جهت مشاهدهی وبینارها و مطالعه متن آنها روی عناوین کلیک نمایید:
مشاهده وبینار:
قسمت اول؛ حجت الاسلام ماندگاری
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا محمد و آله الطاهرین
اللهم کن لولیک الحجه ابن الحسن صلواتک علیه و علی آبائه فی هذه الساعه و فی کل ساعه ولیا و حافظا و قائدا و ناصرا و دلیلا و عینا حتی تسکنه ارضک طوعا و تمتعه فیها طویلا
و امنن علینا برضاه و هب لنا رأفَتَه و رحمته و دعائه و خیره
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
همه ما شیعیان دوست داریم انصار وجود نازنین حضرت صاحب الزمان ارواحنا له الفدا باشیم بنا بر آنچه که ما در دعای عهد از خدا میخواهیم «اللهم اجعلنی من انصاره و اعوانه...»طبیعتا کسانی که بخواهند خودشان را یار برای امام زمان تربیت کنند الگو لازم دارند الگو هم باید کسانی باشند که یاری آنها را امام زمان تایید کرده باشند و تنها گروهی که در تاریخ اسلام امام زمان شان بر یاری آنها به زیباترین بیان صحه گذاشته است، یاران ابی عبدالله الحسین هستند که حضرت درباره آنان فرمودند « انی لااعلم اصحابا ابر و اوفی من اصحابی» من اصحابی با وفاتر و نیکوکارتر از شما یارانم نمیشناسم.
افرادی که امام زمان شان صحه بر یاری آنان گذاشتند، می توانند زیباترین الگو برای انصار وجود نازنین مهدی فاطمه باشند شهدای عزیز دفاع مقدس و دفاع از حرم هم مورد تایید حجت خدا بودند و ولی فقیه زمان بر یاری آنان صحه گذاشتند و به همین جهت می گوییم «انصارالحسین الگوی انصارالمهدی».
اگر ائمه جماعات عزیز که میخواهند نگاه تطبیقی داشته باشند از یاران باوفای ابی عبدالله الحسین و حتی یاران باوفای اهل بیت علیهم السلام و تطبیق کنند وفاداری آن ها را با وفاداری یاران دفاع مقدسی و دفاع از حرمی زمان حاضر این عنوان، عنوان قشنگی است «انصارالحسین الگوی انصارالمهدی»
بررسی ویژگی های عمده ی این دو دسته یاران؛ آن هایی که در محضر امام حسین علیه الصلوه و السلام بودند و آن هایی که در محضر حضرت روح الله و حضرت آقا انجام وطیفه کردند نشان دهنده این است که یاری دین خدا و ولی خدا که مصداق آیه ی «یاایهاالذین آمنوا ان تنصروالله ینصرکم و یثبت اقدامکم» است زمان و مکان ندارد همانطور که سن وجنس ندارد همچنان که در زمان عاشورا از کودک تا پیرمرد توانستند امام حسین را یاری کنند زن و مرد توانستند یاری اهل بیت داشته باشند در زمان ما هم کودکان و نوجوانان، (۳۶ هزار شهید دانش آموز داریم) هم توانستند یاری نایب امام زمان کنند پیرمرد ها هم توانستند بانوان ها هم توانستند از این ۲۳۲ هزار شهید حدود ۳۶ هزار شهیدش دانش آموز اند زیر ۱۷سال، ۵هزار شهید زیر ۱۵ سال، حدود ۶ هزار شهیده ی زن داریم. شهید پیرمرد و محاسن سفید داریم؛ شهدای ارتش، دانشجو، شهدای کارمند دولت، شهدای کشاورز، حتی در واقعه کربلا وهبی داریم که قبلا نصرانی بود و در واقعه کربلا شهدایی داریم تا روز عاشورا یزیدی بودند و در روز عاشورا به امام حسین پیوستند در دفاع مقدس مان هم انسان هایی داریم که از دین مسیحیت آمدند به اسلام و به شهادت رسیدند یا حتی با حفظ دین و مذهب خودشان آمدند و به شهادت رسیدند در واقعه کربلا هم حر ابن یزید ریاحی را داریم که توبه کرد و به آغوش امام حسین (ع) آمد.
در دفاع مقدس هم شاهرخ ضرغام را داریم مجید سوزوکی ها را داریم. هم پیرمرد در هردو جبهه داریم هم زن داریم هم نصرانی و مسیحی داریم کلیمی داریم زرتشتی داریم شیعه داریم اهل سنت داریم نوجوان داریم پیرمرد داریم. در دفاع مقدس طفل های شیرخواره ی شهید داریم که در بمباران ها به شهادت رسیدند.
یک نگاه کلی که همان تنوع شهدایی که در واقعه کربلا بودند در دفاع مقدس هم بودند و این خودش نشان می دهد که دفاع مقدس درمسیر عاشورای حسینی است چرا که همچنان که امام حسین تسلیم یزید نشدند «هیهات منا الذله» سر دادند در دفاع مقدس و دفاع از حرم هم رزمندگان ما مجاهدان ما «هیهات مناالذله» سردادند تسلیم دشمن نشدند و بنا بر جمله ابی عبدالله الحسین که فرمود «مثلی لا یبایع مثله» رهروان راه امام حسین با هیچ یزیدی در هیچ زمانی بیعت نمی کنند و طرح سازش نمی ریزند.
شهدای کربلا پنج ویژگی مهم و قابل داشتند که همین ویژگی ها در شهدای دفاع مقدس و دفاع از حرم و مجاهدان امروز بوده، هست، خواهد بود و ان شاءالله باید باشد.
در اینجا به آن پنج ویژگی را اشاره کنم و برای هر کدام شان مثال هایی از هر دو جبهه بزنم و خیلی عزیزان خودم را معطل نکنم
یک. معرفت است
ویژگی اول از آن ویژگی های هر دو یاران کربلا و امام حسین علیه السلام و یاران عاشورایی دفاع مقدس معرفت است آن هم حق معرفت است حق معرفت مبنایش آیه ی« النبی اولی بالمومنین من انفسهم» است همه یک معرفت اجمالی به امام شان دارند مردم زمان امام حسین می دانستند امام حسین فرزند علی ابن ابی طالب فرزند فاطمه زهرا و فرزند رسول خدا صلوات الله و سلامه علیهم اجمعین اند. همه می دانستند اما آن معرفت به حق را نداشتند حق امام چیست؟
« اولی بالمومنین من انفسهم » است یعنی باید یار، حق تقدم در فهم برای امام زمانش قائل باشد شما می بینید در زمان امام حسین بعضی حتی از نزدیکان بعضی از آن هایی که اسم شان خیلی بزرگ است از صحابی پیامبر حساب می شوند از قوم و خویش های امام حسین حساب می شوند، میخواهند امام زمان شان را نصیحت کنند کاَنّ ما بیشتر از تو می فهمیم. می گفتند به کوفه نرو، به عراق نرو، بیا برو یمن، حتی مثلا میخواستند ارادت شان را به امام نشان بدهند می گفتند بیا برو باغچه ای که ما داریم، اسب و شمشیر شان را به امام هدیه می کردند با این همه خیلی معرفت شان به امام پایین بود.
ولی جُون غلام امام حسین (۱۷ نفر از شهدای کربلا غلام بودند) بنا به نقلی غلام امام حسین آنقدر معرفت دارد که بر اساس آیه ۲۴ سوره انفال «یاایهاالذین آمنوا استجیبوا لله و للرسول اذا دعاکم لما یحییکم » امام حسین را مایه حیات معنوی خودش می داند همچنان که آب و اکسیژن حیات جسم ما را تامین می کند، امام و ولی خدا حیات روح ما را تامین می کند امام حسین علیه السلام می فرمایند برو می گوید باشد می روم فقط بگو کجا بروم؟ من بی حسین می میرم. وجود نازنین حضرت جُون و دیگر یاران امام حسین سلام الله علیه در کربلا معرفت به حق امام دارند یعنی اگر امام زمان ما به ما می فرمایند که ما باید برویم؛ «من رایَ سلطانا جائرا مستحلاّ لحرمات الله ناکثا لعهد الله مخالفا لسنّةرسولالله یعمل فی عبادالله بالاثم و العدوان فلم یغیّر علیه بفعل و لا قول کان حقاّ علی الله ان یدخله مدخله» كسى كه حاكم ستمكاری را كه حرام خدا را حلال بداند، عهد و پيمان خدا را بشكند، مخالف سنت رسول خدا باشد، در ميان مردم با گناه و عدوان رفتار نمايد، ببیند اما گفتار و رفتار خود را تغيير ندهد خدا حق دارد كه وى را هم در جايگاهى نظير جايگاه او داخل كند، اگر امام حسین می فرماید: «أَنِّی لَمْ أَخْرُجْ أَشِراً وَ لَا بَطِراً وَ لَا مُفْسِداً وَ لَا ظَالِماً وَ إِنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ فِی أُمَّةِ جَدِّی» من می خواهم امت جدم را اصلاح کنم همه باید بدانند امام حسین بیشتر می فهمد.
یاران امام حسین فهمیدند، یاران دفاع مقدسی هم فهمیدند. حتی من همیشه در یادواره های شهدا می گویم شهدای دانش آموز از خیلی از بزرگانی که در زمان دفاع مقدس بودند، بهتر فهمیدند
حکم جلودار است در هامون بتازیم هامون اگر دریا شود در خون بتازیم
این معرفتی که شهدای کربلا به امام و ولی خدا آن روز داشتند ، و این معرفتی که شهدای عزیز دفاع مقدس به نایب امام داشتند ؛ نگفتند بررسی کنیم ببینیم این جنگ حق است یا باطل. نگفتند بررسی کنیم ببینیم امام یا نایب امام راست می گویند یا نه.
آنها می دانستند که این حجت خداست، امام زمان فرمودند «فاِنّهم حجتی علیکم و انا حجت الله» اگر این حجت است ما باید به حرفش گوش دهیم این معرفت است این وجه مشترک بین شهدای کربلا و شهدای دفاع مقدس است.
معرفت به حق امام داشتند حق امام اولویت در فهم است با آیاتی که اشاره کردیم.
دو. محبت است
باز محبت عنصری است که همه مردم نسبت به اولیای خدا دارند. حتی عمرسعد هم، همبازی امام حسین بوده برای شهادت حضرت وقتی حضرت زینب اونطور فرمودند(خطبه خواندند) یک اشکی ریخته پس معلوم می شود دلش می سوزد، خیلی ها از سپاه عمرسعد هم برای غربت امام حسین گریه کردند ولی این محبت ما را به امام زمان پیوند نمی زند.
حق محبت باید ادا شود حق محبت آیه ۲۴ سوره توبه است « قُلْ إِنْ كَانَ آبَاؤُكُمْ وَأَبْنَاؤُكُمْ وَإِخْوَانُكُمْ وَأَزْوَاجُكُمْ وَعَشِيرَتُكُمْ وَأَمْوَالٌ اقْتَرَفْتُمُوهَا وَتِجَارَةٌ تَخْشَوْنَ كَسَادَهَا وَمَسَاكِنُ تَرْضَوْنَهَا أَحَبَّ إِلَيْكُمْ مِنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ وَجِهَادٍ فِي سَبِيلِهِ فَتَرَبَّصُوا... » این آیه می فرماید شما باید خدا و ولی خدا را و جهاد در راه ولی خدا را از پدر و مادرتان از خواهر و برادرتان و از پسر و دخترتان از همسرتان از همه دنیایتان از همه بیشتر دوست داشته باشید اگر یک ذره محبت تان و تعلقات تان به وابستگان بیشتر از محبت به ولی خدا و جهاد باشد متوقف می شوید.
همچنان که خیلی ها متوقف شدند؛ داستان ترِمّاح در کربلا را ببینید از یاران امیرالمومنین است، کربلا هم آمد ولی در دقیقه نود، یک لحظه محبت به اموال، زن و بچه ا او را متوقف کرد از امام اجازه خواست پول ها را شهر و دیار خودش که نزدیک بود برساند و با زن وبچه خداحافظی کند. متوجه نبودکه امام حسین از همه این ها بالاتر است. (همه اموال ما فدای امام حسین همه هستی ما فدای امام حسین) رفت وقتی برگشت که سر امام حسین بالای نیزه بود.
اما وقتی پای وهب تازه داماد لرزید مادرش گفت اگر پایت بلرزد شیرم را حلالت نمیکنم. این مادر وقتی سر بچه را مقابلش انداختند سر بچه را روی سینه چسباند بنا بر نقل گفت الان شیرم را حلالت کردم.
یاران امام حسین این چنین هستند، یعنی امام شان را از همه دارایی های دیگرشان بیشتر دوست دارند.
در میدان جهاد دفاع مقدس حاج یونس زنگی آبادی را داریم (شهدا زیادند همه افراد می توانند از شهدای محله خودشان مثال بزنند.) که در آخرین خداحافظی با زن و بچه اش، سرش یک طرف دستش یک طرف می گویند نمی خواهی با بچه خود خداحافظی کنی؟ میگوید میترسم اشک چشم بچه هایم من را از امام حسین جدا کند.
شهید محسن حججی؛ شهید سر جدای مدافع حرم، برای فرزندش وصیتنامه شفاهی میگذارد نوار ضبط می کند که «من تورا دوست داشتم ولی امامم را حضرت زینب را بیشتر دوست دارم»
۲۳۲ هزار شهید اگر امام و دین شان را بیشتر از خانواده دوست نداشتند به میدان نمی رفتند.
در واقعه کربلا، دقیقه نود یک عده امام حسین را تنها گذاشتند رفتند، در دفاع مقدس هم یک عده ای نیامدند یا رها کردند و رفتند.
سه. حق اطاعت از ولی
آیه« أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ »
آیه« فَلَا وَرَبِّكَ لَا يُؤْمِنُونَ حَتَّىٰ يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لَا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجًا مِمَّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّمُوا تَسْلِيمًا»
آیه۶۵ سوره نساء می فرماید حق اطاعت ولی این است که اگر ولی دستوری داد که به حسب ظاهر خیلی متوجه نمی شویم به قول امروزی ها به کَت مان نمی رود مثل آن دستوری که امام صادق علیه السلام به آن مرد خراسانی دادند فرمودند برو داخل تنور. من اگر ولیّ خودم را قبول دارم باید بگویم چشم حضرت ابراهیم چون خدا را قبول دارد، در برابر حکم خدا بر بریدن سر فرزندش گفت چشم؛ امام حسین حکم خدا را بر رفتن به کربلا (چون از پیغمبر شنیدند« ان الله شاء ان یراک قتیلا») فرمود چشم؛ یاران امام حسین برای رفتن به میدان جنگ و قطعه قطعه شدن گفتند چشم.
یاران حضرت روح الله هم برای رفتن به میدان جنگ گفتند چشم؛ از هم سبقت گرفتند. یکی از فرماندهان گردان می گوید رسیدیم به میدان مین معبر باز نشد و گفتم یک نفر بیاید چهارتا جوان آمدند یک پیرمرد ، جر و بحث شد گفتیم قرعه کشی کنیم پیرمرد روی پنج تا کاغذ اسم نوشت قرعه کشی کردیم اسم پیرمرد در آمد، او شهید شد بعد ها یاد پیرمرد را کردم کاغذ هارا آوردم دیدم روی هر پنج کاغذ را اسم خودش را نوشته بود. آن ها تسلیم امام شان بودند و می دانستند تسلیم امام شدن، مارا بالا می برد. اطاعت و تسلیم. حق اطاعت را ادا می کردند.
چهار.چهارمین ویژگیِ هردو سبقت است
یاران امام حسین برای شهادت سبقت می گرفتند یاران حضرت تا موقعی که بودند نگذاشتند از بنی هاشم کسی برود
در بنی هاشم اولین نفر حضرت علی اکبر می رود، حضرت قاسم می رود. این سبقتی است که در وجود یاران امام حسین (ع) بود.
در دفاع مقدس هم سبقتی که بعضی ها از هم می گرفتند زبانزد است و در تاریخ خواهند ماند.
شما در دیدار خانواده های شهدای مدافع حرم دیدید فرزند شهید مدافع حرم آمده به آقا می گوید به مادرم بگویید اجازه بدهد برم آقا فرمودند من به مادرت نمی گویم؛ توباید به جای پدر شهیدت مرد خانه باشی.
ما چقدر شهید داریم که برادر بزرگ شهید می شود برادر دوم شهید می شود برادر سوم...، مورد بوده که ۹ شهید دادند
فاطمه نیک در استان هرمزگان جزیره هرمز ۹ نفر از محارمش شهید شدند.
پنج. ویژگی پنجم یاران امام حسین و شهدای دفاع مقدس روح شهادت طلبی شان است
برای شهادت لحظه شماری می کنند هردو شهادت را« احلی من العسل» می دانند هم قاسم ابن الحسن هم یاران عاشورایی حضرت روح الله و حضرت آقا.
این پنج ویژگی حس میکنم خیلی زیبا می تواند هم برای تربیت، هم برای تشویق و هم برای تهییج جوانان عزیزی که می خواهیم آن ها را برای امام زمان تربیت کنیم مفید باشد ان شاءالله
خدا را قسم می دهیم به آبروی ابی عبدالله الحسین به ما و شما توفیق تبلیغ و تربیت اولا خودمان و بعد دیگران عنایت بفرماید ان شاءالله
السلام علی الحسین
وعلی علی ابن الحسین
و علی اولاد الحسین
و علی اصحاب الحسین
خدایا حاجات امام زمان حاجات رهبرمان حاجات مومنین و مومنات فوق رحمت شان عنایت بفرما به برکت صلوات بر محمد و آل محمد.
قسمت دوم؛ حجت الاسلام زمانی
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
...
ولا حول ولا قوه الا بالله العلی العظیم
قال الله الحکیم فی محکم کتابه الکریم مِنَ المُؤمِنينَ رِجالٌ صَدَقوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَيهِ ۖ فَمِنهُم مَن قَضىٰ نَحبَهُ وَمِنهُم مَن يَنتَظِرُ ۖ وَما بَدَّلوا تَبديلًا
صلی الله علیک یا اباعبدالله صلی علیک یابن رسول الله یا لیتنا کنا معک فافوز فوزا عظیما با عرض تسلیت به مناسبت ایام سوگواری خامس آل عبا سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السلام) و اهل بیت و یاران با وفایش
شخصیت شناسی سربازان عاشورا با معرفی فرزندان حضرت امام مجتبی (علیه السلام) که درصحرای کربلا در کنار عموی بزرگوارشان حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) حضور داشته اند شروع می کنیم بنا برآنچه که در مقاتل نوشته اند از فرزندان امام مجتبی (علیه السلام) چهار نفر در صحرای کربلا حضور داشته اند از این چهار نفر، سه نفرآنها به شهادت رسیدند یک نفر ازآنها در میدان کارزار شرکت کرد به شدت مجروح شد به گونه ای که همگان گمان می کردند به شهادت رسیدند پس از پایان نبرد، مشخص شد که ایشان حرکتی دارند و به واسطه آن حرکت معلوم شد که در قید حیات هستند به همین جهت بعضی از اقوام جناب حسن ابن حسن که در میدان جنگ در لشکر کوفه بودند وساطت کردند و ایشان را به کوفه منتقل کردند بعد از آن که به کوفه منتقل شدند مداوا کردند و پس از یک سال مداوا کردن، بهبود پیدا کردند و به شهادت نرسیدند.
مجموعا اولاد بزرگوار امام مجتبی (علیه السلام) در صحرای کربلا همین چهار نفر بوده اند که به ترتیب سنی عبارت اند از یک. حسن ابن حسن که به او حسن مثنی گفته می شود یعنی فرزندی که به نام پدرشان امام مجتبی (علیه السلام) نامگذاری شده اند.
جناب حسن ابن حسن داماد سیدالشهدا (علیه السلام) نیز بودند. حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) دختری به نام فاطمه داشتند که حسن ابن حسن شوهر فاطمه بنت الحسین (علیه السلام) است.
در روایت داریم که هنگامی که حسن ابن حسن پس از شهادت پدر بزرگوارشان امام مجتبی (علیه السلام) ، به سن ازدواج رسیدند، حضرت سیدالشهدا به او پیشنهاد دادند که یکی از دو دختر خودشان را به او تزویج کنند و به او فرمود هر کدام را که میل شما باشد؛ من به ازدواج شما در می آآآاابیببآورم حسن ابن حسن با حالت شرم و حیایی که داشتند سکوت کردند. حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) فرمودند: اگر می خواهی من برای شما انتخاب کنم. حضرت سیدالشهدا فرمودند: فاطمه دختر بزرگ تر من است و به مادرم حضرت زهرا (سلام الله علیها) شباهت بیشتر دارد لذا من او را برای شما انتخاب می کنم. حسن ابن حسن پذیرفت و با فاطمه بنت الحسین (علیه السلام) ازدواج کردند.
او با همسر خودشان در صحرای کربلا حضور داشتند. سر نوشت این بزرگوار همانگونه که عرض کردیم جراحات سختی پیدا کردند. گفته شده است: هجده جراحت به ایشان وارد شد و یک دست ایشان هم قطع شد. درمیان ابدان شهدا افتاده بودند و همگان گمان می کردند که به شهادت رسیده اند، بعد از پایان جنگ حرکتی از ایشان پیدا شد. افرادی که آنجا بودند، متوجه شدند که ایشان به شهادت نرسیده است.
همانطوری که عرض شد با وساطت یکی از اقوام ایشان، پیش عبیدالله ابن زیاد، از کشته شدن نجات پیدا کرد و مداوا شد بهبود پیدا کرد. بعد از یک سال که در کوفه بود بعد از آنی که بهبود پیدا کردند روانه مدینه طیبه شدند شخصیت بسیار بزرگواری هستند که متولی اوقاف امیرالمومنین علی (علیه الصلوه و السلام) بودند.
دومین فرزند از فرزندان امام مجتبی (علیه السلام) که درصحرای کربلا به شهادت رسیدند ابوبکر ابن حسن هستند این بزرگوار اسمش عبدالله بوده است، عبدالله اکبر؛ چون امام مجتبی دو تا از فرزندانشان به نام عبدالله بود یک همان ابوبکر است که عبدالله اکبر می گویند. یکی دیگر هم عبدالله ابن الحسن که او اصغر است؛ کوچکتر است. ابوبکر بعد از حسن ابن الحسن، دومین فرزند است که به لحاظ سنی از سایر فرزندان امام مجتبی (علیه السلام) بزرگ تر بوده و بعد از حسن ابن حسن قرار گرفته است.
طبق روایت، شیخ طبرسی از مرحوم شیخ مفید نقل می فرماید ابوبکر همان عبدالله اکبر است، شوهر حضرت سکینه بوده است.
شوهر اول سکینه خاتون؛دختر سید الشهدا، همان عبدالله اکبر که کنیه او ابوبکر است، می باشد. و در واقع داماد دوم حضرت سید الشهدا (علیه السلام) بودند، که در روز عاشورا ایشان هم به میدان نبرد رفتند. شخصی به نام عبدالله غنوی که درلشکر کوفه بود ( لعنت خدا بر او باد) این سبط رسول خدا را به شهادت رساندند.
بنابراین ابوبکر ابن الحسن همان عبدالله اکبر و شوهر حضرت سکینه بنت الحسین (علیه الصلوه و السلام) است. او دومین فرزند از فرزندان امام مجتبی (علیه الصلوه و السلام) می باشد.
سومین فرزند از فرزندان امام مجتبی (علیه الصلوه والسلام) ، که کوچک تر از آن دو بزرگوار دیگر هستند و در صحرای کربلا به شهادت رسیدند؛ جناب قاسم ابن الحسن هستند. حضرت قاسم طبق آنچه که در مقاتل هستند در صحرای کربلا ۱۳ساله بوده اند و ایشان که به نام قاسم ابن الحسن هستند با همان ابوبکر، از یک مادر هستند. مادر آن ها ام ولد بوده است.(یعنی کنیزی بوده که امام مجتبی (علیه السلام) از ایشان فرزندی آوردند. کنیز وقتی که از مولای خودش دارای فرزند می شود،به او ام ولد گفته می شود).
ابوبکر ابن حسن و جناب قاسم ابن الحسن و جناب عبدالله اصغر که ۱۰ ساله بودند و به شهادت رسیدند هر سه بزرگوار مادرشان یکی از ام ولدهای حضرت امام مجتبی (علیه السلام) بوده است.
در رابطه با حضرت قاسم ابن الحسن و شخصیت این بزرگوار، یک مسئله بین صاحبان مقاتل مورد اختلاف قرار گرفته و آن این است که آیا قاسم ابن الحسن ازدواج کردند یا ازدواج نکردند؟ در بعضی از کتبی که اعتبار چندانی ندارد؛ قائل شدند که حضرت قاسم ابن الحسن ازدواج کرده اند و ازدواج شان در همان ایامی بود که حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) در کربلا بودند. یعنی روز دوم ماه محرم سال ۶۱ که حضرت سیدالشهدا وارد کربلا شدند، تا روزدهم که واقعه عاشورا واقع شد، دراین بین حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) حضرت قاسم را به دامادی خود پذیرفتند و یکی از دختران خودشان را به عقد قاسم ابن الحسن در آوردند.
این نقل که در اینجا بیان شده مورد قبول بزرگان و صاحبان مقاتل معتبر وارد نشده است. بنابراین به نظر میرسد که قول اظهر آن است که قاسم ابن الحسن در صحرای کربلا متاهل نشده و مجرد بودند.
از مجموعه ی آنچه که در مورد شخصیت این بزرگوار نقل شده و در مقایسه با سایر برادران بزرگوارش اینطور می توان استفاده کرد؛که ایشان مورد عنایت ویژه حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) بوده اند. حضرت اباعبدالله (علیه السلام) به ایشان ارادت خاصی داشتند که از آنچه که در هنگام وداع با آن حضرت و آنچه که بعد از شهادت آن حضرت در مقاتل نقل شده است، این معنا به خوبی استفاده می شود؛ که یک رابطه ی محبت عمیقی بین حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) و حضرت قاسم ابن الحسن وجود داشته است. (که ان شاءالله به نقل آن خواهیم پرداخت)
این رابطه محبتی که حضرت سیدالشهدا به عنوان امام و حجت خدا به قاسم ابن الحسن داشتند، یک رابطه ای نیست که ناشی از رابطه ی بستگی و قوم و خویشی باشد، بلکه این علاقه وافر حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) به جناب قاسم ابن الحسن، ناشی از آن کمالات معنوی و روحانی است که در وجود جناب قاسم ابن الحسن (علیه السلام) بوده است. اگرچه ایشان یک نوجوان سیزده ساله هستند؛ اما از آنچه در مقاتل ذکر شده به دست می آید که به لحاظ معنوی و عرفانی در درجات والا و ارزشمندی قرار داشتند. ماجرای معروف حضرت قاسم ابن الحسن (علیه السلام) در شب عاشورا بیانگر آن بعد عرفانی و آن حالات و کمالات معنوی و روحانی این نوجوان از اهل بیت عصمت و طهارت بوده است.
در شب عاشورا حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) به یاران خودشان وعده ی شهادت دادند و فرمودند همه ی شما به شهادت خواهید رسید. قاسم ابن الحسن که در میان آن گروه از نظر سنی کوچکتر بودند به عموی بزرگوار خودشان عرض کردند: عموجان آیا من هم فردا به شهادت خواهم رسید؟ حضرت سیدالشهدا از او سوالی پرسیدند و فرمودند: شهادت نزد تو چگونه است؟ پاسخی که این نوجوان بزرگوار می دهد، حاکی از آن بعد عظیم روحانی این شخصیت بزرگوار است؛ خدمت سیدالشهدا عرضه می دارد «احلی من العسل» شهادت برای من شیرین تر از عسل است.
این خیلی مسئله مهمی است و نشان می دهد که کمالات معنوی به سن وسال نیست. کمالات معنوی به آن اوج عبودیت و بندگی است. کسی می تواند این سخن را بگوید که در مسیر عبودیت در مسیر بندگی گام های بسیار بلندی برداشته باشد. وقتی که ما می بینیم برخی از بنی هاشم از کاروان سیدالشهدا تخلف کردند با این که از اهل بیت بودند، از بنی هاشم بودند؛ ولی همراه با سید الشهدا نشدند. برخی از برادران همین قاسم ابن الحسن به کربلا نیامدند. از برادران سیدالشهدا (علیه السلام) برخی به کربلا نیامدند. حضرت دریک نامه ای به تمام بنی هاشم یک جمله فرمود :
اما من لحق منکم بی استشهد و من لم یلحق لم یبلغ مبلغ الفتح(من الحسين بن علي بن ابي طالب الي بني هاشم، امّا بعد، فانّ من لحق بي منكم أستشهد، و من تخلّف لم يبلغ مبلغ الفتح و السلام)
هرکس از شما به من ملحق شود به فوز شهادت نایل می شود و کسی که به من ملحق نشود به جایگاه و درجه فتح قله شهادت نخواهد رسید.
ما می بینم آن هایی که از نظر سنی از حضرت قاسم بزرگ تر بودند، طبیعتا بیشتر امام مجتبی را درک کردند، طبیعتا بیشتر امیرالمومنین را درک کردند؛ اما در عین حال آن ها در کاروان حضرت سیدالشهدا همراهی نکردند، حرکت نکردند، چه می شود که یک نوجوان سیزده ساله «احلی من العسل» می گوید و یک شخص چهل و پنج ساله پنجاه ساله نمی تواند این شهد شیرین شهادت را بچشد. این رمزش چیست؟
رمز این قضیه همان عبودیت و بندگی است. رابطه مستحکم با خدای متعال است که سبب می شود که یکی می گوید: «احلی من العسل» و یکی دیگر از کاروان سیدالشهدا (علیه السلام) تخلف می کند. از اینجا متوجه می شویم که رمز سعادت، رمز شهادت، به آن بعد معرفت بر می گردد. آن شخص به امام و حجت خدا چقدر معرفت دارد به خدای متعال و راه خدا چقدر معرفت دارد؛ آن معرفت است که مرگ را و شهادت را احلی من العسل می کند. اگر این معرفت نباشد؛ «اخلد الی الارض» به زمین و به دنیا میل پیدا می کند و حاضر نیست که دنیا را رها کند و در کاروان شهادت سیر و حرکت بکند.
از اینجا می فهمیم که کمالات معنوی و درونی حضرت قاسم ابن الحسن بود؛ که برای سیدالشهدا جاذبه داشت. و حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) عکس العمل هایی را نسبت به جناب قاسم (علیه السلام) ظهور و بروز دادند که می توان گفت نسبت به هیچ یک از شهدای کربلا چنین ظهور و بروزی نداشتند. این جاذبه، این محبت، این علاقه، یک علاقه ی دنیایی و قوم و خویشی نیست. این یک علاقه الهی است. یک علاقه معنوی است. یک علاقه ملکوتی است.
حضرت سیدالشهدا (سلام الله علیه) بر اساس این علاقه، این ظهور و بروز را داشتند. داریم که در هنگام خداحافظی قاسم ابن الحسن وقتی که برای اجازه گرفتن آمدند خدمت سیدالشهدا (علیه السلام) ، اولین عکس العمل سیدالشهدا (علیه السلام) این بود که آغوش خودرا باز کردند و برادر زاده خودشان را در آغوش گرفتند. ثم بکیا حتی غشی علیه هر دو گریستند، تا بدان مرحله که هردو بی حال شدند.
این نمونه ندارد. حتی درباره حضرت علی اکبر (سلام الله علیه) و حضرت اباالفضل العباس نداریم که حضرت سیدالشهدا این چنین گریه کرده باشند که بیهوش شده باشند. بکیا حتی غشی علیهما هر دو در آغوش یک دیگر بیحال شدند و از حال رفتند. خیلی عکس العمل عجیبی است. و این نشان دهنده جاذبه طرفینی است.
از سوی دیگر بعد از آنی که به هوش آمدند حضرت قاسم ابن الحسن از عموی بزرگوارشان اذن میدان گرفتند، حضرت در آغاز به ایشان اجازه ندادند. در کتب مقاتل هست که خودش را روی پاهای حضرت انداخت و پاهای حضرت را می بوسید و التماس می کرد. و با چشم گریان و اشکبار عموی خود را مورد تقاضا قرار داد؛ که عموجان، به من اجازه بدهید که بروم میدان. این خیلی حالت عجیبی است. خیلی حالت بزرگی است، که کسی برای شهادت این چنین عاشقانه، این چنین متضرعانه، خیلی عجیب است.
درباره شخصیت های عاشورا این نکته مهمی است که سروران عزیز ائمه محترم جماعات باید به آن توجه کنیم که شهدای کربلا وقتی می خواستند بروند و جان شان را بدهند، طلبکارانه نبود. که نسبت به حضرت سیدالشهدا بخواهند منتی بگذارند. بلکه عاجزانه بود، ملتمسانه بود. یعنی برای اینکه جانش را بدهند از امام التماس می کرد. از امام تقاضا می کرد که به قول آن شاعر که می فرماید :
سر و جان چیست که فدا کنم در ره دوست این متاعی است که هر بی سر و پایی دارد
خیلی عجیب است گاهی بعضی یک خدمتی به دین، خدمتی به شریعت، یک قدمی بر می دارند، یک کاری انجام می دهند؛ منت بر خدا ،رسول و اولیای دین می نهند. و پیش خودشان کار خودشان را خیلی بزرگ می بینند و بر همین اساس منت می گذارند به تعبیر آیه قرآن ي«َمُنُّونَ عَلَيْكَ أَنْ أَسْلَمُوا» بر تو منت می گذارند به خاطر اینکه اسلام آوردند.
ولی شهدای کربلا اینطور نبودند، نه تنها منت نمی گذاشتند؛ بلکه منت می کشیدند. منت می خریدند. التماس می کردند. تضرع می کردند. از حضرت سیدالشهدا عاجزانه و ملتمسانه تقاضا می کردند. نه اینکه بر آن حضرت بخواهند منتی بگذارند.
این حالت حضرت قاسم ابن الحسن است، این نشان دهنده آن اوج معرفت است که وقتی در راه خدا، در راه ولی خدا و حجت خدا جانبازی می کند، منت نمی گذارد. بلکه خودش را در برابر آن حقیر می بیند و می گوید جان من چه ارزشی دارد. جان من چه قدر و نعمتی در برابر شما دارد. لذا التماس می کند. لذا تضرع می کند. خودش را روی پای عموی بزرگوارشان انداختند، برای اینکه از حضرت اذن بگیرد. این خیلی حالت عجیبی است. و بیانگر آن روح معرفتی این نوجوان سیزده ساله است.
بعد ازشهادت آن حضرت هم، حالات سیدالشهدا قابل تامل و قابل دقت است. وقتی حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) بر بالای سر برادر زاده خود قرار می گیرد؛ جملاتی که حضرت بیان کرد. حضرت به بدن نیمه جان قاسم رسید، در حالی که قاسم پاهای خودش را بر روی خاک می کشید. لحظات پایانی و جان دادن این نوجوان عزیز، یادگار برادر بزرگوار، درآغوش حضرت سیدالشهدا چقدر جانکاه است.
حضرت به قاسم خطاب کرد که ای برادرزاده «عَزَّ وَ اللَّهِ عَلَى عَمِّكَ أَنْ تَدْعُوَهُ فَلَا يُجِيبُكَ أَوْ يُجِيبُكَ فَلَا يَنْفَعُكَ صَوْتُهُ» برادر زاده! خیلی سخت است بر عمو که اورا صدا بزنی و او نتواند جوابت بدهد یا اگر تو را جواب بدهد برای تو نفعی ندارد، نمیتواند دشمن را از تو دور کند. «هَذَا يَوْمٌ وَ اللَّهِ كَثُرَ وَاتِرُهُ وَ قَلَّ نَاصِرُهُ» امروز آن رزوی است که دشمنان عموی تو فراوان اند، یاوران او بسیار کم هستند.
این جملات حاکی از آن اوج اندوه و غم و افسردگی حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) در کنار این بدن نوجوانش است. این جملات را اگر کسی متوجه شود واقعا قلب انسان را آب می کند. این که حضرت سیدالشهدا چگونه با برادرزاده اش سخن می گوید.
معروف و مشهور است که مرحوم آیت الله شیخ عبدالکریم حائری، دهه اول ماه صفر را در بیت خودشان روضه می گرفتند. و می فرمودند: که ما همانگونه که دهه عاشورا را برای امام حسین (علیه السلام) یک دهه روضه می گیریم، اول ماه صفر که شهادت امام مجتبی واقع شده، اینجا هم باید برای امام حسن مجتبی (علیه السلام) یک دهه روضه بگیریم. لذا یک دهه روضه می گرفتند. اهل روضه و خطبا می آمدند و در مجلس ایشان ذکر مصیبت می شد. روز شهادت امام مجتبی یکی از خطبا به مناسبت روضه حضرت قاسم ابن الحسن را خوندند و رسیدند به این بخش، همین جملات سیدالشهدا «عَزَّ وَ اللَّهِ عَلَى عَمِّكَ أَنْ تَدْعُوَهُ فَلَا يُجِيبُكَ أَوْ يُجِيبُكَ فَلَا يَنْفَعُكَ صَوْتُهُ» این جملات را وقتی روضه خوان با همان لحن روضه میخواندند، مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری آنقدر گریستند، که بیهوش شدند و غش کردند. این عالم جلیل القدر را به هوش آوردند، بعد از آنی که حال شان به جا آمد، و خطیب از منبر پایین آمد فرمودند: من از شما خواهش می کنم دیگه این جمله را در جایی که من نشستم، در برابر من نخوانید. من نمی توانم تحمل کنم.
آن معرفت مرحوم شیخ عبدالکریم که آن عمق جانسوزی و غم وسوز و گداز حضرت سیدالشهدا را از این جمله متوجه می شود و درک می کند. که سیدالشهدا چه کشید؛ در کنار بدن مطهر قاسم ابن الحسن آن حالت بیهوشی به مرحوم شیخ عبدالکریم دست داد. و غش کردند. آن قدر گریه کردند که دیگر از حال رفتند و غش کردند. خداوند روح این عالم بزرگوار با حضرت امام مجتبی حضرت قاسم ابن الحسن محشور بگرداند.
چهارمین فرزند از فرزندان امام مجتبی (علیه السلام) که در صحرای کربلا حضور داشتند، به نام عبدالله ابن حسن عبدالله اصغر است. ایشان کوچکترین فرزند امام مجتبی (علیه السلام) است که ده سال دارد چنان که در تاریخ نوشتند ده سال است. با توجه به این نکته که می دانیم که حضرت سیدالهشدا (علیه السلام) هم ده سال بعد از امام مجتبی (علیه اسلام) بیشتر زنده نبوده اند. حضرت امام مجتبی در سال پنجاه هجری به شهادت رسیدند، حضرت سیدالشهدا هم اول سال ۶۱ یعنی ده سال. بنابر این معلوم می شود که عبدالله ابن حسن در همان سال شهادت امام مجتبی به دنیا آمدند. در همان سالی که حضرت به شهادت رسیدند، حضرت قاسم که سیزده ساله بودند؛ سه ساله بودند، که پدرشان به شهادت رسیدند. حضرت عبدالله ابن حسن ده ساله بودند، پس در همان سال که حضرت امام مجتبی (علیه السلام) به شهادت رسیدند، (در سن چهل و هفت سالگی حضرت امام مجتبی به شهادت رسیدند) این آقا زاده بزرگوار در همان سال به دنیا آمده است.
نکته جالب این است که عبدالله ابن حسن وقتی که چشمانش را باز کرده وحالت درک پیدا کرده و اطراف خودش را درک کرده، در آغوش سیدالشهدا بزرگ شده است. لذا سیدالشهدا رو به عنوان پدر خودش می شناخته. چون پدربزرگوارشان، هنگام شهادت؛ همه فرزندان شان را به سیدالشهدا سپردند. حضرت سرپرستی این ها را می کرده. حالا حضرت قاسم سه ساله بودند. یعنی پدر را درک می کردند. اما عبدالله ابن حسن که ده سال شان بوده، اصلا پدر را نشناختند. آن موقعی که حالت شناختن اطراف و پدر و مادر برای ایشان اتفاق افتاده، حضرت سیدالشهدا سرپرست ایشان بودند. و آن بزرگوار را به عنوان پدر خودش (می دانسته). و معلوم است که حضرت سیدالشهدا، چقدر به ایشان محبت میکردند. لذا یک رابطه عاطفی خیلی عجیبی بین عبدالله ابن حسن و حضرت سیدالشهدا بوده است. حضرت را به عنوان پدر خودش( می دانسته) و مشخص است که حضرت سیدالشهدا به این فرزندان امام مجتبی یا اندازه فرزندان خودشان یا بیشتر محبت میکردند تا آن خلع وجودی پدر، آن ها را آزرده نکند.
لذا حضرت عبدالله ابن حسن (سلام الله علیه) خیلی به سیدالشهدا وابسته بوده. هرجا که سیدالشهدا می رفتند با حضرت بوده. و در روز عاشورا هم همین بوده، پیوسته با سیدالشهدا بوده، حضرت هر کجا می رفتند. (این فرزندانی که وابستگی خاضی به پدر دارند اینطور هستند از پدر جدا نمیشوند و همیشه پیوسته و متصل هستند) از صبح عاشورا حضرت اباعبدالله (علیه السلام) به بی بی زینب کبری سفارش می کردند؛ که شما مراقب حال عبدالله ابن حسن باشید. من این طرف و آن طرف می روم، امروز چون روز جنگ است و میدان جنگ است؛ این همراه من نیاید. که ممکن است مورد اصابت دشمنان خدا واقع شود. لذا یکی از ماموریت های حضرت زینب (سلام الله علیها) حفاظت از عبدالله ابن حسن بود. که از صبح تا بعد از ظهر زینب کبری دست عبدالله ابن حسن را گرفته بودند و مراقبش بودند، که مبادا از خیمه ها بیرون برود. و خب عبدالله ابن حسن هم با توجه به این که ده ساله بودند، علاقه ای که به عمو داشتند، و اینکه بالاخره در این سن هم خیلی حس کنجکاوی شان قوی است و میخواهند بروند و قضایا را ببینند، معلوم می شود که حضرت زینب کبری با چه دشواری تا بعد از ظهر حفظ کرده. ولی در هنگام بعدازظهر که حضرت سیدالشهدا از روی اسب بر زمین افتادند، لشکر اجتماع کردند و اهل بیت هم کم کم دیگر از خیمه ها بیرون آمده بودند. چون تا صدای سیدالشهدا را می شنیدند از خیمه بیرون نمی آمدند. ولی مدتی که صدای آن حضرت را نشنیدند، از خیمه بیرون آمدند عبدالله ابن حسن وقتی که نزدیک قتلگاه می شود، صحنه را مشاهده می کند؛ که عموی بزرگوارشان بین جمعیت روی زمین افتادند. و جمعیت دور حضرت احاطه کرده اند، اینجا است که به ناگهان با اینکه بی بی زینب دست او را گرفتند، ناگهان دست خودش را به شدت از دست عمه جانش در آورد و حرکت کرد به آن طرف. هرچی حضرت زینب کبری به دنبال او دویدند؛ که او را بگیرند، او قبول نکرد و با شدت هرچه تمام تر خودش را از حضرت زینب جدا کرد و به عمو جان رسید. و فریاد می زد «والله لا افارق عمی» قسم به خدا از عمویم هرگز جدا نمی شوم. آن لحظه است که حضرت بر زمین افتاده اند، عبدالله ابن حسن آمد کنار حضرت سیدالشهدا ایستاده و جمعیت آن حضرت را احاطه کرده است. یکی از آن دشمنان خدا و رسول خدا ( لعنت ازلی و ابدی بر او باد) شمشیر را به طرف سیدالشهدا آورد، که عبدالله ابن حسن فریاد زد: «یابن الخبیثه اترید ان تقتل عمی» ای فرزند زن نابکار آیا میخواهی عموی مرا بکشی. دستش را آورد جلوی آن شمشیر و سپر کرد، تا آن شمشیر به حضرت سیدالشهدا اصابت نکند. شمشیر به دست او وارد شد. و چنان ضربه قوی بود که استخوان دست را قطع کرد. و دست عبدالله ابن حسن را قطع کرد و به پوست آویزان شد. فریاد این بزرگوار بر خواست واعماه. در بعضی از نقل ها است که واعمتاه. در بعضی از نقل ها واعُماه. منافاتی ندارد شاید هر سه تا بوده.
حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السلام ) عبدالله ابن الحسن به سینه مبارک شان چسبانیدند و بعد نا نجیبی در همان حالی که عبدالله ابن حسن روی سینه ی ابی عبدالله (علیه السلام) بودند، با تیری آن وجود مطهر و جوان ده ساله را در روی سینه ی اباعبدالله (علیه السلام) به شهادت رساند.
این چهار فرزند بزرگوار حضرت امام مجتبی (علیه السلام) بودند، که در رکاب عموی بزرگوار خودشان جانفشانی کردند. سه نفر از آنها به شهادت رسیدند، و نفر چهارم که از همه بزرگتر بود حسن ابن حسن ایشان هم می توانیم بگوییم شهید زنده بودند. چون در مقام شهادت حرکت کردند، اما عملا به شهادت نرسیدند. ملاحظه حالات ایشان نشان می دهد که این انوار طیبه که از سلاله نبوت بودند، چقدر به مقام عموی بزرگوارشان حجت خدا امام بر حق واقف بودند، معرفت داشتند. و در کاروان عاشورای حسینی همراه عموی بزرگوار خودشان گام به گام حرکت کردند. این معیت با حجت خدا همراهی با ولی خدا تا آخرین مرحله و جانفشانی در راه اهداف امامت و ولایت از خصیصه های مهم از این عاشوراییان بزرگ بوده است.
خداوند ان شاءالله همه ما را مشمول عنایات خاصه ی حضرت امام مجتبی حضرت سیدالشهدا و این شهدای عزیز از دودمان نبوت قرار بدهد ان شاءالله
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته
مشاهدهی وبینار:
بسم الله الرّحمن الرّحیم
دفاع مقدس، آیینه عاشورا موضوع بحثی است که در باب سیره شهدای عزیزمان به آن میپردازیم.
عاشورای اباعبدالله الحسین علیه السلام در نگاه نبیّ اکرم و همه انبیاء و اوصیاء و اولیاء إلهی خاصتاً وجود مبارک نبی اکرم بوده است، و ائمه ما از جمله امام صادق علیه الصلاة و السلام برای تبیین و تشریح آن به این موضوع پرداختهاند، عاشورا دارای نقطههای اوج و با عظمتی است.
بالاخره فلسفه قیام امام حسین این نبود که برای چهار صباح حاکمیت به کوفه برود، بلکه پایهگذاری حکومت جهانی امام زمان علیه السلام بود.
زیباترین جلوههای إلهی انسانی در اردوگاه ولایت، اردوگاه امام حسین علیه السلام یعنی هفتاد و یار و صدیق و هشتاد و چهار زن و بچه متجلّی شد، پلشتیها و زشتیها هم همه در آنطرف در اردوگاه یزیدیان بود.
ما بین دو مقطع حساس هستیم عزیزان، که بلحاظ تاریخی یک مقطع آن مبدأ ما عاشورا است و یک مقطع آن مقصد ما ظهور است.
با نگاه به عاشورا هم خودمان و هم زن و بچه خودمان را باید برای امر ظهور و تمدن عظیم اسلامی آماده کنیم.
دفاع مقدس ما هم آیینه برگردان اوصاف و فضایل و سجایای إلهی ـ انسانی شد که در کربلا در نقطههای اوجش به تجلّی رسید، رزمندگان ما، بسیجیان ما، سپاهیان و ارتشیان و جهادیان و زن و مردی که در عرصه دفاع مقدس سهیم بودند، اینها با نگاه به تابلوهای زیبای عاشورا، هم خودشان و هم فضای اجتماعی ـ تربیتی خانوادگی را به سمت قلّههای عاشورا سوق دادند.
ببینید؛ عاشورا ویژگیهایی داشت که آن ویژگیها در دفاع مقدس هم تجلّی پیدا کرد که آنها را برای شما تبیین و تشریح میکنم و تقدیم حضورتان مینمایم.
یکی از بارزترین ویژگیهای عاشوراییان امامت محوری و ولایت محوری اصحاب امام علیه السلام بود.
میدانید که اول خطر متوجه امام حسین علیه السلام بود، متوجه اصحاب نبود! دشمن با امام کار داشتند، امام در شب عاشورا فرمودند «با من کار دارند، دست زن و بچه را بگیرید و بروید.»
اصحاب امام حسین علیه السلام چه کردند؟! خطر را به جان پذیرفتند، به جان قبول کردند.
یعنی برای اقامه دین خدا، ولیّ الله از همه زندگی دنیا و تعلقات گذشتند و خطر را به جان پذیرفتند.
خب، ما این را در عرصه دفاع مقدس خودمان کم نداریم، جوانان و خیلِ عظیمی از جوانانی که هجوم آوردند در دفاع از ارزشهای انقلاب إلهی و نایب امام زمان، همین است دیگر!
ما در منطقهی طلائیه در عملیات خیبر، فرماندهانمان به این نقطه رسیدند که جزایر جنوبی ـ شمالی که در خاک عراق است و ما عقبه خاکی نداریم، حفظ آن جزایر برای ما ضرورت ندارد، لذا باید بیاییم عقب.
اما امام فرمود به هر قیمت باید حفظ شود، ابراهیم همّت آنجا سرش رفت که حرف امام نرود، به همراه شهید سید حمید میرافضلی از لشکر چهل و یک ثارالله بود.
چه میخواهم بگویم؟! اگر در کربلا تمام دغدغه اصحاب امام حسین علیه السلام این بود که حول محور ولیّ الله، حجة الله، بقیة الله، اباعبدالله الحسین باید همه گوش به فرمان باشند و اساسِ کار سخن ولیّ است،در دفاع مقدس هم همینگونه بود.
حتی کسی مثل اباالفضل علیه السلام که سپهدار، سپهسالار و علمدار است و در یک روز سه منصب دارد: هم پاسبانی از حرم، هم علمداری و سپهداری، هم سقایت و آبرسانی، اما در حدود شش ماهی که از مدینه به مکه و مکه به کربلا که سفر طول کشید، سرسوزنی حرفی، اعتراضی نسبت به امام ندارد! مطیع محض، مطیع محض. أشهد أنّک بالتسلیم و التصدیق.
این مقام تسلیم و تصدیق در فضای جبههها غوغا میکرد، یعنی گاهی رزمندههای ما به نقطه نظرهایی میرسیدند، اما حرف امام این بود:
«حصر آبادان باید شکسته شود» چشم
«جزایر حفظ شود» چشم
«جنگ بیست سال طول بکشد ما ایستادهایم» چشم
«قطعنامه آمد» چشم
رزمندهها نسبت به امام، نایب امام زمان مطیع بودند.
در اردوگاه یزیدیان (عمر سعد) هم اگر اطاعتی بود، تطمیع دنیا بود، اگر اطاعتی بود، تهدید برای زندگی و جان و مالشان بود.
این طرف چی؟! نماینده عبدالله ابن زیاد در یک تپّهای، نقطهی مرتفعی، اردوگاه امام حسین را تهدید کرد: «اگر کوفیانی که در لشکر حسین هستند، حسین را رها نکنند در کوفه خانههایشان بر روی سر زن و بچههایشان خراب میشود»
نافع ابن هلال مسئول تیز کردن سلاحها و ساختن تیرها بود، نام خودش را بر روی تیرها حک کرد! یعنی ما را از چی میترسانی! این آدرس ما است؛ به هوای زن و بچه از امامم جدا بشوم؟! حاشا
عابس بن ابی شبیب شاکری کلاهخود خودش را درآورد، زره را باز کرد، چکمهها را در آورد؛ یعنی آن تیرها و نیزهها برای رسیدن به جان من، جسم من، بدن من هستند، اینها اگر مانع هستند من هم برمیدارم، امیری حسین و نعم الامیر.
شما ببینید؛ در خط مقدم نبرد هم که میرفتیم، نه تنها در دل دشمن، سنگر کمین هم که میرفتیم، رزمنده ما با یک صلابت و آرامش ایستاده است! چرا؟ چون امام فرموده است، امر امام واجب است.
شهید محمد حسن ترابیان آمده بود قم، پدرش میفرمود که گفته بود «دلم برای امام رضا علیه السلام تنگ شده است» گفتم: «خب برو حرم امام رضا علیه السلام»
گفت: «نمیتوانم، امر امام واجب است، امام فرمودند: جوانان جبههها را پر کنند، مأموریت آمدهام، مرخصی نیامدهام، دعا کن تا زودتر زیارت امام رضا علیه السلام نصیبم بشود»
پدرش فرمود: «در حقش دعا کردم؛ رفت و در والفجر هشت، رمز یا زهرا سلام الله علیها به شهادت رسید، جنازه در معراج شهداء قابل شناسایی نیست، رفتیم دو روز جنازه را زیر و رو کردیم، اجساد مطهره شهداء را بررسی کردیم ولی جنازه را نتوانستیم شناسایی کنیم، نشستم غصهدار و گریه که تکلیف جنازه فرزندم چه بشود! یکی زد روی شانه من، حاج آقای ترابی؛ عذرخواهی میکنم جنازه اشتباهی رفته است به مشهد امام رضا علیه السلام»
ایشان میفرمایند: «من گریهام گرفت، کی گفته است اشتباهی رفته است، نمیدانید ارادتش به ساحت مقدس امام رضا علیه السلام چقدر بود! ولی از یک طرف میگفت امر امام واجب است، امتثال امرنایب امام زمان لازم است»
هم اطاعت امام کرد و هم دور مضجع امام رضا علیه السلام طواف کرد و برگشت.
اولین نکتهای که میگویم این است که، چه در عاشورای شصت و یک هجری و چه در عاشورای زمان ما، که سال یک هزار و چهارصد هجری شمسی است، این خط تداوم دارد و امتداد عاشورا است.
چرا شما در مضجع نورانی شهدا وقتی قرار میگیری، آن سلامی را که برای اصحاب یاران امام حسین علیه السلام است میخوانی؟! «السلام علیک یا انصار ابی عبدالله»
مگر اینها امام حسین را درک کردهاند؟!
پاسخ: فریاد «هل من ناصر» امام حسین علیه السلام فقط برای شصت و یک هجری نبود، بلکه همچنان تداوم دارد، امروز یاری انقلاب و ارزشهای انقلابی، ارزشهای إلهی ـ اسلامی و دینی و شیعی، همه و همه یاری امام حسین علیه السلام و نصرت اباعبدالله الحسین علیه السلام هستند.
و جمله «و علی الارواح التی حلت بفنائک» درست است که خاصه یاران امام است، اما اینها تداوم بخشیدند.
در قصهی ولایت مداری مسلم بن عوسجه که بر روی زمین افتاد نقل است که حبیب ابن مظاهر بالای سر او بود، مسلم رمقی نداشت که سخنی بگوید یا خطبهای بخواند، لذا با انگشت دست اشارهای کرد به امام و به حبیب گفت: «علیک بهذا الرجل» حرف آخرش هم امام بود.
وقتی مجروح را در شلمچه داشتند میآوردند و بدن لت و پار شده بود و داشت نفسهای آخر میکشید، یک جمله گفت: سلام من را به امام برسانید و بگویید ما همچنان که فرمودی ایستادیم.
این تنها سعید ابن عبدالله حنفی نبود که وقتی سیزده چوبهی تیر به بدنش خورد، امام سر او را به زانو گرفتند که یک جمله به امام گفت: «هل وفیت؟» آیا وفادار بودم؟
ببینید؛ سردار حسین همدانی ما تأسی به همین شهید دارد:
ـ در هشت سال دفاع مقدس جانانه در همهی عرصهها، عملیاتها و نبردها عمدتاً بوده است
ـ بعد از انقلاب هم در فتنه، ایشان فتنه را دفع کرد، ایشان فرمانده سپاه حضرت رسول بود
ـ بعد از آن هم در جبهه مقاومت به عنوان فرمانده تا پشت کوچههای زینبیهی نیروها را برد
ـ در هشتاد عملیات فیزیکی در دفاع از حرم بیبی حضور داشت و عاقبت الأمر هم خودش در آنجا به شهادت رسید.
وصیتنامه ایشان را بخوانید: «من از رهبر عزیزم و مردم عزیزم عذرخواه هستم قصور و تقصیر داشتم، من شاگرد تنبل دفاع مقدس بودهام»
ببینید؛ اینها مکتب عاشورا است، انقلاب ما، دفاع مقدس ما آیینه عاشورا است، آن انوار تابناک در زمان ما تفسیر، تبیین و ترجمان شد.
شما قصه عطش کربلا و مواسات را شنیدهاید دیگر؛ اباالفضل علیه الصلاة و السلام وارد شریعه فرات شد، دست زیر آب برد، «فذکر عطش الحسین علیه السلام» با یاد از تشنگی اباعبدالله، فرزندان اباعبدالله آب را بر روی آب ریخت و لبها را در حسرت آب گذاشت.
ببینید که چقدر زیبا شهدای ما به حضرت اباالفضل علیه السلام تأسی کردهاند.
در کربلای یک با رمز یا اباالفضل در ایام تیرماه که اوج گرمای طاقت فرسا بود، بعضی از بچهها تا فهمیدند که عملیات به نام ساقی لب تشنگان اباالفضل علیه السلام است، درب قمقمهی آب را باز کردند و آب را روی زمین ریختند. گفتند: «خجالت میکشم! ساقی رفت در شریعه فرات و با لب تشنه برگشت و ما سیرآب باشیم!»
حاشا حاشا.
در فکه دوستان تفحص شهیدی را پیدا کرده بودند که روی قمقمه نوشته بود «به فدای لب تشنهات حسین جان، آب نیاشامیدم»
ببینید؛ این همان روح مواسات است.
دوستان تفحص شهیدی را پیدا کردند که چهار قمقمه آب در کنارش بود، «هر که رسید گفت: او میماند قوت لایموتی نیست» با این آب حیات او ادامه پیدا میکند!
این معنای از خودگذشتی، این معنای ایثار، این معنای فداکاری، معنای مواسات است.
مگر در عاشورا سبقت نبود؟! بله بود.
اصحاب تا زنده بودند اجازه ندادند بنی هاشم به میدان بروند، بنی هاشم نیز تا زنده بودند اجازه نداند امام علیه السلام به جبهه بروند.
این روح مسابقه در جبهههای ما غوغا میکرد!
آقا مهدی خاکباز فرمانده گروهان بود، فرمانده نود نفر بود، رسید به سیم خاردار و فرصتی نبود، طبیعی است که در اینجا فرمانده باید دنبال داوطلب بگردد، ولی خودش با صورت و سینه روی سیم خاردارها خوابید و گفت: اطاعت امر من واجب است، دستور میدهم از روی بدن من رد بشوید والّا تمرّد کردهاید و حرام است.
نفر اول با وزن هفتاد کیلو پا گذاشت، سیم خاردار آرام آرام در پوست و گوشت فرو رفت، نفر دوم، نفر سوم تا نود نفر از روی بدن رد شدند تا جایی که گوشت و پوست و استخوان به سیم خاردار دوخته شد و کالیبر دشمن هم که سوراخ سوراخ میکند.
در شهرک مهاجران اراک وقتی من این خاطره رو گفتم، دوست ما آمد و من را بغل کرد و گفت: حاجآقا ما را آتش زدی! من آنجا بودم، صبح که آمدیم نتوانستیم بدن مهدی خاکباز را از سیم خاردار جدا کنیم؛ گوشت و پوست و استخوان به سیم خاردار گره خورده بود.
شیعیان مدیون خون کیستیم؟ زنده از رقص جنون کیستیم؟
به برکت عاشورا سر سفره اهل بیت ماندهایم، به برکت شهدا سر سفره انقلاب و اهل بیت علیهم السلام ماندهایم، من گاهی غصهام میشود که چرا جلوههای عاشورایی دفاع مقدس ما گفته نمیشود!
شهدای عزیز ما در عرصه دفاع مقدس و جبهه مقاومت چه چیزی از شهدای صدر اسلام کم دارند؟!
بله، اصحاب امام حسین علیه السلام استثناء هستند؛ «فإنّی لاأعلم أصحابا أوفی و لا خیراً من أصحابی» اما این شهدا تأسی به آنها انجام دادهاند.
درگاه شهدای کربلا، شهدای دفاع مقدس ما هستند.
غیر ممکن است که شما از اباالفضل علیه السلام بگویی و از سرداران شهید ما که تأسی به اباالفضل علیه السلام کردهاند نگویی، از علی اکبر امام حسین علیه السلام بگویی اما از علی اکبرهای امام خمینی نگویی.
لذا عرض من این است که دفاع مقدس ما مجلا و مظهری شد از اصحاب سیدالشهداء.
...............................................
بخش دوم
موضوع بحث دفاع مقدس، آیینهی عاشورا بود.
دو نکته را عرض کردیم یکی در خصوص ولایتمداری شهدا دفاع مقدس در تطبیق با عاشوراییان
و دوم مواسات و تشنگی و اوصافی که برگرفته از عاشورا و یاران امام حسین علیه السلام بود.
یکی دیگر از اوصافی که شهدای عزیز ما از شهدای عاشورا گرفتند نشاط بود.
ظاهراً بریر در شب عاشورا مزاح میکرد، میدانید که بریر چهل سال هر شب یک ختم قرآن داشت، یعنی شما سیصد و شصت و پنج را ضرب در چهل بکنید.
بریر از یک طرف چهل سال با قرآن صامت ارتباط داشت و از یک طرف هم با قرآن ناطق ارتباط دارد.
شب عاشورا ظاهراً ایشان مزاح میکند که او را منع میکنند، و بریر میگوید: «اتفاقاً امشب شب مزاح است دیگر، فردا میخواهیم به زیارت خدا برویم، در گودی قتلگاه تکه تکه بشویم»
ببینید، کجای عالم دیدهاید که اینگونه به مرگ بخندند!
سردار نوعی اقدم عزیز میفرماید: «دیدم در آستانه سنگر و سوله، چهار تا از بچهها در آستانه شب عملیات که پاسی مانده است تا عملیات، دارند مزاح میکنند و میخندند!»
گفتم: «بلند شوید؛ دعایی، ذکری، قرآنی، وصیّتی انجام دهید؛ گفتند: ما همهی کارهایمان را انجام دادهایم، جنازهی هر چهار نفر ما را فردا در میدان خواهی دید.»
این شهیدان شهید قیّوم، شهید اصغری، شهید خلقی فر و یک شهید دیگر بودند.
ایشان میفرماید: «اینها درحالیکه میخندیدند، که فردا جنازه هر چهار نفر را در معرکه دیدم»
اصحاب امام حسین علیه السلام هرچه به گودی قتگاه نزدیکتر میشدند، آرامش بیشتر، نشاط بیشتر و چهرهها پرفروغتر بود. چرا؟!
دانش آموزی که درس خودش را خوب خوانده است و تمام درسها را پاس کرده است آن هم با نمره بیست، معدل بیست؛ این دانش آموز لحظه شماری میکند تا دربها زودتر باز شود تا زودتر خودش را به پدر و مادرش برساند.
اما دانشآموزی که تنبلی کرده است و تجدید شده است، اصلاً نمیخواهد که این درب باز شود، اصلاً نمیخواهد که نگاهش به پدر و مادرش بیفتد چون خجالت میکشد.
بهترین دانش آموزان تربیتی مکتب عاشورا شهدای عزیز ما بودند، لحظه شماری میکردند برای شهادت، برخی ازآنها از خبریافتگان بودند.
امام حسین علیه السلام در شب عاشورا از بین دو انگشت مبارک خود جایگاه اصحاب را به آنها نشان دادند، اینها میدانستند که دارند به گودی قتلگاه میرون و به کجا میرسند.
شهید عبدالمطلب اکبری ما چوپان بود، کر و لال بود، ایشان وقتی اسامی رزمندگان روستای شهیدآباد صفاشهر شیراز را به دستش دادند، با خودکار قرمز دور نام برخی را خط کشید، از جمله اسم خودش را.
با ایماء و اشاره وانمود کرد که اینها شهید میشوند و کنار نام برخی ضربدر زد، یعنی اینها مجروح میشوند و بقیه هم به سلامت میمانند!
هرآنچه او نوشته بود همان شد!
دوست عزیز ما در کنار قبرش به من فرمود: «حاج آقا چه میبینی؟»
گفتم: «آخرین شهید است»
گفت: «حاج آقا؛ نه تنها میدانست در شب کربلای پنج چه تعداد شهید داریم، بلکه میدانست که در کلّ دفاع مقدس ما چه تعداد شهید داریم! چون من را آورد اینجا و با ایماء و اشاره به من فهماند که باید من را اینجا دفن کنید. یعنی میدانست که آخرین شهید روستا باید خودش باشد»
ببینید؛ اینها بواسطه آن معرفتی است که داشتند، مگر اصحاب امام حسین علیه السلام چه معرفتی داشتند که به اینجا رسیدند؟!
آیا معرفت به اینکه امام فرزند پیامبر و امیرالمومنین و صدیقه شهیده علیهم السلام است؟
خب؛ این را که دشمن هم میدانست. مگر شمر و انس نگفتند که میدانیم فرزند پیغمبر و زهرا هستی و تو را میکشیم!
این معرفت خیلی مهم نیست.
معرفت دوم: امام جامع همه فضایل انسانی است.
این را هم دشمن میدانست، مگر زمانیکه امام سجاد علیه السلام میخواست در شام خطبه بخواند یزید نگفت: «إنّه من اهل بیت قد زقوا العلم زقا، اینها از یک خاندانی هستند که علم را از شیرهی جان مادر گرفتهاند»
آیا مأمون عباسی به فضایل امام رضا علیه السلام آشنا نبود؟!
هارون عباسی به فضایل موسی ابن جعفر آشنا نبود؟!
این هم کافی نیست، لازم هست ولی کافی نیست.
کدام معرفت را از ما خواستند که اصحاب امام حسین علیه السلام داشتند؟
معرفت به اینکه تمام ابعاد زندگی ما، در مرجعیت قدسی، در مرجعیت علمی، در مرجعیت حکمی و سیاسی، اهل بیت هستند. یعنی منهای اهل بیت علیهم السلام چه تفسیری پیدا میکنیم؟ چه معنایی پیدا میکنیم؟
این سوره حجرات که میگوید: «یا ایها الذین آمنوا لاتقدموا بین یدی الله و رسوله» بدانیم که نباید از خدا و پیغمبر جلو بیفتیم.
معرفتشان به امام تامّ و تمام بود.
آقای انیس جابر بچه لبنان است و در عملیات رمضان شهید شد آن هم با لب تشنه، این طلبه عارف و سالک إلی الله، گفت: «به عشق امام من را نبرید لبنان، قم دفن کنید و روی قبرم بنویسید: عشق الامام الخمینی حتی القتل؛ من عاشق امام بودم آن هم تا آخرین قطرهی خونم»
معرفت یعنی در عصر غیبت کبری رها نیستیم، خط عاشورا و غدیر و بعثت تداومش در انقلاب ما با ولایت فقیه تا ظهور و رسیدن به مسئله ظهور است؛ یعنی منهای ولایت در عصر غیبت کبری آن هم با این همه از هجمههای دشمنان اسلام از مثلث شوم عبری، عربی، غربی و وهابیت و تکفیریها، سلطنت طلبیها، منافقین و غیره چه کسی جز این دیدهبان ژرفنگر، دورنگر، عمقنگر به نام امام خامنهای عزیز هست که بخواهد نقشه راه به دست ما بدهد.
ببینید؛ شهدای ما چه در عصر خمینی و چه در عصر خامنهای عزیز که دو نایب امام زمان علیه السلام هستند، شهدا به زیبایی این را فهمیده بودند و لذا در وصایای خودشان معمولا حداقل یکبار تبعیت از ولیّ فقیه را ذکر کردهاند.
این جاده راهنما میخواهد، راهنما هم ائمه هستند، خب؛ دست ما به ایشان نمیرسد پس به جانشینان آنان رجوع میکنیم.
آن هم چنین رهبر حکیم و دورنگری که آقای پوتین میفرماید: «من مرد حکیمی را دیدم، تا او زنده است هیچ خطری ایران را تهدید نمیکند، سیمای حضرت مسیح را در چهره او دیدم»
نکتهی دیگری که عرض میکنم از تجلی اوصاف عاشوراییان در دفاع مقدس ما، آن جذبههای معنوی بود.
ببینید، عاشوراییان حداکثری در معنویت و حداقلی در مادیات بودند، برعکس اردوگاه سی هزار نفرهی عمر سعد.
در آنجا برای دو کیلو حواله خرما آمده بودند تا سر امام حسین علیه السلام را از بدن جدا کنند، گرچه عمرسعد برای حاکمیت ری آمده بود ولی به هر حال مسئله، مسئلهی دنیا بود.
ولی این طرف آخرتنگری بود و آنطرف دنیانگری بود.
آخرتنگری بود که باعث شد حرّ ابن یزید ریاحی لرزه بر اندامش افتاد، چون خودش را بین بهشت و جهنم دید و از قیامت ترسید؛ حرّ بواسطه معادباوری مسیرش عوض شد.
لذا ما عزیزانی را داشتیم که در دل شب داخل قبر میرفتند و ضجه و ناله میزدند.
شهید علی ماشاءاللهی بدنش خالکوبی بود، لذا با لباس حمام میرفت، چون خجالت میکشید، شب میرفت داخل قبر و ضجه میزد و میگفت: «خدایا اگر ما را نبخشیی میخواهی با من چه کنی»
همه به گریه میآمدند و در آخر هم در کربلای پنج به آرزوی خودش رسید.
امام حسین علیه السلام فرمودند: اگر از روز قیامت نمیترسید، آزادمرد باشید.
این خداباوری، معادنگری، آخرتنگری خیلی پررنگ بود.
فرمانده گردان ساعت ده صبح همه را به خط کرد، همه فکر کردند که عملیاتی است و همه باید بروند برای عملیات، ولی فرمانده در پشت تریبون گریه افتاده بود!
فرمانده با بغض و گریه شروع کرد: «بسم الله الرّحمن الرّحیم، دیشب در زیر باران در موقعیت جنگلی اندیمشک پشت چادرها میرفتم که دیدم یک پتو در زیر گل و لای رفته، همانجا نشستم و گریه کردم که چه کسی میخواهد جواب چند ده میلیون انسان را برای بیت المال بدهد؟! دلم طاقت نیاورد، گفتم میآیم و با بچهها حرفم را میزنم»
ببینید؛ چقدر روی بیت المال حساس بودند، چقدر با یاد مرگ و معاد دلها تنظیم میشود، چقدر زندگی زیبا میشود.
سردار احمد کاظمی عزیز نقل میکند: قرار شد تخربچی برود معبر بزند، خب معبر زدن یعنی قطعه قطعه شدن قطعی؛ یکمرتبه در جلوی میدان مین توقف کرد و برگشت!
خدایا؛ ترسید؟ چی شد؟
تخریبچی گفت: «فکر نکنید که من ترسیدم، نه! من دارم میروم در میدان مین و میدانم که تکه تکه میشوم، این چکمهها را دیشب از تدارکات گرفتم، گفتم حاضرم که تکه تکه بشوم ولی این لباس بیت المال را بشود هنوز استفاده کرد»
در والفجر هشت باید به آب میزدیم، آن هم در رودخانه وحشی اروند، از موقعیت خسروآباد و جنگلی و نخلی باید میآمدیم تا برسیم به لب آب، در این نخلها آهن پاره بود و احیاناً درختی، چوبی، ترکشی هم وجود داشت.
فرمانده گردان تذکر داد: «بچهها این لباس غواصی را در دنیا به قیمتی چندبرابر خریدهایم، مواظب باشید که به این لباس آسیبی نرسد و الّا دیگر قابلیت استفاده را ندارد»
یکمرتبه بسیجی بلند شد گفت: «حاضرم تیر در چشم من برود ولی به این لباس بیت المال نخورد تا یک نفر دیگر هم بتواند استفاده کند»
شما ببیند؛ آیا از اصحاب امام حسین علیه السلام سر سوزنی کاری سراغ دارید که خلاف دین، خلاف شریعت، خلاف تقوی و یا خلاف وجدان باشد؟ ابداً ابداً.
این دشمن بود که سر میبرید، ولی اصحاب امام حسین علیه السلام سرها را جدا نمیکردند، آنها مُثله میکردند، اصحاب امام حسین قطعه قطعه نمیکردند.
اباالفضل علیه السلام دارد میرزمد و میغُرّد و میرود سمت شریعهی فرات، و لشگر عظیمی از دشمن هم بین خیمهگاه تا شریعه فرات است، حضرت شمشیر زد و پای یک نفر قطع شد و افتاد روی زمین، خودش را عقب کشید تا آقا گردنش را قطع نکند، آقا فرمودند: «نترس ما به زمینخورده لگد نمیزنیم، بلکه شمایید که به افتاده لگد میزنید»
ما درجنگ اسیر عراقی و بعثی میگرفتیم، بعد بچهها آبی که خودشان لازم داشتند را به او میدادند و او را مقدم میشمردند؛ این مرام حسینیان است.
از اوصاف زیبای عاشوراییان اُنس آنها با نماز و قرآن بود.
امام شب عاشورا مهلت گرفتند، فرمودند: «خدا میداند نماز را دوست دارم»
قرآن، کثرت دعا و کثرت استغفار.
آقا؛ چه خبر بود؟! ما شهید داشتیم که در حین تلاوت قرآن به شهادت رسید، شهید حسن یا حسین قدوسی، این را شهید سید مهدی اسلامیخواه تعریف میکند که خود این شهید هم غوغا بود، اخوی ایشان عکس برادرش را نشان گفت: «ببین حاج آقا!»
دیدم چشمها در لحظه شهادت باز است!
گفت: «جنازه برادر من روی زمین بود که مادر آمد و گفت: آقا سید مهدی هر زمان که میآمدم سر تا پا جلوی من میایستادی ولی الآن پاهای خودت را دراز کردهای!»
تا این حرف را زد جفت چشمهای آقا سید مهدی باز شد و قطرات اشک جاری شد.
یعنی مادر دیگر شرمنده تو هستم، از من نخواه.
شهید سید مهدی اسلامیخواه میگوید: حسن قدوسی در چند قدمی ما بود که خمپاره آمد و ترکش بزرگ به گردن خورد و سر از بدن جدا شد و این درحالی بود که او در حال تلاوت قرآن بود و سر هنوز در خاک میغلتید.
این ماجرا در کتاب لحظههای آسمانی به طور مستند با تصویر آمده است.
امام حسین علیه السلام در آستانه خیمه نشسته بودند، راوی میگوید: «نزدیک شدم و دیدم امام دارند قرآن میخوانند «فاذا شیخ یقرأ القرآن و تسیل الدموع من عینیه الی خدّیه» دیدم اشک از چشمها روی محاسن و صورت جاری است، دقت کردم که دیدم اباعبدالله حسین علیه السلام است»
دل به قرآن میدادند!
قرآن میفرماید: «وَلَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ»
در دفاع مقدس: تلاوت سوره واقعه به صورت همخوانی معمول بود، صبح آنها با نور دعای عهد، زیارت عاشورا و قرآن بود، شام آنها هم با نور قرآن بود.
زندگی آنها با نور قرآن بود، به قرآن دل دادهاند.
اما نماز شب؛ شهید شفیعی ما بعد از شانزده سال جنازهاش سالم برگشت؛ مقید به نماز شب بود، نماز شب او ترک نمیشد.
خدا رحمت کند آقا مهدی زین الدین را، یک ساعت قبل از نماز صبح مشغول تهجد، نافله، گریه و ضجه بود.
حاج قاسم عزیز با همهی سختیها مقید بود که نماز فوت نشود.
ارزشهای متعالی، ارزشهای معنوی مثل عاشورا پر رنگ بود.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
مشاهدهی وبینار:
بسمالله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین
و صلّی الله علی محمد آله الطاهرین
السلام علیک یا اباعبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائک و اناخت برحله
یا لیتنا کنا معکم فنفوز فوزا عظیما
قال الله تبارک و تعالی فی محکم کتابه الشریف:
وَالْفَجْرِ ﴿۱﴾ وَلَيَالٍ عَشْرٍ ﴿۲﴾ وَالشَّفْعِ وَالْوَتْرِ ﴿۳﴾
در تفسیر این آیات شریفه سوره فجر، کلمات مختلفی از مفسرین بیان شده است که فرصت بازگویی همهی آنها نیست. ولی بیان ارزشمندی در بعضی از روایات آمده است که در واقع باطنِ این آیات را تبیین فرموده است.
فرمودند: فجر یعنی قسم به فجر ظهور امام عصر، قسم به آن امام دوازدهمی که فجر ولایتش طلوع آرامش و عدالت و تقوا و تحقق تمدن ولایی برای بشریت تشنه عدالت و تقوا است.
لیال عشر یعنی ده امامی که امامان قبل از امام زمان هستند، یعنی از امام یازدهم ده امام را در نظر بگیریم تا وجود مقدس امام مجتبی سلام الله علیهم اجمعین که اینها به منزله لیالی بودند که بشریت نتوانستند از نور ولایت آنها حداکثر استفاده را بکنند.
شفع را باطن این آیه به وجود مقدس امیرالمؤمنین و بیبی فاطمه زهرا سلاماللهعلیهما تفسیر فرموده است.
و وتر را به وجود مقدس نبی اکرم صلّی الله علیه و آله تفسیر فرمودهاند.
یعنی این آیات قسم به انوار طیبه چهارده معصوم است که از فجر ولایت آغاز میشود و تا وجود مقدس نبی اکرم صلّی الله علیه و آله ادامه پیدا می کند.
این آیات رابطهی خاتمالانبیاء را، خاتمالنبیین را از طریق انوار طیبه چهارده معصوم بیان فرمودند.
ما در روایات داریم که سوره فجر را سوره سیدالشهدا خواندهاند، به دلیل آیات نورانی همچون « يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ (۲۷) ارْجِعِي إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً (۲۸) فَادْخُلِي فِي عِبَادِي (۲۹) وَادْخُلِي جَنَّتِي (۳۰)»
آن نفس مطمئنه را که عرض خواهم کرد که نفس نورانی سیدالشهدا سلاماللهعلیه و حالات عجیبِ دارای آرامش و اطمینان ابیعبدالله در گودی قتلگاه است.
در رابطهی فجر ولایت امام عصر و نفس مطمئنه سیدالشهدا در سوره فجر باید تأمل کرد و درس گرفت.
ما در روایات داریم که امام صادق علیهالسلام فرمودند: « امام زمان در روز جمعهی روز عاشورا ظهور خواهند کرد»
چه زمانی است؟ نمیدانیم. توقیت هم ممنوع است، اما هر موقعی که حضرت بخواهند تشرف پیدا بکنیم به محضر شریفشان و بشریت هم بهره مند شوند از نور وجودشان، امام صادق فرمودند: «روز جمعهی روز عاشورا روز سیدالشهدا است و روز جمعه روز امام عصر است»
فرمودند: «امام عصر تشریف می آورند، تکیه می دهند به کعبه منوّره و صدا می زنند که یاران آقا امام عصر باید سر از قبر بلند کنند. در دعای عهد خواندهاید که «ان حال بینی و بینه الموت الذی جعلته علی عبادک حتما مقضیا» خدایا اگر بین من و او مرگ حائل شد، مرگی که برای همه مقدر فرمودهای، «فاخرجنی من قبری» مرا از قبرم خارج کن «معتذرا کفنی شاهرا سیفی ملبیا دعوه الدعی فی الحاضر و البادی» وقتی که او مرا صدا میزند، از کنار کعبه من بلند شوم و ملبّی باشم و دعوت او را لبیک بگویم.
آقا امام صادق علیهالسلام فرمودند: «روز جمعهی روز عاشورا آقا امام زمان تشریف می آورند» و شما را که محبّین اباعبدالله هستید صدا می زنند، صدا می زنند شما را با شعار یا لثارات الحسین، که شعار خونخواهان ابی عبدالله است، آنهایی که محبت اباعبدالله را دارند، آنهایی که معرفت اباعبدالله را دارند، و درک عزای سیدالشهدا و پیوند با سفینه الحسین علیه السلام را دارند صدا میزنند، و باید از قبر بلند شوید و لبیک بگویید.
خب؛ جمع این معارف نورانی کتاب و سنت ما یعنی جمع ارتباط فجرِ ولایت با سوره سیدالشهدا، جمع ندای وجود مقدس امام عصر از کنار کعبه ای که مظهر توحید بندگی خداست با صدای نورانی یا لثارات الحسین را ما در نمادی به نام نماد اربعین جمع می کنیم اگر می بینیم و می بینید و تاریخ شاهد این است که در میان ائمه فقط حسین است که نماد اربعین را دارد نماد اربعین نماد بلوغ و کمال این حرکت است. وقتی یک حرکتی به کمال میرسد، به اوج می رسد، وقتی یک حرکتی تاریخ ساز است، وقتی یک حرکتی تمدن ساز است، آن زمان این بلوغ را از آن به نماد اربعین تعریف میکنیم.
امروز ملاحظه میکنید که نماد اربعین سیدالشهدا به برکت حرکت سید روحالله، به برکت حرکتی که انقلاب اسلامی با مدیریت و رهبری امام بزرگوار ما به وجود آورد، مکتبی را به نام مکتب حاج قاسم سلیمانی ارائه میکند.
جمله خیلی زیبایی مقام معظم رهبری، ولی امر ما در پیام شهادت حاج قاسم فرمودند: «ایشان از تربیت شدگان مکتب روح الله است.»
امام بزرگوار ما حرکتی را مدیریت فرمودند که این حرکت توانست این بلوغ را و این رشد تاریخی را درمیان ملتها و مردم به منصهی ظهور برساند. حرکتی به وجود آمد به برکت انقلاب اسلامی که اربعین را تجسم داد.
امروز انصافا شما می بینید جریانی که به نام جریان ولایت به برکت انقلاب اسلامی در سایه آموزه نورانی سیدالشهدا از تاسوعایی که اوج شکل گیری انقلاب اسلامی بود در ایام دهه فجر انقلاب اسلامی از شام عصر عاشورایی که ندای نورانی حضرت امام از درون فیضیه بلند شد و علمای اسلام را برای نصرت دین خدا دعوت کرد می بینید.
امام آمد و عصر عاشورا را در فیضیه، تاسوعا را در دهه نورانی فجر انقلاب اسلامی با حرکتی پیوند داد که شد دفاع از حرم اهل بیت. این پیوند، این نمادها و تجسم بخشی این حرکت ها و معرفت ها امروز اربعین چند میلیون نفری کنار سیدالشهدا را دارد برای تاریخ معرفی می کند.
روزی کسی باور نمی کرد که حرکت نورانی سید روح الله از گوشه فیضیه شکل بگیرد و جریانی به وجود بیاورد که خدا رحمت کند شهید بزرگوار حاج قاسم را می فرمودند: «موقعی که عملیات پایانی انهدام داعش را کلید میزدیم، در جلسه شبانه وقتی سرم را بلند کردم دیدم این طرف بچههای عراقاند، این طرف هم بچههای سوریهاند، این طرف هم بچههای یمناند و این طرف هم بچههای پاکستاناند و این طرف هم بچههای افغانستاناند، این طرف هم بچههای لبناناند؛ محور شده یک حرکت نورانی انقلابی اسلامی، به یاد جمله امام افتادم (هیچ وقت این خاطره ایشان را فراموش نمی کنم) به یاد جملهی امام افتادم «که بسیج مستضعفان عالم برگرد پرچم سرخ سیدالشهدا شکل می گیرد و این حرکت نورانی، آمریکا و دشمنان اهل بیت را به خاک مذلت خواهد نشاند.»
حاج قاسم تعریف می کرد و اشک می ریخت و می گفت «یک دفعه دلم ریخت گفتم حاج قاسم بسیج مستضعفان شکل گرفت داعش از بین رفت اما تو شهید نشدی»
ماهم شوخی با ایشان می کردیم که تو هم قاسمی، خدا رحمت کند ایشان را. می سوخت در عشق شهادت، در رکاب و زیر پرچم نورانی سیدالشهدا، آخرهم این شهادت را به آغوش کشید.
این پیام عجیبی که انقلاب اسلامی حرکت نورانی امام و بحمدالله مدیریت ارزشمند رهبر فرزانه ما این جانباز بزرگ انقلاب اسلامی در سایه این حرکت توانستند در دنیا به وجود بیاورند، می بینید این نماد اربعین را شکل داده است.
بلوغ حرکت سیدالشهدا دارد در تاریخ شکل می دهد، امروز مکتب سیدالشهدا اختصاص به شیعه اثناعشری ندارد، شما می بینید که فلسطینی ها و برادران اهل سنت و برادران یمن و برادران سوریه، که همینطور این حرکت در حال رشد و گسترش است. و عرض کردم نویدی را که روایات ما به ما دادهاند که ظهور تمدن ساز امام عصر به برکت این فجر ولایت، به برکت حسین علیه السلام و این نفس مطمئنه در تاریخ شکل می گیرد، و این را انقلاب اسلامی شکل داده است.
نکتهای را که من در پایان عرضم از همهی عزیزان می خواهم تقاضا کنم، این است که الزام اجرائی این جریان یک الزام است، الزامی است که وجود مقدس امام صادق علیه السلام به ما دستورش را دادهاند و فرمودند: «سفینه سیدالشهدا را اوسع تعریف کنید، سفینه کلنا سفن و سفینه جدی الحسین اوسع و اسرع»
تعبیر، تعبیر است هر چه ما به این مکتب گسترش دهیم هر چه این اوسع بودن را و ظرفیت بالای این سفینه سیدالشهدا را شکل دهیم، جریان مهدویت موعود ما زودتر محقق خواهد شد.
امروز اگر رهبر فرزانه ما اصرار دارد که محبان اباعبدالله حواس شان به شیعههای انگلیسی باشد، امروز اگر رهبر بزرگوار ما در سایه تدابیر حکیمانه امام بزرگوار به گونه ای حرکت میکند که برادران اهل سنت ما شیفته و مبهوت عظمت مکتب سیدالشهدا در لبنان هستند، یک سید شیعی ارادتمند مثل سید حسن نصرالله را مسیحی لبنانی یهودی لبنانی و شیعی لبنانی می پذیرد، جوان عزیز فلسطینی ما عاشق سیدالشهدا است، عاشق حاج قاسم است، من یادم نمیرود که وقتی در منطقه سیستان حاضر شدم، برادران عزیز سنّی ما، مولویهای سنّی ما، ماموستاهای سنّی ما با چه عشقی از حاج قاسم یاد میکردند!
این راهبرد، راهبرد عجیبی است. اگر این حرکت را عزیزان ما، در فضای این مکتب سیدالشهدا توسعه بدهند، این اوسعیت را تضمین کنند، آن سفینه با سرعت اسرع است، با سرعت إن شاءالله مارا به ظهور فجر ولایتِ سیدالشهدا خواهدرساند.
خوشا بحال شما عزاداران و عزیزانی که اربعینی را با سیدالشهدا سر می کنید. شما در زیارت روزِ عاشورا، نه زیارت عاشورا بلکه زیارت روز عاشورای حرم سیدالشهدا این جمله را دارید که به خدا عرض می کنیم: «خدایا انا ضیفک» خدایا من امروز مهمان توام، ضیف توام. خدایا امروز به من منّت گذاشتی، مرا به ضیافت سیدالشهدا دعوت کردی و هر مهمانی را باید به گونهای پذیرایی کنی. خدایا مرا به حق این رگ های بریده اباعبدالله، به حق این نفس مطمئنهای که روز عاشورا در گودی قتلگاه آن سجده پایانی زیارت عاشورا را قرائت می کند، خدایا مرا در این سفینه جایم بده و به من کمک کن اهل مکتب حاج قاسم باشم که فرمود: «ما ملت امام حسینیم» مرا جزء ملت سیدالشهدا بدار تا ان شاءالله با ندای نورانی فرزندش امام زمان از قبر بلند شوم و لبیک بگویم و در تمدن مهدوی جای خودم را پیدا کنم.
پرچم سرخ سیدالشهدا و پرچم سبز امام زمان دو پرچماند، همانطوری که دشمنان شیعه فهمیدهاند این دو پرچم دارند تاریخ را فتح می کنند. ان شاءالله به برکت فرهنگی که ما ارادتمندان سیدالشهدا با همین راهبرد نورانی امام بزرگوار ما و رهبر فرزانه ما، امامین بزرگ انقلاب ان شاءالله قائل خواهیم شد.
والسلام علیکم و رحمهالله و برکاته