یک روز ورق دوباره برمیگردد
موعود به یک اشاره برمیگردد
خورشید که پشت ابر پنهان شده است
با لشکری از ستاره برمیگردد
منصوره محمدی مزینان
کاش بیدار شوم، آمده باشی به خراسان
بعدِ کرمان و بشاگرد و گلستان و لرستان
کاش بیدار شوم، اول اخبار تو باشی
سرزده سر زده باشی به دوتا شهر و دهستان
رفته باشی سفر خارجه و زود بیایی
بروی باز به محرومترین نقطهی ایران
با عبای گِلی و عینک و عمامهی خاکی
پای درد دل مردم بنشینی کف میدان!
-زاهدان- تا به کسی خسته نباشید بگویی
یا کلنگی بزنی مدرسهای را به مریوان…
کاش بیدار شوم، زائر مشهد شده باشم
شب میلاد رضا باشد و خوش باشم و خندان
کاش بیدار شوم، زیرنویس خبر امشب
فقط از باد بگوید، فقط از بارش باران
مهدی جهاندار
در راه خداوند کمر محکم بست
در خدمت انقلاب از پا ننشست
دیدیم به آرزوی دیرینه رسید
شاگرد بهشتی به بهشتی پیوست
علی مقدم
دست او در آسمان، دست شهادت را گرفت
بال در بال شهادت مزد خدمت را گرفت
از سر شب هی خبر میآمد از پرواز او
رفته رفته این خبر رنگ حقیقت را گرفت
میتوانست او نباشد در میان کوه و دشت
آسمان اما صدایش کرد، دعوت را گرفت
کار کرد و کار کرد و کار کرد و کار کرد
این دویدنها مسیر بی نهایت را گرفت
از علی بن ابی طالب (ع) نشان مِهر را
از حسین بن علی (ع) مُهر سیادت را گرفت
او دلش تنگ امام مهربان خویش بود
در شب میلاد او اذن زیارت را گرفت
محمد رسولی
در خدمت خلق، بی بدل کرد تو را
در عشق ببین چگونه حل کرد تو را
ای نوکر بی ریا ببین مولایت
در روز ولادتش بغل کرد تو را
سیدعلی نقیب
میخواست دلم از آسمان برگردی…
صد ختم گرفت تا اذان برگردی
امروز ولی فقط دعا کردم زود،
با حضرت صاحب الزمان برگردی
زهرا علیدوستی
در ما قیامت کن قیامت سید ابراهیم
ای صاحب جود و کرامت سید ابراهیم
ما را خبر از خویش بی خود کرده اما تو
اما تو راحت باش راحت سید ابراهیم
تو شاد از دیدار با ما مردم دلتنگ
ما خسته از دنیای غربت سید ابراهیم
از ابتدا هم تو شهید زندهای بودی
سهم تو شد آخر شهادت سید ابراهیم
دیدار با تو بار دیگر آرزوی ماست
دیدار ما روز قیامت سید ابراهیم
علیرضا قزوه
هرکس که به معراج سعادت برسد
اینگونه پی عرض ارادت برسد
خوشبخت کسی بُوَد که چون سید ما
در خدمت مردم به شهادت برسد
سیدهاشم وفایی
غبار خستگی از تن تکاندی و رفتی
قرار بود بمانی، نماندی و رفتی
چقدر واژه به تشییع پیکرت آمد
به سوگ خویش، غزل را نشاندی و رفتی
تمامی کلماتم سیاه پوشیدند
تو درد را به نهایت رساندی و رفتی
تو ای زلالترین! چشمهای خشکم را
به آسمانی باران، کشاندی و رفتی
زمین برای تو تنگی صد قفس را داشت
کبوترانه دلت را پراندی و رفتی
سفر بخیر مسافر، خدانگهدارت
قرار بود بمانی، نماندی و رفتی…
حسین سنگری
ای نسل تو فاطمی، تبارت علوی
این شرط وفا نبود، بی ما بروی
مهمان رضا شدی! مبارک باشد
ای خادم آستان قدس رضوی!
محمدعلی بیابانی
شهادت واژهای دیگر ندارد
از این بهتر کسی در سر ندارد
نشان دادید این رزق الهی
صف اول، صف آخر ندارد
حمید رمی
هرچند شهادت هنر مردان است
اما خبر رفتنشان سوزان است
هر لحظه عبادت تو خدمت بود و
محراب شهادت تو هم میدان است!
محمداحسان افتخاری پور
کوشید طلایهدار عزت بشود
سرباز امام و دین و نهضت بشود
پروانهی بیقرار جانش یکعمر
میسوخت؛ مگر شهید خدمت بشود
امیر عظیمی
سوگند به کوه داغدار، ابراهیم
ایران شده آه… بیقرار، ابراهیم
برگرد! شهید عشق و خدمت برگرد
آنروز که میرسد بهار، ابراهیم
حمزه محمودی
برخیز ای تبسم جامانده در غبار
ای داغ مانده بر دل امواج بیقرار
برخیز ای غروب غم انگیز آسمان
تنها دلیل گریهی اخبار ناگوار
ای چشمهای که زمزمهات مهربانی است
ای تا ابد زلالترین حس روزگار
آن شب که ابرها به تنت بوسه میزدند
چون خندهای شهید شدی بر لب بهار
در سایهی نگاه بلندت نشستهایم
ای سرو ریشه دار جهان، سرو پایدار
گویا ستارهای به تن خویش کردهای
تا سر به راه تر بشود شب در این دیار
عمری برای خدمت گلها دلت تپید
دریا شدهست سهم تو ای رود رستگار
پرواز بر فراز حرم نوش جان تو
پرواز کردهای به بلندای افتخار
علی گلی حسین آبادی
به آسمان زد و چون نور بینهایت شد
پرنده پر زد از این خاکدان و راحت شد
کسی که پاک و شهیدانه زندگی میکرد
عجیب نیست اگر لایق شهادت شد
همیشه نام تو سبز است سیّدابراهیم
هر آن کجا ز جهاد آیهای تلاوت شد
همیشه نام تو چون شهد بر زبان جاریست
به هر کجا ز تلاش و جهاد صحبت شد
فقیه، جامۀ سربازی وطن، تن کرد
و مست جام میِ طاعت و اطاعت شد
شهید راه وطن گشت سیّدابراهیم
جهاد کرد و در آخر شهید خدمت شد
غلام بارگه آستان قدس رضا
شب ولادت او راهی زیارت شد
شهادت آمد و دستش گرفت و با خود برد
دعای خادم خوانِ رضا اجابت شد
محمدرضا طهماسبی
پرندهها همه رفتند و ناپدید شدند
خبر رسید که در آسمان شهید شدند
ستارهها که پی چشمهایشان بودند
شبی گذشت و از این قصه ناامید شدند
زمانه دید که پروانههای پرپر ما
میان آتش دیدار، رو سپید شدند
همان سری که به پاهای مردمش افتاد
همان دلی که برای وطن تپید، شدند
گذشته از مه و بوران و جنگل و باران
بهارنامهی این کهنه سررسید شدند
“به رغم مدعیانی که منع عشق کنند”
به پای عشقِ وطن مانده و شهید شدند
حسن زرنقی
از اول ابراهیم، همت داشت
تا مثل استادش، بهشتی شه…
خورشید بود و رو زمین افتاد
تا آسمون کشور ابری شه
همراه مردم بود و توو سختی
میگف که وقت استراحت نیست!
پایان راه عاشق خدمت…
دیدی که چیزی جز شهادت نیست؟!
اونی که هرچی هم بهش گفتن
اصلا به ابرو خم نمیآورد…
شاید که خسته میشد اما نه!
توو راه خدمت کم نمیآورد
توو روز میلاد امامش رفت
تا که به جشن حق بپیونده
همراهِ با قاسم سلیمانی….
سید هنوزم داره میخنده…
توو قلب مردم جاش محفوظه…
مردی که توو تاریخ میمونه
من شک ندارم کنج گوهرشاد
داره زیارتنامه میخونه…
محمدرضا صبوریان
خادم شاه خراسان مزد خدمت را گرفت
وقتی از آقایش امضای شهادت را گرفت
هرکسی عیدی گرفت از محضر شمس الشموس
او هم از مولای خود قول شفاعت را گرفت
شک نکن با پای دل رفتهست تا پایین پا
در مسیر ورزقان، اذن زیارت را گرفت
بی گمان خدمتگزار خلق بودن نعمت است
از ولینعمت شبی توفیق خدمت را گرفت
آن که دستانش دخیل پنجره فولاد بود
دستگیری کرد و دست بی بضاعت را گرفت
بارها فرمود: مدیون امام هشتمام
خادم این آستان از خود منیت را گرفت
در مسیر بندگی آنقدر تقوا پیشه کرد
تا خدا از سینهاش حب ریاست را گرفت
در میان پیروان مکتب سیدعلی
بیشتر از هرکسی پشت ولایت را گرفت
از منادیهای وحدت بود و یار رهبرش
موعد فتنه، گریبان دوئیت را گرفت
یک تنه شد خار چشم مفسدین محتکر
نبض آقازادههای اهل غارت را گرفت
مرد میدان بود و از چنگ اجانب بارها
با زبان دیپلماسی حق ملت را گرفت
ارمغان آورد عزت را برای میهنم
بعد برجامی که از ما شأن و شوکت را گرفت
وعدهی صادق محقق شد به لطف همتش
از وحوش منطقه، افسار قدرت را گرفت
میشود جان داد در راه امام عصر خود
میتوان از دست مهدی اذن رجعت را گرفت
حاج قاسم میرسد امشب به استقبال او
او که از شاه خراسان مزد خدمت را گرفت
علیرضا خاکساری
چشمان خدا شبیه ما بدبین نیست
نه! هر صف اولی سرش پایین نیست
« از آخر مجلس شهدا را…» نه! نه!
انگار همیشه رسم چیدن، این نیست
سیدباقرسیدیزاده
در قله میان ابرها باریدند
در پهنهی آسمان خدا را دیدند
چون در صف اول همه خادم بودند
از اول مجلس شهدا را چیدند
حسن ونائی
تو سوختی و نورٌ علی نور شدی
با هرچه شهیدِ عشق، محشور شدی
دیدیم ریاستَت فقط خدمت بود!
خادم بودی، شهیدِ جمهور شدی
عارفه دهقانى
یا اشک شده زبان حالم یا اشک
با دوست سخن نگفتم الا با اشک
پرسیدم از او: راز شهادت در چیست؟
فرمود: قسم به حضرت زهرا، اشک
میلاد عرفان پور
سبکبال بر موجی از مه
به قاف تماشا رسیدند
به صبحِ تشرف به خورشید
به دیدار فردا رسیدند
از این حسرت روزمره
کشیدندشان ذره ذره
که بیحاشیه، بیتکلف
به متن و به معنا رسیدند
من المؤمنین رجالٌ…
که دنیا شب قدرشان بود
شنیدند «من ینتظرْ…» را
به «قرآن»، به «احیا» رسیدند
به تاریکِ شب، هدیه دادند
درخشیدن اشکشان را
از آن تیرگیها گذشتند
به این روشنیها رسیدند
به دل، زخم و بر لب، تبسم…
همهْ دردشان درد مردم
به آغوش گرم شهادت
برای مداوا رسیدند
پس از سالها رنج دنیا
نیفتاده بودند از پا
مقام رضا رزقشان شد
به لبخند زهرا رسیدند
دریغا و دردا که ماندیم
عجب سهمگین است ماندن
چه جانانه از جان گذشتند
شگفتا چه زیبا رسیدند
نه از مدعیها نبودند
گرفتار دنیا نبودند
ببین این صف اولیها
به آغوش مولا رسیدند
میلاد عرفان پور
آن شب که ابر و بارشِ باران بود
آن شب که در دل همه طوفان بود
آن شب که دیدهها همه گریان بود،
او میهمان حضرت سلطان بود
آخر رسید دست به دامانش
آخر رسید محضر جانانش
آخر رسید او به رفیقانش
دلدادۀ مسیر شهیدان بود
خدمت به خلق در نظر او بود
همواره با محبت و خوشرو بود
میز ریاستش سرِ زانو بود
در خانه نه، میانۀ میدان بود
زخم زبان شنید ز بعضیها
روی خوشی ندید ز بعضیها
بر او چهها رسید ز بعضیها
آری شهید تهمت و بهتان بود
دل ها ز داغ رفتن او نالان
چشم همه ز رفتن او حیران
یک کشور از شهادت او گریان
او افتخار ملت ایران بود
علی مقدم
رواق چشم جهان داغدار قامت توست
به هر طرف که نظر میکنم حکایت توست
دوباره قرعهی خدمت به نام تو افتاد
بیا به سوی حرم موعد زیارت توست
رواقها همه آمادهی حضور توأند
به اشتیاق نمازی که با امامت توست
کنار شاه خراسان قرار میگیری …
مبارک است مقامت که مزد خدمت توست
تمام عمر دویدی به شوق این ساعت
بخواب کنج حرم! وقت استراحت توست
عبای خاکی و عمامهای که خونین است
و زخم و رنج که میراثی از سیادت توست…
گواه توست که بر وعدهات عمل کردی
که قطره قطرهی خون تو صدق صحبت توست
و داد غسل شهادت تن تو را باران…
لقاء حضرت حق این چنین لیاقت توست
هنوز هم نشده باورم خبرها را !
ولی دریغ! خبر حاکی از شهادت توست…
طیبه عباسی ترابی
امروز برگشتند در آغوش مردم
آنها که محو عالم لاهوت هستند
آری همینهایی که در تابوت هستند
پس چیست پایان دل آشوبی خدایا
لانعلم منهم به جز خوبی خدایا
یارب ببین چشمان ما مبهوت ها را
باور نداریم عکس بر تابوت ها را
باور نداریم این چنین از ما گذشتند
در اوج میرفتند از دنیا گذشتند
تا بینهایت تا خدا پرواز کردند
راه شهادت را دوباره باز کردند
اینها رها کردند پشت میزها را
تاریخ خواهد گفت خیلی چیزها را
تاریخ خواهد گفت در روزی بهاری
در امتداد جادۀ خدمتگذاری
در گوشهای از مرزها در جای دوری
در راههای ابری و صعب العبوری
مردی که عشق مردمش در سینهاش بود
شوق شهادت حسرت دیرینهاش بود
مردی که میفهمید درد کشورش را
آورد بین روستاها دفترش را
مردی از اقلیم بلند روشنایی
شد نسخۀ اصلی تکرار رجایی
یادآور تصویر لبخند بهشتی
از هر نظر مظلوم مانند بهشتی
این مرد در آن روز با همسنگرانش
پرواز کرد و رفت سوی آسمانش
آهسته پر زد سوی میقاتش نیامد
این دفعه ابراهیم از آتش نیامد
اینک منو این چشمها که اشک ریز است
بر شانه تابوت رئیسی عزیز است
درد و دریغ آن روح افلاکی نیامد
آن مرد با عمامۀ خاکی نیامد
برخیز ای آیینه با تو کار داریم
ما به دویدنهای تو اقرار داریم
رفتی و بعد از سالها آرام خفتی
چیزی به ما از خستگیهایت نگفتی
رفتی که درد دل کنی با حاج قاسم
امروز حتما هست اینجا حاج قاسم
دلدادۀ پابوسی سلطان کجایی؟
امروز پیشاپیش خدّام الرضایی
آنچه عزیزت کرد مُهر عزتش بود
بالاترین فخرت نشان خدمتش بود
مُهر فداکاری به نامت تا ابد خورد
مردم رئیسی خستگی را با خودش برد
تاریخ خواهد گفت از راهش مرامش
قبل از خیابانها دل ما شد به نامش
تاریخ امروز است فردا مینویسند
این جمعیت تاریخ ما را مینویسند
این جمعیت یعنی که نامش ماندگار است
یعنی رئیسی همچنان خدمتگذار است
او یادمان داده است که هر لحظه دیر است
خدمت بدون میز هم امکان پذیر است
تاریخ بنویسد که ما را آزمودند
جلادها از رفتنش خوشحال بودند
تاریخ بنویسد هر آنچیزی که دیده است
این صحنه فرق بین جلاد و شهید است
آری ادامه دارد آن راهی که رفتش
راه رئیسی راه سال شصت و هفتش
تاریخ خواهد گفت او کیست مردم
پایان کار او شهادت نیست مردم
ای سید ما مُرشد ما رهبر ما
ای تکیهگاه مطمئن کشور ما
دلگرمی مایی تو مثل آفتابی
ای که سر خُمِّ میِ این انقلابی
این جمعیت با شوق دیدارت رسیده
آقا بیا که از سفر یارت رسیده
خورشید اگر باشی چونان ماهاند اینها
آقا بیا که خستۀ راهاند اینها
هر کس وفا کرده است با تو رو سپید است
آنکه فدای امر تو گردد شهید است
آری حیات ما ممات ما حماسیست
لبخندها و اشک هامان هم سیاسیست
از جان گذشتن ادعا نه پیشۀ ماست
یا لیتنا کنا معک اندیشۀ ماست
بیزار از مرگ به ناکامیست این جان
قربان جمهوری اسلامیست این جان
نصرت نصیب ما شود تا صبر با ماست
یا لیتنا کنا معک تا قبر با ماست
ای عشق، ای آیینه، ای دلدار زینب
یا لیتنا کنا معک سالار زینب
آیینه، چهل منزل کنار سنگ بودی
ای سر، فراز نیزه هم در جنگ بودی
ما بیقرار داغ مظلومی غریبیم
گریهکنان روضۀ ابن شبیبم
یابن شبیب امید آخر را بریدند
بعد از سه ساعت عاقبت سر را بریدند
یابن شبیب این داغ داغی بی نظیر است
جای کفن بر پیکر پاکش حصیر است
یابن شبیب آیینه را آخر شکستند
دستان اهل بیت را تا شام بستند