حیات طیّبه

Contents

حیات و زندگانی.. ۱

محرّکها ۳

تلنگرها و موانع. ۶

شاخصه ها و رکود. ۷

پوچگرایان.. ۱۰

حیات طیّبه. ۱۳

انواع حیات.. ۱۴

شاخصه ها ۱۷

 

حیات و زندگانی[۱]

نظام هستی بسیار با قدرت و هدفمند پیش می­رود. میلیون­ها سال در گسترش بوده و هیچ رکودی در آن مشاهده نمی­شود. هر چه مانع حرکت یا سبب توقف او باشد را از میان برداشته و از همان­ها فرصت می­سازد. اینکه جهان با نیروهای متضاد پیش می­رود شگفت‌آور است. خاک هزاران نقش می­بندد، میوه­های رنگارنگ می­آفریند و طلا و مروارید تحویل می­دهد. مایعات از درون تضادها نفت و مایعات ارزشمند می­سازند. گازها با صعود و تنازعشان به آسمان رنگ زیبا داده و از زمین ما محافظت می­نمایند. درندگان و چهارپایان در کنار هم زندگی می­کنند، بلکه زندگی­شان به هم وابسته است. دست پرقدرت هستی باقدرت و حکمت عناصر متضاد را ترکیب کرده و مدام پدیده جدیدی می­آفریند. جهان هستی هرلحظه نو می­باشد. «الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ طِباقاً ما تَرى‏ فِي خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرى‏ مِنْ فُطُورٍ ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ كَرَّتَيْنِ يَنْقَلِبْ إِلَيْكَ الْبَصَرُ خاسِئاً وَ هُوَ حَسِير» ملک، ۳ و ۴

در این میان یکی از اجزای آفرینش حیات و زندگی است. قدرت و حکمتِ آن در پیش­روندگی، تجدیدقوا، سازندگی، آگاهی، هنر، شادی، محبت و اراده از حدّ وصف بیرون است. باید نشست و ساعت­ها به عظمت آن خیره شد. مهر مادری را با چه میزانی می­شود ارزیابی کرد؟ تمدن­های بزرگ را با چه مقیاسی می­شود سنجید؟ اگر قدرت و زیبایی هستی خیره­کننده هست، قدرت و زیبایی زندگی هوش از سر می­برد. زندگی از گیاه و حیوان گرفته تا انسان با مراتب گوناگونش زیباست. صدها سال با هزاران جلد کتاب به نظاره زندگانی علی ع نشسته­اند و هرروز گل جدیدی یافته­اند. باید زندگی را فهمید و عوامل سازنده و مخرب آن را یافت.

زندگی و حیات را حرکت، رشد و سازندگیِ آگاهانه تفسیر می­کنند. گیاه، حیوان و انسان جان دارند و مدام در حرکت و جنبشند. هرگاه جاندار از حرکت بایستد دچار رکود گشته و مواجه با فشار خواهد شد. در این صورت، آفات طبیعی گیاه ضعیف شده را می­خشکانند، بلایای طبیعی حیوان درمانده و فشارهای روحی و روانی انسان را از پای درمی‌آورند. تا زمانی که حیات حرکت طبیعی خود را می­پیماید خود­سازنده بوده و همه‌چیز در جای خود قرار می­گیرد. شادی زندگی چنان است که حتی بدون پرسش از فلسفه حیات به‌پیش می­رود. زندگی خود فلسفه خود می­باشد و سوال «من چرا زندگی می­کنم» آزار نمی­دهد. همچون گرسنه­ای که غذا می­خورد و نمی­پرسد: «چرا باید غذا بخورم». زندگی به‌اندازه کافی محرک لازم برای ادامه خود را دارد.

انواع: حرکت شاخصه مهم زندگی است که بااستعداد و توانایی تعریف می­شود. توانایی‌ها مختلف‌اند، پس زندگی­ها متفاوت و آگاهی­ها و حرکت­ها نیز گوناگون‌اند. گیاه یک روزه تا گیاه صدساله، حشرات کم خاصیت تا زنبورعسل، انسان رشد­نیافته تا خواجه طوسی. ولی همه در حرکت‌اند و توانایی خود را شکوفا می­کنند. تا زمانی که یک استعداد باقی است و مانعی بر سر راه نیست حرکت ادامه خواهد داشت. باید توانایی­ها را شناخت.

هدفمندی: زندگانی در حرکت تکاملی خود همراه با لذّت و درد، یأس و امید، شکست و پیروزی و کامیابی و افسردگی است. این‌ها همه حرکت را یاری می­دهند. چیز باطلی در این جهان نیست. مسافر کمال اگر راز دست­اندازها، بن­بست­ها و رنج­ها را نداند آسیب دیده و ممکن است از سفر انصراف دهد. زندگی بیهوده نیست، هدفمند است. جاذبه دارد و به پوچی پایان نمی­یابد. پس باید راز مشکلات و تضادها را شناخت.

پرقدرت: زندگی به شکل شگفت‌آوری پرقدرت و خود سازنده است، همه موانع را دفع کرده و به حرکت ادامه می­دهد. میلیون‌ها سال گیاهان با انواعی از بادهای سوزان، خشک و دیگر بلایای طبیعی مواجه‌اند ولی همه باقی‌مانده‌اند. قانون تنازع بقا در جنگل چه اندازه منظم است که هیچ حیوانی را نابود نمی­کند. انسان نیز همین گونه‌اند. زندگی اگر در مسیر درست و طبیعی خود قرار گیرد هیچ فشاری او را از پا درنمی‌آورد. تا زمانی که یک افق از استعدادها باقی باشد حرکت ادامه خواهد داشت. پس باید افق­ها را شناخت. قران از نیرومندترین، شورانگیزترین و وسیع­ترین زندگی به حیات طیبه نام می­برد.

رکود: هر حرکتی مقصدی معیّن در نظام آفرینش دارد و نباید مسیر آن را منحرف کرد. ما برهان این سخن را در طبیعت بی­جان نیز دیده­ایم. هر جا بشر دخالت کرده است اکوسیستم طبیعت را بر هم زده است. در زندگانی انسان نیز نباید علایق خود را بر آن تحمیل کنیم. ازاین‌رو باید عواملی را که مسیر زندگی­ها را تغییر می­دهند شناخت و با آن‌ها مقابله کرد. اگر شناخت کافی دراین‌باره نباشد، فقط آفات زندگانی فربه می­­شوند. باید محرّک­ها، تلنگرها، موانع و شاخصه­های حیات برین را شناخت.

محرّک­ها

هر حرکتی به محرک نیازمند می­باشد. طبیعت ضعیف­ترین نوع حیات، یعنی گیاهان را، چقدر باقدرت به‌پیش می­برد! آب، خاک و هوا هوشمندانه آن‌ها را راهنمایی می­کنند. زندگی حیوانات و بقای آن‌ها در برابر این‌همه موانع مقاوم شگفت‌آور است. دستگاه دقیق آفرینش درحرکت انسان نیز محرک کافی قرار داده است. پنج محرک شناخته‌شده‌اند:

یک. خدای بزرگ انسان را کمال خواه آفرید. نفس لوّامه در پرتو عقل و وجدان اخلاقی محرک قدرتمندی است. مدام از درون سرزنش می­کند که باید به مقصد رسید. همچون بوته آفتاب­گردان که آن‌قدر گردن‌دراز می­کند تا به نور برسد. کوه­نوردی که جز قلّه او را راضی نمی­کند. او ممکن است راه گم کند، بارها زمین بخورد و یک مسیر را چند بار تکرار کند ولی از حرکت نمی­ایستد. تکرارها برای او همیشه نو هستند. اگر به قله­ای رسید و قله بالاتری دید باز سفر جدیدی را آغاز می­کند. باغ جان را تازه و سرسبز دار * قصد این مستان و این بستان مکن. کمال خواهی بازار، علم و سیاست را به‌پیش می­برد. این محرّک تا زمانی که کمال موهوم جای کمال واقعی ننشیند بسیار مبارک و لازم است.

دو. اشباع نشدن علاقه­ها، آرمان­ها و می­خواهم­ها. «می­خواهم» موتور محرّک حیات است و تا اشباع نشود زندگی ادامه دارد. نیرویی مقدس و پرقدرت که هر چه پیش می­رود افق جدیدی می­گشاید و خواسته­های جدیدی طرح می­کند. این نیرو چه اندازه دقیق و پی‌درپی در وجود آدمی جاسازی شده است! انسان اگر کرانه بی­کران را روز اوّل می­دید مأیوس می­گشت، ولی قله­­ها یکی پس از دیگری دیده می­شوند. روزی لب­های ناپلئون بناپارت را نوک پستان مادرش اشباع می­کرد و روز دیگر آقایی اروپا نیز او را اشباع نکرد. راستی، این چه نیرویی است که پرقدرت‌ترین جاذبه­های حیات طبیعی را تکراری و ملال­آور می­کند تا حرکت متوقف نشود؟ چرا اسکندر نیز ناراضی بود؟ ازاین‌رو این علایق باید دقیق محاسبه شوند. مثلاً نباید علایق جوانی را به‌عنوان علاقه نهایی حیات معرفی نمود. این انحراف خطرساز بوده و سبب توقف خواهد شد.

سه. شخصیت و خود را یافتن. هر انسانی از خود می­پرسد: من کیستم؟ داستان­های زیادی وجود دارد که کسی در تمام عمر به دنبال شناختن پدر، مادر و محل تولّد و از این نوع بوده است. انسان تا شخصیت خود را نیابد آرام نیست. والدین خود طبیعی انسان بوده و شناخت آن‌ها او را راضی نکرده­اند. خود طبیعی ملاک شخصیت انسان نیست. چون پس از یافتن آن‌ها، سؤال «من کیستم» همچنان باقی است. حُمران بن­اعین دانشمندی بزرگ از یاران امام باقر ع بود. روزی به امام گفت: در این سفرم قسم خوردم تا خودم را نشناسم از مدینه نروم. حَتَّى أَعْلَمَ مَا أَنَا. امام ع در پاسخ او فرمود: تو شیعه ما هستی. فرهنگ شیعی هویت­یابیِ هر انسانی را پاسخ می­دهد. در غیر این صورت این فرهنگ را به شکل کامل دریافت نکرده­ایم.[۲]

 کمیل یار صادق علی ع نیز همین سوال را از ایشان پرسید. أُرِيدُ أَنْ تُعَرِّفَنِي نَفْسِي.[۳] کمیل پدر، مادر و زندگی طبیعی خود را می­شناخت. گفتگوی یاران امام حسین ع در شب عاشورا روشن می­کند که یافتنِ شخصیت محرّک پرقدرت و عاشقانه آنان بوده است. آنان به‌صراحت گفتند چون تو را شناختیم و خود را در تو یافتیم از تو کناره نمی­گیریم. اگر از تو جدا شویم پاسخی به خود نخواهیم داشت. آنان نگفتند ما پاسخی به تاریخ یا دیگران نخواهیم داشت. زهیر می­گوید: اگر هزار بار کشته شوم شما را رها نمی­کنم. غلامی می­گوید: آیا مرا لایق این جمع نمی­دانید؟ عباس، قرمان علم، شهامت و اخلاق، گفت: بی تو ما هیچیم. يا نَفسُ مِن بَعدِ الحُسينِ هُونِى * وَ بَعدَه لا كُنتُ أن تَكُونِى.‏

چهار. حسابگری. خدا انسان را حسابگر آفرید. او باید سود و زیان را با هم ببیند تا تصمیم بگیرد. باید نقاط مثبت بر نقاط منفی چیره شوند. باید پیروزی بر شکست و لذت بر رنج غالب آید. باید حساب‌وکتاب ما نقاط مثبت زندگی را اصیل و نقاط منفی و تلخ را اندک و حتی لازم نشان دهند. دانشمندانی که امروز از معنای زندگی بحث می­کنند به دنبال این غلبه هستند. ولی اعتراف می­کنند که یا تلاش­ها بیهوده است و یا حداقل عامه را اقناع نمی­کنند. «تنها هدف اعلا است که شعاعی پرمعنی به تمام شئون زندگی و جهان می­اندازد. درعین‌حال که جزئیات زندگی تاریک و رنج­آور است زمینه و محصولِ کلی حیات روشن و سعادت­آمیز تلقی می­گردد.»[۴]

پنج. جاذبه­های حیات برین. اسمای حسنای خداوند که سرزمین حیات پاکان است آن‌چنان جذبه­هایی دارد که عارفان را مست کرده و بی­اختیار به‌سوی خود می­کشاند. «الله» یعنی همه در او متحیّرند و با تمام وجود او را می­خواهند. با این محرّک در فصل شاخص­ها بیشتر آشنا خواهیم شد.

تلنگرها و موانع

دنیا پر از خوشی و ناخوشی است و هر دو با حرکت پرقدرت زندگی هماهنگ­اند. برای فهم درست این هماهنگی باید انسان شناخته شود. او معجونی از نیروهای متضاد است که تکاملش در گرو ساماندهی آن‌هاست. باید خودخواهی، خشونت و جهالت را برطرف و ایمان، قدردانی، ایثار، تلاش و اخلاق را جای آنان نشاند. مبارزه درونی و روانی انسان نه در محیطی کاملاً خوش و نه کاملاً ناخوش امکان­پذیر هست. هدف آفرینش این نبود که تنها فقر و ستمی در کار نباشد، بلکه هدف پرورش هنر اراده آزاد می­باشد. اراده آزاد از درون سختی­ها و خوشی‌ها پدید می­آید. با فقر دزدی نکردن، باقدرت ستم نکردن، با مرگ فرزند خسته نشدن و ایمان را از دست ندادن. شکر در خوشی و صبر در ناخوشی داشتن. «خَلَقْتُهُم لِأَبلُوَهُم فِي السَّرَّاءِ و الضَّرَّاء و فِيمَا أُعَافِيهِم وَ فِيمَا أَبتَلِيهِم و فِيمَا أُعطِيهِم وَ فِيمَا أَمنَعُهُم»[۵]

در نگاهی دیگر، مسافر کمال در مسیر زندگی از دشت­های زیبایی می­گذرد. مال، فرزند و شهرت زیبا بوده و انسان هرروز به یکی دل می­بندد. نباید جذبه­های منِ میانی او را متوقف کرده، اعتیاد و غفلت بیاورند. خدای بزرگ در مسیر این کاروان خانِ رنگارنگی گسترده تا خستگی را از تن مهمان­های خود بزداید. انسان حسابگر می­داند که این لذّت­ها توشه راهند و نباید او را نگه داشته و به مانع سفر تبدیل شوند.

 مسافر کمال از گردنه­های خطرناکی نیز عبور می­کند. رنج­های زیادی که او را آزار می­دهند، گاهی تا مرز پوچی حیات می­رانند و در حرکتش رکود می­آورند. بخشی از این رنج­ها لازمه عالم ماده و حرکت‌اند. این عالم محدود و تنها گذری برای انسان است. مریضی و نداری از این دسته­اند. خداوند این دنیا را همانند مزرعه یا آموزشگاه آفرید تا با این محدودیت‌ها صبر و ایمان پدید آیند.

بخشی دیگر نیز تلنگر حیات برین و تازیانه­های سلوک‌اند. بلاهایی که تذکر و هشدارند. در این بخش خود انسان مسئول هست. بی­عدالتی از خودخواهی انسان‌هاست. بخشی از رنجها نیز از توهم انسان ناشی شده و از دل‌بستگی‌ها هستند. آنکه به‌جایی دل بست با رنج از آن جدا می­شود. هر چه دل‌بستگی‌ها کمتر باشد رنج جدایی کمتر خواهد شد. از این فصل در بخش حکمت آفرینش بیشتر سخن خواهیم گفت.

شاخصه‌ها و رکود

حیات چنان باقدرت است که تا عاملی از بیرون سد راه او نگردد به شکل طبیعی پیش می­رود. زندگانی تحمیل بر انسان نیست، بلکه پرسشِ «چرا باید زندگی کنیم؟» تحمیل می­باشد. حرکت شاخصه­های دارد که نبودشان نشانه رکود است. آنان چنین‌اند:

یک. زندگی هر چه پیش برود باید پیش رویش روشن­تر و وسیع­تر ­شود و ازاین‌رو تکراری و یکنواخت نباشد. زندگیِ سالم رکود ندارد و زیبایی جدیدی به دست می­دهد. چون خورشید هرروز انرژی جدیدی دارد و هیچ روزی تکراری نیست. احساس یکنواختی اول رکود در این سفر می­باشد. هر نظرم که بگذرد جلوه رویش ازنظر * بار دگر نکوترش بینم از آنکه دیده­ام.

دو. اشکال مختلف قدرت و رفاه صدمه­ای به او نمی­زنند و انسان اسیر خودِ طبیعی نمی­گردد. او هرلحظه می­داند چه کند چون قطب­نمای هستی در کنار اوست. اگر قدرت و رفاه به فساد اخلاق و جامعه منجر شد نشانه انحراف از مسیر کمال است.

سه. آگاهی چراغ راه زندگی است و نباید در تفکر او خللی وارد کند. دانستن باید بر انگیزه او بیفزاید. آگاهی از مشکلات نیز نباید او را از پا درآورد، بلکه همه آن‌ها بخشی از نظام احسن هستی می­باشند. هر چه هست باید باشد و هر چه نیست شایسته نبوده است. پس لازم نیست انسان به‌جایی بگریزد. پناه بردن بیش‌ازحد به سرگرمی­ها نشانه انحراف از مسیر مستقیم هست. می­گریزد از خودی در بی­خودی * یا به مستی یا به شغل ای مهتدی.

چهار. حیات بانشاط و رها از هرگونه پوچی است. حیات خود به ما می­گوید: من از خدایی دانا، توانا، حکیم و بی­نیاز سرچشمه گرفته­ام و به‌سوی آگاهی، توانایی و خوشنودیِ کافی درحرکتم. وجود نظم و حکمت در این جهان جای انکار نیست. کار من و تو بدین درازی * کوتاه کنم که نیست بازی. جای پایی به همه کنگره گردون نیست * خشت این کاخ حکومت چه حکیمانه زدند.

پوچی از اینجاست که جهان را با آرمان‌های محدود خود تفسیر می­کنیم، آنگاه ببینیم آنچه ما می­خواهیم وجود ندارد. تفسیر نادرست هستی از همین‌جاست که می­گوید: نمی­یابم پس نیست و باید مست شد تا پوج نبود. بنگرید: زین دهر که بود مدتی منزل ما * نامد بجز از غصه و غم حاصل ما * افسوس که حل نگشت یک مشکل ما * رفتیم و هزار حسرت اندر دل ما… گر آمدنم به من بُدی نامدمی * ور نیز به من بدی کی شدمی * بِه زان نَبُدی که اندرین دیر خراب * نه آمدمی، نه شدمی، نه بُدمی.

در حالیکه «کدام خرد رشد یافته از دنیایی که مبنای آن بر آزمایش کاروان بشر (و رشد آن) قرار داده شده انتظار دارد که غرایز طبیعی او را به‌طور مطلق اشباع کند.»[۶]

پنج. اگر هماهنگ با کاروان هستی درحرکت باشیم نگاه به دیگر انسان‌ها و جهان هستی از گونه دیگری می­شود. چنین نیست که من هدف و دیگران وسیله باشند. همه اعضای یک کاروان درحرکت، یا اجزای یک بوستان در حال رشدند. همه با یک آهنگ درحرکت‌اند. پس در خیر و شر شریکیم و سرنوشت‌ها به هم گره خورده است. اگر خوب و بد دیگران برای ما مهم نبود یقیناً از مسیر دور افتاده­ایم. جهان انسان شد و انسان جهانی * از این پاکیزه­تر نَبوَد بیانی.

چون قطرات جداگانه باران که باید به هم بپیوندند تا به دریا برسند. ما ز بالاییم و بالا می­رویم * ما ز دریاییم و دریا می­رویم.

چون اعضای یک بدن که رنج و لذت مشترک دارند. بالاتر اینکه همه آفریده و عیال محبوب اویند. حباب­وار برای زیارت رخ یار * سری کشیم و نگاهی کنیم و آب شویم.

شش. درحرکت تکاملی حیات، باید در هر مرحله وابستگی­ها را از میان برود تا به مرحله بعد وارد شد. چون نطفه وابسته به آن مایع سیالِ لزج نشد توانست علقه شود. همچنین شکوفه­ای که عسل شد. هرگونه وابستگی او را از صعود به مرحله بالاتر باز می­گذارد. چون شما سوی جمادی می­روید * محرم جانِ جمادان کی شوید؟

هیچ محتاج میِ گلگون نه­ای * ترک کن گلگونه تو گلگونه­ای * ای رخ گلگونه­ات شمس الضحی * ای گدای رنگ تو گلگونه­ها * باده کاندر خم همی جوشد روان * ز اشتیاق روی تو جوشد چنان.

هفت. به برهان فلسفی هر حرکتی مقصدی دارد. حرکت در مقصد به کمال و اعتدال رسیده و ساکن می­شود. وصول مساوی است با سکینه، آرامش و وقار. اگر پس از به دست آوردن علاقه­ها آرام نشدیم حرکت در مسیر طبیعی خود نبوده است. ازاین‌رو یاد مرگ برای حرکت بالاترین محرّک است، مرگ همان وصول به مقصد است. روزگار و چرخ و انجم سر بسر بازیستی * گرنه این روز دراز دهر را فرداستی.

هشت. رهایی از اختلالات روانی. حیات پدیده­ای واقعی و جدی است، پس باید از فشارها رها شد وگرنه حرکت متوقف خواهد شد. باید توانایی­ها را دید و نه سایه­ها را. نظم موجود در هستی از هدفمندیِ آن حکایت می­کند، پس مشکلات چیز ناهماهنگی نیستند. هر چه هست خیر است و می­توان از مشکلات فرصت ساخت. اولیای خدا در نهایت آرامش حرکت می­کنند و اگر به جهالت و تاریکی­ها می­نگرند تنها اندوهی مقدس دارند.

آنان که سایه حیات را می­نگرند از لذت آن بی‌نصیب‌اند. چون صیادی که سایه مرغی را شکار می­کرد. ابلهی صیاد آن سایه شود * می­دود چندان‌که بی­مایه شود * بی­خبر کان عکسِ آن مرغ هواست * بی­خبر که اصلِ آن سایه کجاست * ترکش عمرش تهی شد، عمر رفت * از دویدن در شکار سایه تفت.

پوچ­گرایان

باوجود نشانه­های قدرتمند حیات، گروهی خود به بن­بست رسیده و یأس و پوچی را نشر می­دهند. به سخنان زیر بنگرید.

شوپنهاور می­گوید: «ما محصول اراده کوریم. زندگی با فریب خود را تحمیل می­کند و جز جنایت حاصلی ندارد. هستی گرفتار معصیت است. ما با حیوان دو گونۀِ متفاوت نیستیم، تنها در رتبه بالاتریم. انسانی که بستن نطفه­اش معصیت، تولّدش مجازات، زندگی‌اش پوچ و مرگش ضرورت است چه کرامتی دارد؟ خودخواهی عظیم او چون دیوی نهفته می­غرد و می­بلعد. او از حیوان بدتر است. حیوان فقط هنگام گرسنگی آسیب می­رساند.»

«هدف زندگی بدبختی ماست. سرچشمه جاودانی رنج در درون ماست. این جهان دوزخ است و نه بهشت. ما چون گوسفندانی زیر چاقوی قصاب هستیم. زندگی پنداری بیهوده و افسانه­ای بس واقعی است.»[۷]

او که نطفه را معصیت و تولّد را مجازات می­داند بر الهیات مسیحی می­تازد که آمیزش را لذّت حیوانی و زندگی را کفاره گناه آدم می­داند. ولی باقی سخن از خود اوست.

نیچه می­گوید: «زندگی یک تصادف است و مردن درخور شادمانی. هر موجودی می­خواهد قدرت خود را نشان دهد. در این میان انسان دروغ‌گو و برای دیگران ترسناک است.» «اراده آزاد وجود ندارد. اراده جز بروز یک آگاهی نیست. اراده آزاد در مغزهای کم­فرهیخته است که می­خواهند خدا و جهان را بی­گناه بشمارند و انسان را مسئول.» «اخلاق نیز الهه فریب و عامل انحطاط است. اخلاق­گرایان می­خواهند با نشان دادن اخلاق از عالمی برتر، ارزش‌های این جهان را نابود کنند. تباهی در این است که غرایز حیات نادیده گرفته شوند. تسلط بر خویشتن مریضی است.» «بیمار انگل جامعه است. هرکسی تا مرحله­ای برازنده زیست است. مرگِ به هنگام (خودکشی) یک بدرودگویی درست است. مرگِ طبیعی مرگ ترسوهاست که مرگی به دست دیگران است.» «جهان فاقد نظم، زیبایی و معناست. یک نمایش و بازی است. خدایان همه مرده­اند. ما می­خواهیم ابر انسان زندگی کند.»[۸]

کامو می­گوید: جهان معقول نیست. تناقض، تعارض و دلهره بر آن حاکم است. اینکه هم خدا هست و هم انسان مسئول کار خود می­باشد یک تناقض است. گناه نامیدی از زندگی نیست بلکه امیدواری به آن است. ابدیتی وجود ندارد. وفادارترین سخن انکار خداست. مرگ دری بسته است. وعده زندگیِ پس از مرگ تنها می­خواهد ما را از زندگی برهاند. آدم­ها می­میرند و خوشبخت نیستند.[۹]

فیسوفان تحلیلی می­گویند: «مقدار خوشنودی و رضایتی که در دسترس ماست ناچیز است. ملالت­های زندگی، آلت دست بودن انسان در برابر حوادث جهان و انجام کارهای بیهوده نشانه پوچی و بی­معنایی است. از اینکه کارهای بی­اهمیتی را انجام می­دهیم در آزاریم. اگر آگاهی نبود احساس بی­معنایی نیز نبود.»[۱۰]

خلاصه سخنان بالا این است: خوشنودی و رضایت کافی در این جهان وجود ندارد. ما مقهور طبیعتیم و مجبور به کارهای بیهوده. تنها در بی­هوشی می­توان به این زندگی ادامه داد. هدف الهی و زندگی دگرگونۀِ پس از مرگ می­تواند به زندگی ما سامان دهد ولی سخنی افسانه می­باشند.

علامه جعفری می­نویسد: «عظمت جهان فیلسوفان یونان، روم و مسلمان را وادار می­کرد در باب فلسفه زندگی بااحتیاط سخن بگویند. بشر امروز که اسرار طبیعت را به شکل چشم­گیری گشوده است به‌غلط چنین تصور می­کند که جهان چندان عظمتی ندارد. ازاین‌رو پاسخش به سوالِ فلسفه زندگی بسیار عامیانه است. این سوال که می­تواند مثبت باشد و زندگی را پاکیزه کند چنین سبک طرح می­شود.» «مشکل اینجاست که نمی­خواهیم حیات را آن‌چنان‌که هست تفسیر کنیم. بشر امروز خود حیات و زندگی را رنگ­آمیزی می­کند و در حقیقت وهم خود را تفسیر کرده و بی­معنا می­داند. ولی واقعیت تابع جهل و تردید ما نیست.» «واقعیت تنها ظواهر مادی این جهان نیست. اینکه متولد شدم، مدتی خوردم و سپس متلاشی شدم. زندگی جایگاه متراکم شده­ای از رویدادهای انسانی، طبیعی و جبری نیست. تا کسی از قلمرو طبیعی که تمام سطوح آن را نقاط تلاقی ماده و احساس پر کرده است بیرون نرود شایسته سوال از هدف حیات واقعی نیست.»[۱۱]

در پایان این سخنان به این نتیجه رسیدیم که زندگی بدون در نظر گرفتن هدف والا و زندگی دگرگونهِ پس از مرگ معنادار، رضایت­مندانه و شیرین نخواهد شد. این سه عنصر در سه مرحله اولیه حیات یافت نمی­شوند و تنها در حیات برین، حیات طیبه، وجود دارند.

حیات طیّبه

رَبَّنا أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ وَ أَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْنِ فَاعْتَرَفْنا بِذُنُوبِنا فَهَلْ إِلى‏ خُرُوجٍ مِنْ سَبِيلٍ‏[۱۲].

زندگی و حیات را حرکت، رشد و سازندگیِ آگاهانه تفسیر می­کنند. گیاه، حیوان و انسان جان دارند و مدام در حرکت و جنبش‌اند. هرگاه جاندار از حرکت بایستد دچار رکود گشته و مواجه با فشار می­شود. نوع حرکت و عوامل بازدارنده آن به‌شدت و ضعف حیات بستگی دارد. گیاهی که با یک باد مسموم از پا درمی‌آید و حیوانی که سال­ها با مشکلات مقابله می­نماید. زندگی طیّب یعنی پاک از هر آلودگی که در زندگی رکود می­آورد. پاک از آلودگی­های اخلاقی، افکار ناامیدکننده و وابستگی­های توقّف­آور. پاک از هر چه باکرامت انسان نمی­سازد. قران کریم این زندگی را تنها با ایمان به خدا و عمل صالح ممکن می­دانند.

انواع حیات

قران کریم از پنج نوع حیات نام می­برد که باید دید کدام­یک شایسته کرامت انسان است.

یک. حیات گیاهی: «إنّ اللهَ یُحیی الأرضَ بعدَ موتها». گیاه زنده تغذیه و رشد جسمی دارد و بی­تردید مناسب انسان نیست. چون پاسخ­گوی خواسته­های او نیست. رنج‌هایش را تسکین نمی­دهد، رؤیاهایش را محقق نمی­سازد. در این حیات آگاهی نیست. مهر و محبت نیست. تنها با خوردن، گشتن و قد کشیدن زندگی مطلوب حاصل نمی­شود. کسی به این زندگی راضی می­شود که استقلال ندارد و تابع بی‌چون‌وچرای عوامل جبری طبیعت است. او راه نمی­رود و فقط کشیده می­شود. نمی­ایستد نگهش می­دارند. نمی­خندد بلکه او را می­خندانند. چون نه راهی می­شناسند و نه مقصدی. چون یک گیاه اسیرِ جبریِ طبیعت.

دو. حیات حیوانی: «وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتى‏». این جمله سخن ابراهیم است وقتی می­خواست ببیند خدا حیوانات را چگونه زنده می­کند. در این حیات احساس و حرکت اندکی وجود دارد. حیوان از لانه خودآگاه است و به فرزندانش محبت می­کند ولی دیگر چیزی نمی­فهمد. محبتش تا زمانی است که بچه­اش بزرگ شود. در طول هزاران سال بر آگاهی او چیزی افزوده نمی­شود. چیزی از هنر نمی­فهمد و نوع‌دوستی ندارد. این حیات نیز ذوق، هنر، تفکر، آگاهی و اراده انسان را اشباع نمی­کند.

۳. حیات علمی و فلسفی انسان: «قالُوا رَبَّنا أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ وَ أَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْنِ فَاعْتَرَفْنا بِذُنُوبِنا فَهَلْ إِلى‏ خُرُوجٍ مِنْ سَبِيل‏». کافران روز قیامت می­گویند: خدایا، دو بار به ما زندگی دادی، ولی حال می­بینیم که باید بازگردیم و حیات دیگری بیابیم.

 عقل جزئی با تفکر و اندیشیدن در ظاهر جهان هستی، جدا کردن خوب و بد تا حدّ ساختن یک تمدّن مرتبه­ای از حیات و زندگی را می­پیماید و از آگاهی و احساس بالاتری برخوردار می­شود. می­تواند روابط خود را با همسایه و طبیعت برقرار سازد، گاه نوع‌دوستی دارد و هنرهای اصیلی را به نمایش می­گذارد. ولی در بحث از پوچ­گرایان خواندیم که در این حیات نیز خوشنودی کافی وجود ندارد. حس کمال خواهی، شخصیّت و غلبه بر مشکلات روانی اشباع نمی­شوند. هر چه تمدن پیش می­رود، غارت، کشتار، ستم و افسردگی­ها بیشتر و سازمان‌یافته‌تر می­شوند. اندیشه حسابگر انسان خرج این زندگی را بیش از دخل آن می­داند. این زندگی کریمانه نیست. رنج­ها زیادند و احساسات متعالی انسان پاسخ نمی­گیرند.

این گروه زندگی را تحمیل بر انسان می­شمارند، یعنی مجبورند با رنج و مشقت کنار بیایند. جمله در زنجیرِ بیم و ابتلا * می­روند این ره به غیر اولیا.

این زندگی در بهترین شکل ممکنش، هدفش را از علم و فلسفه می­گیرد که اغلب از جنبه معلولی جهان را می­شناسند. وضع موجود را ارزیابی می­کنند. همه شئون حیات در تمام ادوار را پوشش نمی­دهند. شاید از همین رو بر مشکلات عمومی چیره نشده­اند و با ازدیاد قدرت گاه به فساد بیشتر کمک کرده­اند.

زندگی علمی با مشکلاتی مواجه است و توان حلّ آن‌ها را ندارد. لاأقل راهِ حلّ علم و فلسفه عامه مردم را اقناع نکرده و مشکلات را برطرف ننموده است. مشکلات ازاین‌قرارند: ۱. تکبّر و خودبزرگ‌بینی بیشتر شده است. ۲. هر کس و هر نژادی خود را امام جامعه می­خواند. ۳. لذت پرستی تبلیغ می­شود. ۴. از حق و عدالت منحرف گشته و همگان بر منافع خویش پا می­فشارند. ۵. خود را هدف و دیگران را وسیله می­پندارند. ۶. به‌جای هشیاری بر تخدیر پا می­فشارند. ۷. عشق­های متعالی و سازنده سرکوب و رسالت هنر گم شده است. ۸. روزبه‌روز محیط زیست ویران می­شود. ۹. منتفی شدن احساس وحدت عالی در شئون حیات. ۱۰. نگرانی از آینده و فقدان اطمینان. امروزه بشر در اندیشه تسخیر کرات دیگر برای زمان پست‌مدرنیته است؛ زیرا کره زمین با بمب­های هسته­ای نابود خواهند شد. ۱۱. فلسفه تحمل رنج­ها روشن نیست. ۱۲. مشکل لاینحلّ مرگ باقی است.

۴. حیات طیبه: «أَ وَ مَنْ كانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ كَمَنْ مَثَلُهُ فِي الظُّلُماتِ لَيْسَ بِخارِجٍ مِنْها». (انعام، ۱۲۲). «أُولئِكَ‏ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الإِيمانَ وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْه». (مجادله، ۲۲‏). «مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى‏ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَة». (نحل، ۹۷)

علی ع می­فرمود: همانا توحید جان آدمی است.[۱۳]

قران از زندگی چهارمی نام می­برد. این حیات در حقیقت تولّد دوباره است. انسان از زمانی که نطفه است چندین تولّد دارد. او وقتی از جمادی به حیوان تبدیل شد تولّد یافت. در هر مرحله روح جدیدی می­یابد. حیات طیبه با تولد روح ایمان پدید می­آید. «وایّدهم بروح منه». تأیید یعنی تقویت و ضمیر «مِن» به خدا برمی‌گردد. این روح از جانب خداست و منشأ قدرت و شعوری جدید می­شود.

ویژگی مهم این زندگی روشنایی و پاکیزگی از هرگونه کمبود و آلودگی و اتصال به روح کلی جهان است. در این زندگی دوازده مشکل بالا وجود ندارد. طیّب یعنی از نواقص و آلودگی­های زندگی معمولی به دور است.

۵. حیات خداوند: «اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّوم‏. هُوَ الْحَيُّ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ فَادْعُوهُ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين‏». این حیات قائم‌به‌ذات، سرمدی، دارای علم، قدرت و کمالِ اشباع شده است. تغییرناپذیر و خالی از هرگونه نقص می­باشد. احاطه و ربوبیّت دارد و هر چه بخواهد توان انجام آن را دارد. مدام در ابتهاج هست و انقباضی در او نیست. حیات خداوند منشأ همه زندگی­هاست.

شاخصه‌ها

انسان از قوی‌ترین حیات برخوردار و حاوی هر چهار مرتبه آن است. از تغذیه و رشد، احساس و آگاهی، علم و فلسفه تا مقام خلیفه‌اللهی. کمیل از علی ع پرسید: می­خواهم خودم را بشناسم. امام ع فرمود: تو چهار نفر هستی، دارای چهار شخصیتی! کدام را می­خواهی بشناسی؟ یک گیاه که تنها جسمش زیاد و کم می­شود. یک حیوان که احساس رضا و غضب دارد. نفس ناطقه که پاکی و حکمت دارد. روح فراگیر الهی که جامع اضداد و فانی در کل است. در تنگ­دستی بی­نیاز و در بی­نیازی تنگ­دست است. مطمئن و راضی است.[۱۴]

امام صادق ع فرمود: مردم معمولی دارای سه روح، مؤمن دارای چهار روح و معصومین دارای پنج روح‌اند. روح ایمان و روح‌القدس آثار جدیدی در حیات می­دمند. روح‌القدس بالاترین نیروی هستی پس از خدای بزرگ است. پیامبران با این نیرو از سهو، نسیان، خطا به دورند. این روح احاطه علمی و قیّومی دارد.[۱۵]

سهم انسان، کرامت و حدّ آفرینش او مرتبه چهارم حیات، یعنی روح الایمان، می­باشد. گوهر دیده کجا فرسوده­ای * پنج حس را در کجا پالوده­ای * گوش و چشم و هوش و گوهرهای عرش * خرج کردی، چه خریدی تو ز فرش.

 شاخصه­های این زندگی چنین‌اند:

۱. خدا، پیامبران و حکیمان انسان را شایسته این زندگی دانسته و به آن فراخوانده­اند. «اسْتَجِيبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْيِيكُمْ».

۲. رضایت، شادمانی و اشباع خواسته­ها با ایمان فراهم‌اند. بقیه پست و اندک‌اند. «والسَّابِقُونَ الأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرِينَ و الأَنْصارِ و الَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ و رَضُوا عَنْه»‏ «وفَرِحُوا بِالْحَياةِ الدُّنْيا وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا فِي الآخِرَةِ إِلَّا مَتاع» «بِالْإِيمَانِ يُرْتَقَى إَلَى ذِرْوَةِ السَّعَادَةِ وَ نِهَايَةِ الْحُبُورِ» (شادمانی)[۱۶]

۳. زیبایی، پاکیزه­گی و قلب سلیم محصول روح ایمانی است. البته پاکیزه­گی مراتب مختلف دارد و در هر حیاتی یافت می­شود. این حیات پر از نعمت‌های معنوی است. فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَة. وَ أَمَّا مَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلَهُ جَزاءً الْحُسْنى‏.

۴. محبوبیت، محبت او در دل‌ها فراگیر می­شود، چون او هماهنگ با کلیت هستی است. إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا.

۵. اطلاق و رهایی، این حیات پیش­رونده و پربازده و دارای بالاترین بهره­وری است. «الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الْأُمِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِنْدَهُمْ فِي التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِيلِ يَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ يُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّباتِ وَ يُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبائِثَ وَ يَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الْأَغْلالَ الَّتِي كانَتْ عَلَيْهِمْ‏» «وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما كانُوا يَعْمَلُون‏»

۶. خود سازندگی. این حیات مشکلات و اختلالات روانی را خود درمان می­کند. ای دل ار سیل فنا بنیان هستی بر کَنَد * چون تو را نوح است کشتیبان، ز توفان غم مخور. وَ مَنْ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ وَ يَعْمَلْ صالِحاً يُكَفِّرْ عَنْهُ سَيِّئاتِه‏.

۷. نورانیت دل و شکوفایی عقل و خرد. هر چه پیش می­رود مسیرش روشن­تر و وسیع­تر می­شود. همچون کوهنورد. با این نور نیک و بد واقعی را می­فهمد. تصمیمات درست می­گیرد. بهشت، رحمت و غفران الهی و عاقبت نیکو اثر این نور است.

إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ يَهْدِيهِمْ رَبُّهُمْ بِإِيمانِهِم‏. وَ مَنْ يَأْتِهِ مُؤْمِناً قَدْ عَمِلَ الصَّالِحاتِ فَأُولئِكَ لَهُمُ الدَّرَجاتُ الْعُلى‏. یا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ آمِنُوا بِرَسُولِهِ يُؤْتِكُمْ كِفْلَيْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِهِ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيم‏. حدید، ۲۸

وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ وَ يُرُوهُمْ آيَاتِ الْمَقْدِرَةِ مِنْ سَقْفٍ فَوْقَهُمْ مَرْفُوعٍ وَ مِهَادٍ تَحْتَهُمْ مَوْضُوعٍ وَ مَعَايِشَ تُحْيِيهِمْ وَ آجَالٍ تُفْنِيهِمْ وَ أَوْصَابٍ تُهْرِمُهُمْ وَ أَحْدَاثٍ [تَتَتَابَعُ‏] تَتَابَعُ عَلَيْهِم.[۱۷]

۸. این حیات در سایه ایمان و عمل صالح حاصل می­شود. مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى‏ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَة.

۹. حیات برین لذت­ بیشتر و رنج کمتری دارد. بلکه با فقدان رنج همراه است. در زندگی بدون ایمان این مرحله ممکن نیست. ثروتمند یا دانشمندی که خودکشی کرده باشند و زوردارانی که مشکلات روانی آن‌ها نگذاشت در کنار سفره رنگارنگشان لذت ببرند، کم نیستند. رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي تَحْتَهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها أَبَداً ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيم‏.

زندگی‌ها هرچقدر ارتقا یابند بخش تاریک نیز دارند، زیرا جهان دو بخش نور و ظلمت دارد. تنها جهان ایمانی سراسر روشنایی است. «و ما يَسْتَوِي الأَعْمى‏ و الْبَصِيرُ و لا الظُّلُماتُ‏ و لا النُّورُ و لا الظِّلُّ و لا الحَرُورُ و ما يَستَوِي الأَحياءُ و لا الأَمواتُ»‏[۱۸]

اگر حیوان آب، نان، مسکن و شهوات او تأمین شود راضی می­شود. ولی چرا در انسان با تأمین مادیات، بلکه با وفور و گسترش آن‌ها افسردگی، خشونت، خودکشی­ها زیاد گشته است؟ آیا جایگاه انسان همین است که به سبب خرده‌نانی آدم بکُشد؟ به سبب کینه­ای شهری را به آتش بکِشد؟ به یک طمع کشوری را نابود سازد؟ تاریخ گواه روشنی است که انسان مادی گل سرسبد آفرینش نیست. فساد و تباهی او از حیوانات بیشتر است. آری، او عقل جزئی دارد ولی این عقل فساد بیشتر را رقم زده است. مفاهیم زیبا را در خدمت غارت قرار داده است. انسان به چیزی بیش از آنچه حیوانات دارند نیاز دارد. او آسمانی و ملکوتی است و وجود نوری دارد.

۱۰. این حیات به جاودانگی انسان مربوط هست. يَقُولُ يا لَيْتَنِي قَدَّمْتُ لِحَياتِي. وَ إِنَّ الدَّارَ الآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوانُ‏. این زندگی پس از مرگ نیز ادامه دارد. باقی زنده­ها مانند گیاه و حیوان یا پس از مرگ نیستند و یا سیر نزولی دارند. پس از مرگ تمام قوانین این جهان به هم می­ریزد و نظمی نو پدید می­آید. بی­ایمان در این دنیا اندکی از لذت را داراست و همین لذت او را فریب داد. در آنجا یا نور و یا ظلمت است. حد وسطی در کار نیست. لذایذ محدود دنیوی نیز برچیده ­می­شوند. در اینجا مال، همسر، فرزند و آبرو مشکلات را حل می­کنند ولی در آنجا از این اسباب خبری نیست. او از عالم ملکوت است و باید به ابدیت بپیوندد. نباید اسیر امور گذرا گردد و همه تلاش خود را برای جهان ناپایدار انجام دهد.

قران می­فرماید: يَوْمَ لا يَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ إلا مَن أَتَى اللَّهَ بِقَلبٍ سَلِيم‏. علامه طباطبایی می­فرماید: چون در آن روز نظام مادی عالم فرو می­ریزد، اسباب قطع می­شود، فرزندان از پدر و مادر به دنیا نمی­آیند، بهای کالاها به درهم و دینار، دلار و تومان نیست، پس مال و فرزند مشکلی را حل نمی­کنند. آری، می­توان در این دنیا مال و فرزند را به کالایی معنوی تبدیل نمود و در جهان واپسین از آن بهره جست.

۱۱. جدی گرفتن حیات و تفسیر صحیح «دم غنیمت دانستن». مؤمن می­داند که حیات مقصد والا و هدف عالی دارد. زندگی شیرین است و هرلحظه پیش می­رود شیرین­تر می­شود. او برای رسیدن به حیات برین نباید توان خود را مستهلک سازد. عمر، سلامتی و اعصاب رو بزوالند و باید در مسیر زندگی برین قرار بگیرند.

 او هم در دنیا و هم در آخرتش جدی است. اعمل لدنیاک کأنک تعیش ابدا، واعمل لآخرتک کأنک تموت غدا. همه چیز را فدای جان برین می­کند. ندهی اگر به او دل * نگزینی ار غم او، چه غمی گزیده باشی؟

چقدر تفاوت هست میان کسی که هر وقت به میل حیوانی خود نرسید کودکانه می­رنجد، با زندگی قهر می­کند و به تخدیر یا تخریب روی می­آورد و میان آنکه قدرتمندانه آن‌ها را کنار می­گزارد.

۱۲. این حیات به حیات خداوند متصل است. قران ایمان و توحید را پل عبور از عالم ناسوت به ملکوت، از ظاهر به باطن، از تاریکی به روشنایی و سلامت قلب معرفی می­کند. تنها پاکان و موحّدان از راز نهانی جهان با خبر شده و خود را به عالم نور می­رسانند. آیه نور و حدیث معروف حِصن به این نکته توجه می­دهد که قلعه نور و امنِ جهان کنار خدا قرار دارد و اضطراب و عذاب در دوری از او.

«اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الأَرْضِ‏ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكاةٍ فِيها مِصْباحٌ الْمِصْباحُ فِي زُجاجَةٍ الزُّجاجَةُ كَأَنَّها كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ يُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَكَةٍ زَيْتُونَةٍ لا شَرْقِيَّةٍ وَ لا غَرْبِيَّةٍ يَكادُ زَيْتُها يُضِي‏ءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ ا نُورٌ عَلى‏ نُورٍ نور يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ يَشاءُ وَ يَضْرِبُ اللَّهُ الأَمْثالَ لِلنَّاسِ وَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَلِيمٌ»[۱۹]

 «پیامبر اکرم گفتند: از خداوند شنیدم که فرمود: لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ حِصْنِي فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِي أَمِنَ مِنْ عَذَابِي»[۲۰]

کرامت انسان با دنیای پر تزاحم سازگار نیست. این همه درد و رنج شایسته او نیست، دنیا تنها آزمونی است تا نیکان و بدان از هم جدا شوند. جایگاه انسان در کنار فرشتگان است.[۲۱]

آرامش و استغنا با توحید ممکن است. پاکیزگی، لذّت و خوش­عاقبتی اثر ایمان هست؛ زیرا تقسیم روزی در دست خداست. دنیا سهم اندک و آخرت سهم اصیل انسان­هاست. «اللَّهُ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَقْدِرُ و فَرِحُوا بِالْحَياةِ الدُّنْيا وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا فِي الْآخِرَةِ إِلَّا مَتاع» ‏الَّذِينَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اللَّهِ‏، أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ، الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ طُوبى‏ لَهُمْ وَ حُسْنُ مَآب‏.[۲۲]

ناباوران بی­پناه و سرگردان‌اند، همچون گنجشکی در آسمانِ عقاب­ها، یا برگی خزان در پاییز بادها. لحظه­ای کافی است تا عقاب گنجشک را برباید یا باد برگ را تباه سازد. کسی سراغ آن گنجشک و این برگ را نمی­گیرد و برایشان پرونده­ای تشکیل نمی­شود. «وَ مَن يُشرِك بِاللَّهِ فَكَأَنَّما خَرَّ مِنَ السَّماءِ فَتَخْطَفُهُ الطَّيْرُ أَوْ تَهْوِي بِهِ الرِّيحُ فِي مَكانٍ‏ سَحِيق» (حج، ۳۱)‏

در مسیر توحید همگان پرونده دارند، نگهبانی می­شوند و لحظه‌لحظه خطر را دور می­کنند. «لَهُ‏ مُعَقِّباتٌ‏ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ يَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ‏»[۲۳] ابراهیم از دل آتش، یونس از شکم ماهی و مریم از چشم نامحرمان نجات یافت. «إنَّ اللَّهَ يُدافِعُ عَنِ الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ كُلَّ خَوَّانٍ كَفُور»

دنیا گرچه گذرگاهی بیش نیست، ولی جاذبه­های گوناگونی دارد. همچون کودکی که مغازه اسباب­فروشی در مسیر مدرسه او را از درس خواندن باز ­می­دارد. اگر کودک از نتیجه درس خواندن آگاه نباشد، یا به آن ایمان نیاورد، چرا باید از کنار آن مغازه رد شود؟ امام رضا ع در سخنی طولانی فرمود: آنکه خدا را نشناسد از گناهان دوری نمی­کند و تنها هوس او حکم می­راند، در این صورت دنیا پر از فساد، دزدی و کشتار می­شود و یک نسل تباه می­شوند. آنکه خدا را بشناسد صلاح و فساد را می­شناسد و می­داند که از کارهای او خبر دارند. ازاین‌رو ایمان نمی‌تواند از معرفت جدا باشد. أَفْضَلُكُمْ إِيمَاناً أَفْضَلُكُمْ مَعْرِفَةً.

امام رضا ع فرمود: «فَلَوْ تُرِكَ النَّاسُ بِغَيْرِ إِقْرَارٍ بِاللَّهِ وَ لَا مَعْرِفَتِهِ لَمْ يَثْبُتْ أَمْرٌ بِصَلَاحٍ وَ لَا نَهْيٌ عَنْ فَسَادٍ… لَوْ لَمْ يَجِبْ عَلَيْهِمُ الْإِقْرَارُ وَ الْمَعْرِفَةُ لَجَازَ أَنْ يَتَوَهَّمُوا مُدَبِّرَيْنِ…»[۲۴]

خداوند در مسیر کمال انسان یک جذبه و یک قطب­نما قرار داده است. جذبه همان مبدء اعلی است. خداوند خود را با اسمای زیبایش به انسان شناسانده و صیروت انسان را به سوی اسمای الهی ممکن ساخته است. عشق و حبّ کشش قدرتمندی است که باید مهم‌ترین نعمت خدایی شمرده شوند.

قطب­نما همان وجدان اخلاقی است که مدام مسیر رشد را روشن می­سازد. اخلاق با حکم به بایستگی­ها، شایستگی­ها، پسندیدگی­ها و سرزنش­های خود انسان را از تنبلی می­رهاند.

این بحث با دو بحث قلب سلیم و اسمای الهی کامل می‌شود.


[۱] در مقدمه این سخن از کتاب آری گویی به زندگی از دیدگاه علامه جعفری، نوشته دکتر عبدالله نصری، استفاده کرده­ایم.

[۲] جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنِّي حَلَفْتُ أَلَّا أَبْرَحَ الْمَدِينَةَ حَتَّى أَعْلَمَ مَا أَنَا. فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع: فَتُرِيدُ مَا ذَا يَا حُمْرَانُ؟ قَال: تُخْبِرُنِي مَا أَنَا. قَالَ: أَنْتَ لَنَا شِيعَةٌ فِي الدُّنْيَا وَ الآخِرَةِ. رجال كشي، ص ۱۷۸

[۳] بحار الأنوار، ج‏۵۸، ص ۸۵

[۴] ایده­آل زندگی و زندگی ایده­آل، ص ۱۱۷

[۵] كافي، ج‏۲، ص ۱۰

[۶] تحلیل شخصیت خیام، جعفری، ص ۲۱۷

[۷] آری گویی به زندگی، ص ۷۰ – ۸۰

[۸] آری گویی به زندگی، ص ۱۱۰ – ۱۵۷

[۹] همان، ص ۱۷۵

[۱۰] همان، ص ۱۹۱ – ۱۹۹

[۱۱] همان، ص ۲۰۸ – ۲۱۸

[۱۲] غافر، ۱۱

[۱۳] التَّوحيدُ حَياةُ النَّفسِ. غرر الحكم، ح ۵۴۰.

[۱۴] يَا كُمَيْلُ إِنَّمَا هِيَ أَرْبَعَةٌ النَّامِيَةُ النَّبَاتِيَّةُ وَ الْحِسِّيَّةُ الْحَيَوَانِيَّةُ وَ النَّاطِقَةُ الْقُدْسِيَّةُ وَ الْكُلِّيَّةُ الْإِلَهِيَّةُ وَ لِكُلِّ وَاحِدَةٍ مِنْ هَذِهِ خَمْسُ قُوًى وَ خَاصِيَّتَانِ فَالنَّامِيَةُ النَّبَاتِيَّةُ لَهَا خَمْسُ قُوًى مَاسِكَةٌ وَ جَاذِبَةٌ وَ هَاضِمَةٌ وَ دَافِعَةٌ وَ مُرَبِّيَةٌ وَ لَهَا خَاصِيَّتَانِ الزِّيَادَةُ وَ النُّقْصَانُ وَ انْبِعَاثُهَا مِنَ الْكَبِدِ وَ الْحِسِّيَّةُ الْحَيَوَانِيَّةُ لَهَا خَمْسُ قُوًى سَمْعٌ وَ بَصَرٌ وَ شَمٌّ وَ ذَوْقٌ وَ لَمْسٌ وَ لَهَا خَاصِيَّتَانِ الرِّضَا وَ الْغَضَبُ وَ انْبِعَاثُهَا مِنَ الْقَلْبِ وَ النَّاطِقَةُ الْقُدْسِيَّةُ لَهَا خَمْسُ قُوًى فِكْرٌ وَ ذِكْرٌ وَ عِلْمٌ وَ حِلْمٌ وَ نَبَاهَةٌ وَ لَيْسَ لَهَا انْبِعَاثٌ وَ هِيَ أَشْبَهُ الْأَشْيَاءِ بِالنُّفُوسِ الْفَلَكِيَّةِ وَ لَهَا خَاصِيَّتَانِ النَّزَاهَةُ وَ الْحِكْمَةُ وَ الْكُلِّيَّةُ الْإِلَهِيَّةُ لَهَا خَمْسُ قُوًى بَهَاءٌ فِي فَنَاءٍ وَ نَعِيمٌ فِي شَقَاءٍ وَ عِزٌّ فِي ذُلٍّ وَ فَقْرٌ فِي غَنَاءٍ وَ صَبْرٌ فِي بَلَاءٍ وَ لَهَا خَاصِيَّتَانِ الرِّضَا وَ التَّسْلِيمُ وَ هَذِهِ الَّتِي مَبْدَؤُهَا مِنَ اللَّهِ وَ إِلَيْهِ تَعُودُ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِی وَ قَالَ تَعَالَى يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِي إِلى‏ رَبِّكِ راضِيَةً وَ الْعَقْلُ فِي وَسَطِ الْكُلِّ… بحار الأنوار، ج‏۵۸، ص ۸۵

[۱۵] وَ رُوحَ الْإِيمَانِ فَبِهِ آمَنَ وَ عَدَلَ- وَ رُوحَ الْقُدُسِ فَبِهِ حَمَلَ النُّبُوَّة. كافي، ج‏۱، ص ۲۷۲

[۱۶] تصنيف غرر الحكم، ص ۸۹

[۱۷] نهج البلاغة، ص ۴۳

[۱۸] فاطر، ۱۹ – ۲۲

[۱۹] نور، ۳۵. در تطبیق مشکات، زجاجه و مصباح در حدیث و سخن عالمان آمده است: به ترتیب سینه، قلب و ایمان مومن است. سینه، قلب و نور نبوت در پیامبر هست. فاطمه، حسنین و امام ع هستند. ابراهیم، اسماعیل و محمد ص می­باشند. دائم روشنند گرچه سخن نگویند، نه یهودی و نه نصرانیند، نور در پی نور فرائض و سنن هستند. در تطبیق این سه با اضافه شجره و زیت نیز گفته­اند: پنج قوه حاسّه، متخیله، عاقله، مفکره و قوه قدسیّه. بحار الأنوار، ج‏۴، ص ۲۲

[۲۰] توحيد، صدوق، ص ۲۵

[۲۱] امام صادق فرمود: «إنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى ضَمِنَ لِلْمُؤْمِنِ ضَمَاناً. قَال قُلْتُ: وَ مَا هُوَ؟ قَال: ضَمِنَ لَهُ إِنْ هُوَ أَقَرَّ لَهُ بِالرُّبُوبِيَّةِ وَ لِمُحَمَّدٍ ص بِالنُّبُوَّةِ وَ لِعَلِيٍّ ع بِالإِمَامَةِ وَ أَدَّى مَا افْتَرَضَهُ عَلَيْهِ أَنْ يُسْكِنَهُ فِي جِوَارِهِ. قَالَ قُلْتُ: فَهَذِهِ‏ وَ اللَّهِ هِيَ الْكَرَامَةُ الَّتِي لا يُشْبِهُهَا كَرَامَةُ الآدَمِيِّينَ. قَالَ ثُمَّ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع: اعْمَلُوا قَلِيلًا تَتَنَعَّمُوا كَثِيراً.» بحار الأنوار، ج‏۳، ص ۴

[۲۲] رعد، ۲۶، ۲۸ و ۲۹

[۲۳] الرَّعْدُ، ۱۰

[۲۴] بحار الأنوار، ج‏۳، ص ۱۱