جهت مطالعه روی عناوین کلیک نمایید:
بسمالله الرحمن الرحیم
منشا ارتباط ما با خدا، نبی اکرم(صلی الله علیه و آله) و اهلبیت (علیهم السلام)
همه مخلوقات ازجمله ما باخدا يک ارتباط وسيعي داريم «نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَريد» (۱) خداوند متعال از رگ گردن به ما نزديکتر است و از قلب ما هم به ما نزدیکتر است «أَنَّ اللَّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِه». (۲) اين ارتباط در يک منزلت پایینتری بين مؤمنین و موحدين با انبياء و اولياء الهي بر حول محور نبي اکرم و اهلبیتشان برقرار میشود. يک ارتباط تنگاتنگ و وسيع بين مؤمن و نبي اکرم و اهلبیت وجود دارد و اين ارتباط از عوالم گذشته شروعشده است. ما در عوالمي با نبي اکرم و اهلبیت سير داشتهایم. هم نور مؤمنین از شعاع نور آنهاست و هم روحشان از روح آنهاست «انّ روح المومن اشد اتصالا بروح الله من شعاع الشمس الي الشمس»(۳) و هم طینتشان از طينت آنهاست «شيعتنا خلقوا من فاضل طينتنا» (۴)
هم ما ارتباطي در مسير خلقتمان با نبي اکرم و اهلبیت و با اماممان و حجتمان داشتهایم و هم اينکه عهدها و میثاقهایی در همه اين عوالم باخدا بستهایم. عهد توحيد، نبوت و ولايت، ميثاقي است که در هر سه عالم ما امتحانش را دادهایم و از عهدهی اين امتحانات هم مختلف بيرون آمدهایم و اين سير در آينده هم ادامه خواهد داشت.يعني همانطور که ما با امام بودهایم، بهسوی امام برخواهيم گشت. در روايات متعددي تشبيه کردهاند: همانطور که شعاع خورشيد از خورشيد فاصله میگیرد و دوباره هنگام غروب به سمت خورشيد برمیگردد (که اين بايد معنا شود)، مؤمنین هم روح و طینتشان به مقام عالي که ازآنجا تنزل یافتهاند برمیگردد. يعني ما در مسير خودمان بهسوی خداي متعال هم از وادي ولايت تنزل پیداکردهایم و هم به وادي ولايت بازخواهيم گشت.
نکتهای را که بعد میخواهم نتيجه بگيرم اين است که پس همانطور که همه انسانها حول ارتباطشان باخدا باهم رابطهای پيدا میکنند، مؤمنین هم بر محور ارتباطي که با ولي و امامشان دارند، رابطه خاصي باهم برقرار میکنند که اين ارتباط بايد پاس داشته بشود و قدرداني بشود و بايد همين ارتباط مبدأ پيدايش جامعه حول ولي خدا شود. يعني نبايد تلقي ما اینطور بشود که انسانها يک نيازهاي طبيعي دارند و يک ضرورتهای طبيعي دارند که اين ضرورتهای طبيعي آنها را دورهم جمع کرده است و حالا میخواهند جامعهای براي رفع اين نیازمندیهای مادي خودشان درست کنند. در مباني جامعهشناسی مادي گفته میشود که نيازهاي طبيعي و ضروري انسانها ،انسانها را از جنس مشترک خودشان يعني حيوانات جدا کرده و بعد آنها دورهم جمع شدهاند که مشکل تغذيه، مسکن و موانع طبيعي سر راه خودشان را بردارند و مخاطرات طبيعي را بهصورت جمعي حل کنند و بعد هم يک قرارداد اجتماعي در ادوار مختلف تهیهکردهاند که چطور زندگي کنند.
ما از عوالم قبل با امام بودهایم و اين ارتباط منشأ يک ارتباط خاص بين مؤمنین شده است. اين ارتباط بايد در شکلگیری جامعهی مؤمنین محفوظ بماند. يعني حرمت اين روابط بايد نگهداشته بشود. اينکه اینقدر تأکید شده است که «يَصِلُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَل» (۵) يا «يَقْطَعُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ» (۶) آنچه خدا دستور داده که به آن پيوند بخوريد، همان رشته و ارتباط خاص را برقرار میکند. اما افرادي هستند که برعکس «يَقْطَعُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَل» که هدايت خدا از آنها برداشته میشود. يعني قرآن که کتاب هدايت است ديگر آنها را هدايت نمیکند «يُضِلُّ مَنْ يَشا» (۷) و آنها را اصلاح نمیکند. اين ارتباط بايد در روابط ما مؤمنین حفظ شود. يعني روابطي که با امام در عوالم قبل داشتيم بايد در اين دنيا احياء بشود و بسط و نشر داده بشود نه اينکه روابط اجتماعیمان را بر بنيان ديگري تنظيم کنيم.
شکل گیری جامعه حول ولی
از آثار اين رابطه، شکلگیری جامعه حول الامام است. شکلگیری جامعه حول الامام يک قرارداد نيست. هميشه جامعه حول ولیاش شکل میگیرد حال يا آن ولي، ولي باطل است که اگر ولي باطل بود روابط جامعه حول او ظلماني میشود و او واقعا در روابط اجتماعي حضور دارد يا اينکه حول ولي حق شکل میگیرد و اراده و قواي آن امام در جامعه مؤمنین حضور دارد و حاکم است. يعني حقيقت روابط اجتماعي يک حقيقت عيني و واقعي است ولو اينکه ملموس نباشد. چون همهی روابط که ملموس نيستند. الان جاذبه زمين براي ما ملموس نيست و جاذبهای که بين کرات است هم براي ما قابللمس نيست ولي قابلمحاسبه و اندازهی رياضي هست پس اینیک واقعيت است. پس رابطه جامعه حول الامام يعني همان روابط بايد احياء بشود.
من گاهي اشاره کردم که اگر بخواهيم از طريق شبکه اينترنت با همديگر ارتباط برقرار کنيم يا با تلفن همراهمان با يکديگر تماس برقرار کنيم، حتي اگر بهاندازه يک اتاق باهم فاصله داشته باشيم بايد اين رابطه از يک شبکه مرکزي عبور کند. هرگاه دو نفر باهم ارتباط برقرار میکنند اين ارتباط از شبکهای عبور میکند که يا شبکه ارتباط نوراني است يا ظلماني .گاهي اوقات نفس انسان وسط میآید، وقتي به يکديگر نگاه میکنند، نگاه، نگاه نفساني است. بهظاهر دارند به هم نگاه میکنند ولي يک ارتباط پیچیدهای بين اینها برقرارمي شود و يک رابطه ظلماني شکل میگیرد. گاهي روايات از اینها با يک تعابير لطيف پرده برداشته است میفرماید: وقتي انسان يک نگاه حرام میکند اين نگاه «سهم من سهام ابليس»(۸) تيري است از تيرهاي ابليس که از چشمش عبور میکند و به قلبش میرسد. اين رابطه حقيقي است و قراردادي نيست. به شخص ديگري دارد نگاه میکند اما وقتي اين ارتباط بر محور نفس شکل گرفت، نفس از جنود شيطان است و رابطه شيطاني میشود و در اين رابطه شيطان حضور پيدا میکند. بهعکس همين رابطه اگر بر محور محبت خدا بود، در روايت داريم: وقتي فرزند نگاه محبتآمیز به پدر و مادر میکند خداوند ثواب يک حج کامل را میدهد. اينکه قرارداد نيست. يعني در فضايي قرار میگیرد که ثواب حج بر او محقق میشود و واقعيت پيدا میکند.
شبکهی شیطان – شبکهی نبی اکرم (صلی الله علیه وآله)
پس روابط ما با همديگر حتماً از يک شبکهی ارتباطاتي عبور میکند. حتي من گاهي عرض کردم که در معرفتشناسی، ما شروع به فکر کردن، تامل کردن و تحقيق کردن میکنیم و خيال میکنیم که تنها نشستهایم و بهصورت جزیرهای داريم با نظام طبيعت ارتباط برقرار میکنیم و تلقيات و آگاهیهایی هم ازآنجا براي ما پيدا میشود. اما اینگونه نيست. همینکه انسان شروع به فکر کردن و تأمل کردن میکند و با طبيعت رابطه برقرار میکند و میخواهد از طبيعت ادراکات و آگاهیهایی پيدا کند، يا در شبکهی شيطان قرار میگیرد «إِنَّ الشَّياطينَ لَيُوحُونَ إِلى أَوْلِيائِهِم» (۹) يا در شبکهی نبي اکرم و ملائکه. لذا عالم را يا ظلماني میفهمد يا نوراني. البته نمیخواهیم صفر و يکي حرکت کنم. این یک طيف است. يک سر طيف نورانی است «المومن ينظر بنور الله»(۱۰) وقتي به طبيعت هم نگاه میکند با نور الهي نگاه میکند و جهان را نوراني میبیند. یکطرفش هم ظلماني ظلماني است و براي شياطين است. اين وسط هم يک طيفي است.
ولي ما بايد توجه داشته باشيم ما خيال میکنیم وقتیکه مینشینیم و مطالعه میکنیم من هستم و اين عالم. اما اینگونه نيست. اگر شروع کرديم ادامهاش تابع اين است که انگیزههایمان چطوري باشد و کجاي عالم قرارگرفته باشيم. اگر قبلاً در دستگاه شياطين قرارگرفتهایم آنها امداد میکنند و اگر در دستگاه انبياء قرارگرفتهایم، ملائک به شما الهام میکنند. اينکه در روايات دارد که قلب انسان دو تا گوش دارد شبيه گوش ظاهري که دریکی شيطان و در يکي ملک میدمد، اینها اعتباري نيست بلکه واقعي است. وقتي ما فکر کردن را در خلوت خودمان شروع میکنیم القائاتي که به ما وارد میشود، اینها بیحسابوکتاب نيست و تابع روابط ماست.
آثار شکل گیری روابط حول الامام
پس بايد همهی روابط ما حول امام شکل بگيرد. حالا اينکه چه آثاري دارد آثارش را بعد بررسي میکنیم. اگر روابط انسان حول امام شکل گرفت اخلاقش الهي میشود، انگیزههایش الهي میشود و جامعه الهي میشود. جامعهی الهي، جامعهای است که همفکری، هم کاري وهم دلیشان حول الامام است.يعني وحدتشان حول الامام است. دغدغههای مشترکشان حول الامام است. دغدغههایشان دغدغههای ولیشان است. انسان منتظر يعني انساني که دغدغههایش دغدغههای امامش است و انتظار تحقق آن اهداف را دارد. اين موجب همدلي تاريخي بين جامعه مؤمنین میشود. پس همدلي ما آنجا که دغدغه مشترک، نيت مشترک، گرايش مشترک و هدفهای مشترک پيدا میکنیم؛ ارزشهای مشترک را براي ما شکل میدهد. یکچیزهایی براي ما میشوند ارزش و کرامت یکچیزهایی میشوند ضد ارزش و ضد کرامت. اين در جوامع مختلف يکنواخت نيست. الآن خيلي از امور در جامعه مؤمنین ارزش است و معروف شناخته میشود ولي در جامعه کفار اینها منکر شناخته میشوند و اگر شما به آن دعوت کنيد میگویند دارد دعوت به منکر میکند. اموري در جامعه ما منکر هستند ولي در جامعهی کفار معروف هستند و اگر شما نهي از آن منکر کنيد میگویند دارد نهي از معروف میکند. مثلاً شما به پارک اروپا برويد و از خيلي از روابط ناهنجاري که آنجا میبینید نهي کنيد، قانوناً شمارا مجازات میکنند. هم ضد ارزش است هم از نظر حقوقي کاري ضد قانون است. پس ارزشها يکسان نيستند. اگر حول ولي جمع شديم ارزشهای اجتماعي، برمحور امام شکل میگیرد.
اينکه «الحق مع علي يدور معه حيث ما دار» (۱۱) اگر جامعه حول الامام بود، همان حق در جامعه ظهور پيدا میکند و اگر حول ولي باطل بود او ظهور پيدا میکند. آنچه شما در جامعه میبینید درواقع تجسد روح امام آن جامعه است. اينکه قرآن میفرماید: «وَ إِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظيمٍ» (۱۲) او خلق عظيم است و عظمتش براي اين است که میتواند جهاني را به خلق خودش اداره کند. يعني بشوند ظلّ خلق نبي اکرم. فرمود: «انّ الله ادّب نبيه علي محبته» خداوند اين وجود مقدس را بامحبت خودش تربيت کرد. بعد فرمود: «إِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظيمٍ» تو داراي خلق عظيم هستي که آن خلقِ محبت خداست. پيامبر میتواند همين خلق را منتشر بکند. جامعه حول الامام اخلاقشان حول محبت خدا شکل میگیرد. اگر هم دستگاه شيطان شد حول عداوت خدا شکل میگیرد «الشيطان عدوّ الله امام المتعصبين» (۱۳) شيطان هم جامعه درست میکند و همهی خلقيات اين جامعه عداوت باخداست. پس جامعهی حول ولي يعني جامعهای که همهی روابطي که بين مؤمنین برقرار میشود حول امامشان است.
مصادیق شکل گیری جامعه حول الامام
بخشي از دستوراتي که ائمه دادهاند و محورش شکلگیری جامعه حول الامام است، مغفول واقعشده است و اتفاقاً کار شيطان اين است. شيطان تلاش میکند اين رابطه را قطع بکند و رابطهی ديگري بهجایش بياورد. من الآن يک مثال میزنم البته در آن نمیخواهم از جامعههای عشیرهای دفاع کنم. آن رابطهای که من از آن دفاع میکنم رابطه حول امام و رحمت الهي است. امام آن رحمت موصوله است و آن رشته بايد پاس داشته شود. مثلاً رابطه عشیرهای را به رابطه خانوادگي تبديل کردهاند و خانوادهها هم کوچکشدهاند و به خانوادههای تک عضوي يا دو عضوی تبدیلشدهاند. و رابطه اعضاي خانواده هم مثل روابط در جامعه قبلي نيست. نهفقط عميق نيست بلکه همه انگیزههایش مادي است. يعني زن و شوهر وقتي غذا میخورند هرکدام پول خودشان را حساب میکنند. پدر و فرزند هم همینطور هستند. يعني دقيقاً رابطه ريالي شده است و اين خاصيت دستگاه مادي است که روابط خانوادگي را قطع کند «يَقْطَعُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَل». (۱۴) آن رشته اي را که خدا دستور داده با او ارتباط پيدا کنيد و همه روابطتان بر محور او باشد امام است؛ مثلاً اگر شما به دوستتان محبت میورزید بايد بر اساس محور امام باشد.
استادي میفرمود: دهه محرم در ايامي که ميهمان هیئت حسيني هستيد همه غذا میخورند ولي همه ميهمان امام حسين(علیهالسلام) هستند. همه طبخ میکنند و همه هم میخورند؛ اما همه براي امام حسين طبخ میکنند و همه هم سر سفره امام حسين مینشینند. فرمود چه اشکالي دارد که روابط خانوادگي هم اینطور باشد؟ مرد در خدمتگزاری به اهلبیت، به خانوادهاش خدمت کند. خانوادهی اين استاد به من میگفتند که گاهي ايشان بيمار بود ولي در خانه کار میکرد. به ايشان میگفتم که دخترها هستند که کار کنند ولي ايشان میگفت که من قصد توسل به فضه خادمهي حضرت زهرا(س) را کردهام و به اين عنوان در خانه به شما خدمت میکنم. اینیک نوع رابطه بين زن و شوهر است. يک رابطه هم اين است که انگیزههای مادي برقرار شود. ريالي حساب کنند. يعني وقتي میخواهند به همديگر کمک کنند يا خدمت کنند، راندمان مادیاش را محاسبه میکنند. اين شيطاني است و آن رحماني.
رابطهی تاریخی ما با بقیهی مؤمنین
من نمیخواهم فعلاً از عواقب اين روابط بحث کنم بلکه میخواهم بگويم که رابطهی مؤمنین با يکديگر يک رابطه سطحي نيست که از اين دنيا شروع بشود. همینطور که رابطهمان با اماممان و نبي اکرم يک رابطه تاريخي است که از گذشته شروعشده و ادامه هم پيدا میکند، رابطهی ما با بقيه مؤمنین هم يک رابطه تاريخي است و آن رابطه بايد نگهداشته بشود. رابطه ما با امام محور يک رابطهی تکويني بين مؤمنین است، نه اينکه اين رابطه از اين دنيا شروع میشود و تازه حالا ما میخواهیم قرارداد کنيم که مؤمنین چطور میخواهند باهم ارتباط برقرار کنند. اين رابطه از قبل بوده است و يک رابطه عميق و بسيار وثيق است. همانطور که رابطه با ولي يک رابطه وثيق است و ارتباط کفار با ولیشان در اين عالم آغاز نشده است، رابطهشان بين خودشان هم در اين عالم آغاز نشده است و مؤمنین هم همینگونهاند و رابطهشان با همديگر يک رابطه تاريخي و عميق است.
حالا شما يک منزلتش را که تقريباً همه مؤمنین و دوستان اهلبیت میفهمند را در نظر بگيريد مثلاً صلهرحم. دونفری که در یکخانه هستند فرزند يک پدر و مادر هستند و اين رابطه يک حقوق و تکاليفي میآورد که اين حقوق و تکاليف بين اين فرد و فرزند همسايه نيست حتي حقوقي که دو پسرخاله دارند با حقوقي که دو برادر باهم دارند کاملاً متفاوت است. اين رابطه حقيقي است و قراردادي نيست. عمیقتر از رابطهی بين فرزندان يک پدر و مادر که خيلي عميق است و تقریباً شديدترين رحامت است و حقوق فراواني را میآورد، رابطه دو مؤمن است. در روايات داريم که رابطهی دو مؤمن از اینها هم عمیقتر است«المومن اخ المومن من امه و ابيه»
چندين روايت در اين وادي داريم روايات هم از کتب معتبر مثل بصائر الدرجات و کتاب کافي مرحوم کليني است که انشا الله یکبار عرض میکنم که اينکه میگوییم بصائر الدرجات و کتاب کافي، کتب معتبریاند يعني چه؟ مقصود ما اين نيست که تمام روايات اين کتاب مورد اجماع و صحيح است. ولي کتابي واقعاً ارزشمند و جامع است که اسراري از معارف در آن است. اين روايت در بصائرالدرجات است که مرحوم کليني در کافي نيز شبيه اين را نقل کرده است. معاوية بن عمار به امام صادق (علیهالسلام)عرض کرد که منظور اين حديث چيست؟ که میفرماید: «المومن ينظر بنور الله» مؤمن با نور الهی نگاه میکند لذا از فراست مؤمن بپرهيزيد. لذا مؤمن از متوسمين است يعني در سيماي فرد، عمق وجودش را میفهمد و نمیشود او را فريب داد. حتي اگر با انسان مدارا بکند؛ البته مدارا غير از فريب خوردن است. حضرت فرمود: «إنّ الله خلق المومن من نوره»(۷) خدا مؤمن را از نور خودش آفريده است. (روايتي قبلاً خواندم که فرمود ما از نور خدا هستيم و مؤمن از نور ماست يعني باواسطه است.) «صبغهم في رحمته» و آنها را در رحمت خودش فروبرده و آنها رنگ رحمت الهي را به خودشان گرفتهاند. یکطرف خلقت، نور الهي است و طرف ديگرش رحمت الهي است. مؤمن حقيقتاً از نور و رحمت خلقشده است. «و اخذ ميثاقهم لنا بالولايه علي معرفته» از مؤمنین نسبت به معرفت الهي و ولايت ما ميثاق گرفتهاند.
«يوم عرّفه نفسه» در روزي که خودش را معرفي کرد (که آیهاش را خوانديم) ميثاق معرفت و ولايت گرفته شد. بعد امام فرمود: «المومن اخ المومن لابيه و امّه» مؤمن با مؤمن ديگر برادر پدر و مادري هستند. اين رابطه واقعي و تکويني است. بعد فرمودند: «ابوه النور و امه الرحمة» اينکه چطور نور براي مؤمن بهمنزلهی پدر میشود و رحمت میشود بهمنزله مادر اين توضيح میخواهد که بزرگان هم دراینباره توضيحات خوبي دادهاند. بعد فرمودند: «فانّما ينظر بذلک نور الذي خلق منه» از آن نوري که آفریدهشده، با همان نور میبیند. يعني ما شعاع نور امام هستيم و مؤمنین همديگر را با شعاع نور امام میبینند .امام با نور الهي میبیند و ما با نور امام. لذا روايات مکرري داريم که آن بيتي که از سعدي آمده: چو عضوي به درد آورد روزگار دگر عضوها را نماند قرار اين در روايات ما نسبت به رابطه مؤمنین آمده است و رواياتش هم متعدد است.
مؤمن برادر پدر و مادري مؤمن است
در کافي داريم که جابربن يزيد جوفي به امام باقر(علیهالسلام) عرض کرد که به من حالات قبض يعني گرفتگي روح دست داده است بعضیاوقات محزون میشوم چهبسا مصيبتي هم به من نرسيده، اين حزن به حدي است که اهلبیت آن را در چهره من میبینند و میفهمند که حال من متحول شده است درحالیکه هيچ اتفاقي برايم نيفتاده است. حضرت فرمود: «يا جابر إن الله عزوجل خلق المومنين من طينة الجنان»(۸) اي جابر، خداوند مؤمنین را از طينت بهشت آفريد. بعضیها طينت را مادر گرفتهاند. «و اجري فيه من ريح روحه» و وقتي از روح خودش در آدم دميد، نسيمي از آن را در مؤمنین دميد. يعني آن روح، نسيمش در همه مؤمنین است و شعاع آن روح در همهی مؤمنین وجود دارد «و لذلک المومن أخ المومن لابيه و امه» مؤمن برادر پدر و مادري مؤمن است؛ لذا دو نفر مؤمن قبل از اينکه عرب يا عجم باشند، باهم برادر هستند و ارتباطشان ايماني است. بعد فرمود: «فاذا اصاب روحا من تلک الارواح في بلد من البلدان حزن» وقتي يک روحي از روح ها در يک شهري از شهرها ولو دور باشد محزون میشود، «حزنت هذه روح» اینطرف هم ناراحت میشود. يعني غصهها و رنجهایشان به هم منتقل میشود و اینیک انتقال حقيقي است.
يک رابطه و جاذبهای بين دو مؤمن است که ناراحتیها و فعلوانفعالاتشان به هم منتقل میشود. مثل ظروف متصله. اگر يک قطره خون در ظرفي بچکد آن ظرف رنگ میگیرد و اگر يک قطره عطر در آن ريخته شود آنهم معطر میشود. پس اگر غصهای به دل مؤمنی میآید آن غصه به دل مؤمن ديگري هم میآید. اين خيلي رابطه عميقي است و اين رابطه حول من نور امام و از طينت امام است. يعني اين رابطه، رابطه ايست که حول محور امام شکلگرفته است.اينکه ما موظف هستيم صلهرحم را - که فرمود مهمترین رحمي را که خدا دستور داده به آن پيوند بخوريد(امام)- انجام بدهيم و اصلاً رحمت موصوله را بعضي اينجا امام گرفتهاند؛ براي اين است که امام آن رحمتي است که رشته رحمت پيوسته خدا با ماست و هیچوقت از ما جدا نمیشود و ما هم مأمور به پيوند با او هستيم و مأمور هستيم که همه روابطه مان را در ارتباط با امام شکل بدهيم و حفظ کنيم. حفظ رابطه با امام اين است که هر ارتباطي از مسير ارتباط با امام بگذرد و آن روابطي که حول امام شکلگرفته را شما نشکنيد.
لذا اگر مؤمن رابطه خودش را با مؤمن بشکند در روايت داريم که ولايت ما از او قطع میشود.منتها نه ولايت کلي بلکه رشتهای از ولايت که از طريق آن مؤمن به شما میرسید قطع میشود. آن رشته ارتباط امام با ما که از طريق آن مؤمن برقرار میشد قطع میشود. چون در آن مؤمن ولايتي هست و شعاعي از محبت و ولايت امام در او است و اگر من با آن مؤمن گره بخورم به آن رشته گره میخورم. در روايت داريم که اگر زيارت ما براي شما مقدور نبود به زيارت شيعيان برويد که اين زيارت ماست. اين قرارداد نيست زيرا واقعاً در مؤمن شعاعي از امام است. اينکه در روايات داريم: اگر کسي به ديدار برادر مؤمنش برود خدا را زيارت کرده است. فرمود اگر کسي راه طولاني را طي کند و به زيارت مؤمنی برود او زائر خداست يعني خدا بايد اجرش را بدهد و اینیک قرارداد نيست چون الآن روايت را خوانديم که مؤمن از نور الهي آفریدهشده است و شعاعي از نور الهي در مؤمن است که اینها بايد معنا شود و به معناي تجسيم نيست که خداوند جسم است يا يک شعبهای از خداوند جداشده است خداوند متعال «لم يلد و لم يولد» هیچچیز از خداوند صادر نمیشود به اين معنا. ولي بالاخره مؤمن از شعاع نور الهي است به هر معنايي که دقيق و لطيف است و لذا زيارت او زيارت الله است و زيارت مؤمن زيارت الامام است و اینها قرارداد نيست. لذا اگر کسي با مؤمن رشتهاش را قطع کند رشتهاش را باخدا قطع کرده است و لذا اگر حاجتي از مؤمن پيش مؤمن آمد، گويا حاجت امام است.
امام به ما نياز ندارد و میتواند آن حاجت را به شکل ديگري رفع کند. کما اينکه خداوند (تعبير من غلط است و بهظاهر تعبير اشکال نگيريد) میتواند گرفتاري يک فقير را برطرف کند ولي او را به در خانهی شما میفرستد. گويا خدا حاجت خودش را فرستاده است. خدا میتواند خودش رفع کند ولي او را فرستاده که شما متنعم بشويد. اينکه فرمود «حوائج الناس اليکم من نعم الله اليکم»(۱۵) خداوند متعال يک نعمتي را میفرستد. اين نعمت يک حاجتي است که رشتهای از رحمت و محبت خداست که به سمت شما آمده است و اگر شما بريديد از رحمت و محبت خدا بريديد. ما حول اين دهها روايت بلکه صدها روايت داريم که اين رشته را قطع نکنيد. جامعهای که حول الامام است و حوائجشان هم حول الامام است و به هم حول الامام خدمت میکنند اين چه ربطي به جامعهای دارد که باهم مسابقه بر سر دنيا میدهند. اين دو جور جامعه است که روابطش هم فرق میکند. جامعه ولايي يعني جامعهای که همهچیزش حول ولي و امام معصوم شکل بگيرد و همه روابطشان روابط محبت و ايثار و فداکاري است.
لذا اين ارتباط وثيقي که بين مؤمنین است ارتباط بر محور امام است، چون روحشان از روح امام و شعاعشان از شعاع امام و طينتشان از طينت امام است. کانه يک اشتراکي در پدر و مادر دارند. اينکه پيامبر فرمود: «انا و علي ابوا هذه الامة» من و علي دو پدر اين امت هستيم، اين قراردادي و تشبيه و استعاره نيست بلکه اين رابطه واقعاً رابطه ابوت است و اصلاً عمیقترین رابطه ابوت همين رابطه است. اینکه ما به حضرت اباعبدالله عرض میکنیم السلام عليک يا ابا عبدالله يک معناي آن اين است که کنیهای براي حضرت گذاشته بودند به نام اباعبدالله و تفأل هم زده بودند که بعداً خداوند فرزندي به شما میدهد که اسم اين فرزند را عبدالله بگذاريد. ولي روايت اين را نمیگوید اباعبدالله يعني واقعاً پدر معنوي همه عبادالله. عباد الله در دامن او بزرگ میشوند و شعاع وجود او هستند و او آنها را سرپرستي میکند .پس اين رابطه بايد محفوظ بماند و محور رابطه مؤمنین باشد.
لذا ما صدها روايت و دهها باب داريم که اين رابطه را توضيح میدهد و تبيين میکند که اگر مجال است من فقط فهرست بعضي ابواب را عرض کنم. که البته اين عناويني که در روايات است بسيار وسیعتر است. همه شئون جامعه بايد حول الامام باشد. وقتي شما نياز اقتصادي جامعه را سامان میدهید اگر اين نياز حول ولايت شکل نگيرد اين قطع رحم است. يعني الگوي اقتصادي جامعه که مردم در آن نيازشان و ارضاعشان تأمین میشود؛ اگر اين نيازها و ارضاع آنها حول ولايت نباشد، قطع رحم و قطع با امام است. قطع آن رشتهای است که «امر الله به ان يوصل» (۱۶) لذا رابطه هدايت ازاینجا برداشته میشد. درحالیکه اگر نظام معيشتشان حول الامام باشد، نوع خوردوخوراکشان، نوع دادوستدشان و نوع نياز و ارضاعشان يعني تکامل نيازها و ارضاع نيازها حول امام باشد؛ همهاش میشود ارتباط با امام و نوراني میشود.
ما براي رفع نيازمان شهر میسازیم. يک روابط اجتماعي را برقرار میکنیم يعني همدلي و همفکري و همکاریهایی را انجام میدهیم تا يک شهر بسازيم. شهرسازي نماد همدلي و همفکري و همکاري جامعه و نماد نياز و ارضاع اجتماعي است. اگر اين حول الامام باشد اين شهر میشود نوراني. يعني محور شکلگیری نياز و ارضاع آنها ولايت امام میشود. الآن کفار هم اين کار را میکنند و شديدترين کفار به دنيا، محور جامعه کفر میشوند و او و نظام حول او، نظام نياز و ارضاع اجتماعي را شکل میدهند. فرعون اصلاً حرفش همين بود «انا ربکم الاعلي» (۱۷) و گفت من پرورشتان میدهم اما ما میگوییم پرورش بايد حول ولايت الله و حول ربوبيت خدا باشد. لذا نظامهای مادي همهی روابط را با امام قطع میکنند و به خاطر همين، همه روابط ظلماني میشود «بعد ما ملئت ظلماً و جوراً». وقتي رابطه با امام که کلمه عدل است، قطع شود همه روابط ظلماني میشود. هم میشود ظلم و جور و هم ظلمت. و اگر حول امام بود کلمه عدل است يعني هم میشود عدل و هم میشود نور.
اينکه اقتصاد يا شهرسازي حول امام بايد تعريف شود يعني هم نيتمان هم اخلاقمان هم شرايع و قوانينمان هم مناسکمان، و همهچیزمان بايد بر محور امام شکل گيرد. يعني اگر يک روح شيطاني محور شکلگیری است، روابط اجتماعي ظلماني میشود يعني حرص و حسد و بخل و ... وسط میآید و روابط اقتصادي روابط حرص و حسد میشود و نقطه مقابل آن رابطه ايثار و فداکاري است که میشود اینها را به روابط اجتماعي تبديل کرد. کفار القاء میکنند که نمیشود باانگیزههای معنوي جامعه ساخت و سکولاريست ها میگویند: دين و روابط ايماني را براي حوزه خصوصي بگذاريد و حوزه اجتماعي با روابط ايماني شکل نمیگیرد. آنها میگویند انگیزههای ايماني قابلاندازهگیری نيست و کمّي سازي نمیشود درحالیکه انگیزههای مادي را کمّي سازي و ريالي میکنند و روي آن حقوق میدهند. میگویند اين آدم با اين شدت رواني به دنيا و با اين منصب و اين کارآمدي اين حقوق را دارد. يعني دقيقاً براي شدت رواني معادله کمّي درست میکنند و با ريال اندازه میگیرند. بعد به انگیزههای معنوي که میرسند میگویند: قابلاندازهگیری نيست و لذا میگویند آنها را به حوزه خصوصي ببريد و به حوزه اجتماعي نياوريد چون با آن نمیشود جامعه پردازي کرد. يعني با ولايتِ باطل میشود جامعه پردازي کرد ولي ولايتِ حق براي حوزهی خصوصي است.
محور تمدن جامعهی مومنین حول امام شکل میگیرد.
اما ما میخواهیم بگوييم بايد جامعه و تمدن حول ولي شکل بگيرد. جامعه مؤمنین جامعه ايست که تمدنش حول امام است و اوجش در عصر ظهور اتفاق میافتد. ائمه ارکان البلاد هستند، و مقصود هم فقط بلاد معنوي نيست بلکه واقعاً بايد حول الامام، بلد شکل بگيرد و بلدي که حول امام شکل میگیرد، بلد امين است. لذا در روايات بلدالامين به پيامبر تعبيرشده است. اينکه حضرت فرمودند: «انا مدينة العلم و علي بابها» واقعاً حضرت مدينه است. يکي از شئون حضرت همين است. وقتي اين مدينه تحقق پيدا میکند، میشود مدینهی فاضله. اگر هم مدینهای که تحقق پيدا میکند، مدينه شيطاني بود مدينه ظلماني میشود. يعني آنطرف تجسد روح نبي اکرم است و اینطرف تجسد شيطان. و اين مدينه هم در اين دنيا و هم در عوالم بعدي وجود دارد.
در روايات دستوراتي داريم که عمومي است مثلاً در کافي امام صادق(علیهالسلام) به نقل از پيامبر فرمود: «الخلق عيال الله فاحب الخلق الي الله من نفع عيال الله و ادخل علي اهل بيت سروراً» (۱۸) همهی مخلوقات عيال خدا هستند عائله خدا هستند و خداوند رزقشان میدهد و محبوبترین مخلوقات نزد خدا کسي است که نفعي را به عيال خدا برساند و اهالي خانهای را خوشحال کند يا غصهای را از دلشان بردارد. و نيز در کافي از امام صادق داريم که از پيامبر سؤال شد: «من احب الناس الي الله» محبوبترین افراد نزد خدا چه کساني هستند؟ حضرت فرمود: «انفع الناس للنّاس» کسي که از همه براي مردم مفيدتر است.
رحمت عام و رحمت خاص خداوند و مؤمنین
خدا يک محبت عمومي دارد که به کفار هم محبت میکند «بل کيف يضيق علي المذنبين ما وسعه من رحمتک». رحمت خدا گناهکار را گرفته است. در همان حالي که گناه میکند، هم با قواي الهي دارد گناه میکند و هم لذتي که میبرد رحمت خداست. اینیک رحمت است و فرمود خداي متعال دنيا را به کافر هم داده است. ولي رحمت خاص خدا براي مؤمنین است. آنهایی که ولايت الله را قبول میکنند «الله ولي الذين آمنوا» حالا خداوند ولايتشان میدهد «يخروجهم من الظلمات الي النور» (۱۹) که اين ولايت رحمت خاص خداست. مهمترین و بهترين نعمت خاص خدا نعمت ولايت است که در ولايت ائمه تجسد پيدا میکند «ولايتنا ولايت الله» و براي همين است که نعمت ولايت را مهمترین نعمت میدانیم.
مؤمنین هم همینگونهاند و يک محبتي به همه دارند و شعاع رحمت عام خدا در آنها است البته ما به دشمنان خدا کاري نداريم. يک عده مؤمن و يک عده مستضعف هستند که شايد جمع کثيري هم باشند که اين مؤمنین به مستضعفين محبت دارند و اینیک محبت عمومي است. در خانهی آنها غذا میبرند، باادب با آنها برخورد میکنند، به آنها محبت میکنند، غصه از دلشان برمیدارند. ولي مؤمنین يک رحمت خاص دارند که براي کساني است که در دايره ايمان هستند همانطور که خداي متعال «الله ولي الذين آمنوا»(بقره/۲۵۷) همانطور که وجود مقدس نبي اکرم «بالمومنين رؤوف الرحيم»(توبه/۱۲۸)، يک رحمت خاص به مومن دارند «عزيز عليه ما عنتم»(توبه/۱۲۸) رنج همه، او را به درد میآورد و هرکسی رنج ببرد او اذيت میشود ولي «بالمومنين رؤوف الرحيم». مؤمنین هم همینگونه اند و يک رحمت خاص به عيال الله دارند ولي يک رحمت خاص ديگري هم بين خودشان است براي اینکه مؤمن هستند و ولايت الله را قبول کردهاند. کسي که ولايت خدا را قبول میکند، يک حق خاصي نسبت به ما پيدا میکند. یکرشتهای از ولايت خدا و ولايت امام در اوست که اگر با او پيوند بخوريد با آن رشته پيوند خوردهاید.
پس ما يک سلسله روايت داريم که میگویند مؤمنین بايد نسبت به همه عباد الله محبت داشته باشند و دشمنان خدا از محل بحث خارج هستند. مؤمن به مؤمن خدمت میکند به خاطر ايمانش. اگر شما دست يک فقيري را بگيريد براي اينکه او عائله خداست، اين است که کار میکند و الا اگر به يک فقير کمک کنيد ولي به اين توجه نکنيد که او عائله الهي است و اين احسان از شبکهی الهي عبور نمیکرد، اين آنقدر اجر ندارد که بشود «احب الناس الي الله». ولي اگر با نگاه عائله الهي به کسي کمک کرديد، يعني ارتباطتان با او از ارتباط شما با خداوند میگذرد، آنوقت وقتي احسان میکنید، درواقع واسطهی محبت خداييد. خودش محبوب عندالله میشود چون واسطه محبت خداست. عين همين در رابطه با مؤمنین است که اگر کسي گفت اين مؤمن است، اين حامل ولايت امیرالمؤمنین و نبي اکرم است و من دستش را میگیرم و خوشحالش میکنم چون رشتهای از توحيد و ايمان و ولايت در او است؛ اين رابطه، يک رابطهی خاص است که انسان را به خدا گره میزند. انشاءالله خداوند ما را موفق به درک رشتهای که بين ما و خودش قراردادِ بکند که رشتهی ولايت است بکند و پيوند همهجانبه به اين رشته قرار بدهد.
پینوشتها:
منبع: سخنرانی حجتالاسلاموالمسلمین میرباقری (پایگاه سمت خدا(
بسمالله الرحمن الرحیم
رابطهی اصلي مؤمنین بايد با ولیشان باشد و رابطهشان بايد حول آن رابطه شکل بگيرد. اين رابطه يک سابقهای تاريخي در عوالم گذشته دارد و ازاینجا شروع نمیشود. مؤمنین در عوالم گذشته در سرشت و فطرت و نورشان با امامشان رابطه داشتهاند و بين خودشان هم اين رابطه بوده است. «المومن اخ المومن من امه و ابيه» مؤمنین با يکديگر برادر و خواهر پدر و مادري هستند. اين رابطهی حقيقي است و در هر جغرافيايي هم که باشند مانع اين ارتباط باطني و حقيقي نيست.
«حب في الله و بغض في الله» شالودهی جامعه
حالا دو نکته را میخواهیم حول اين مسئله توضيح بدهيم نکته اول اينکه انسانها قبل از عالم دنيا دودسته شدند: دستهای که بار توحيد و نبوت و ولايت را برداشتند و اين عهدها را پذيرفتند و جزو جبهه مؤمنین شدند. دستهی دیگربار نبوت و توحيد و ولايت را زمين گذاشتند و جبههی مقابل شدند. اینها طبیعتاً در طينت و سرشت هم دودسته میشوند و از همان عالم از هم جدا میشوند. وقتي ما به اين عالم میآییم، بايد روابطمان حول حجت و ولي خدا و امام شکل بگيرد. اولين زيربناي روابط اجتماعي که بهمنزله شالوده آن جامعه است و هر جامعهای که میخواهد درست شود به اين شالوده نياز دارد، «حب في الله و بغض في الله» است. روايت متعددي در اين زمينه است.
داريم که پيامبر از اصحابشان سال کردند: کدامیک از رشتهها ما را محکمتر به ايمان پيوند میدهد و موجب میشود که ما متصل به ايمان شويم به تعبير ديگر چگونه میشود وارد وادي ولايت الله که همان وادي ايمان است شد؟ عدهای جواب دادند و عدهای هم گفتند خود شما بفرماييد که خدا و رسولش آگاهترند، که قاعدتاً اين دسته دوم برندهتر هستند. بعضي گفتند: حج، بعضي گفتند: زکات و بعضي گفتند: نماز. پيامبر فرمود: همه اینها فضيلت دارد ولي اینها محکمترین رشتهای که ما را به حقيقت ايمان و حقيقت توحيد و ولايت گره میزند نيست. بعد خود پيامبر فرمود:مهمترین رشتهای که ما را به ايمان پيوند میزند و پاره نمیشود و مطمئنتر و محکمتر است «الحب في الله و الغبض في الله» (۱) محبت ورزيدن و بغض داشتن درراه خداست، که در بعضي روايات اين مکرر آمده است. سوال کردند که حب و بغض هم جزو ايمان است؟ يعني حب و بغض هم ايمان را شکل میدهد و اگر نسبت به عدهای حب داشت و نسبت به عدهای بغض، اين مؤمن میشود و اگر بالعکس بود کافر خواهد بود؟ حضرت فرمود: ايمان تماماً حب و بغض است.
در ادامه اين آيه را خواندند: «حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإيمانَ وَ زَيَّنَهُ في قُلُوبِكُمْ وَ كَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْيانَ» (۲) خدا در قلب شما ايمان را زينت داده و محبوب شما قرار داده است و کفر و فسوق و عصيان را مکروه شما قرارداده است. قلب مؤمن طوري است که متمايل به اولياء خداست. در اين آيه کلمه ايمان به امیرالمؤمنین تفسير شده است. بنابراين محبت اولياي خدا و حب في الله یعنی انسان بايد محبت و دشمنیاش درراه خدا باشد. و کسي را دوست بدارد که خدادوست میدارد. و کسي را دشمن بدارد که خدا دشمن میدارد. و بعد حضرت فرمودند: «التولي لاولياء الله»تولي نسبت به اولياء خدا و تبري من اعداء الله تبري جستن از دشمنان خدا، اين محکمترین رشتهای است که انسان را به وادي ولايت الهي وارد میکند و وارد محيط ولايت الله میکند.
پس انسانها همینجا دودسته میشوند: يک دسته آنهایی هستند که محبت خدا و اولياء و دشمني با دشمنان خدا رادارند، و يک عده هم بهعکس هستند. اين دو رشته با همديگر است. نمیشود انسان فقط خدا و اوليائش را دوست بدارد، بلکه بايد خدا و اوليائش را دوست بدارد و دشمنانش را هم دشمن بدارد. اين همان چيزي است که مرز جوامع را شکل میدهد. يعني اين حب يک امر قراردادي و اعتباري نيست . جامعهی مؤمنین همینگونه شکل میگیرد. تبري از دشمنان خدا، صفبندیها را درست میکند و توالي نسبت به اولياي خدا و حب في الله، جبهه داخلي مؤمنین را شکل میدهد.
خدا رحمت کند امام(ره) را که در بيان بلند و نوراني که به گورباچف داشتند فرمودند: (نقل به معنا مي کنم) که بايد کمونيسم را در موزههای تاريخ جستجو کرد و اینیک امر تاريخي شده است، و به گورباچف اینگونه نوشته بودند که دليل شکست شما مبارزه بیدلیل باخداست و غرب سرمایهداری هم به همين دليل شکست خواهد خورد.
چون غرب فرهنگي بهویژه بعد از رنسانس، دين و خدا را با صداي بلند بهخصوص در عرصه حيات اجتماعي نفي میکند. و اين امري نيست که آن را پنهان بکنند. کساني که بنايشان مبارزه باخدا و رسول است و در منطقه جنگ علیه اسلام راه انداختهاند، نمیشود آنها را دوست داشت. تبري نسبت به آنها رکن اصلي ايمان است. اگر انسان به آنها محبت ورزيد اين محبت به جهنم است. محبت ما نسبت به آنها ما را بهصف آنها میبرد و تبری است که صف ما را از آنها جدا میکند.
ارادهها حول دو ولی حق و باطل شکل می گیرد.
ارادهها حول دو ولي شکل میگیرد: يکي ولي باطل و يکي ولي حق است.ارادههایی که حول ولي حق شکل میگیرند ارادههای نوراني هستند و انگیزهی دورهم شدن آنها هم بندگي خداست. و اولين چيزي هم که آنها را به هم گره میزند محبت است يعني «الحب في الله». حب رشته پيوند است و قرارداد نيست. مادري که فرزندش را دوست دارد واقعاً به او مرتبط است و واقعاً حامي اوست. دسته ديگر حول محبت دنيا دورهم جمع میشوند و غرض آنها هم بيشتر از دنيا نيست يعني میخواهند دنیایشان آباد باشد. آبادي هم به معناي کامجویی و تمتع از دنياست نه به معناي عمرانآبادی که انبياء میگویند. میخواهند بيشتر متمتع باشند و مبتهج به ماده باشند و سرخوش به ماده باشند.
اين دو دستگاه در مقابل يکديگر هستند. زيرساختي که اين دو گروه را از هم جدا میکند چيست؟ آيا مرز جغرافيايي است؟ مثلاً بگوييم اینجا ايران است و آنجا عراق بخصوص مرزهاي جغرافياي که بعد از جنگ جهاني دوم دولتهای برنده کشيدند و با اغراض سياسي همشکل گرفته است و به دنبال تغيير آن هستند. آيا اینها انسانها را جدا میکند؟ يا اينکه ممکن است که يکي اینطرف دنيا باشد و ديگري آن طرف دنيا باشد و حقيقتا به هم مرتبط باشند و عضو يک جامعه باشند و دو نفر در کنار هم زندگي بکنند ولي عضو يک جامعه نباشند؟ مؤمن آل فرعون در کاخ فرعون بود ولي عضو جامعه حضرت موسي بود و بالعکس همسر نوح در خانه نوح بود ولي عضو جامعهی کفار بود. اولين قدمي که مرزها را جدا میکند تولي و تبري است و این از اعتقادات هم کمي قویتر است يعني حب و بغض يا ميل و نفرت انسان است که مرزها را از هم جدا میکند و اینها زیربنای جامعه است. مؤمنین باهم همدلي و يک نفرتي دارند که حول وليشان است. يعني او را دوست میدارند و حول او همديگر را دوست دارند و اين رشته از اين دنيا شروع نمیشود؛ بلکه از قبل از اين دنيا شروع میشود، که حديثش را مفصل گفتيم «المومن اخ المومن من ابيه و امه».
پس نکتهای که بايد نسبت به آن دقت بشود، برائت نسبت به دشمنان خدا است که حداقل تبري از باطل است. در روايات داريم که نهي از منکر سه مرتبه دارد: اولين مرتبهاش قلبي است بعد لساني و بعد عملي. يعني انسان بايد با قلب خودش منکر را دشمن بدارد و از منکر بدش بيايد، حتي اگر قدرت نداشته باشد که از آن منکر جلوگيري بکند. گاهي ما فقط منکرات کوچک را میبینیم. در آن روايت ابوحنيفه از امام صادق(ع) سؤال کرد که معروف چيست؟ حضرت فرمودند: «هو المعروف في السماء و الارض اميرالمومنين»(۳) سؤال کرد پس اين افعال چيست؟ فرمودند: اين افعال خوباند اما معروف حقيقي امیرالمؤمنین است. منکر هم همینطور است، محور منکر دشمنان خدا هستند و همهی منکرها حول آنها شکل میگیرد. فرمود: «عدونا اصل کل شر»(۴) ریشهی همه بدیها دشمنان نبي اکرم و اهلبیت هستند. و از طرف ديگر فرمودند: «ان ذکر الخير کنتم اوّله و اصله»
پس قدم اول نهي از منکر اين است که انسان در قلبش از کساني که اقامه منکر میکنند تبري داشته باشد. آنهایی که باخدا و اولياء خدا دشمني میکنند و بناي آنها بر اين است که بساط دینداری را جمع کنند و نگذارند دینداری در عالم منتشر شود. گاهي منکر را اشاعه میکنند اما گاهي به اين هم بسنده نمیکنند و منکر را اقامه میکنند. مثلاً فردي شرب خمر میکند، فردي ميکده میزند و فردي ديگر فرهنگ ميگساري را بسط میدهد بهطوریکه ميگساري از ارکان زندگي میشود و قبح آن ريخته میشود. يعني منکر میشود معروف. بدترين مرتبهی منکر اين است که معروف بشود.
در آن حديثي که از نبي اکرم نقلشده که به سلمان خصوصيات آخرالزمان را میفرمایند آخرين مرحلهاش این است که منکر تبديل به معروف میشود و معروف هم تبديل به منکر میشود. يعني درک از حسن و قبح عوض میشود. ولايت باطل و اولياي طاغوت زيباشناسي انسان را تغيير میدهد. خيلي از کارهايي که در اينجا منکر است و واقعاً هم زشت است در اروپا اگر از آن نهي کنيد نهي از معروف حساب میشود و شمارا مجرم میدانند. قانونا هم شمارا مجازات میکنند و اخلاقاً هم شمارا مرتکب يک فعل ضد اخلاقي میدانند. پس رکن مهم این است که اگر در جهان، جرياني اقامه باطل کند يعني بخواهد فرهنگ جهان را تغيير بدهد و به نفع ارزشهای مادي، ارزشهای الهي را تحقير میکند؛ ما بايد نسبت به اين جريان و اتباعشان تبري داشته باشيم.
مقدماتی که برای داشتن«حب فیالله» لازم است.
براي داشتن «حب في الله» مقدماتي لازم است که يکي از آنها از عالم قبل شروعشده است يعني آنجا مؤمنین باهم پيوندي برقرار کردهاند. فرض کنيد محبتي را در بين يک خانوادهی کوچک میبینید. اینیک رشتهی حقيقي است که در طول زمان شکلگرفته است و ریشهاش اين است که فرزند يک پدر و مادر و برادر حقيقي هم هستند. ما در اين عالم بايد مراقب باشيم که صفوف رعايت شود و نبايد صف مؤمنین با کفار قاتى شود. حداقلش اين است که صفبندیها در دلمان روشن باشد. اگر میتوانیم با آنها مقابله کنيم، مقابله کنيم و اگر نمیتوانیم اين تبري و بغض في الله نمیگذارد سوء آنها به ما تسري پيدا کند. مرز و سد اين درياي شور و شيرين باایمان و حب و بغض شکل میگیرد. يعني جغرافياي اين دستهبندی، جغرافياي انگيزه است؛ نه جغرافياي طبيعي و نژادي. ممکن است يکي سیاهپوست و يکي سفيدپوست و يکي کرد و يکي فارس باشد، اما همه باهم برادرند. در روايات آمده و فريقين هم نقل کردهاند که امیرالمؤمنین فرمودند: ما درراه خدا نزدیکترین انسانها را از دم تيغ گذراندهایم. يعني اين رشتهها را قطع کردهاند که یکرشتهی ديگري حاکم بشود .
پس آن چيزي که ما را به وادي ايمان پيوند میدهد و ازآنجا ما وارد وادي ايمان میشویم و رشتهمان پيوند میخورد (که بعد میتواند رفتارمان و فکرمان و روابطمان مؤمنانه باشد و روبنايي که بر آن ساخته میشود و تمدن و خانواده و صنوف و جامعه و دولتي که شکل میگیرد همه اینها مبتني بر دين و ايمان باشد)؛ این است که اگر اساس روابط بر اساس حب و بغض في الله باشد موالات با اولياي خدا و تبري از دشمنان خدا باشد، اين جامعه، جامعه ايماني است. وگرنه اگر ما باکسانی پيوند بخوريم که دشمن خدا هستند، جامعهی ايماني نمیشود.
اگر اين ارتباط و صفبندی شکل گرفت، آثار عملي حب و بغض آشکار میشود. پس تبري فقط در قلب نمیماند، بلکه صفبندی درست میشود و گاهي به قتال کشيده میشود و بههیچوجه نمیشود جلوي اين قتالها را گرفت. مگر اينکه همه جامعه جهاني همدل بشوند. جنگ اول و دوم جهاني را که ما راه نينداختيم و انبياء و دين در آن نقشي نداشتهاند و عمده خود قدرتهای بعد از رنسانس باهم درگير شدند و دهها ميليون نفر کشته شدند. پس اینها تعطيل شدني نيست، مگر اينکه بهجایی برسيم که همهی دنيا حول يک مکتب زندگي کنند.
پس تبري و تولي بايد شکل بگيرند و بايد تبديل به يک موضعگیری منظم شوند. درنتیجه در داخل جامعه مؤمنین، محبت نسبت به خدا و اولياي خدا به محبت بين مؤمنین تبديل میشود. يعني هرکجا مؤمنی هست یکرشتهای از ولايت الله آنجاست. اينکه اگر کسي مؤمن را زيارت بکند، خدا را زيارت کرده است؛ يعني جی؟ اگر یکرشتهای از ولايت خدا در مؤمن نباشد، زيارت او زيارت خدا نيست و خوشحال کردن مؤمن، خوشحال کردن خدا نيست. در کتاب اصول کافي از پيامبر داريم که اگر کسي مؤمنی را خوشحال کند، مرا خوشحال کرده است و هر کس که مرا خوشحال کند، خدا را خوشحال کرده است. در روايت ديگر فرمود: خيال نکنيد اگر شما سُروري در مؤمن به وجود بياوريد تنها مؤمن را خوشحال کردهاید، والله من را هم خوشحال کردهاید. اين، رشته حضور نبي اکرم در مؤمن را نشان میدهد يعني وقتي مؤمن نبي اکرم را دوست میدارد حقيقتا پيوندي است که گره میدهد.
در روايت داريم که فردي وارد مسجد شد و از پيامبر سؤال کرد: «متي تقوم القيامه؟» که چه زماني قيامت برپا میشود؟ پيامبر نمازشان را خواندند، فرمودند: کي سؤال کرد؟ گفت: من بودم فرمودند: براي قيامت چه چيزي آماده کردي؟ فرد گفت: اعمال من در حد واجبات است و خيلي نماز و روزه ندارم. ولي شمارا دوست دارم فرمودند: «المرء مع من احب»(۵) اين معيت، معيت قراردادی نيست و محبت رشتهی همراهي است. هرکس ولیاش را دوست دارد ولیاش در آنجا حاضر است کساني که ولي باطل را دوست دارند حقيقتاً شعاع ظلماني در وجودشان ساري میشود «يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمات» (۶) و کساني هم که خدا را دوست دارند حقيقتاٌ رحمت الهي در وجودشان جاري میشود. کساني که نبي اکرم را دوست دارند شعاع وجود حضرت در وجودشان هست و باهم حقیقتاً مرتبط هستند و دادوستدی باهم دارند. اين میشود مرحله دوم شکلگیری جامعهی مؤمنین.
قدم اول آن «التولي لاولياء الله و التبري من اعداء الله» و جدا شدن صفها است و حقیقتاً دو تا زيرساخت و دوتا تمدن بر روي آن ساخته میشود. آنهایی که محبتشان به ولات جور است، واقعاً جامعهای باهدف و روابط ديگري درست میکنند و اینطرف هم جامعهی ديگري باهدف و روابط ديگري شکل میگیرد. لايه دوم اين است که حالا رابطه بين خود انسانها و پیوندهای روحي و اخلاقی آنها، بايد بر محور محبت شکل بگيرد. در روايات ابواب زيادي وجود دارد که نشان میدهد، چطور میشود در وجود انسان و روابط او، حقيقت محبت خدا و اوليائش را بسط داد، که من فقط عناوين بابها را ذکر میکنم که ببينيد چقدر روي اين عناوين تأکید شده است.
«اخوة المومنين بعضهم ببعض» اينکه حقیقتاً مؤمنین باهم برادر هستند. «التراحم و التعاطف» اينکه مؤمنین بايد نسبت به یکدیگر محبت و پيوند و عطف داشته باشند، «زيارت الاخوان» اينکه بايد به زيارت همديگر بروند که هرکدام از اینها مضامين فراواني در ذيلش آمده است حتي آداب جزئیاش مثل المصافحه، المعانقه؛ در روايت است که وقتي دو مؤمن به يکديگر دست میدهند، دستشان که به هم میرسد، دست خدا بين اين دودست قرار میگیرد (اين بايد معنا شود و پيداست که خداوند دست مادي که ندارد) و کسي که بيشتر برادرش را دوست دارد، خدا رويش را به او میکند و به او بيشتر توجه دارد و گناهانشان مثل برگ میریزد. چون گناه پيوند با دستگاه شيطان است. انسان وقتي معصيت میکند، انگار دارد يک ارتباطي را با دستگاه باطل برقرار میکند که عيب اين ارتباط اين است که اين پيوند، از قواي انسان میگذرد و به قلبش میرسد. انسان اگر گناه را دوست داشت، حب معصيت و حب اولياء طاغوت و حب دستگاه باطل است. رابطه دوتا مؤمن در همين حد برقرار میشود و وقتي باهم پيوند برقرار میکنند، آن ارتباطها قطع میشود و گناهانش فرومیریزد و آن پيوندهاي ظلماني مرتفع میشود.
«ادخال السرور علي المومنين» اگر کسي در مؤمنی سروري وارد کند، برکات و آثارش چيست؟ «قضاء حاجه المومن» اگر کسي حاجت يک مؤمنی را برآورده کند، داريم که اين کار از چندين حج و عمره براي منِ پيامبر، دوستداشتنیتر است. «السعي في حاجه المومن» يک موقعي يک مؤمنی گرفتاري دارد و شما میتوانید آن را رفع کنيد اما يک موقعي تلاش خود را براي رفع اين مشکل میکنید که خود اين تلاش حتي اگر به نتيجه هم نرسد، برکات فراواني دارد که ناشي از همان رابطه است. «تفريج کرب المومنين» غصهای از دل مؤمنین برداريد، «اطعام المومنين»، مؤمنی را بپوشاند، در تعظيم کردن و تکريم کردن مؤمن، خدمت به مؤمن، خيرخواهي و اصلاح بين مؤمنین و احياء مؤمنین و امثال اینها.
اين روابطي که بايد باهم داشته باشيم، در لايه بعد شکل میگیرد. وقتي جوامع ايماني شد، مؤمنین يک حقوقي دارند که حول اين حقوق، روابطي باهم برقرار میکنند، به ديدار هم میروند و به يکديگر خدمت میکنند و غصه از دل هم برمیدارند و همديگر را اکرام میکنند و سعي در قضاي حاجت میکنند.
حقوق هفتگانهی مؤمنین بر یکدیگر
من بعضي از اين روايات را عرض میکنم. از معلي بن خنيس است که از امام صادق (ع) سؤال کرد که مسلمان چه حقي بر مسلمان ديگر دارد؟ مسلم يعني کسي که تسليم خدا و رسول و اوليائش است. اگر دو مسلم تسليم شدند، چه حقي بر هم پيدا میکنند؟ و اين حق براي اسلامشان است و اين حق مسلمين است يعني آنهایی که در مقام اسلام هستند و تسليم خدا و رسول و اوليايش هستند. امام فرمود: هفت حق است که واجب است و هیچکدام از اين حقوق نيست مگر اينکه بر مؤمن واجب است فرمودند: «ان ضيّع منها شيئا خرج من ولايت الله و طاعته»(۷) اگر اين حقوق را ضايع کند از ولايت خدا خارج میشود يعني آن رشتهای که بين مؤمنین است شعاع آن رشته، خدا و ولي خداست و اگر آن رشته قطع شود، از ولايت الله خارج میشود. البته شايد معنايش اين نباشد که از ولايت کلي خدا خارج میشود، بلکه از آن رشته ولايتي که بين اين دو مؤمن بود، خارج میشود. «و لم يکن الله فيه من نصيب» و ديگر از اين رشته ارتباط باخدا محروم میشود.
بعد به حضرت گفتند که اين حقوق را بفرمایید حضرت فرمود: چون تو را دوست دارم اين حقوق را نمیگویم زيرا نمیتوانی آنها را ادا کني. (انسان گاهي نمیداند و وقتي فهميد کار دشوارتر میشود) به حضرت گفت: لا قوه الا بالله از خدا استمداد میجوییم انشاءالله خدا کمک میکند. ما که نمیتوانیم و تکليف هم سخت است اما لا قوه الا بالله حضرت فرمود: «ايسر حق منها ان تحبّ له ما تحبّ لنفسک» هرچه براي خودت دوست داري براي او هم دوست داشته باش. چطور وقتي مادر حقیقتاً فرزندش را دوست دارد، هر چه براي خودش دوست دارد، براي فرزند هم دوست دارد؛ و هرچه را براي خودش دوست ندارد، براي او هم دوست ندارد. وقتي اين رشته دورتر میشود کار برعکس میشود، يعني از فردي کم میکند که به خودش اضافه کند. اين نشان میدهد که رشته محبت قطعشده است.
فردي به امام صادق(ع) گفت که ما از شيعيان شما هستيم. امام سؤال کرد: که اگر راست میگویید و دوست ما هستيد وقتي از مالتان براي مؤمنین خرج میکنید بيشتر خوشحال میشوید يا وقتي براي خودتان خرج میکنید؟ فرد گفت: اگر مال را براي خودم خرج کنم بيشتر خوشحال میشوم. امام فرمود: ما اینطور نيستيم. ما از امکاناتي که براي مؤمنین خرج میکنیم، بيشتر لذت میبریم تا اينکه براي خودمان خرج کنيم. اين خاصيت محبت و رحمت است. مادر گاهي غذا را از خودش میزند تا به فرزندش دهد و واقعاً هم از اينکه فرزندش غذا بخورد بيشتر لذت میبرد تا خودش غذا بخورد. بهخصوص مادر در دورهای که طفلش شيرخوار است، وقتي شير به فرزندش میدهد غال با لذتي که از اين تغذيه فرزندش میبرد، بيشتر از لذتي است که از تغذيه خودش میبرد و اين به خاطر رشته رحمت و محبت است.
اگر اين رشته بين مؤمنین برقرار شود، فرمود خاصيتش اين است که هرچه براي خودت دوست داري، براي او هم دوست داشته باش و هرچه را نسبت به خودت مکروه میدانی، براي او هم نپسند. اين حق يک کتاب است و همهچیز ازجمله خوراک پوشاک و نحوه حرف زدن نسبت با ديگران در آن است مثلاً اگر دوست داريد که از شما تعريف کنند شما هم از او تعريف کنيد و يا اگر دوست داريد چشمپوشی کنند شما همچشم پوشي کنيد و ...
حق بعدي اين است که از سخط او پرهيز کنيد و او را ناراحت نکنيد و ازآنچه مورد رضاي اوست پيروي کنيد و دنبال رضاي اوباشید يعني ببينيد او چه چيز را دوست دارد، بعد او را راضي کنيد. اين خاصيت محبت است اگر انسان کسي را دوست داشت، دنبال اين است که او چه چيزي را دوست دارد. ديديد آنهایی که بهخصوص تازه ازدواج میکنند، وقتي میخواهد يک هدیهای براي همسرش بخرد اول میگردد که چيزي را بخرد که او دوست میدارد و بعد هم کاملاً تزيين میکند بهگونهای که او دوست بدارد و سعي میکند یکجوری رضاي او را به دست آورد. اين خاصيت محبت است.حق دوم اينکه امر او را اطاعت کنيد.
حق سوم اين است که باجان و مال و زبان و دست خودت و همه قوايت در خدمت اوباشید و به او کمک کنيد.
حق چهارم اين است که راهنما و آيينه و دیدهبان او باشید يعني عیبهایش را به خودش نشان بدهي، راه را به او نشان دهي، خير و شرش را به او بگويي و امثال اینها.
حق پنجم اين است که اینطور نباشد که شما سير باشيد و او گرسنه، شما سيراب باشيد و او تشنه، شما پوشاک داشته باشيد و او عريان باشد؛ بلکه اگر خوراک و پوشاک داريد باهم داشته باشيد و اگر نداريد باهم نداشته باشيد. اين میشود مواسات که جزء سختترین کارها است و اين مواسات در مال و خوراک و امثال اینهاست که يعني انسان برادر خودش را با خودش يکي بداند.
مواسات سه مرتبه دارد: یکمرتبه آن انفاق است که انسان بخشي از مال يا آبرويش را میدهد، یکمرتبه از آن مواسات است يعني خودش و او را يکي میداند و اين نیازها باهم ديگر يکي و برابر میشود و او هم مثل عائله انسان میشود، یکمرتبه از آنهم ايثار است که کار ما نيست و خيلي سخت است «وَ يُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَه» (۸) و آن اين است که ديگران را بر خودت مقدم بداري. اگر مالي رادارید و هر دو به آن نياز برابر داريد، نياز او را مقدم بداريد و خرج او بکنيد. مواسات اين است که اگر نياز او از نياز شما مهمتر است او را مقدم کنيد و نياز مهم خودت را فداي نياز اهم او کنيد. همان کاري که انسان در هزينه کردن براي خودش انجام میدهد و وقتي پولش را میخواهد خرج کند بين نيازهايش اهم و مهم میکند. اما اگر اینگونه شد که مهم او بر اهم خودت مقدم شد اين میشود ايثار. من فکر نمیکنم که آن لقمهای که حضرت علي و صديقه طاهره و حسنين و فضه خادمه دادند در آن سه شب و بعد سوره «هل اتي»(انسان) نازل شد کسي از خودشان بيشتر گرسنه اين یکلقمهنان بود بهخصوص در شب دوم وسوم بهحسب ظاهر و اين میشود ايثار.
حق ششم اين است که اگر خادمي ندارد و شما خادم داريد، خادمتان را بفرستيد که کارهاي او را هم انجام بدهد. حق هفتم اين است حرف او را بپذيري، دعوتش را اجابت کني، اگر بيمار شد به عيادتش بروي، اگر از دنيا رفت او رها نکني بلکه او را تکريم کني حتي بعد از دنيا رفتن بازهم او را تکريم کني. و به تشييع اش بروي. اگر حاجتي داشت، نگذاري به زبان بياورد و اگر حاجت او را قبل از اينکه به زبان بياورد فهميدي، او را اجابت کني اين روابطي است که بايد بين ما بر اساس ايمان شکل بگيرد. حضرت فرمود: «فاذا فعلت ذلک وصلت ولايتک بولايته و ولايته بولايتک» اگر اين کارها را انجام بدهي ولايت او را به ولايت خودت و ولايت خودت را به ولايت او پيوند زدهای و باهم ترکیبشدهاید.
و با ترکيب مثل نماز جماعت میشود که وقتي دو نفر باهم به نماز جماعت میایستند، اين دو نماز وقتي به هم مرتبط میشود، اینطور نيست که ثوابش بهاندازه دونماز شود بلکه فرمود وقتي به ده نفر میرسد، هيچ ملکي نمیتواند ثواب آن را حساب کند. اين عبادات وقتي باهم ترکيب میشوند و يک بندگي مشاع میشوند، ديگر ثوابش قابلمقایسه با نماز فرادي نيست. اين هم همینگونه است، وقتي رشته محبت آن مؤمن به خدا و رشته محبت شما به خدا به هم پيوند خورد، انضمام اين دو محبت خاصيت جديدي پيدا میکند. حضرت میفرماید: اگر اين کار را کرديد و روابطتان باهم اینگونه شد، آنوقت است که رشته ولايت او به رشته ولايت شما متصل شده است و بالعکس و اگر هرکدام از اين حقوق را رعايت نکنيد از ولايت خدا خارج میشوید.
من فقط سرفصل اين روايات را ذکر کردم اگر اين سرفصلها را در روايات دنبال کنيم به اين میرسیم که اگر دو مؤمن يکي اینطرف دنيا باشد و ديگري آنطرف دنيا، بايد باهم چنين نسبتي داشته باشند. پس ديگر نمیتوان مرزهاي جغرافيايي که کفار گذاشتهاند را به رسميت شناخت. اگر ما کنار يک دولت کافري بوديم و آنها کنار مرزهاي جغرافيايي ما بودند بااینکه کنار ما هستند اما همسایهی ما نيستد و بالعکس اگر يک جامعه مؤمن آن سر دنيا باشد و مثلاً يک کشور اسلامي در آمريکاي لاتين باشد، اگر واقعاً مؤمن و مسلم هستند، برادر ما هستند. اين رشته تکوينا وجود دارد. بايد اين رشته را حفظ و بارور کرد تا صفبندی جهاني معنیدار شود. کفار میخواهند اين صفبندیها را بردارند و جايگزين آن صفبندیهای ديگري را قرار دهند.
پینوشتها:
منبع: سخنرانی حجتالاسلاموالمسلمین میرباقری (پایگاه سمت خدا(
بسم الله الرحمن الرحیم
محور تمدن مادی و تمدن الهی
«امتسازی» در تقسیم کلان آن به دو گونه است که هر کدام الزامات و امکانات خود را میطلبد. یکی امتسازی در جبههی باطل است که بر محور حیات دنیاست و به تعبیر قرآن «اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزِینَةٌ وَتَفَاخُرٌ بَیْنَکُمْ وَتَکَاثُرٌ فِی الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلَادِ»(۱) و به تعبیر روایات «محیط ولایت دشمنان اهل بیت (علیهمالسّلام) حیات دنیاست و نه عالم طبیعت». اقتضائات تمدنسازی باطل در طول تاریخ نیز همین فراهم آوردن روح گرایش به لهو و لعب و زینت و تفاخر و تکاثر و ایجاد عقلانیت متناسب با آن (البته اگر جسارت به عقلانیت نباشد) و بعد هم سازوکار و سبک زندگی متناسب آن بوده است که به یک تمدن منتهی میشود. یعنی از عمق تعلقات انسانی تصرف میشود تا رفتار کلان و جزئی انسان و در یک سبک زندگی و یک تمدن ظهور پیدا میکند. این تمدن بر محور مکتب شیطانی و بر محور اولیاء طاغوت شکل میگیرد. هر جا تمدن مادی را نگاه کنید، تجسد ارواح فراعنه است و تعلقات فاسد و دستگاه محاسبهی خطای آنها و سازوکاری که برای دستیابی به تعلقات خودشان شکل میدهند تا با مدل و سبک زندگیشان یک تمدن بسازند. هر جا تمدن مادی را نگاه کنید، تجسد ارواح فراعنه است و تعلقات فاسد و دستگاه محاسبهی خطای آنها و سازوکاری که برای دستیابی به تعلقات خودشان شکل میدهند تا با مدل و سبک زندگیشان یک تمدن بسازند. متقابلاً یک تمدن دیگری هم داریم؛ تمدن الهی که بر مبنای اقدامات انبیاء است و البته باید بگوییم که اقداماتی فراتمدنی است. ممکن است ایشان در مسیر ایجاد تمدن هم نقش ایفا کنند، ولی فراتمدنی هستند. انبیاء امت میسازند و این امت در طول تاریخ و تا ظهور و تا رجعت و تا قیامت و بهشت ادامه مییابد. اسم این را نمیتوان تمدن گذاشت، بلکه این یک امرِ فراتمدنی است که ممکن است در ساخت یک تمدن و ایجاد یک تجسد عینی در عالم ارض هم نقش ایفا کند. این تمدن بر محور ولایت حضرت حق و بر محور ائمهی حق شکل میگیرد. سرسلسلهی ائمهی حق و محور امامت امت اسلامی وجود مقدس رسولالله (صلواتاللهعلیهوآله) است و انبیاء دیگر سرداران این جبهه به حساب میآیند.
نحوهی شکلگیری امت برمحور نبی اکرم (صلیالله علیه وآله)
شکلگیری این تمدن یک اقتضائاتی دارد و یک امکاناتی را میطلبد که این بحث در معارف دینی و بهویژه در قرآن گستردهتر است و در حد امکان به این امتسازی و اقتضائات تاریخی و اجتماعی و تکوینی آن اشاره میکنم. اما چگونه این امت بر محور نبی اکرم (صلواتاللهعلیهوآله) درست میشود؟ قرآن این را در سورهی حجرات توضیح داده است. بر خلاف این که گفتهاند این سوره مواعظ اخلاقی را شرح میدهد، اما این سوره مسیر امتسازی بر محور وجود مقدس نبی اکرم (صلواتاللهعلیهوآله) و موانع آن را توضیح داده است. شروع این سوره با این بحث است که «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ وَرَسُولِهِ وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ»(۲). اگر بناست که امتی حول این پیامبر درست شود، کسی نباید جلوتر از او راه برود. «بَیْنَ یَدَیِ» چهبسا ترجمهاش این باشد. حضرت یک طرحی را دارند در عالم جلو میبرند و این آیه اشاره به طرح حضرت دارد که از طرح حضرت جلو نیفتید. با حضرت راه بروید. این طور نباشد که شما جلوتر از طرح حضرت، طرح خودتان را پیاده کنید. جبههی نفاق همین کار را میکرد. یک طرح جدیدی را برای مقابله با طرح حضرت برپا میکرد. در ادامه میفرماید: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَرْفَعُوا أَصْوَاتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِیِّ»(۳) صدایتان را از صدای پیامبر (صلواتاللهعلیهوآله) بالاتر نبرید. یک معنی این آیه توصیهی اخلاقی است. یعنی وقتی در محضر حضرت نشستهاید، آرام حرف بزنید، ولی معنی دیگرش میتواند این باشد که در عالم صدایی جز صدای حضرت نباید شنیده شود. اگر یک فیلسوف یا عارف و دانشمند دیگری برای خودش یک مکتبی درست کند، دیگر امتی درست نمیشود، بلکه باید یک صدا باشد و همهی صداها باید فروخفته باشند. بعد در آیهی بعد میفرماید «إِنَّ الَّذِینَ یَغُضُّونَ أَصْوَاتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ أُولَئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوَى لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَأَجْرٌ عَظِیمٌ»(۴) آنهایی که صدایشان را نزد رسول خدا فرومیخوابانند، محضر ایشان را درک میکنند. کسی که محضر رسولالله (صلواتاللهعلیهوآله) را درک میکند، صدایش آرام است. فرمودهاند که مصداق این آیه امیرالمؤمنین (علیهالسلام) است. اینچنین و اینگونه امت درست میشود. در عالم صدایی جز صدای پیامبر (صلّیاللهعلیهوآله) نباید شنیده شود. اگر یک فیلسوف یا عارف و دانشمند دیگری برای خودش یک مکتبی درست کند، دیگر امتی درست نمیشود، بلکه باید یک صدا باشد و همهی صداها فروخفته باشند.
موانع شکل گیری امت بر محور نبی اکرم (صلیالله علیه و آله)
حال موانع شکلگیری این امت چیست؟ یکی این است که قرآن میفرماید «یَا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِنْ جَاءَکُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا»(۵). فاسق آن کسی است که «یَقْطَعُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ». طبیعتاً «یَنْقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مِیثَاقِهِ وَیَقْطَعُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ وَیُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ»(۶). رشتههایی را که خدا برقرار کرده، قطع میکند. همه چیز باید بر مدار رسولالله (صلواتاللهعلیهوآله) باشد، اما فاسق آن را قطع میکند و میخواهد چیز دیگری به جای آن بگذارد. میخواهد امتی که بناست حول رسولالله (صلواتاللهعلیهوآله) شکل بگیرد، این مناسبات را قطع کند. مثل دنیای مادی که همهی روابط حول انبیاء را قطع میکند و روابط خودش را جای آن میگذارد. میگوید خانوادهتان را این طور درست کنید، اقتصادتان این طور باشد و سیاستتان اینچنین باشد. فاسق از مدار خداوند و رسول او خارج است و میخواهد امت را هم خارج کند. ما با آزادی مخالف نیستیم. با دموکراسی به مفهوم غربی آن صددرصد و نه حتی نودونه درصد مخالفیم، اما با آزادی انسانی مخالف نیستیم، چون مفهوم غربی بردهداری مدرن، تئوریزه و نرمافزاری شده است و تبدیل به یک چیزی شده به نام دموکراسی که قرنهاست بشر را با آن بازی میدهند. این در مقابل کار انبیاء است. میفرماید حواستان به «فَتَبَیَّنُوا» باشد که آنها شما را با هم درگیر میکنند. اینها امت را به هم میزنند و کار را به جایی میرسانند که «طَائِفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اقْتَتَلُوا»(۷). اقتتال بین خودتان درست میکنند؛ همان کاری که در تاریخ بود و الان هم است. هر وقت جبههی مؤمنین میخواهد شکل بگیرد، آنها اقتتال راهمیاندازند. چاره چیست؟ «فَتَبَیَّنُوا». تبین به چه معنی است؟ «وَاعْلَمُوا أَنَّ فِیکُمْ رَسُولَ اللَّهِ» هر کسی که صدایش را بلند کرد، شما گوش نکنید، زیرا پیامبر در بین شما هست و به او رجوع کنید «لَوْ یُطِیعُکُمْ فِی کَثِیرٍ مِنَ الْأَمْرِ لَعَنِتُّمْ». اگر این پیغمبر خدا در امور دنبال سر شما راه برود، شما ضرر میکنید و به رنج میافتید. این یکی از موانع امتسازی است. بعد میفرماید یک سرمایهای ما به شما امت دادهایم و آن پیامبر است، با این سرمایه راه بروید و جلوی پیامبر نیفتید. این سرمایهی امتسازی است. «وَلَکِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإِیمَانَ وَزَیَّنَهُ فِی قُلُوبِکُمْ». یکی «حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإِیمَانَ» است و یکی « وَكَرَّهَ إِلَیْکُمُ الْکُفْرَ وَالْفُسُوقَ وَالْعِصْیَانَ»(۸) و دیگری کراهت نسبت به کفر و فسوق و عصیان است. کلمهی ایمان در این آیه امیرالمؤمنین (علیهالسلام) است و کلمات کفر و فسوق و عصیان ائمهی جور هستند. لذا فاسقی که خبری میآورد، بر محور این کلمهی فسق است. این میخواهد امت را به هم بریزد. اگر این تولّی و تبرّی و این مرزبندیها نباشد، اگر این تمایل قلوب و نفرت قلوب نباشد، یک امت شکل نمیگیرد. این تمایل باید تمایل به ولیّ جامعهی ایمانی یعنی امیرالمؤمنین (علیهالسلام) باشد. مکتب حق در ولیّ حق متجسّد و متجسم میشود. همان گونه که مکتب باطل در اولیاء طاغوت تجسد مییابد. تبرّی نسبت به مکتب باطل و اولیاء طاغوت و ائمهی باطل و مناسباتشان و تولّی نسبت به امام حق و مکتب حق؛ این محور شکلگیری امت است. اخوتِ بر محور ایمان از ارکان شکلگیری امت است؛ الان وقتی یک اخوتی شکل میگیرد، خبر درست میکنند که ایران در عراق چنان کرده و ناسیونالیسم عربی و فارسی را زنده میکنند و به جان هم میاندازند. میخواهند آن اخوت بر محور امام را از بین ببرند. بعد دستور میدهد که اگر خبر فاسق اقتتال ایجاد کرد و «إِنْ طَائِفَتَانِ مِنَ الْمؤْمِنِینَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُمَا»، اصلاح کنید. اصلاح یعنی برگرداندن به مدار صلاح که امام است. لذا بر محور امام حلاش کنید؛ «بمُوالاتِکُمْ ... ائْتَلَفَتِ الْفُرْقَةُ»(۹) همین طوری که نمیشود با هر شعاری تجمع ایجاد کرد؛ باید یک ظرفیتی باشد. باید یک حباللّهی باشد. اولوهیت حضرت حق از طریق این رشته ما را جمع میکند. «وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعًا وَلَا تَفَرَّقُوا»(۱۰). همین طور که آقا بیاید و جمع شویم حول او. مگر میشود تجمع ایجاد کند؟ نه، ولی باطل همین طور شکل میگیرد. باطل ظرفیت جمع کردن اهواء و شهوات را دارد. امام حق هم ظرفیت ساماندادن ارادههای حق را دارد.
اخوتِ بر محور ایمان از ارکان شکلگیری امت
دیگر این که اخوتِ بر محور ایمان از ارکان شکلگیری امت است؛ «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَیْنَ أَخَوَیْکُمْ»(۱۱). الان وقتی یک اخوتی شکل میگیرد، خبر درست میکنند که ایران در عراق چنان کرده و ناسیونالیسم عربی و فارسی را زنده میکنند و به جان هم میاندازند. میخواهند آن اخوت بر محور امام را از بین ببرند. سرمایهی شکلگیری امت را با خبر فاسق هدف قرار میدهند برای این که این اخوت را بر هم بزنند و نزاع درست کنند. بعد از آن چه میکنند؟ بعدش تحقیر همدیگر است: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا یَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ»(۱۲) اینها همان چیزهایی است که وحدت و امت با آن به هم میخورد. اینها ابزار شیطان برای بر هم زدن امت است. حال در شکلگیری این امت جای عاشورا کجاست؟ این حرکت امام حسین (علیهالسلام) که «بَذَلَ مُهْجَتَهُ فیکَ»(۱۳) برای این است که امت را بسازد و این امت را از فضای لهو و لعب و زینت و تفاخر و تکاثر که در مقیاس یک تمدن بزرگ تاریخی برپا کرده بودند، بهسلامت از این فضا عبور دهد تا گرد و غبار این بساط شیطنت و لهو و لعب بر دامن امت ننشیند. اینها بساط اِلهاء و تکاثری را راهانداخته بودند تا نگذارند امت حول محور امام شکل بگیرد.
در سورهی تکاثر آمده است که نقشهی دشمن «أَلْهَاکُمُ التَّکَاثُرُ»(۱۴) است. تکاثری که مربوط به دنیا و ولایت ائمهی جور است. از طریق ایجاد تکاثر، الهاء ایجاد میکنند. «الهاء» یعنی غافل کردن. دشمنان مردم را از چه چیزی غافل میکنند؟ «ثُمَّ لَتُسْأَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِ»(۱۵) از نعیم غافل میکنند. در اینجا فرمودهاند که نعیم یعنی ائمه (علیهمالسّلام). برای این که نگذارند مردم حول امام جمع شوند و قدر امام را بدانند. سیدالشهدا (علیهالسلام) چگونه امّت را از وسط تکاثر و الهاء و جهالت و ضلالت عبور میدهد؟ با واقعهی عاشورا. در زیارت اربعین آمده است که «وَبَذَلَ مُهْجَتَهُ فیکَ لِیَسْتَنْقِذَ عِبادَکَ مِنَ الْجَهالَةِ، وَحَیْرَةِ الضلالهِ». ببینید، تمدن مادی فضای جهل و تاریکی را ایجاد میکند و آدمی اگر از امام جدا شود، در عالم گم میشود و بعد به حیرت مبتلا و اسیر جبههی دشمن میشود. پس حضرت یک بساطی را برپا کردهاند که کل عالم را به تعبیر من وارد دالانی از حزن کردهاند که روی بساط لهو و لعب خط میکشد. آن حزن عاشورایی و آن «لَقَدْ عَظُمَتِ الرَّزِیَّةُ وَ جَلَّتْ وَ عَظُمَتِ الْمُصیبَةُ بِکَ عَلَیْنا وَ عَلی جَمیعِ اَهْل ِالاْسْلامِ و َجَلَّتْ وَ عَظُمَتْ مُصیبَتُکَ فِی السَّمواتِ عَلی جَمیعِ اَهْلِ السَّمواتِ»(۱۶) است که سیدالشهداء (علیهالسلام) برای نجات امت ایجاد کردهاند.
کربلا نماد تمدن ما
کما این که برج ایفل نماد تمدن مادی است و دور آن طوافی صورت میگیرد، کربلا نماد تمدن ماست و حول آن طواف صورت میگیرد و این تمایل قلوب به کربلاست که امتساز است. اما دو خط اتصال با امام حسین (علیهالسلام) وجود دارد که در روایات خیلی بر آن تأکید شده و اثرات فوقالعادهای دارد؛ یکی بُکاء است و دیگری زیارت.
نقش «بکاء» و«زیارت» در امت سازی
نقش این دو در امتسازی چیست؟ زیارت سیدالشهدا (علیهالسلام) کثرتهایی را که شیطان برپا میکند، به هم میزند و به جای آن یک تمدن درست میکند. زیارت هم محور تجمع تاریخی حول امام است. اساتید اهل فن میگویند که جامعهی ایران، جامعهای حول محور زیارت امامزادهها و امام رضا (علیهالسلام) است و همین ملت و امت درست میکند. زیارت یک امر فوقالعادهای است. البته هر زیارتی هم این ارزش را ندارد. کما این که برج ایفل نماد تمدن مادی است و دور آن طوافی صورت میگیرد، اما کربلا نماد تمدن ماست و حول آن طواف صورت میگیرد و این تمایل قلوب به کربلاست که امتساز است. امتسازیِ حق لوازم خودش را دارد؛ بیت میخواهد، بلد امن میخواهد، امام میخواهد، رسول میخواهد، امت مسلمه میخواهد، مناسک میخواهد، تمایل قلوب به امام میخواهد. اگر «لا تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ»(۱۷)، پس هیچ کسی نباید برای خودش طرحی پیاده کند و همه باید دنبال یک طراح بروند که آن هم امام و رسول است. تلقی من این است که عاشورا محور همهی اینها است. عاشورا هزینهای است که نبیّ اکرم (صلواتاللهعلیهوآله) برای امتسازی و شفاعت و عبوردادن امتش از فتنهی جبههی کفر و نفاق دادهاند. زیارت و بُکاء و عزاداری بر اباعبدالله (علیهالسلام) محور اتصال امت به عاشورا است. عاشورا هزینهای است که نبیّ اکرم (صلواتاللهعلیهوآله) برای امتسازی و شفاعت و عبوردادن امتش از فتنهی جبههی کفر و نفاق دادهاند. زیارت و بُکاء و عزاداری بر اباعبدالله (علیهالسلام) محور اتصال امت به عاشورا است. در این اتصال یک اتفاقاتی هم میافتد که در زیارت عاشورا آمده است. از درک عظمت این مصیبت است که میفهمیم حادثهی عاشورا درگیری با ابنزیاد و شمر و یزید و ... نیست، بلکه درگیری با کل جبههی شیطان و باطل در تاریخ است. عاشورا جنگ بر سر طبقات اقتصادی را خاموش میکند، اما یک صف قتال دیگری را شکل میدهد: «سِلْمٌ لِمَنْ سالَمَکُمْ وَ حَرْبٌ لِمَنْ حارَبَکُمْ اِلی یَوْمِ الْقِیامَةِ» و یک خونخواهی حول آن اتفاق میافتد: «اَنْ یَرْزُقَنی طَلَبَ ثاری». عاشورا محور امتسازی اسلامی است.
بنابراین جای عاشورا و اربعین در امتسازی کجاست؟ چگونه این عزاداری امت را میسازد؟ چگونه تفرقی را که قرنها شیطان بین عربیت و عجمیت و نژاد و رنگ در آن دمیده است، به هم میریزد؟ چگونه تجمع قلوب حول امام درست میکند؟ همین طور که شیطان جبههی صهیونیسم و مسیحیت صهیونی و معاندین در داخل دنیای اسلام و سلفیها را راهانداختهاند، ما هم باید یک ترکیبی بر محور اهل بیت (علیهمالسّلام) جمع کنیم. عاشورا و اربعین این ظرفیت را دارد و میتواند محبان دنیای اسلام و مسیحیت متدین را دور خودش جمع کند و «أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ قالُوا إِنَّا نَصاری ذلِکَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّیسینَ وَ رُهْباناً»(۱۸). این شدنی است.
پینوشتها:
۴. همان، آیهی ۳
۵. همان، آیهی ۶
۶. سورهی بقره، آیه ۲۷؛ سورهی رعد، آیهی ۲۵
۷. سورهی حجرات، آیهی ۹
۸. همان، آیهی ۷
۹. من لا یحضره الفقیه، جلد۲، صفحه۶۱۶
۱۱. سورهی حجرات، آیهی ۱۰
۱۲. همان، آیهی ۱۱
۱۳. تهذیب الأحکام، جلد۶، صفحه۱۱۳
۱۴. سورهی تکاثر، آیهی ۱
۱۵. همان، آیهی ۸
۱۶. کامل الزیارات، صفحه۱۷۶
۱۷. سورهی حجرات، آیهی ۱
۱۸. سورهی مائده، آیهی ۸۲
منبع: KHAMENEI.IR
بسم الله الرحمن الرحیم
منظور از تمدن و تمدن نوین اسلامی
بحث اینجانب درباره ظرفیتسازی تمدنی راهپیمایی اربعین است. پیش از ورود به بحث لازم است به این شُبهه پاسخ داد که بعضی میگویند: «شما هر چیزی را به هر چیز دیگر نسبت میدهید و میچسبانید. مردم راهپیمایی میکنند، این چه ربطی به تمدن دارد؟ و چگونه میتوان آنها را به هم مرتبط ساخت؟» این در حالی است که اربعین یکی از نمادهای تمدن نوین اسلامی است. برای پاسخ، باید مقدمتاً به دو سؤال دیگر پاسخ داد:
نخست آنکه، تمدن چیست؟
دیگر آنکه، مراد و منظور از تمدن نوین اسلامی چیست؟
این دو بحث را باید حل کنیم. وقتی صحبت از تمدن میشود، نزدیکترین واژه به آن، فرهنگ است. این دو با یکدیگر سنخیت و هماهنگی دارند. اگر بخواهیم خیلی ساده بگوییم که «چگونه فرهنگ به تمدن تبدیل میشود؟»، باید گفت که اگر راهی را در نظر بگیریم، فرهنگ ابتدای آن و تمدن انتهای آن است. در حقیقت تمدن نمونهی عالی فرهنگ است. شهید مطهری تعبیری دارند که تمدن، جنبه مادی فرهنگ و فرهنگ، جنبه معنوی تمدن است، این تعبیر شهید مطهری است. اگر بخواهیم جمله ایشان را تفسیر نموده و بسط دهیم، میتوان گفت: وقتی فرهنگ ظهور و جلوهی اجتماعی پیدا میکند، تمدن میشود. تمدن نمونهی عالی فرهنگ است. تمدن، جنبه مادی فرهنگ و فرهنگ، جنبه معنوی تمدن است، وقتی فرهنگ ظهور و جلوهی اجتماعی پیدا میکند، تمدن میشود. ما در مناسبات اجتماعی هم میتوانیم معنای این کلام را جستجو کنیم؛ مثلاً در فرهنگ خانواده فرهنگ «مَحرم و نامحرم» داریم که این جلوهی تمدنی خود را در شهرسازی نشان میدهد، بهگونهای که وقتی ما در خانهسازی و شهرسازی همین فرهنگ را نشان دهیم، خانههای ما به سبک خاصی ساخته میشود یا مثلاً یکی از مسائل فرهنگی ما، پاکیزگی و طهارت است، این وقتی در شهرسازی وارد میشود و میخواهد شهر اسلامی بنا بشود، حمام ساخته میشود که محلی برای غسل و پاکی است. همان فرهنگ است ولی ظهور اجتماعی پیداکرده است؛ یعنی، همان فرهنگ در روابط اجتماعی وزندگی اجتماعی دیده میشود؛ بنابراین فرهنگ ظهور اجتماعی پیدا میکند، این، تمدن میشود. تمدن ویژگیهای زیادی دارد؛ نظم، قانون و غیره؛ اما سه ویژگی در تمدن خیلی برجستهتر است:
ویژگی های تمدن
ساخت ابزار متناسب با آن
اولین ویژگی تمدن، ساخت ابزار متناسب با آن است. این، بیشتر در میان غربیها ظهور و بروز پیداکرده و به آن افتخار میکنند. جلوهی آن در غرب، رفاه و ابزار پیشرفته ساختن است. البته در تمدن اسلامی نیز ساخت ابزار وجود داشته است. بهعنوانمثال، در اسلام نمازخواندن راداریم. برای خواندن نماز میبایست قبله را تشخیص داد. در قدیم، ابزارهای پیشرفته برای تعیین قبله وجود نداشت؛ بنابراین، اُسطرلاب و وسایل نجومی ساخته شد. این، همان ابزارِ لازم برای این کار بوده است، این ابزارسازی است که مثالهای زیادی میتوان برای آن پیدا کرد. اینها ابزارهایِ ظهور و بروز اجتماعیِ تمدن است.
عقلانیت
دومین ویژگی تمدن، عقلانیت است؛ یعنی، جایی که فرهنگ و تمدن وجود دارد، عقلانیت رشد میکند. بر سر هر موضوعی که به رشد عقلی میرسیم، یکسری مطالب را بهتر درک میکنیم. وقتی رشد عقلی پیدا کنیم، دیگر قانونگریز نمیشویم و رفتارهایمان، رفتارهای متمدنانه میشود. حد و حدود خودمان را میدانیم. عقلانیت برکات زیادی دارد. جایی که وحشیگری، ناامنی و تجاوز به حقوق دیگران باشد، تمدن شکل نمیگیرد.
فضائل اخلاقی
سومین جلوهی تمدن فضائل اخلاقی است، همان نقطهای که ما به تمدن غربی نقد جدی داریم. بدین معنا که اگرچه غرب در رشد ابزار و تکنیک، پیشرفت نموده است و در عقلانیت هم -بهزعم خود- عقل پیشرفتهای دارد، ولی در فضائل اخلاقی حرفی برای گفتن ندارند.
رشد ابزار، عقلانیت و فضائل معنوی بهعنوان سه رُکن مهم همهی تمدنها در نظر گرفته میشود. اینها، جلوههای تمدن هستند. نظریهی پیوستگی این است که انقلاب اسلامی، میراث عظیم اسلامی را که یک امر سنتی است با گذار از گسستگی که دنیای مدرن ایجاد کرده بود، به دنیای بعد از مُدرن بیاورد. درواقع، انقلاب اسلامی بااینکه خود یک امر سنتی است ولی در دنیای مدرن سر برآورده است. در بیانِ چیستیِ مفهوم تمدن نوین اسلامی، نظری دارم که پس از بیانِ مقدمهای در رابطه با انقلاب اسلامی آن را عرض خواهم کرد. در انقلاب اسلامی میتوان دو نظریه را مقابل هم قرارداد: نظریهی پیوستگی و نظریهی گسستگی. نظریهی پیوستگی این است که انقلاب اسلامی، میراث عظیم اسلامی را که یک امر سنتی است با گذار از گسستگی که دنیای مدرن ایجاد کرده بود، به دنیای بعد از مُدرن بیاورد. درواقع، انقلاب اسلامی بااینکه خود یک امر سنتی است ولی در دنیای مدرن سر برآورده است. انقلاب اسلامی، مدرن نیست، حتی پستمدرن -آنگونه که میشل فوکو میگوید- هم نیست، انقلاب اسلامی یک انقلاب سنتی است؛ اما اگر سنتی است پس در عالم مدرن چهکار میکند؟ از نظرگاه تاریخ غربی قرار نبود سنت در عصر مدرن احیا شود! نظریهی پیوستگی را با انقلاب اسلامی توضیح میدهیم. انقلاب اسلامی گسستگی در میراث اسلامی نیست. همان مقدار که خودش را به میراث گذشته متصل میکند، با میراث آینده نیز ارتباط برقرار میکند و این دو حلقه را به هم وصل میکند؛ بنابراین، در انقلاب اسلامی همان مقدار که به میراث گذشته و انسان ۲۵۰ ساله -به تعبیر حضرت آقا- برمیگردیم، آینده را نیز در مهدویت میبینیم. در نظر برادران اهل تسنن، این پیوستگی وجود ندارد. آنها به سَلَفِ صالح و گذشته برمیگردند اما برای آینده حرفی ندارند. انقلاب اسلامی، پیوستگیِ این دو سر تمدن است، این دو را به هم وصل میکند. اگر انقلاب میراث گذشته است، پس نوین بودنِ تمدن کجا است؟
رابطهی تمدن اسلامی با تمدن غربی
به نظر من تمدن اسلامی نه موافق تمدن غربی و نه مخالف با آن است؛ بلکه از آن برتر است. وقتی برتر باشد، از آن استفاده میکند. حال اگر انقلاب این میراث گذشته است، پس نوین بودنِ تمدن کجا است؟ احیای گذشته که نوین نمیشود! امری از گذشته آوردهاید، نوین بودن آن کجاست؟ من تعبیر خودم را بیان میکنم، نظر من با خیلیها اختلاف دارد؛ بنابراین، قرائت خود را -که البته آن را هم قبول دارم- بیان میکنم. تمدن گذشتهی اسلامی همینطور راحت نمیتواند به آینده متصل شود. تمدنِ گردنکلفتی بنام تمدن غربی این وسط است. ازاینرو نمیتوان تمدن غرب را نادیده گرفت و مدام این حرف را تکرار کرد که ما با آن تقابل داریم. بالاخره باید نسبت سنجی با این تمدن بکنیم. به نظر من تمدن اسلامی نه موافق تمدن غربی و نه مخالف با آن است؛ بلکه از آن برتر است. وقتی برتر باشد، از آن استفاده میکند. امروزه، تمدن غربی به حالتی ایدئولوژیک تبدیلشده است. تمدن اسلامی، آن را به ابزاری که بوده است، برمیگرداند. در زندگی خودمان از برخی ابزارهای تمدن غرب استفاده میکنیم؛ اما ابزار است، ایدئولوژی برای ما نیست. تمدن اسلامی میراث گذشته را میآورد، تمدن غرب را میبیند و از آن عبور میکند. درنهایت، یک تمدن نوین ایجاد میکند. اگر بخواهیم مثالی طرح نماییم، میتوان به نظریهی ولایتفقیه اشاره کرد. این نظریه، نظریهای در سنت گذشتهی ما و در فقه بوده است، با تمدن جدید که جمهوری است، برخورد میکند و جمهوری اسلامی میشود. البته، اینجا منظور من التقاط نیست. نظریهی ولایتفقیه، امر سنتی است اما با برتری تمدن اسلامی با امر مدرن برخورد میکند، آن را سر جایش مینشاند و با آن نسبت جدید برقرار میکند.
ابعاد قضیه ی اربعین
حالا در قضیهی اربعین ما این را چطور میتوانیم نگاه کنیم؟ اربعین دو قسمت دارد: یک قسمت زیارت اربعین است که چیز جدیدی نیست و مربوط به گذشته است. زیارت اربعین را از گذشته داشتهایم. چهبسا، زیارت عاشورا و زیارت عرفه در متون اسلامی اهمیت بیشتری هم از آن داشته باشد. قسمت دیگر، راهپیمایی است که این نیز از گذشته وجود داشته است. عکسهای تاریخیای موجود است که بزرگان و علما را در میانهی راه نجف تا کربلا درحالیکه پیاده میرفتند، نشان میدهد. البته این پیادهروی منحصر در اربعین نبوده است. امری سنتی بوده است که در اربعین پُررنگتر شده است. اینکه راهپیمایی اربعین ناگهان بعد از سقوط صدام گستردگی مییابد، امری جدید است و به این صورت، سابقه نداشته است، پیداست که نفحات انقلاب اسلامی تأثیر گذاشته است. پیداست که این تأثیرگذاری را در احیاگری آن سنت -به شکلی که فرهنگ، ظهور اجتماعی پیداکرده است- داشته است. تمدنها سه ویژگی دارند: ابزار، عقلانیت و فضایل اخلاقی. تمدن غربی در فضائل اخلاقی تک بُعدی است، بزرگترین شعار آنهم قدسیتزدایی از عالَم بوده است، منتها راهپیمایی اربعین، قُدسی است. نقطهی آخر و مرکزیِ آن، زیارت امام حسین (علیهالسلام) است. حالا فرهنگ اربعین در شکل اجتماعی و سیاسی، خود را نشان میدهد. اول، ناقصتر بود ولی هرسال که گذشت، کاملتر شد. اربعین بهعنوان امری که هنوز احیای سنت است رگههایی از جنبههای جدید را در آن میتوانیم ببینیم. به این نکته باید توجه داشت که تمدن اسلامی ویژگیای دارد که در تمدن غربی نیست. بیان شد که تمدنها سه ویژگی دارند: ابزار، عقلانیت و فضایل اخلاقی. تمدن غربی در فضائل اخلاقی تک بُعدی است، تمدنی مادی و ناسوتی است. بزرگترین شعار آنهم قدسیتزدایی از عالَم بوده است، منتها راهپیمایی اربعین، قُدسی است. نقطهی آخر و مرکزیِ آن، زیارت امام حسین (علیهالسلام) است و خودِ این زیارت، یک کانون قُدسی است.
فرق شهر اسلامی و غیر اسلامی
ببینید فَرق شهر اسلامی و غیر اسلامی در چیست؟ همان فرق تمدن اسلامی با تمدن غیر اسلامی است. در شهر اسلامیای مثل مشهد، اولین سؤالی که هرکس وقتی میخواهد جایی را اجاره کند میپرسد این است که آن محل چقدر تا حرم فاصله دارد؟ یعنی مرکز مشهد حرم امام رضا (علیهالسلام) است؛ اما در تهران اینگونه نیست که اگر کسی بخواهد خانه اجاره کند، بپرسد که مثلاً تا مُصلی چقدر راه است؟ چراکه تهران، شهری اسلامی نیست، مرکزش هم مکان مقدس نیست. لکن کربلا، نجف، مکه، مدینه و قم شهرهایی هستند که یک قلبِ قدسی در آن شهر زده میشود و همه را با آن میسنجند. ممکن است حاشیهها، حاشیههای مدرن باشد -شاید بازارهای مشهد حتی از بازارهای تهران هم مُدرنتر باشد- اما یک کانون قدسی در این شهرها دیده میشود. در شهر اسلامی، این وجود دارد، در تمدن اسلامی هم همینطور است.
راهپیمایی اربعین در مقابلهی با قدسیتزدایی تمدن غرب
تمدن اسلامی، یک مرکز قُدسی دارد. در راهپیمایی اربعین، مرکز قُدسی همان امام حسین (علیهالسلام) است. مردم به سویی روان هستند که امام حسین (علیهالسلام) است. میروند که وارد شهر کربلا بشوند، زیارت بخوانند و سلام بدهند. راهپیمایی نمیکنند که کوهنوردی و یا پیادهروی کرده باشند. انتهای راهپیمایی محلی قُدسی است. لذا در طول مسیر نیز، اگر آب و غذا میدهند برای امام حسین (علیهالسلام) است، هر کاری که میکنند، به خاطر امام حسین (علیهالسلام) است. این قُدسیت در همهی آن دیده میشود. پس اینجا دقیقاً مقابلِ تمدن غرب قرار میگیرد، آن، قُدسیتزدایی از عالم میکند و این، نه به شکل یک فرهنگِ فردیِ بسته بلکه به شکل یک فرهنگِ اجتماعیِ عظیم در قالب راهپیمایی و تظاهرات -که خودش امر جدیدی است- بروز قُدسی پیدا میکند. این، حرف جدیدی در عالَم است. ما به ماهیت آنکه مدرن هست یا نیست، کاری نداریم. این سبک راهپیمایی قبل از انقلاب اسلامی نبوده است. این راهپیمایی، قُدسی است. خود این قُدسیت نشان میدهد که راهپیمایی اربعین، فرهنگی چند ساحتی دارد. این، در مقابل تمدنِ تکساحتی غرب قرار میگیرد. این جلوههای مختلفی است که نشان میدهد علیرغم اینکه تمدن غربی قُدسیتزدایی کرده و سُنت را تمامشده میدانسته است، این سُنت –راهپیمایی اربعین- بعد از مدرن دوباره زنده شده است. جلوههای تمدنی آن در حوزهی فضائل اخلاقی خیلی شدید است: عدالت، معنویت و محبت خیلی زیاد است. راهپیمایی اربعین، راهپیمایی ملی نیست؛ نه برای عراقیهاست، نه برای ایرانیها و نه برای لبنانیها. درواقع، برای کشور خاصی نیست و جنبهای فراملی دارد. این خود، نشاندهنده یک زیست تمدنی است.
راهپیمایی اربعین، حرکتی فراملی
مطلب دیگری که در تمدن دیده میشود و خیلی مهم است، گسترش جغرافیایی است. راهپیمایی اربعین، راهپیمایی ملی نیست؛ نه برای عراقیهاست، نه برای ایرانیها و نه برای لبنانیها. درواقع، برای کشور خاصی نیست و جنبهای فراملی دارد. این خود، نشاندهنده یک زیست تمدنی است. در تمدن غرب هم این را میبینیم. تمدن غرب متعلق به یک ملت نیست، آلمانیها، انگلیسیها، آمریکاییها، فرانسویها و دیگران همه مدعی آن هستند. تمدن اسلامی هم اینگونه است. تمدن اسلامی هم زیست جغرافیایی محدود ندارد و خیلی وسیع است. این زیست، در راهپیمایی اربعین دیده میشود؛ زبانهای متنوع، نژادهای متعدد و غیره.
راهپیمایی اربعین قادر بر برقراری نسبت با همهچیز
در تمدنها یک امر مهم دیگری نیز هست. از آقای کسینجر در کتاب «نظم جهانی»اش خواندم که میگوید: «دلیلی که اسلام میتواند نظم جهانی حاصل از قرارداد وستفالیا -که نظم اروپایی و غربی تحت تأثیر آن شکلگرفته است- را تحت تأثیر قرار داده و به هم بزند، قضیه دارالاسلام و دارالکفر و دارالحرب است که مسلمانها به این قائل هستند». تمامِ حرفِ کسینجر این است که مسلمانان میتوانند با این تقسیمبندیها، با همه نسبت برقرار کنند؛ با مؤمنین، با غیر مؤمنین و باکسانی که داخل جامعهی اسلامی زندگی میکنند اما مسلمان نیستند. تکلیف همه را مشخص میکنند. البته این را با صراحت نمیگوید و این برداشت من از متن ایشان است. راهپیمایی اربعین میتواند بافرهنگهای دیگر نسبت برقرار کند. اصولاً تمدن اسلامی -که یکی از جلوههای امروزش در جامعهی مدرن، راهپیمایی اربعین است- قدرت نسبت برقرار کردن با همهچیز را دارد. در راهپیمایی اربعین هم ممکن است همه خیلی مقید به احکام نباشند؛ اما آنجا زندگی مؤمنانه و نظمی مؤمنانه را تجربه میکنند. آنجا فضای سکولار نیست و تکلیف همه معلوم است. سبک زندگی مقدس دیده میشود و همه با آن نسبت دارند. برادران اهل تسنن و حتی از مذاهب دیگر مثل ارتدوکسها و کاتولیکهای مسیحی هم به این مراسم میآیند و منعی برای ایشان جهت شرکت در این راهپیمایی نیست. این نشاندهندهی آن است که راهپیمایی اربعین میتواند بافرهنگهای دیگر نسبت برقرار کند. پس اصولاً تمدن اسلامی -که یکی از جلوههای امروزش در جامعهی مدرن، راهپیمایی اربعین است- قدرت نسبت برقرار کردن با همهچیز را دارد. البته با برتری سبک زندگی اسلامی، نظم مؤمنانه و آن کانون مقدسی که در آن وجود دارد. به نظرم مهمترین بحث راهپیمایی اربعین جلوهای است از نظریه پیوستگی که توانسته یک امر سنتی را از گذشته آورده و با عبور از عالم مدرن، کاملاً در یک ظهور اجتماعی به این گستردگی و با این ابعاد اجتماعی، سیاسی و اقتصادی نشان دهد. بهطوریکه برخی از محققین در آمریکا بحث کرده بودند که راهپیمایی اربعین، طرح خاورمیانهی جدید آمریکا را کاملاً به هم زد و ملتهای ایران، عراق، لبنان، سوریه و غیره را در یک ترکیب جدید قرارداد. نهتنها این کشورها تجزیه نشدند بلکه وحدتی مؤمنانه را در راهپیمایی اربعین تجربه کردند.
منبع: سخنرانی دکتر موسی نجفی ( KHAMENEI.IR)
بسمالله الرحمن الرحيم
پنج دسته افراد نسبت به سیدالشهدا (علیهالسلام)
چون در آستانهي اربعين سیدالشهدا (علیهالسلام) هستيم، کساني که با امام حسين همراهي کردند و کساني که امام حسين را تنها گذاشتند را ميشود به پنج دسته تقسيم کرد. ما در کجاي کربلا ايستاديم؟ «کل ارض کربلا و کل يوم عاشورا» شعار نيست. يک حقيقت است. آنهایی که امام حسين را ياري کردند پنج دسته هستند و آنها که امام حسين را ياري نکردند هم پنج دسته هستند. ما بوديم کجا بوديم؟
۱. کساني که در مدينه سیدالشهدا را ياري کردند و شبانه از مدينه با حضرت راه افتادند
کساني که در مدينه سیدالشهدا را ياري کردند و شبانه از مدينه با حضرت راه افتادند. نقطهي مقابل چه کساني همراهي نکردند و راه نیفتادند؟ تابعين، اصحاب، مردم مدينه پسر پيغمبر خدا را ياري نکردند. گفتند: چه ضرورتي دارد؟ امام حسين شبانه از مدينه بيرون رفت، يک نفر نگفت: کجا ميروي؟ پسر پيغمبر خدا شبانه از مدينه براي فرار از بيعت بایزید بيرون رفت، صبح يک نفر نگفت حضرت کجا رفته است؟ ولي متأسفانه همينهايي که سکوت کردند، یکوقتی بيدار شدند که ديگر به درد نميخورد. دو سال بعد در سال ۶۳ مردم مدينه يک گروهي را به شام به سرپرستي عبدالله بن حنظله فرستادند، گفتند: شما به شام برويد ببينيد يزيد چه ميکند؟ اینها وقتي رفتند و آمدند گفتند: ما از پيش کسي برميگرديم که شرابخواری ميکند. نماز نميخواند. فاسق و فاجر است. ما تعجب ميکنيم چرا از آسمان عذاب بر ما نازل نميشود؟ پسر پيغمبر اینهمه فرياد زد و خطبه خواند و نامه نوشت، شما خواب بوديد. وقتي اینها آمدند گزارش دادند، گفتند: ما بايد قيام کنيم. در اين واقعه که به حرّه مشهور است، از جنايات بزرگ يزيد است.
کتاب «البدايه و النهايه» براي ابن کثير است. ابن کثير از علماي بزرگ اهل سنت است. ولادتش سال ۷۰۱ و وفاتش سال ۷۷۴ است. اين کتاب دهها بار چاپشده است. اینیک گزارشي داده که چه خبر بود. موضوع کتاب حوادث ازجمله حرّه است. نوشته بعد از واقعهي حرّه وقتي يزيد لشگري را به فرماندهي مسلم بن عقبه فرستاد. گفت: سه روز مدينه و جان مردم مدينه و نواميس مردم مدينه بر شما مباح است. لشگر ده هزار نفر را در مدينه فرستاد و گفت: جان و مال مردم و ناموس مردم بر شما مباح است. آنوقت نتيجه اين کار چه شد؟ نتيجه اين شد که هفتصد نفر از صحابه و تابعين و شخصيتها، غير از ده هزار نفر از مردم مدينه را يزيد کشت. ده هزار نفر را کشت.
بعدازاین حادثه هزار زن در مدينه وضع حمل کردند، بدون اينکه باکسی ازدواجکرده باشند. ابن کثير ميگويد: اين شعري که نسبت به يزيد معروف است. «لَعِبَتْ هاشِمُ بِالْمُلْکِ فَلاَ *** خَبَرٌ جاءَ وَ لاَ وَحْىٌ نَزَلْ» نه وحي، نه خبري همهچیز بازيچه بود. پيغمبر که بود. همه دروغ بود. ابن کثير ميگويد: لعنت خدا و لعنت همه لعن کنندگان بر يزيد باد. کسي که صريحاً گفت: همهچیز دروغ بود. البته خودش حرف زيبايي زده است. ميگويد: لازم نيست من او را لعنت کنم. قبل از من پيامبر او را لعنت کرده است. چند حديث از مصادر اهل سنت نقل ميکند. پيامبر فرمود: کسي که مردم مدينه را از روي ظلم بترساند، «من أخاف أهلَ المدينة أخافه الله عز وجل، وعليه لعنة الله والملائكة والناس أجمعين، لا يقبلُ الله منه يوم القيامة صرفاً ولا عدلاً» اینیک اشاره در مورد يکي از جنايات يزيد است. آنهایی که در مورد معاويه و يزيد شک دارند، اين کتاب را ببينند.
مردم مدينه قيام کردند، اما چه فايده داشت. ده هزار نفر از مردم کشته شدند. هفتصد نفر از چهرههاي شناختهشده کشته شدند. ولي فايده نداشت و دير شده بود. آن روزي که پسر پيغمبر شبانه از مدينه رفت چرا راه نیفتادید؟ سیدالشهدا چهار ماه مکه بود. اینها مکه نيامدند. پس دسته اول کساني که با امام حسين از مدينه همراهي کردند و در مقابل کساني که امام حسين را همراهي نکردند.
۲. کساني که در مکه به امام حسين (علیهالسلام) پيوستند یا از حضرت جدا شدند
دسته دوم کساني که در مکه به امام حسين (علیهالسلام) پيوستند. ولي باز در دسته دوم کساني بودند که امام حسين را تنها گذاشتند. يا اينکه حضرت دعوتشان کرد و همراهي نکردند. امام حسين چهار ماه در مکه بود. از سوم شعبان تا هشتم ذيالحجه، در اين چهار ماه سیدالشهدا هرکسي را ديد دعوت کرد. براي اينکه نگويند: ما خبر نداشتيم. اگر ميدانستيم ميآمديم.
امام حسين (علیهالسلام) به عبدالله بن عمر فرمود: با من بيا! ما را ياري کن. گفت: من نميآيم. شما هم نرو.
ميترسم اين چهره به اين زيبايي با شمشير يزيد براي چه تکهتکه شود؟ امام حسين (علیهالسلام) گفت: از خدا بترس! دست از ياري من برندار! حضرت از حرف او ناراحت شد. فرمود: تا آسمان و زمين برقرار است اُف بر اين منطق باد؛ که به من ميگويد: شما نرو که یکوقت اين چهره نورانيات هدف شمشير قرار نگيرد! مگر نشنيدي که همه انبياء را کشتند و سر يحيي را از بدن جدا کردند، بنیاسرائیل جمعيتي از پيامبران را کشتند. اینهمه انبياء درراه دين به شهادت رسيدند، تو به من ميگويي: حيف اين چهره! اصلاً کربلا تقابل اين دو منطق است. «کل يوم عاشورا» براي اين است که اين دو منطق هميشه بوده است. البته همين عبدالله بن عمر هم بعدها از خواب بيدار شد. يک نامه به يزيد نوشت. چرا پسر پيغمبر را کشتي؟ يزيد هم گفت: براي چه به من نامه نوشتي؟ يزيد سه سال حاکم بود و در اين سه سال سه جنايت کرد. حادثه کربلا، واقعه مدينه، واقعه مکه و به آتش کشيدن مسجدالحرام. گفت: من سر سفره آماده بودم. سفرهاي پهنشده بود. مرا سر اين سفره آوردند. چه کسي مرا سر اين سفره آورد؟ شما مرا آورديد. منبعد از پدرم آمدم. پدر من چهل سال در شام حکومت کرد؟ شما پدر من را چهل سال حاکم قراردادید. چرا به من نامه مينويسي؟ يزيد اصلاً ميلي به خلافت نداشت. دنبال اين کارها نبود. اینقدر سرش گرم عياشي و شرابخواری بود که ديگر فکر حکومت نداشت.
۳.دسته ای که بین راه مکه تا مدینه به امام حسین (علیهالسلام)پیوستند یا از حضرت جدا شدند
دسته سوم بين راه بود. آقا از مکه تا کربلا که حرکت کردند، روزهايي که در مسير بودند، دوم محرم به کربلا رسيدند. يعني از هشتم ذي الحجه تا دوم محرم، ۲۴ روز در راه بودند. در اين ۲۴ روز عدهاي ملحق شدند وعدهای جدا شدند. کساني مثل زهير ملحق شدند. زهير بااینکه ازنظر فکري با امام حسين همعقیده نبود، اما در يک جلسه حسيني شد و کنار خيمه امام حسين خيمه زد و در کربلا به شهادت رسيد. امام حسين براي عبيدالله حرّ جعفي هم پيام داد. فرمود: با من بيا. او نيامد. حتي در خيمه امام نيامد. حضرت خودشان در خيمه عبيدالله رفتند. عبيدالله ميگويد: وقتي امام حسين در خيمه من آمد، دلم به حال هیچکس نسوخته بود، آنطور که دلم براي امام حسين سوخت. وقتي امام حسين آمد، ديدم ده، بيست بچه کوچک دنبال حضرت آمدند. وقتي حضرت مينشست، اين بچهها مينشستند. آنطرف ميرفت، اینها هم ميرفتند. عبيدالله ميگفت: دلم براي غربت امام حسين سوخت که کارش بهجایی رسيده که در بيابانهاي کربلا يارانش همين بچههايي هستند که دور او را گرفتند. حضرت به عبيدالله فرمود: بيا! من ميخواهم گذشتهات را جبران کني. چون عبيدالله راهزن بود. سابقهي بدي داشته است. توبه بايد متناسب با گناه باشد. با يک استغفرالله که درست نميشود. سالها شمشير زدي و راهزني کردي، بيا توبه کن. آنچه از اموال مردم داري را برگردان. اين شمشيري که در باطل زدي را بيا درراه خدا بزن. عبيدالله گفت: من خودم نميآيم؛ اما اگر بخواهي يک اسب تندرو و تيز دارم، اسب و شمشيرم را به شما بدهم! حضرت فرمود: نه من آمدم تو را ببرم. با حضرت نيامد و بعدها پشيمان شد و توبه کرد و گريه کرد؛ اما فايده نداشت!
هرکس هرچه بلد است کاري کند يک کسي را برگرداند. امام حسين خيلي تلاش کرد. عظمت امام حسين چقدر بود. امام حسين قطعاً براي حفظ جان خودش سراغ عبيدالله نرفت. دریکی از شهرها قبل از انقلاب، گفتند: يک آقايي آمد در هیئتی منبر برود. دم در هیئت يک آدم مستي آمد و مرا ديد و از روي تمسخر يک نگاهي کرد، گفت: آ شيخ! گفتم: بفرماييد! گفت:
بردند ذره ذره مه پيکران تنم را *** يک ذره دگر ماند تا قسمت که باشد
آن شراب خورده بود و مست بود. تا اين حرف را زد، يک دست محبتي بر پيشاني او زد و گفت: آن ذره باقيمانده را قسمت خدا کن و دگر به شيطان نده. بگذار اين قسمت خدا باشد. آدم یکلحظه دلش ميشکند و دلش ميسوزد و جابهجا ميشود. گفت: اين شعر چنان در اين آدم اثر کرد که همانجا روي زمين افتاد. گفت: حق با شماست. غلط کردم! اين قسمت باقي را قسمت امام حسين ميکنم. رفت توبه کرد و پاک شد و هیئتی آن جلسه شد.
۴.دسته ای که در کربلا به حضرت ملحق شدند یا از حضرت جدا شدند
دسته چهارم در کربلا بود. در کربلا عدهاي همراهي کردند و عدهاي همراهي نکردند. عدهاي ملحق شدند و عدهاي جدا شدند. حبيب بن مظاهر از دوم محرم تا روز عاشورا ملحق شد. حبيب بن مظاهر از کوفه آمد. مسلم بن عوسجه از کوفه ملحق شد. ميگويند: حبيب داشت در بازار ميگشت. يک شمشيري بخرد و فردا به کربلا برود. مسلم بن عوسجه را ديد. گفت: چه ميکني؟ گفت: آمدم حنا بخرم. گفت: براي چه؟ گفت: محاسنم را رنگ کنم. سفيديهايش برطرف شود. گفت: فايده ندارد، فردا دوباره سفيد ميشود. گفت: يک حنايي پيدا کردم که اگر با آن خضاب کني ديگر برطرف نميشود. گفت: چه خضابي است؟ گفت: اين نامه سیدالشهدا است. امام حسين نامه نوشته که به کربلا بياييد و محاسنمان را با خون سرمان خضاب کنيم. الآن کربلا چه خبر است؟ ميروند قبر امام حسين را زيارت ميکنند. بعد ميآيند مقابل شهدا ميايستند، ميگويند: «بأبي انتم و أمي» اینهمه تعظيم ميکنند و ولي خدا، امام زمان بيايد به اینها اینطور سلام کند. يک عده آمدند و يک عده رفتند.
«الکامل في التاريخ» براي هفتصد سال پيش است. از تاريخهاي قديمي ما است. مالک بن نضر و ضحاک بن عبدالله در کربلا روز تاسوعا نزد امام حسين آوردند. گفتند: از کوفه خبر آورديم. گفتند: در کوفه ديگر ياران شما نيستند. هر هزارنفری که آماده ميشوند يک فرمانده تعيين ميکنند و به جنگ با شما ميآيند. امام حسين يک جمله فرمود: «حسبي الله و نعم الوکيل» يک حرف اضافه نکرد.
خدا علامه محمدتقی جعفري رحمت کند. ميفرمود: امام حسين شب عاشورا که خطبه خواندند، «اثني علي الله احسن الثناء و احمده على السراء والضراء» اي خدا بالاترين و بهترين حمد و ثنا را براي تو ميگويم. علامه ميفرمود: امام حسين ميخواهد بگويد: خدايا عجب دنيا به مراد ماست، عجب شبي است امشب! چه خوش هستيم. چه دلخوش هستيم.
ديديد آدم يک روز دو سه مشکلش برطرف ميشود. ميگوييم: خوشي زير دل ما زد. امام حسين شب عاشورا که ميداند فردا به شهادت ميرسد، ميگويد: امشب چقدر دنيا به کام ماست. نگفت: خدايا ما که اشتباهي نکرديم. چرا بايد پايان کار ما اینطور باشد؟ ما که به خاطر تو قدم برداشتيم و از مدينه بيرون آمديم. ما معمولاً در مشکلات کم ميآوريم. ميگوييم: خدايا ما اشتباهي نکرديم. چرا اين بلا بر ما نازل شد؟
خدا مرحوم آیتاللهالعظمی خوانساري را رحمت کند. امام (ره) در مورد ايشان ميفرمودند: تالي تلو معصوم هستند. يکي از اساتيد براي من تعريف ميکرد که من ديدن ايشان رفتم. چند سؤال داشتم. کارهايم تمام شد و خداحافظي کردم. آمدم بروم آقازاده ايشان به من فرمود: شما امشب تهران هستيد يا قم برميگرديد؟ گفتم: فرمايشي داشتيد؟ گفتند: نه اگر امشب بوديد يک جلسه فاتحه است، شب مسجد بازار بياييد. براي کيست؟ براي برادرم است. گفتم: چه وقت از دنيا رفته است؟ فرمود: همين امروز صبح از دنيا رفت و آقا يک نمازي به جنازه خواندند و خانه آمديم. گفتم: همين آقا که من الآن نزد ايشان رفتم و اینطور به سؤال من جواب ميداد، براي من کاغذ نوشت، اين آقا امروز پسرش دفن شده است؟ گفت: بله مگر اشکالي دارد؟ امام صادق فرزندي داشتند، از دنيا رفت. پسر را دفن کردند و به خانه برگشتند. فرمودند: خدايا منزه هستي که فرزند ما را از ما ميگيري ولي محبت ما به تو بيشتر ميشود.
۵.کساني که بعد از شهادت امام حسين آمدند
دسته پنجم کساني که بعد از شهادت امام حسين آمدند، تازه يادشان آمد بعد از شهادت امام حسين را ياري کنند. در برابر کساني که بعد از شهادت امام حسين بازهم دشمني کردند. چه کساني بدن سیدالشهدا را دفن کردند و به خاک سپردند؟ طايفه بني اسد در اطراف کربلا بودند. روز سوم آمدند و بدن امام حسين را دفن کردند. مرحوم علامه جعفري ميفرمايد: من از نجف پياده به کربلا ميآمدم. ايشان سالها در نجف عالم و مجتهد بودند. اين پیادهروی هم از قديم بوده و امروزه بهصورت جهاني و با اين عظمت شده است. ايشان ميفرمود: به پانزده کيلومتري کربلا رسيديم. یکجایی توقف کرديم. گفتند: ديگر شبانه نميرسيد. فردا صبح برويد. مهمان يک پيرمردي شديم. وقتي نشستيم ديديم پيرمرد هي با خودش حرف ميزند. گفتيم: با چه کسي حرف ميزني؟ چه ميگويي؟ هي ميگفت: سياه باد چهره آنها! گفتيم: چه کسي را نفرين ميکني؟ گفت: اين محله که شما امشب مانديد، محله بني اسد است. همان بني اسدي که بدن را دفن کردند. دارم به آباء و اجداد خودم ناسزا ميگويم. گفت: براي اينکه آباء و اجداد ما بايد سهمشان در ياري امام حسين دفن جنازهي امام حسين باشد؟ نبايد ميآمدند ياري ميکردند؟
بعضي وقتها ما یاریکردنمان در دين خدا براي دفن ولي خدا است. الآن يک مرجع تقليد از دنيا ميرود. براي دفن جنازه يک عالم در يک شهر زلزله ميافتد. اين عالم قبل از مرگش حرفي نداشت؟ رساله نداشت؟ فتوا نداشت؟ توصيه نداشت؟ اين پنج دسته تازه بعد از شهادت امام حسين آمدند. در دين خدا هميشه صداي «هل من ناصر» سیدالشهدا بلند است. جزء کساني باشيم که اگر کربلا بوديم، اگر سال ۶۱ بوديم از مدينه با امام حسين راه ميافتاديم. نه از مکه و بين راه و در کربلا!
منبع:سخنرانی حجتالاسلاموالمسلمین حسيني قمي (پایگاه سمت خدا)