پدیده جدیدی میآفریند. جهان هستی هرلحظه نو میباشد. «الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ طِباقاً ما تَرى فِي خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرى مِنْ فُطُورٍ ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ كَرَّتَيْنِ يَنْقَلِبْ إِلَيْكَ الْبَصَرُ خاسِئاً وَ هُوَ حَسِير» ملک، ۳ و ۴
در این میان یکی از اجزای آفرینش حیات و زندگی است. قدرت و حکمتِ آن در پیشروندگی، تجدیدقوا، سازندگی، آگاهی، هنر، شادی، محبت و اراده از حدّ وصف بیرون است. باید نشست و ساعتها به عظمت آن خیره شد. مهر مادری را با چه میزانی میشود ارزیابی کرد؟ تمدنهای بزرگ را با چه مقیاسی میشود سنجید؟ اگر قدرت و زیبایی هستی خیرهکننده هست، قدرت و زیبایی زندگی هوش از سر میبرد. زندگی از گیاه و حیوان گرفته تا انسان با مراتب گوناگونش زیباست. صدها سال با هزاران جلد کتاب به نظاره زندگانی علی ع نشستهاند و هرروز گل جدیدی یافتهاند. باید زندگی را فهمید و عوامل سازنده و مخرب آن را یافت.
زندگی و حیات را حرکت، رشد و سازندگیِ آگاهانه تفسیر میکنند. گیاه، حیوان و انسان جان دارند و مدام در حرکت و جنبشند. هرگاه جاندار از حرکت بایستد دچار رکود گشته و مواجه با فشار خواهد شد. در این صورت، آفات طبیعی گیاه ضعیف شده را میخشکانند، بلایای طبیعی حیوان درمانده و فشارهای روحی و روانی انسان را از پای درمیآورند. تا زمانی که حیات حرکت طبیعی خود را میپیماید خودسازنده بوده و همهچیز در جای خود قرار میگیرد. شادی زندگی چنان است که حتی بدون پرسش از فلسفه حیات بهپیش میرود. زندگی خود فلسفه خود میباشد و سوال «من چرا زندگی میکنم» آزار نمیدهد. همچون گرسنهای که غذا میخورد و نمیپرسد: «چرا باید غذا بخورم». زندگی بهاندازه کافی محرک لازم برای ادامه خود را دارد.
انواع: حرکت شاخصه مهم زندگی است که بااستعداد و توانایی تعریف میشود. تواناییها مختلفاند، پس زندگیها متفاوت و آگاهیها و حرکتها نیز گوناگوناند. گیاه یک روزه تا گیاه صدساله، حشرات کم خاصیت تا زنبورعسل، انسان رشدنیافته تا خواجه طوسی. ولی همه در حرکتاند و توانایی خود را شکوفا میکنند. تا زمانی که یک استعداد باقی است و مانعی بر سر راه نیست حرکت ادامه خواهد داشت. باید تواناییها را شناخت.
هدفمندی: زندگانی در حرکت تکاملی خود همراه با لذّت و درد، یأس و امید، شکست و پیروزی و کامیابی و افسردگی است. اینها همه حرکت را یاری میدهند. چیز باطلی در این جهان نیست. مسافر کمال اگر راز دستاندازها، بنبستها و رنجها را نداند آسیب دیده و ممکن است از سفر انصراف دهد. زندگی بیهوده نیست، هدفمند است. جاذبه دارد و به پوچی پایان نمییابد. پس باید راز مشکلات و تضادها را شناخت.
پرقدرت: زندگی به شکل شگفتآوری پرقدرت و خود سازنده است، همه موانع را دفع کرده و به حرکت ادامه میدهد. میلیونها سال گیاهان با انواعی از بادهای سوزان، خشک و دیگر بلایای طبیعی مواجهاند ولی همه باقیماندهاند. قانون تنازع بقا در جنگل چه اندازه منظم است که هیچ حیوانی را نابود نمیکند. انسان نیز همین گونهاند. زندگی اگر در مسیر درست و طبیعی خود قرار گیرد هیچ فشاری او را از پا درنمیآورد. تا زمانی که یک افق از استعدادها باقی باشد حرکت ادامه خواهد داشت. پس باید افقها را شناخت. قران از نیرومندترین، شورانگیزترین و وسیعترین زندگی به حیات طیبه نام میبرد.
رکود: هر حرکتی مقصدی معیّن در نظام آفرینش دارد و نباید مسیر آن را منحرف کرد. ما برهان این سخن را در طبیعت بیجان نیز دیدهایم. هر جا بشر دخالت کرده است اکوسیستم طبیعت را بر هم زده است. در زندگانی انسان نیز نباید علایق خود را بر آن تحمیل کنیم. ازاینرو باید عواملی را که مسیر زندگیها را تغییر میدهند شناخت و با آنها مقابله کرد. اگر شناخت کافی دراینباره نباشد، فقط آفات زندگانی فربه میشوند. باید محرّکها، تلنگرها، موانع و شاخصههای حیات برین را شناخت.
هر حرکتی به محرک نیازمند میباشد. طبیعت ضعیفترین نوع حیات، یعنی گیاهان را، چقدر باقدرت بهپیش میبرد! آب، خاک و هوا هوشمندانه آنها را راهنمایی میکنند. زندگی حیوانات و بقای آنها در برابر اینهمه موانع مقاوم شگفتآور است. دستگاه دقیق آفرینش درحرکت انسان نیز محرک کافی قرار داده است. پنج محرک شناختهشدهاند:
یک. خدای بزرگ انسان را کمال خواه آفرید. نفس لوّامه در پرتو عقل و وجدان اخلاقی محرک قدرتمندی است. مدام از درون سرزنش میکند که باید به مقصد رسید. همچون بوته آفتابگردان که آنقدر گردندراز میکند تا به نور برسد. کوهنوردی که جز قلّه او را راضی نمیکند. او ممکن است راه گم کند، بارها زمین بخورد و یک مسیر را چند بار تکرار کند ولی از حرکت نمیایستد. تکرارها برای او همیشه نو هستند. اگر به قلهای رسید و قله بالاتری دید باز سفر جدیدی را آغاز میکند. باغ جان را تازه و سرسبز دار * قصد این مستان و این بستان مکن. کمال خواهی بازار، علم و سیاست را بهپیش میبرد. این محرّک تا زمانی که کمال موهوم جای کمال واقعی ننشیند بسیار مبارک و لازم است.
دو. اشباع نشدن علاقهها، آرمانها و میخواهمها. «میخواهم» موتور محرّک حیات است و تا اشباع نشود زندگی ادامه دارد. نیرویی مقدس و پرقدرت که هر چه پیش میرود افق جدیدی میگشاید و خواستههای جدیدی طرح میکند. این نیرو چه اندازه دقیق و پیدرپی در وجود آدمی جاسازی شده است! انسان اگر کرانه بیکران را روز اوّل میدید مأیوس میگشت، ولی قلهها یکی پس از دیگری دیده میشوند. روزی لبهای ناپلئون بناپارت را نوک پستان مادرش اشباع میکرد و روز دیگر آقایی اروپا نیز او را اشباع نکرد. راستی، این چه نیرویی است که پرقدرتترین جاذبههای حیات طبیعی را تکراری و ملالآور میکند تا حرکت متوقف نشود؟ چرا اسکندر نیز ناراضی بود؟ ازاینرو این علایق باید دقیق محاسبه شوند. مثلاً نباید علایق جوانی را بهعنوان علاقه نهایی حیات معرفی نمود. این انحراف خطرساز بوده و سبب توقف خواهد شد.
سه. شخصیت و خود را یافتن. هر انسانی از خود میپرسد: من کیستم؟ داستانهای زیادی وجود دارد که کسی در تمام عمر به دنبال شناختن پدر، مادر و محل تولّد و از این نوع بوده است. انسان تا شخصیت خود را نیابد آرام نیست. والدین خود طبیعی انسان بوده و شناخت آنها او را راضی نکردهاند. خود طبیعی ملاک شخصیت انسان نیست. چون پس از یافتن آنها، سؤال «من کیستم» همچنان باقی است. حُمران بناعین دانشمندی بزرگ از یاران امام باقر ع بود. روزی به امام گفت: در این سفرم قسم خوردم تا خودم را نشناسم از مدینه نروم. حَتَّى أَعْلَمَ مَا أَنَا. امام ع در پاسخ او فرمود: تو شیعه ما هستی. فرهنگ شیعی هویتیابیِ هر انسانی را پاسخ میدهد. در غیر این صورت این فرهنگ را به شکل کامل دریافت نکردهایم.[۲]
کمیل یار صادق علی ع نیز همین سوال را از ایشان پرسید. أُرِيدُ أَنْ تُعَرِّفَنِي نَفْسِي.[۳] کمیل پدر، مادر و زندگی طبیعی خود را میشناخت. گفتگوی یاران امام حسین ع در شب عاشورا روشن میکند که یافتنِ شخصیت محرّک پرقدرت و عاشقانه آنان بوده است. آنان بهصراحت گفتند چون تو را شناختیم و خود را در تو یافتیم از تو کناره نمیگیریم. اگر از تو جدا شویم پاسخی به خود نخواهیم داشت. آنان نگفتند ما پاسخی به تاریخ یا دیگران نخواهیم داشت. زهیر میگوید: اگر هزار بار کشته شوم شما را رها نمیکنم. غلامی میگوید: آیا مرا لایق این جمع نمیدانید؟ عباس، قرمان علم، شهامت و اخلاق، گفت: بی تو ما هیچیم. يا نَفسُ مِن بَعدِ الحُسينِ هُونِى * وَ بَعدَه لا كُنتُ أن تَكُونِى.
چهار. حسابگری. خدا انسان را حسابگر آفرید. او باید سود و زیان را با هم ببیند تا تصمیم بگیرد. باید نقاط مثبت بر نقاط منفی چیره شوند. باید پیروزی بر شکست و لذت بر رنج غالب آید. باید حسابوکتاب ما نقاط مثبت زندگی را اصیل و نقاط منفی و تلخ را اندک و حتی لازم نشان دهند. دانشمندانی که امروز از معنای زندگی بحث میکنند به دنبال این غلبه هستند. ولی اعتراف میکنند که یا تلاشها بیهوده است و یا حداقل عامه را اقناع نمیکنند. «تنها هدف اعلا است که شعاعی پرمعنی به تمام شئون زندگی و جهان میاندازد. درعینحال که جزئیات زندگی تاریک و رنجآور است زمینه و محصولِ کلی حیات روشن و سعادتآمیز تلقی میگردد.»[۴]
پنج. جاذبههای حیات برین. اسمای حسنای خداوند که سرزمین حیات پاکان است آنچنان جذبههایی دارد که عارفان را مست کرده و بیاختیار بهسوی خود میکشاند. «الله» یعنی همه در او متحیّرند و با تمام وجود او را میخواهند. با این محرّک در فصل شاخصها بیشتر آشنا خواهیم شد.
دنیا پر از خوشی و ناخوشی است و هر دو با حرکت پرقدرت زندگی هماهنگاند. برای فهم درست این هماهنگی باید انسان شناخته شود. او معجونی از نیروهای متضاد است که تکاملش در گرو ساماندهی آنهاست. باید خودخواهی، خشونت و جهالت را برطرف و ایمان، قدردانی، ایثار، تلاش و اخلاق را جای آنان نشاند. مبارزه درونی و روانی انسان نه در محیطی کاملاً خوش و نه کاملاً ناخوش امکانپذیر هست. هدف آفرینش این نبود که تنها فقر و ستمی در کار نباشد، بلکه هدف پرورش هنر اراده آزاد میباشد. اراده آزاد از درون سختیها و خوشیها پدید میآید. با فقر دزدی نکردن، باقدرت ستم نکردن، با مرگ فرزند خسته نشدن و ایمان را از دست ندادن. شکر در خوشی و صبر در ناخوشی داشتن. «خَلَقْتُهُم لِأَبلُوَهُم فِي السَّرَّاءِ و الضَّرَّاء و فِيمَا أُعَافِيهِم وَ فِيمَا أَبتَلِيهِم و فِيمَا أُعطِيهِم وَ فِيمَا أَمنَعُهُم»[۵]
در نگاهی دیگر، مسافر کمال در مسیر زندگی از دشتهای زیبایی میگذرد. مال، فرزند و شهرت زیبا بوده و انسان هرروز به یکی دل میبندد. نباید جذبههای منِ میانی او را متوقف کرده، اعتیاد و غفلت بیاورند. خدای بزرگ در مسیر این کاروان خانِ رنگارنگی گسترده تا خستگی را از تن مهمانهای خود بزداید. انسان حسابگر میداند که این لذّتها توشه راهند و نباید او را نگه داشته و به مانع سفر تبدیل شوند.
مسافر کمال از گردنههای خطرناکی نیز عبور میکند. رنجهای زیادی که او را آزار میدهند، گاهی تا مرز پوچی حیات میرانند و در حرکتش رکود میآورند. بخشی از این رنجها لازمه عالم ماده و حرکتاند. این عالم محدود و تنها گذری برای انسان است. مریضی و نداری از این دستهاند. خداوند این دنیا را همانند مزرعه یا آموزشگاه آفرید تا با این محدودیتها صبر و ایمان پدید آیند.
بخشی دیگر نیز تلنگر حیات برین و تازیانههای سلوکاند. بلاهایی که تذکر و هشدارند. در این بخش خود انسان مسئول هست. بیعدالتی از خودخواهی انسانهاست. بخشی از رنجها نیز از توهم انسان ناشی شده و از دلبستگیها هستند. آنکه بهجایی دل بست با رنج از آن جدا میشود. هر چه دلبستگیها کمتر باشد رنج جدایی کمتر خواهد شد. از این فصل در بخش حکمت آفرینش بیشتر سخن خواهیم گفت.
حیات چنان باقدرت است که تا عاملی از بیرون سد راه او نگردد به شکل طبیعی پیش میرود. زندگانی تحمیل بر انسان نیست، بلکه پرسشِ «چرا باید زندگی کنیم؟» تحمیل میباشد. حرکت شاخصههای دارد که نبودشان نشانه رکود است. آنان چنیناند:
یک. زندگی هر چه پیش برود باید پیش رویش روشنتر و وسیعتر شود و ازاینرو تکراری و یکنواخت نباشد. زندگیِ سالم رکود ندارد و زیبایی جدیدی به دست میدهد. چون خورشید هرروز انرژی جدیدی دارد و هیچ روزی تکراری نیست. احساس یکنواختی اول رکود در این سفر میباشد. هر نظرم که بگذرد جلوه رویش ازنظر * بار دگر نکوترش بینم از آنکه دیدهام.
دو. اشکال مختلف قدرت و رفاه صدمهای به او نمیزنند و انسان اسیر خودِ طبیعی نمیگردد. او هرلحظه میداند چه کند چون قطبنمای هستی در کنار اوست. اگر قدرت و رفاه به فساد اخلاق و جامعه منجر شد نشانه انحراف از مسیر کمال است.
سه. آگاهی چراغ راه زندگی است و نباید در تفکر او خللی وارد کند. دانستن باید بر انگیزه او بیفزاید. آگاهی از مشکلات نیز نباید او را از پا درآورد، بلکه همه آنها بخشی از نظام احسن هستی میباشند. هر چه هست باید باشد و هر چه نیست شایسته نبوده است. پس لازم نیست انسان بهجایی بگریزد. پناه بردن بیشازحد به سرگرمیها نشانه انحراف از مسیر مستقیم هست. میگریزد از خودی در بیخودی * یا به مستی یا به شغل ای مهتدی.
چهار. حیات بانشاط و رها از هرگونه پوچی است. حیات خود به ما میگوید: من از خدایی دانا، توانا، حکیم و بینیاز سرچشمه گرفتهام و بهسوی آگاهی، توانایی و خوشنودیِ کافی درحرکتم. وجود نظم و حکمت در این جهان جای انکار نیست. کار من و تو بدین درازی * کوتاه کنم که نیست بازی. جای پایی به همه کنگره گردون نیست * خشت این کاخ حکومت چه حکیمانه زدند.
پوچی از اینجاست که جهان را با آرمانهای محدود خود تفسیر میکنیم، آنگاه ببینیم آنچه ما میخواهیم وجود ندارد. تفسیر نادرست هستی از همینجاست که میگوید: نمییابم پس نیست و باید مست شد تا پوج نبود. بنگرید: زین دهر که بود مدتی منزل ما * نامد بجز از غصه و غم حاصل ما * افسوس که حل نگشت یک مشکل ما * رفتیم و هزار حسرت اندر دل ما… گر آمدنم به من بُدی نامدمی * ور نیز به من بدی کی شدمی * بِه زان نَبُدی که اندرین دیر خراب * نه آمدمی، نه شدمی، نه بُدمی.
در حالیکه «کدام خرد رشد یافته از دنیایی که مبنای آن بر آزمایش کاروان بشر (و رشد آن) قرار داده شده انتظار دارد که غرایز طبیعی او را بهطور مطلق اشباع کند.»[۶]
پنج. اگر هماهنگ با کاروان هستی درحرکت باشیم نگاه به دیگر انسانها و جهان هستی از گونه دیگری میشود. چنین نیست که من هدف و دیگران وسیله باشند. همه اعضای یک کاروان درحرکت، یا اجزای یک بوستان در حال رشدند. همه با یک آهنگ درحرکتاند. پس در خیر و شر شریکیم و سرنوشتها به هم گره خورده است. اگر خوب و بد دیگران برای ما مهم نبود یقیناً از مسیر دور افتادهایم. جهان انسان شد و انسان جهانی * از این پاکیزهتر نَبوَد بیانی.
چون قطرات جداگانه باران که باید به هم بپیوندند تا به دریا برسند. ما ز بالاییم و بالا میرویم * ما ز دریاییم و دریا میرویم.
چون اعضای یک بدن که رنج و لذت مشترک دارند. بالاتر اینکه همه آفریده و عیال محبوب اویند. حبابوار برای زیارت رخ یار * سری کشیم و نگاهی کنیم و آب شویم.
شش. درحرکت تکاملی حیات، باید در هر مرحله وابستگیها را از میان برود تا به مرحله بعد وارد شد. چون نطفه وابسته به آن مایع سیالِ لزج نشد توانست علقه شود. همچنین شکوفهای که عسل شد. هرگونه وابستگی او را از صعود به مرحله بالاتر باز میگذارد. چون شما سوی جمادی میروید * محرم جانِ جمادان کی شوید؟
هیچ محتاج میِ گلگون نهای * ترک کن گلگونه تو گلگونهای * ای رخ گلگونهات شمس الضحی * ای گدای رنگ تو گلگونهها * باده کاندر خم همی جوشد روان * ز اشتیاق روی تو جوشد چنان.
هفت. به برهان فلسفی هر حرکتی مقصدی دارد. حرکت در مقصد به کمال و اعتدال رسیده و ساکن میشود. وصول مساوی است با سکینه، آرامش و وقار. اگر پس از به دست آوردن علاقهها آرام نشدیم حرکت در مسیر طبیعی خود نبوده است. ازاینرو یاد مرگ برای حرکت بالاترین محرّک است، مرگ همان وصول به مقصد است. روزگار و چرخ و انجم سر بسر بازیستی * گرنه این روز دراز دهر را فرداستی.
هشت. رهایی از اختلالات روانی. حیات پدیدهای واقعی و جدی است، پس باید از فشارها رها شد وگرنه حرکت متوقف خواهد شد. باید تواناییها را دید و نه سایهها را. نظم موجود در هستی از هدفمندیِ آن حکایت میکند، پس مشکلات چیز ناهماهنگی نیستند. هر چه هست خیر است و میتوان از مشکلات فرصت ساخت. اولیای خدا در نهایت آرامش حرکت میکنند و اگر به جهالت و تاریکیها مینگرند تنها اندوهی مقدس دارند.
آنان که سایه حیات را مینگرند از لذت آن بینصیباند. چون صیادی که سایه مرغی را شکار میکرد. ابلهی صیاد آن سایه شود * میدود چندانکه بیمایه شود * بیخبر کان عکسِ آن مرغ هواست * بیخبر که اصلِ آن سایه کجاست * ترکش عمرش تهی شد، عمر رفت * از دویدن در شکار سایه تفت.
باوجود نشانههای قدرتمند حیات، گروهی خود به بنبست رسیده و یأس و پوچی را نشر میدهند. به سخنان زیر بنگرید.
شوپنهاور میگوید: «ما محصول اراده کوریم. زندگی با فریب خود را تحمیل میکند و جز جنایت حاصلی ندارد. هستی گرفتار معصیت است. ما با حیوان دو گونۀِ متفاوت نیستیم، تنها در رتبه بالاتریم. انسانی که بستن نطفهاش معصیت، تولّدش مجازات، زندگیاش پوچ و مرگش ضرورت است چه کرامتی دارد؟ خودخواهی عظیم او چون دیوی نهفته میغرد و میبلعد. او از حیوان بدتر است. حیوان فقط هنگام گرسنگی آسیب میرساند.»
«هدف زندگی بدبختی ماست. سرچشمه جاودانی رنج در درون ماست. این جهان دوزخ است و نه بهشت. ما چون گوسفندانی زیر چاقوی قصاب هستیم. زندگی پنداری بیهوده و افسانهای بس واقعی است.»[۷]
او که نطفه را معصیت و تولّد را مجازات میداند بر الهیات مسیحی میتازد که آمیزش را لذّت حیوانی و زندگی را کفاره گناه آدم میداند. ولی باقی سخن از خود اوست.
نیچه میگوید: «زندگی یک تصادف است و مردن درخور شادمانی. هر موجودی میخواهد قدرت خود را نشان دهد. در این میان انسان دروغگو و برای دیگران ترسناک است.» «اراده آزاد وجود ندارد. اراده جز بروز یک آگاهی نیست. اراده آزاد در مغزهای کمفرهیخته است که میخواهند خدا و جهان را بیگناه بشمارند و انسان را مسئول.» «اخلاق نیز الهه فریب و عامل انحطاط است. اخلاقگرایان میخواهند با نشان دادن اخلاق از عالمی برتر، ارزشهای این جهان را نابود کنند. تباهی در این است که غرایز حیات نادیده گرفته شوند. تسلط بر خویشتن مریضی است.» «بیمار انگل جامعه است. هرکسی تا مرحلهای برازنده زیست است. مرگِ به هنگام (خودکشی) یک بدرودگویی درست است. مرگِ طبیعی مرگ ترسوهاست که مرگی به دست دیگران است.» «جهان فاقد نظم، زیبایی و معناست. یک نمایش و بازی است. خدایان همه مردهاند. ما میخواهیم ابر انسان زندگی کند.»[۸]
کامو میگوید: جهان معقول نیست. تناقض، تعارض و دلهره بر آن حاکم است. اینکه هم خدا هست و هم انسان مسئول کار خود میباشد یک تناقض است. گناه نامیدی از زندگی نیست بلکه امیدواری به آن است. ابدیتی وجود ندارد. وفادارترین سخن انکار خداست. مرگ دری بسته است. وعده زندگیِ پس از مرگ تنها میخواهد ما را از زندگی برهاند. آدمها میمیرند و خوشبخت نیستند.[۹]
فیسوفان تحلیلی میگویند: «مقدار خوشنودی و رضایتی که در دسترس ماست ناچیز است. ملالتهای زندگی، آلت دست بودن انسان در برابر حوادث جهان و انجام کارهای بیهوده نشانه پوچی و بیمعنایی است. از اینکه کارهای بیاهمیتی را انجام میدهیم در آزاریم. اگر آگاهی نبود احساس بیمعنایی نیز نبود.»[۱۰]
خلاصه سخنان بالا این است: خوشنودی و رضایت کافی در این جهان وجود ندارد. ما مقهور طبیعتیم و مجبور به کارهای بیهوده. تنها در بیهوشی میتوان به این زندگی ادامه داد. هدف الهی و زندگی دگرگونۀِ پس از مرگ میتواند به زندگی ما سامان دهد ولی سخنی افسانه میباشند.
علامه جعفری مینویسد: «عظمت جهان فیلسوفان یونان، روم و مسلمان را وادار میکرد در باب فلسفه زندگی بااحتیاط سخن بگویند. بشر امروز که اسرار طبیعت را به شکل چشمگیری گشوده است بهغلط چنین تصور میکند که جهان چندان عظمتی ندارد. ازاینرو پاسخش به سوالِ فلسفه زندگی بسیار عامیانه است. این سوال که میتواند مثبت باشد و زندگی را پاکیزه کند چنین سبک طرح میشود.» «مشکل اینجاست که نمیخواهیم حیات را آنچنانکه هست تفسیر کنیم. بشر امروز خود حیات و زندگی را رنگآمیزی میکند و در حقیقت وهم خود را تفسیر کرده و بیمعنا میداند. ولی واقعیت تابع جهل و تردید ما نیست.» «واقعیت تنها ظواهر مادی این جهان نیست. اینکه متولد شدم، مدتی خوردم و سپس متلاشی شدم. زندگی جایگاه متراکم شدهای از رویدادهای انسانی، طبیعی و جبری نیست. تا کسی از قلمرو طبیعی که تمام سطوح آن را نقاط تلاقی ماده و احساس پر کرده است بیرون نرود شایسته سوال از هدف حیات واقعی نیست.»[۱۱]
در پایان این سخنان به این نتیجه رسیدیم که زندگی بدون در نظر گرفتن هدف والا و زندگی دگرگونهِ پس از مرگ معنادار، رضایتمندانه و شیرین نخواهد شد. این سه عنصر در سه مرحله اولیه حیات یافت نمیشوند و تنها در حیات برین، حیات طیبه، وجود دارند.
رَبَّنا أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ وَ أَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْنِ فَاعْتَرَفْنا بِذُنُوبِنا فَهَلْ إِلى خُرُوجٍ مِنْ سَبِيلٍ[۱۲].
زندگی و حیات را حرکت، رشد و سازندگیِ آگاهانه تفسیر میکنند. گیاه، حیوان و انسان جان دارند و مدام در حرکت و جنبشاند. هرگاه جاندار از حرکت بایستد دچار رکود گشته و مواجه با فشار میشود. نوع حرکت و عوامل بازدارنده آن بهشدت و ضعف حیات بستگی دارد. گیاهی که با یک باد مسموم از پا درمیآید و حیوانی که سالها با مشکلات مقابله مینماید. زندگی طیّب یعنی پاک از هر آلودگی که در زندگی رکود میآورد. پاک از آلودگیهای اخلاقی، افکار ناامیدکننده و وابستگیهای توقّفآور. پاک از هر چه باکرامت انسان نمیسازد. قران کریم این زندگی را تنها با ایمان به خدا و عمل صالح ممکن میدانند.
قران کریم از پنج نوع حیات نام میبرد که باید دید کدامیک شایسته کرامت انسان است.
یک. حیات گیاهی: «إنّ اللهَ یُحیی الأرضَ بعدَ موتها». گیاه زنده تغذیه و رشد جسمی دارد و بیتردید مناسب انسان نیست. چون پاسخگوی خواستههای او نیست. رنجهایش را تسکین نمیدهد، رؤیاهایش را محقق نمیسازد. در این حیات آگاهی نیست. مهر و محبت نیست. تنها با خوردن، گشتن و قد کشیدن زندگی مطلوب حاصل نمیشود. کسی به این زندگی راضی میشود که استقلال ندارد و تابع بیچونوچرای عوامل جبری طبیعت است. او راه نمیرود و فقط کشیده میشود. نمیایستد نگهش میدارند. نمیخندد بلکه او را میخندانند. چون نه راهی میشناسند و نه مقصدی. چون یک گیاه اسیرِ جبریِ طبیعت.
دو. حیات حیوانی: «وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتى». این جمله سخن ابراهیم است وقتی میخواست ببیند خدا حیوانات را چگونه زنده میکند. در این حیات احساس و حرکت اندکی وجود دارد. حیوان از لانه خودآگاه است و به فرزندانش محبت میکند ولی دیگر چیزی نمیفهمد. محبتش تا زمانی است که بچهاش بزرگ شود. در طول هزاران سال بر آگاهی او چیزی افزوده نمیشود. چیزی از هنر نمیفهمد و نوعدوستی ندارد. این حیات نیز ذوق، هنر، تفکر، آگاهی و اراده انسان را اشباع نمیکند.
۳. حیات علمی و فلسفی انسان: «قالُوا رَبَّنا أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ وَ أَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْنِ فَاعْتَرَفْنا بِذُنُوبِنا فَهَلْ إِلى خُرُوجٍ مِنْ سَبِيل». کافران روز قیامت میگویند: خدایا، دو بار به ما زندگی دادی، ولی حال میبینیم که باید بازگردیم و حیات دیگری بیابیم.
عقل جزئی با تفکر و اندیشیدن در ظاهر جهان هستی، جدا کردن خوب و بد تا حدّ ساختن یک تمدّن مرتبهای از حیات و زندگی را میپیماید و از آگاهی و احساس بالاتری برخوردار میشود. میتواند روابط خود را با همسایه و طبیعت برقرار سازد، گاه نوعدوستی دارد و هنرهای اصیلی را به نمایش میگذارد. ولی در بحث از پوچگرایان خواندیم که در این حیات نیز خوشنودی کافی وجود ندارد. حس کمال خواهی، شخصیّت و غلبه بر مشکلات روانی اشباع نمیشوند. هر چه تمدن پیش میرود، غارت، کشتار، ستم و افسردگیها بیشتر و سازمانیافتهتر میشوند. اندیشه حسابگر انسان خرج این زندگی را بیش از دخل آن میداند. این زندگی کریمانه نیست. رنجها زیادند و احساسات متعالی انسان پاسخ نمیگیرند.
این گروه زندگی را تحمیل بر انسان میشمارند، یعنی مجبورند با رنج و مشقت کنار بیایند. جمله در زنجیرِ بیم و ابتلا * میروند این ره به غیر اولیا.
این زندگی در بهترین شکل ممکنش، هدفش را از علم و فلسفه میگیرد که اغلب از جنبه معلولی جهان را میشناسند. وضع موجود را ارزیابی میکنند. همه شئون حیات در تمام ادوار را پوشش نمیدهند. شاید از همین رو بر مشکلات عمومی چیره نشدهاند و با ازدیاد قدرت گاه به فساد بیشتر کمک کردهاند.
زندگی علمی با مشکلاتی مواجه است و توان حلّ آنها را ندارد. لاأقل راهِ حلّ علم و فلسفه عامه مردم را اقناع نکرده و مشکلات را برطرف ننموده است. مشکلات ازاینقرارند: ۱. تکبّر و خودبزرگبینی بیشتر شده است. ۲. هر کس و هر نژادی خود را امام جامعه میخواند. ۳. لذت پرستی تبلیغ میشود. ۴. از حق و عدالت منحرف گشته و همگان بر منافع خویش پا میفشارند. ۵. خود را هدف و دیگران را وسیله میپندارند. ۶. بهجای هشیاری بر تخدیر پا میفشارند. ۷. عشقهای متعالی و سازنده سرکوب و رسالت هنر گم شده است. ۸. روزبهروز محیط زیست ویران میشود. ۹. منتفی شدن احساس وحدت عالی در شئون حیات. ۱۰. نگرانی از آینده و فقدان اطمینان. امروزه بشر در اندیشه تسخیر کرات دیگر برای زمان پستمدرنیته است؛ زیرا کره زمین با بمبهای هستهای نابود خواهند شد. ۱۱. فلسفه تحمل رنجها روشن نیست. ۱۲. مشکل لاینحلّ مرگ باقی است.
۴. حیات طیبه: «أَ وَ مَنْ كانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ كَمَنْ مَثَلُهُ فِي الظُّلُماتِ لَيْسَ بِخارِجٍ مِنْها». (انعام، ۱۲۲). «أُولئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الإِيمانَ وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْه». (مجادله، ۲۲). «مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَة». (نحل، ۹۷)
علی ع میفرمود: همانا توحید جان آدمی است.[۱۳]
قران از زندگی چهارمی نام میبرد. این حیات در حقیقت تولّد دوباره است. انسان از زمانی که نطفه است چندین تولّد دارد. او وقتی از جمادی به حیوان تبدیل شد تولّد یافت. در هر مرحله روح جدیدی مییابد. حیات طیبه با تولد روح ایمان پدید میآید. «وایّدهم بروح منه». تأیید یعنی تقویت و ضمیر «مِن» به خدا برمیگردد. این روح از جانب خداست و منشأ قدرت و شعوری جدید میشود.
ویژگی مهم این زندگی روشنایی و پاکیزگی از هرگونه کمبود و آلودگی و اتصال به روح کلی جهان است. در این زندگی دوازده مشکل بالا وجود ندارد. طیّب یعنی از نواقص و آلودگیهای زندگی معمولی به دور است.
۵. حیات خداوند: «اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّوم. هُوَ الْحَيُّ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ فَادْعُوهُ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين». این حیات قائمبهذات، سرمدی، دارای علم، قدرت و کمالِ اشباع شده است. تغییرناپذیر و خالی از هرگونه نقص میباشد. احاطه و ربوبیّت دارد و هر چه بخواهد توان انجام آن را دارد. مدام در ابتهاج هست و انقباضی در او نیست. حیات خداوند منشأ همه زندگیهاست.
انسان از قویترین حیات برخوردار و حاوی هر چهار مرتبه آن است. از تغذیه و رشد، احساس و آگاهی، علم و فلسفه تا مقام خلیفهاللهی. کمیل از علی ع پرسید: میخواهم خودم را بشناسم. امام ع فرمود: تو چهار نفر هستی، دارای چهار شخصیتی! کدام را میخواهی بشناسی؟ یک گیاه که تنها جسمش زیاد و کم میشود. یک حیوان که احساس رضا و غضب دارد. نفس ناطقه که پاکی و حکمت دارد. روح فراگیر الهی که جامع اضداد و فانی در کل است. در تنگدستی بینیاز و در بینیازی تنگدست است. مطمئن و راضی است.[۱۴]
امام صادق ع فرمود: مردم معمولی دارای سه روح، مؤمن دارای چهار روح و معصومین دارای پنج روحاند. روح ایمان و روحالقدس آثار جدیدی در حیات میدمند. روحالقدس بالاترین نیروی هستی پس از خدای بزرگ است. پیامبران با این نیرو از سهو، نسیان، خطا به دورند. این روح احاطه علمی و قیّومی دارد.[۱۵]
سهم انسان، کرامت و حدّ آفرینش او مرتبه چهارم حیات، یعنی روح الایمان، میباشد. گوهر دیده کجا فرسودهای * پنج حس را در کجا پالودهای * گوش و چشم و هوش و گوهرهای عرش * خرج کردی، چه خریدی تو ز فرش.
شاخصههای این زندگی چنیناند:
۱. خدا، پیامبران و حکیمان انسان را شایسته این زندگی دانسته و به آن فراخواندهاند. «اسْتَجِيبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْيِيكُمْ».
۲. رضایت، شادمانی و اشباع خواستهها با ایمان فراهماند. بقیه پست و اندکاند. «والسَّابِقُونَ الأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرِينَ و الأَنْصارِ و الَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ و رَضُوا عَنْه» «وفَرِحُوا بِالْحَياةِ الدُّنْيا وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا فِي الآخِرَةِ إِلَّا مَتاع» «بِالْإِيمَانِ يُرْتَقَى إَلَى ذِرْوَةِ السَّعَادَةِ وَ نِهَايَةِ الْحُبُورِ» (شادمانی)[۱۶]
۳. زیبایی، پاکیزهگی و قلب سلیم محصول روح ایمانی است. البته پاکیزهگی مراتب مختلف دارد و در هر حیاتی یافت میشود. این حیات پر از نعمتهای معنوی است. فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَة. وَ أَمَّا مَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلَهُ جَزاءً الْحُسْنى.
۴. محبوبیت، محبت او در دلها فراگیر میشود، چون او هماهنگ با کلیت هستی است. إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا.
۵. اطلاق و رهایی، این حیات پیشرونده و پربازده و دارای بالاترین بهرهوری است. «الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الْأُمِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِنْدَهُمْ فِي التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِيلِ يَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ يُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّباتِ وَ يُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبائِثَ وَ يَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الْأَغْلالَ الَّتِي كانَتْ عَلَيْهِمْ» «وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما كانُوا يَعْمَلُون»
۶. خود سازندگی. این حیات مشکلات و اختلالات روانی را خود درمان میکند. ای دل ار سیل فنا بنیان هستی بر کَنَد * چون تو را نوح است کشتیبان، ز توفان غم مخور. وَ مَنْ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ وَ يَعْمَلْ صالِحاً يُكَفِّرْ عَنْهُ سَيِّئاتِه.
۷. نورانیت دل و شکوفایی عقل و خرد. هر چه پیش میرود مسیرش روشنتر و وسیعتر میشود. همچون کوهنورد. با این نور نیک و بد واقعی را میفهمد. تصمیمات درست میگیرد. بهشت، رحمت و غفران الهی و عاقبت نیکو اثر این نور است.
إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ يَهْدِيهِمْ رَبُّهُمْ بِإِيمانِهِم. وَ مَنْ يَأْتِهِ مُؤْمِناً قَدْ عَمِلَ الصَّالِحاتِ فَأُولئِكَ لَهُمُ الدَّرَجاتُ الْعُلى. یا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ آمِنُوا بِرَسُولِهِ يُؤْتِكُمْ كِفْلَيْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِهِ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيم. حدید، ۲۸
وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ وَ يُرُوهُمْ آيَاتِ الْمَقْدِرَةِ مِنْ سَقْفٍ فَوْقَهُمْ مَرْفُوعٍ وَ مِهَادٍ تَحْتَهُمْ مَوْضُوعٍ وَ مَعَايِشَ تُحْيِيهِمْ وَ آجَالٍ تُفْنِيهِمْ وَ أَوْصَابٍ تُهْرِمُهُمْ وَ أَحْدَاثٍ [تَتَتَابَعُ] تَتَابَعُ عَلَيْهِم.[۱۷]
۸. این حیات در سایه ایمان و عمل صالح حاصل میشود. مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَة.
۹. حیات برین لذت بیشتر و رنج کمتری دارد. بلکه با فقدان رنج همراه است. در زندگی بدون ایمان این مرحله ممکن نیست. ثروتمند یا دانشمندی که خودکشی کرده باشند و زوردارانی که مشکلات روانی آنها نگذاشت در کنار سفره رنگارنگشان لذت ببرند، کم نیستند. رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي تَحْتَهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها أَبَداً ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيم.
زندگیها هرچقدر ارتقا یابند بخش تاریک نیز دارند، زیرا جهان دو بخش نور و ظلمت دارد. تنها جهان ایمانی سراسر روشنایی است. «و ما يَسْتَوِي الأَعْمى و الْبَصِيرُ و لا الظُّلُماتُ و لا النُّورُ و لا الظِّلُّ و لا الحَرُورُ و ما يَستَوِي الأَحياءُ و لا الأَمواتُ»[۱۸]
اگر حیوان آب، نان، مسکن و شهوات او تأمین شود راضی میشود. ولی چرا در انسان با تأمین مادیات، بلکه با وفور و گسترش آنها افسردگی، خشونت، خودکشیها زیاد گشته است؟ آیا جایگاه انسان همین است که به سبب خردهنانی آدم بکُشد؟ به سبب کینهای شهری را به آتش بکِشد؟ به یک طمع کشوری را نابود سازد؟ تاریخ گواه روشنی است که انسان مادی گل سرسبد آفرینش نیست. فساد و تباهی او از حیوانات بیشتر است. آری، او عقل جزئی دارد ولی این عقل فساد بیشتر را رقم زده است. مفاهیم زیبا را در خدمت غارت قرار داده است. انسان به چیزی بیش از آنچه حیوانات دارند نیاز دارد. او آسمانی و ملکوتی است و وجود نوری دارد.
۱۰. این حیات به جاودانگی انسان مربوط هست. يَقُولُ يا لَيْتَنِي قَدَّمْتُ لِحَياتِي. وَ إِنَّ الدَّارَ الآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوانُ. این زندگی پس از مرگ نیز ادامه دارد. باقی زندهها مانند گیاه و حیوان یا پس از مرگ نیستند و یا سیر نزولی دارند. پس از مرگ تمام قوانین این جهان به هم میریزد و نظمی نو پدید میآید. بیایمان در این دنیا اندکی از لذت را داراست و همین لذت او را فریب داد. در آنجا یا نور و یا ظلمت است. حد وسطی در کار نیست. لذایذ محدود دنیوی نیز برچیده میشوند. در اینجا مال، همسر، فرزند و آبرو مشکلات را حل میکنند ولی در آنجا از این اسباب خبری نیست. او از عالم ملکوت است و باید به ابدیت بپیوندد. نباید اسیر امور گذرا گردد و همه تلاش خود را برای جهان ناپایدار انجام دهد.
قران میفرماید: يَوْمَ لا يَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ إلا مَن أَتَى اللَّهَ بِقَلبٍ سَلِيم. علامه طباطبایی میفرماید: چون در آن روز نظام مادی عالم فرو میریزد، اسباب قطع میشود، فرزندان از پدر و مادر به دنیا نمیآیند، بهای کالاها به درهم و دینار، دلار و تومان نیست، پس مال و فرزند مشکلی را حل نمیکنند. آری، میتوان در این دنیا مال و فرزند را به کالایی معنوی تبدیل نمود و در جهان واپسین از آن بهره جست.
۱۱. جدی گرفتن حیات و تفسیر صحیح «دم غنیمت دانستن». مؤمن میداند که حیات مقصد والا و هدف عالی دارد. زندگی شیرین است و هرلحظه پیش میرود شیرینتر میشود. او برای رسیدن به حیات برین نباید توان خود را مستهلک سازد. عمر، سلامتی و اعصاب رو بزوالند و باید در مسیر زندگی برین قرار بگیرند.
او هم در دنیا و هم در آخرتش جدی است. اعمل لدنیاک کأنک تعیش ابدا، واعمل لآخرتک کأنک تموت غدا. همه چیز را فدای جان برین میکند. ندهی اگر به او دل * نگزینی ار غم او، چه غمی گزیده باشی؟
چقدر تفاوت هست میان کسی که هر وقت به میل حیوانی خود نرسید کودکانه میرنجد، با زندگی قهر میکند و به تخدیر یا تخریب روی میآورد و میان آنکه قدرتمندانه آنها را کنار میگزارد.
۱۲. این حیات به حیات خداوند متصل است. قران ایمان و توحید را پل عبور از عالم ناسوت به ملکوت، از ظاهر به باطن، از تاریکی به روشنایی و سلامت قلب معرفی میکند. تنها پاکان و موحّدان از راز نهانی جهان با خبر شده و خود را به عالم نور میرسانند. آیه نور و حدیث معروف حِصن به این نکته توجه میدهد که قلعه نور و امنِ جهان کنار خدا قرار دارد و اضطراب و عذاب در دوری از او.
«اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكاةٍ فِيها مِصْباحٌ الْمِصْباحُ فِي زُجاجَةٍ الزُّجاجَةُ كَأَنَّها كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ يُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَكَةٍ زَيْتُونَةٍ لا شَرْقِيَّةٍ وَ لا غَرْبِيَّةٍ يَكادُ زَيْتُها يُضِيءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ ا نُورٌ عَلى نُورٍ نور يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ يَشاءُ وَ يَضْرِبُ اللَّهُ الأَمْثالَ لِلنَّاسِ وَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ»[۱۹]
«پیامبر اکرم گفتند: از خداوند شنیدم که فرمود: لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ حِصْنِي فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِي أَمِنَ مِنْ عَذَابِي»[۲۰]
کرامت انسان با دنیای پر تزاحم سازگار نیست. این همه درد و رنج شایسته او نیست، دنیا تنها آزمونی است تا نیکان و بدان از هم جدا شوند. جایگاه انسان در کنار فرشتگان است.[۲۱]
آرامش و استغنا با توحید ممکن است. پاکیزگی، لذّت و خوشعاقبتی اثر ایمان هست؛ زیرا تقسیم روزی در دست خداست. دنیا سهم اندک و آخرت سهم اصیل انسانهاست. «اللَّهُ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَقْدِرُ و فَرِحُوا بِالْحَياةِ الدُّنْيا وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا فِي الْآخِرَةِ إِلَّا مَتاع» الَّذِينَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اللَّهِ، أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ، الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ طُوبى لَهُمْ وَ حُسْنُ مَآب.[۲۲]
ناباوران بیپناه و سرگرداناند، همچون گنجشکی در آسمانِ عقابها، یا برگی خزان در پاییز بادها. لحظهای کافی است تا عقاب گنجشک را برباید یا باد برگ را تباه سازد. کسی سراغ آن گنجشک و این برگ را نمیگیرد و برایشان پروندهای تشکیل نمیشود. «وَ مَن يُشرِك بِاللَّهِ فَكَأَنَّما خَرَّ مِنَ السَّماءِ فَتَخْطَفُهُ الطَّيْرُ أَوْ تَهْوِي بِهِ الرِّيحُ فِي مَكانٍ سَحِيق» (حج، ۳۱)
در مسیر توحید همگان پرونده دارند، نگهبانی میشوند و لحظهلحظه خطر را دور میکنند. «لَهُ مُعَقِّباتٌ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ يَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ»[۲۳] ابراهیم از دل آتش، یونس از شکم ماهی و مریم از چشم نامحرمان نجات یافت. «إنَّ اللَّهَ يُدافِعُ عَنِ الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ كُلَّ خَوَّانٍ كَفُور»
دنیا گرچه گذرگاهی بیش نیست، ولی جاذبههای گوناگونی دارد. همچون کودکی که مغازه اسبابفروشی در مسیر مدرسه او را از درس خواندن باز میدارد. اگر کودک از نتیجه درس خواندن آگاه نباشد، یا به آن ایمان نیاورد، چرا باید از کنار آن مغازه رد شود؟ امام رضا ع در سخنی طولانی فرمود: آنکه خدا را نشناسد از گناهان دوری نمیکند و تنها هوس او حکم میراند، در این صورت دنیا پر از فساد، دزدی و کشتار میشود و یک نسل تباه میشوند. آنکه خدا را بشناسد صلاح و فساد را میشناسد و میداند که از کارهای او خبر دارند. ازاینرو ایمان نمیتواند از معرفت جدا باشد. أَفْضَلُكُمْ إِيمَاناً أَفْضَلُكُمْ مَعْرِفَةً.
امام رضا ع فرمود: «فَلَوْ تُرِكَ النَّاسُ بِغَيْرِ إِقْرَارٍ بِاللَّهِ وَ لَا مَعْرِفَتِهِ لَمْ يَثْبُتْ أَمْرٌ بِصَلَاحٍ وَ لَا نَهْيٌ عَنْ فَسَادٍ… لَوْ لَمْ يَجِبْ عَلَيْهِمُ الْإِقْرَارُ وَ الْمَعْرِفَةُ لَجَازَ أَنْ يَتَوَهَّمُوا مُدَبِّرَيْنِ…»[۲۴]
خداوند در مسیر کمال انسان یک جذبه و یک قطبنما قرار داده است. جذبه همان مبدء اعلی است. خداوند خود را با اسمای زیبایش به انسان شناسانده و صیروت انسان را به سوی اسمای الهی ممکن ساخته است. عشق و حبّ کشش قدرتمندی است که باید مهمترین نعمت خدایی شمرده شوند.
قطبنما همان وجدان اخلاقی است که مدام مسیر رشد را روشن میسازد. اخلاق با حکم به بایستگیها، شایستگیها، پسندیدگیها و سرزنشهای خود انسان را از تنبلی میرهاند.
این بحث با دو بحث قلب سلیم و اسمای الهی کامل میشود.
[۱] در مقدمه این سخن از کتاب آری گویی به زندگی از دیدگاه علامه جعفری، نوشته دکتر عبدالله نصری، استفاده کردهایم.
[۲] جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنِّي حَلَفْتُ أَلَّا أَبْرَحَ الْمَدِينَةَ حَتَّى أَعْلَمَ مَا أَنَا. فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع: فَتُرِيدُ مَا ذَا يَا حُمْرَانُ؟ قَال: تُخْبِرُنِي مَا أَنَا. قَالَ: أَنْتَ لَنَا شِيعَةٌ فِي الدُّنْيَا وَ الآخِرَةِ. رجال كشي، ص ۱۷۸
[۳] بحار الأنوار، ج۵۸، ص ۸۵
[۴] ایدهآل زندگی و زندگی ایدهآل، ص ۱۱۷
[۵] كافي، ج۲، ص ۱۰
[۶] تحلیل شخصیت خیام، جعفری، ص ۲۱۷
[۷] آری گویی به زندگی، ص ۷۰ – ۸۰
[۸] آری گویی به زندگی، ص ۱۱۰ – ۱۵۷
[۹] همان، ص ۱۷۵
[۱۰] همان، ص ۱۹۱ – ۱۹۹
[۱۱] همان، ص ۲۰۸ – ۲۱۸
[۱۲] غافر، ۱۱
[۱۳] التَّوحيدُ حَياةُ النَّفسِ. غرر الحكم، ح ۵۴۰.
[۱۴] يَا كُمَيْلُ إِنَّمَا هِيَ أَرْبَعَةٌ النَّامِيَةُ النَّبَاتِيَّةُ وَ الْحِسِّيَّةُ الْحَيَوَانِيَّةُ وَ النَّاطِقَةُ الْقُدْسِيَّةُ وَ الْكُلِّيَّةُ الْإِلَهِيَّةُ وَ لِكُلِّ وَاحِدَةٍ مِنْ هَذِهِ خَمْسُ قُوًى وَ خَاصِيَّتَانِ فَالنَّامِيَةُ النَّبَاتِيَّةُ لَهَا خَمْسُ قُوًى مَاسِكَةٌ وَ جَاذِبَةٌ وَ هَاضِمَةٌ وَ دَافِعَةٌ وَ مُرَبِّيَةٌ وَ لَهَا خَاصِيَّتَانِ الزِّيَادَةُ وَ النُّقْصَانُ وَ انْبِعَاثُهَا مِنَ الْكَبِدِ وَ الْحِسِّيَّةُ الْحَيَوَانِيَّةُ لَهَا خَمْسُ قُوًى سَمْعٌ وَ بَصَرٌ وَ شَمٌّ وَ ذَوْقٌ وَ لَمْسٌ وَ لَهَا خَاصِيَّتَانِ الرِّضَا وَ الْغَضَبُ وَ انْبِعَاثُهَا مِنَ الْقَلْبِ وَ النَّاطِقَةُ الْقُدْسِيَّةُ لَهَا خَمْسُ قُوًى فِكْرٌ وَ ذِكْرٌ وَ عِلْمٌ وَ حِلْمٌ وَ نَبَاهَةٌ وَ لَيْسَ لَهَا انْبِعَاثٌ وَ هِيَ أَشْبَهُ الْأَشْيَاءِ بِالنُّفُوسِ الْفَلَكِيَّةِ وَ لَهَا خَاصِيَّتَانِ النَّزَاهَةُ وَ الْحِكْمَةُ وَ الْكُلِّيَّةُ الْإِلَهِيَّةُ لَهَا خَمْسُ قُوًى بَهَاءٌ فِي فَنَاءٍ وَ نَعِيمٌ فِي شَقَاءٍ وَ عِزٌّ فِي ذُلٍّ وَ فَقْرٌ فِي غَنَاءٍ وَ صَبْرٌ فِي بَلَاءٍ وَ لَهَا خَاصِيَّتَانِ الرِّضَا وَ التَّسْلِيمُ وَ هَذِهِ الَّتِي مَبْدَؤُهَا مِنَ اللَّهِ وَ إِلَيْهِ تَعُودُ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِی وَ قَالَ تَعَالَى يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِي إِلى رَبِّكِ راضِيَةً وَ الْعَقْلُ فِي وَسَطِ الْكُلِّ… بحار الأنوار، ج۵۸، ص ۸۵
[۱۵] وَ رُوحَ الْإِيمَانِ فَبِهِ آمَنَ وَ عَدَلَ- وَ رُوحَ الْقُدُسِ فَبِهِ حَمَلَ النُّبُوَّة. كافي، ج۱، ص ۲۷۲
[۱۶] تصنيف غرر الحكم، ص ۸۹
[۱۷] نهج البلاغة، ص ۴۳
[۱۸] فاطر، ۱۹ – ۲۲
[۱۹] نور، ۳۵. در تطبیق مشکات، زجاجه و مصباح در حدیث و سخن عالمان آمده است: به ترتیب سینه، قلب و ایمان مومن است. سینه، قلب و نور نبوت در پیامبر هست. فاطمه، حسنین و امام ع هستند. ابراهیم، اسماعیل و محمد ص میباشند. دائم روشنند گرچه سخن نگویند، نه یهودی و نه نصرانیند، نور در پی نور فرائض و سنن هستند. در تطبیق این سه با اضافه شجره و زیت نیز گفتهاند: پنج قوه حاسّه، متخیله، عاقله، مفکره و قوه قدسیّه. بحار الأنوار، ج۴، ص ۲۲
[۲۰] توحيد، صدوق، ص ۲۵
[۲۱] امام صادق فرمود: «إنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى ضَمِنَ لِلْمُؤْمِنِ ضَمَاناً. قَال قُلْتُ: وَ مَا هُوَ؟ قَال: ضَمِنَ لَهُ إِنْ هُوَ أَقَرَّ لَهُ بِالرُّبُوبِيَّةِ وَ لِمُحَمَّدٍ ص بِالنُّبُوَّةِ وَ لِعَلِيٍّ ع بِالإِمَامَةِ وَ أَدَّى مَا افْتَرَضَهُ عَلَيْهِ أَنْ يُسْكِنَهُ فِي جِوَارِهِ. قَالَ قُلْتُ: فَهَذِهِ وَ اللَّهِ هِيَ الْكَرَامَةُ الَّتِي لا يُشْبِهُهَا كَرَامَةُ الآدَمِيِّينَ. قَالَ ثُمَّ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع: اعْمَلُوا قَلِيلًا تَتَنَعَّمُوا كَثِيراً.» بحار الأنوار، ج۳، ص ۴
[۲۲] رعد، ۲۶، ۲۸ و ۲۹
[۲۳] الرَّعْدُ، ۱۰
[۲۴] بحار الأنوار، ج۳، ص ۱۱