استاد، آیتالله محمدتقى مصباح یزدى، یازدهمِ بهمن ماه هزار و سیصد و سیزده، برابر با بیست پنجم شوال هزار و سیصد و پنجاه و سه هجرى قمرى، در دامان پرمهر خانوادهاى بسیار متدین و مذهبى در شهر یزد به دنیا آمد.
زندگى پدر و مادر استاد در منزلی که به مادرشان به ارث رسیده بود، با سختى بسیار مىگذشت. مادر با كمك خالهها، در خانه جوراب مىبافت تا پدر براى گذران زندگى جورابها را در مغازه بفروشد. این شغل بسیار كم درآمدى بود؛ به طورى كه پدر مىبایست هر از چندى مبلغى قرض مىكرد تا به كارش سامانِ دوباره دهد.
استاد درباره آن روزگار چنین مىگوید:
یادم مىآید بهترین غذایى كه دوست داشتیم و هفتهاى یك مرتبه مىخوردیم این بود كه با برادرم از مدرسه كه مىآمدیم، دو ریال و ده شاهى سرشیر مىخریدیم، و مادر كمى آب قند درست مىكرد و با این سرشیر قاطى مىكرد، و این بهترین شام آخر هفته بود.
با وجود همه سختىها این خانواده بسیار مذهبى و شیفته اهل بیت (علیهمالسلام) در آن دوران خفقان رضاخانى، كه برپا كردن مراسم عزادارى مطلقاً ممنوع بود، شبهاى محرم در زیرزمین منزل، مجلس توسل و عزادارى برقرار مىكردند، و شبهاى جمعه دعاى كمیل و ذكر حدیث و صبح هر جمعه نیز دعاى ندبه در منزل ایشان برگزار مىگشت؛ به طورى كه پدر دعاى ندبه را حفظ شده بود و آن را از بر مىخواند.
همین علاقه و دلبستگى به دین و علاقهمندى به خاندان عصمت و طهارت (علیهمالسلام) سبب شد كه اولین فرزند خانواده «محمدتقى» نام گیرد.
پیش از تولد محمدتقى، مادر خواب مىبیند كه «قرآن» به دنیا آورده است. با نگرانى خواب خود را نزد معبّرى به نام سیدمحمدرضا امامیه، كه از علماى یزد بود، بازمىگوید. سید در پاسخ مىگوید: فرزندى كه متولد مىشود پسر است، و بشارت باد كه او عالم و حامى قرآن خواهد بود.
این خواب، هرچند بعدها به فراموشى سپرده شد، ناخودآگاه موجب علاقه شدید والدین، و به خصوص مادر محمدتقى به وى و آیندهاش گشت.
روزگار كودكى محمدتقى در آغوش خانوادهاى اینچنین پاکدل و باصفا، با اندوختههایى ارزشمند از تربیت ناب دینى سپرى شد، و او براى كسب دانش و معرفت بیشتر راهى دبستان گردید. محمد تقى چنان مشتاق دانستن بود كه همه ساله در امتحانات پایانى، شاگرد ممتاز مدرسه شناخته مىشد و همین امر موجب محبوبیت او نزد مدیر و معلمان مدرسه گشته بود، و آنان وى را تشویق مىكردند كه با ادامه این شیوه درس خواندن، از مخترعان و مكتشفان و دانشمندان برجسته میهن باشد. اما محمدتقى آرزویى دیگر داشت. او تنها به تحصیل علوم دینى و كسب معارف الهى مىاندیشید، و بر همین اساس بود كه در انشاى كلاس چهارم نوشت مىخواهد به نجف برود و درس دینى بخواند. این انشا آموزگار و هم شاگردىهاى محمدتقى را شگفت زده كرد؛ چه، هم كلاسها كه خود آرزو داشتند روزى خلبان، سرهنگ، وزیر، وكیل یا… شوند، مىدیدند شاگرد ممتاز مدرسه عجب پیشهاى براى آیندهاش در نظر گرفته است!
این شگفتى در آن دوران بىسبب نبود؛ دورانى كه جامعه هیچ اقبالى به علوم دینى نداشت. از این گذشته روحانى و عالم دینى به دیده تحقیر نگریسته مىشد، و دستگاه تبلیغات رضاخانى بیشترِ مردم را به روحانیان بدبین ساخته بود. البته پیرمردها و پیرزنهایى بودند كه بهطور سنتى علایقى مذهبى داشتند؛ اما براى نسل جوان آن روز، از اسلام جز نامى نمانده بود. اغلب روحانیان، به زور یا به دلخواه، از لباس روحانیت خارج شده، به کسبوکار مشغول بودند، و علماى اسلام در فقر بسیار شدیدى، كه تصور آن براى مردم این زمان دشوار است، به سر مىبردند. حال در چنین روزگارى اگر كسى مىگفت كه مىخواهد آخوند شود، بسیار شگفتانگیز بود.
افزون بر تربیت و آموزشهاى پدر و مادر، آنچه محمدتقى را به این سوى مىكشید جذبه معنوىِ شیخ احمد آخوندى بود. شیخ احمد، روحانى دل سوخته و متعهدِ ساكن نجف و از اقوام مادری او بود. او هر از چندى براى سركشى به موقوفهاى كه متولى آن بود به یزد مىآمد و میهمانخانه آنان مىشد.[۱]حالات عرفانى و عبادى او بسیار زیبا و باشكوه بود. شیخ نیمههاى شب بیدار مىشد و وضو مىساخت. سپس فانوس كوچكى به دست مىگرفت و به مسجد مىرفت و بینالطلوعین به خانه بازمیگشت. مشاهده این حالات، تأثیرى عمیق بر روحیه محمدتقى گذاشت، و این تأثیر آنگاه دو چندان شد كه شیخ به او گفت: «بچهاى كه به این خوبى نماز مىخواند و به این خوبى درس مىخواند چه بجا و مناسب است كه طلبه و عالم دینى بشود». اینچنین بود كه عشق به فراگیرى علوم و معارف الهى در جان او زبانه كشید، و بعدازآن دیگر هیچ ذوق و شوقى نداشت جز هجرت به نجف و تحصیل علوم دینى.
محمدتقىِ نوجوان در سال تحصیلى ۲۶ـ۱۳۲۵ دوره ابتدایى را به پایان برد. انتظار به سر آمده بود و شیفتگى به فراگیرى علوم دین موجب شد كه او به جاى گذراندن تعطیلات و تفریحات، از همان ابتداى تابستان وارد حوزه علمیه یزد شود. محمدتقى در یكى از حجرههاى مدرسه شفیعیه (واقع در میدانِ خان) ساكن شد و بىاعتنا به وضع نابسامان حوزه، و مخروبه بودن مدارس و حجرهها، و نیز فقدان استاد و برنامه درسى منظم، چنان به درس و بحث و مطالعه اهتمام ورزید كه در مدت چهار سال، تمام مقدمات و سطوح متوسطه را تا رسایل و مكاسب، با تحقیق و جدیت فوقالعادهاى به پایان برد؛ حال آنكه گذراندن این مدارج، به طور معمول حدود هشت سال زمان مىطلبید.
البته او این پیشرفتها و موفقیتها را بیشتر مرهون عنایات و زحمات استادان خود، به خصوص مرحوم حاج شیخ محمدعلى نحوى مىداند؛ چه آن مرحوم براى تعلیم وى وقتِ زیادى صرف مىكرد و به صورت خصوصى درس مىگفت، و هرقدر كه او آمادگى داشت، كوتاهى نمىكرد. همچنین به جاى مباحثه، پرسشهایى براى او مطرح مىساخت، یا از او مىخواست كه خلاصه درسها را بنویسد و بعد آن خلاصهها را به عربى برگرداند؛ آنگاه این نوشتههاى عربى را مىگرفت و تصحیح مىكرد.
استادان دیگرى كه او در این دوره از محضرشان بهره برد از این قرارند: مرحوم حاج محمدعلى نحوى كه در همان مدرسه شفیعیه حجره داشت. او ادبیات و بخش چشمگیرى از سطوح را نزد مرحوم نحوى آموخت؛ مرحوم شیخ عبدالحسین عرب و عجم كه استاد شرح نظام او بود؛ مرحوم آقا سید علیرضا مدرسى (شاگرد آقا ضیا عراقى) مقدارى از شرح لمعه و رسایل را به او تعلیم داد؛ و بالاخره حاج میرزا محمد انوارى، كه قسمتهایى از قوانینالاصول را در محضر ایشان فرا گرفت.
محمدتقى، همچنین در كنار دروس رسمى حوزه، با انگیزه علم دوستى و حقیقتجویى، برخى علوم روز از قبیل فیزیك، شیمى، فیزیولوژى و زبان فرانسه را نزد روحانى فرهیختهاى به نام «محقّقى رشتى» كه بعدها از سوى مرحوم آیتالله العظمى بروجردى به آلمان اعزام شد، مىآموخت.
طلبه جوان، با ذوق و شوق فراوان گرم تحصیل بود كه بار دیگر شیخ احمد آخوندى كه اول بار انفاس قدسىاش او را دلباخته معارف قرآن و عترت (علیهمالسلام) ساخته بود، به میهمانىشان آمد. شیخ با مشاهده آن همه علاقه و پیشرفت، وى را تشویق كرد كه براى ادامه و تكمیل تحصیلات به نجف اشرف هجرت كند و خانواده را نیز ترغیب نمود تا براى حمایت از او به نجف مهاجرت كنند و مقیم آن دیار شوند.
به این ترتیب پدر و مادر كه دلبسته فرزند بودند، تصمیم گرفتند خانه و وسایل كارشان را بفروشند و به نجف هجرت كنند. هرچند پیشنهاد اولیه محمدتقى این بود كه به او اجازه دهند به قم سفر كند و در آن حوزه ادامه تحصیل دهد؛ اما خانواده اصرار داشتند كه از همان ابتدا به نجف بروند. به هرحال مجاورت مرقد امیر مؤمنان (علیهالسلام) و رونق فراوان حوزه نجف سبب شد كه آنان در این تصمیم جدىتر باشند و سرانجام به نجف هجرت كنند. از این رو، اواخر سال ۱۳۳۰ بود كه همگى راهى نجف شدند.
قرار بود طلبه جوان با خیال آسوده به درس و تحقیق بپردازد و پدر و مادر كار بافندگى خود را در آنجا از سر گیرند؛ اما پس از شش ماه كه بهزحمت در آنجا ماندند، وضع كارى خانواده رونقى نگرفت و تلاشهاى فراوانِ پدر براى كسب درآمد كارگر نیفتاد، و در نهایت مجبور شدند به ایران مراجعت كنند. محمدتقى اصرار داشت كه دستكم اجازه دهند او براى مدتى بهتنهایی در نجف بماند و وقتى وضع مالىشان در ایران سامان یافت نزد آنان بازگردد؛ اما والدین او و به خصوص مادر بههیچوجه رضایت نمىدادند. مرحوم آقا شیخ محمدعلى سرابى و مرحوم آقا سید علی فانى (علامه فانى) به منزل آنان آمدند و به پدر اصرار كردند كه بگذارید فرزندتان اینجا بماند. یكى از آنان گفت: «اگر شما پسرت را با این استعداد سرشار، ازاینجا ببرى و نگذارى به تحصیل ادامه دهد، امام زمان (علیهالسلام) از شما راضى نخواهند بود». اما پدر گفت: «من مىتوانم تحمل كنم ولى مادرش نمىتواند، و آن قدر به او دلبستگی دارد كه جانش در فراق او به خطر مىافتد».
به هر روى، تقدیر نبود كه محمدتقى در نجف بماند و تقریباً پس از یك سال تحصیلى، اواخر اردیبهشت یا اوایل خرداد سال بعد همراه خانواده به تهران عزیمت كرد، و چون هنوز سر و سامانى نداشتند و از طرفى پایان سال تحصیلى فرا رسیده بود، محمدتقى تابستان آن سال را در تهران و با خانواده سپرى كرد.
اقامت در نجف، هرچند كوتاه بود، خاطرات بسیارى به یادگار گذاشت. گرمى بازار درس و بحث و حضور علماى بزرگى چون مرحوم حكیم، مرحوم شاهرودى، مرحوم سیدعبدالهادى شیرازى، مرحوم میرزا آقا استهباناتى كه آن روزها از علماى تراز اول بودند و امثال مرحوم خویى كه در رتبه بعد قرار داشتند، شكوه و جلال خاصى به حوزه نجف بخشیده بود.
او از همان آغاز مىكوشید ضمن احترام به همه بزرگان حوزه، به هیچ بیتى وابسته نشود. از همین روى، تمام مدتى كه در نجف بود به خانه هیچ یك از مراجع رفت وآمد نمىكرد؛ مگر در یكى از اعیاد كه به اتفاق استادش، آقاى فانى، براى عرض تبریك، چند دقیقهاى به خانه همسایهشان مرحوم آقاسیدجمال گلپایگانى رفتند. او این شیوه را در قم نیز ادامه داد، و باوجود ارادت و محبتى كه از بزرگان حوزه در دل داشت، جز براى درس گرفتن، یا شركت در مجالس سوگوارى اهلبیت(علیهمالسلام) كه در منزل مرحوم آیتاللهالعظمی بروجردى برپا مىشد، به بیوت آنان رفتوآمد نمىكرد.
خانواده از نجف بازگشتند و قرار شد براى مدتى در تهران بمانند. اما محمدتقى تصمیم داشت براى تحصیل به قم عزیمت كند. خانواده ابتدا بناى مخالفت گذاشت كه «ما هنوز استقرار پیدا نكردهایم و درآمد قابل توجهى نداریم كه به تو كمك كنیم تا بتوانى درس بخوانى» و حتى از بعضى بستگان اهل علم خواستند تا او را قانع كنند كه دستكم یك سال در تهران بماند تا پساندازى براى خرج تحصیلش فراهم كنند. ولى او به هرحال نمىپذیرفت؛ زیرا معتقد بود درس خواندن در حوزه یك واجب شرعى است كه رضایت والدین در آن دخالتى ندارد؛ هرچند سرانجام توانست با گفتوگوهاى مؤدبانه و دلایل متین خود، آنان را قانع سازد و رضایتشان را جلب كند. به این ترتیب، محمدتقى تابستان آن سال را در انتظار آغاز سال تحصیلى همراه خانواده در تهران ماند.
مهدى، برادر كوچكتر محمدتقى بود، و در یك فروشگاه ظروف آلومینیوم شاگردى مىكرد. او از پس انداز ناچیز خود در طول تابستان، یك چراغ فتیلهاى، یك بشقاب، یك قابلمه، یك قاشق و یك قورى فلزى براى برادر خرید تا با خاطرى آسودهتر در قم زندگى كند و درس بخواند.
البته محمدتقى نیز در تابستان بىكار نبود و با تدریس در كلاسهاى تابستانى توانست شصت تومان به دست آورد. با چهل تومانِ آن یك پتو خرید و بیست تومان باقى مانده را خرج راه ساخت. او حدود بیست روز مانده به آغاز درسها راهى قم شد تا بلكه بتواند حجرهاى بگیرد و سامانى بیابد.
یافتن حجره كار آسانى نبود. آن روزها دو ـ سه مدرسه كوچك در گوشه و كنار قم، و دو مدرسه بزرگ در نزدیكى حرم مطهر وجود داشت: یكى مدرسه فیضیه و دیگرى مدرسه حجتیه. احتمال اینكه در این دو مدرسه به كسى حجره بدهند، بیشتر بود؛ اما با وجود این، شرط ورود به مدرسه تازهساز حجتیه آن بود كه طلبه مىبایست بیست سال تمام داشته باشد، و محمدتقى هنوز ۱۹ ساله بود. به این ترتیب تنها مدرسه فیضیه باقى مىماند. پیدا كردن متولى مدرسه بسیار مشكل بود. «مىبایست هر روز ساعتها كنار حسینیهاى كه نزدیك منزلش بود مىنشستى كه اگر یك وقت از منزلش خارج شد، پیدایش كنى و دست به دامنش شوى و از او حجره بخواهى! او هم اگر سرِحال بود و حوصله داشت، برخورد خوبش این بود كه “حالا شما چند روز صبر كنید، شاید حجره خالى پیدا شود!” و از این جور جوابهاى سربالا».[۲]
یكى دو ماه به همین صورت گذشت و او موفق نشد حجرهاى پیدا كند. در این مدت، هر چند روزى میهمان یكى از دوستان و همشهرىها بود، و کمکم احساس مىكرد میزبانها از حضورش خسته شدهاند. از طرفى درسها شروع شده بود و او هنوز سرگردان بود، و از سویى پساندازش نیز تمام شده بود.
این گرفتارىها عرصه را بر او تنگ كرده بود، تا اینكه سرانجام روزى متولى را در حیاط مدرسه دید و با ناراحتى به او گفت: «آقا! من دو ماه است اینجا سرگردانم و شما هم بااینکه حجره خالى دارید، مرتب وعده مىدهید و عمل نمىكنید. شاهدش هم این است كه شخصى كه بعد از من آمده بود، به شما مراجعه كرد و به او حجره دادید، و بااینکه من قبل از او آمده بودم، به من حجره ندادید!..». متولى مدرسه نیز در پاسخ، جواب تندى داد و کاملاً مأیوسش كرد. بر اثر ناامیدى و احساس غربت، بغضش تركید و با گریه زمزمه كرد: «اگر به من حجره ندهید، از شما به حضرت معصومه (علیها السلام) شكایت مىكنم!» اما متولى مدرسه هیچ متأثر نشد.
طلبه جوان با حالت گریان از او دور مىشد كه مشهدى ماشاءالله، خادم مدرسه فیضیه، صدایش كرد و گفت: «آقاى یزدى! چرا گریه مىكنى؟! و بعد آهسته گفت: ناراحت نباش، من به شما حجره مىدهم!»
مشهدى این را گفت و از او دور شد. مدتى گذشت و او همچنان در انتظار آمدن مشهدى ماشاءالله بود. بالاخره خادم مدرسه با طلبه دیگرى به نام سید علیمحمد پیدا شد. او نیز جوانى یزدى بود و دنبال حجره مىگشت، و به این ترتیب با هم به حجره مورد نظر رفتند. «حجره كه چه عرض شود، یك فضاى باریكهاى بود كه در واقع انبارى زیر پلههاى واقع در زاویه مدرسه به شمار مىرفت و اسباب آبپاشى و جارو و از این قبیل را آنجا نگهدارى مىكردند. تخت شكستهاى هم در یکگوشه آن افتاده بود. دیوارها تا سقف نم داشت و ابداً آفتاب به آنجا نمىتابید، و درِ آن هم شیشه نداشت!»
با این حال هر دو آن قدر خوشحال شدند كه گویى بهشت را به آنان دادهاند. محمدتقى و سیدعلى محمد حجره را تمیز و مرتب كردند و تصمیم گرفتند در آن زندگى كنند.
با وجود آنكه روزها بیشتر بیرون حجره به سر مىبردند و شبها نیز فقط براى چند ساعت استراحت به آنجا مىآمدند، بعد از ده ـ دوازده روز هر دو، بر اثر رطوبت، دچار پادرد و كمردردى شدید شدند. مدتى با همین وضع گذشت تا اینكه روزى یكى از طلبههاى یزدى نزد آنان آمد و گفت كه رفیق هم حجرهاش ازدواج كرده به منزل منتقل شده است، و وسایل حجره آنان را به حجره خودش برد، و بهاینترتیب از آن به بعد ایشان حجرهدار شدند؛ حجرهاى كه بهاصطلاح آبرومند بود و مىشد در آن زندگى كرد.
سال اول به این منوال در مدرسه فیضیه گذشت. محمدتقى روزانه در چهار درس شركت مىكرد: درس خیارات مكاسب مرحوم آقا مرتضی حائرى، كه صبحها در منزل ایشان برقرار مىشد؛ جلد اول كفایه مرحوم آقا شیخ عبدالجواد جبل عاملى كه اول طلوع آفتاب در مسجد عشقعلى برگزار مىشد، و او با یكى از دوستانش پیش از طلوع آفتاب این درس را مباحثه مىكردند؛ جلد دوم كفایه نزد مرحوم آقامرتضى حائرى كه عصرها در منزل ایشان برگزار مىشد؛ و دیگرى درس منظومه بود. آموختن و مطالعه و مباحثه این دروس، تمام وقت او را پر مىكرد، و در شبانه روز پنج تا شش ساعت براى استراحت و دیگر امور باقى مىماند. اما وى باعلاقه و شوقى وصفناپذیر مشكلات و كاستىها را به جان مىخرید و دلمشغولی عمدهاش پرداختن به درس و بحث بود.
او مشكلات خود را در آن دوران اینگونه توصیف مىكند:
… نهایت كمكى كه خانواده ام مىتوانستند به من بكنند ماهیانه حدود بیست تومان بود، كه آن هم مرتب نمىرسید، و گاه مىشد كه حتى یکلقمهنان براى شب نداشتیم. طورى برنامهریزى كرده بودیم كه روزى ۶ تا ۷ قران بیشتر خرجمان نشود، و این، تنها پولِ یك نان سنگك و یك سیر پنیر مىشد. بعضى وقتها هم نصف نان سنگك مىخریدیم و براى شب هم بعد از نماز سى شاهى مىدادیم و از خشكهپزى كنار درب فیضیه یك نان كسمه كوچك مىگرفتیم و این شام ما بود… . یك روز پولمان کاملاً تمام شده بود و من تصمیم گرفتم پولى قرض كنم. در خلوت با خدا نجوا كردم كه «خدایا مىخواهم براى رضاى تو و براى اعتلاى دین تو درس بخوانم! خودت مىدانى كه توقع زیادى هم ندارم! هرگونه كه خودت صلاح مىدانى وسیلهاى فراهم كن كه من مقدارى پول از كسى قرض كنم یا بگیرم! مىدانى كه من آدمى نیستم كه بتوانم پیش كسى بروم و تقاضاى حاجت كنم. خودت برسان! اگر هم صلاح نمىدانى، توفیق بده تا بتوانم صبر كنم.»
[گذشت] تا اینكه عصر یك روز، كه ظهرش ناهار حسابى نخورده بودم، داشتم در حیاط مدرسه فیضیه قدم مىزدم كه شنیدم پستچى از طلبهها سراغ محمدتقى یزدى را مىگیرد. جلو رفتم و با ناباورى از اینكه كسى برایم نامه بفرستد، نامه را گرفتم. از یكى از علماى یزد بود كه آن وقتها ارتباطى با ایشان نداشتم. ایشان یك حواله بیست تومانى براى من فرستاده بودند، كه بعد از چند ماه سفرهمان رونق گرفت… .
آن زمان مرحوم آقاى حجت به طلبهها مُهر نان مىداد. من هم به فكر افتادم از ایشان تقاضاى مُهر نان كنم؛ اما نمىخواستم به دستگاه ایشان مراجعه كنم. بنابراین نامهاى به این مضمون نوشتم:
حضرت آیتالله حجت، من شخصى به این نام هستم و در قم درس مىخوانم و در درس آقاى حائرى[۳] شركت مىكنم. شنیدهام كه مُهر نانى به طلبهها مىدهید. اگر شامل من هم مىشود، من هم طلبه هستم.
صبح كه مىخواستم نامه را ببرم فكر كردم نكند این كار، خلاف قاعده و برنامه حوزه باشد، و این نان به كس دیگرى تعلق داشته باشد و به ملاحظه شاگردى آقاى حائرى بخواهند به من بدهند! این بود كه نامه را پاره كردم… .
با وجود همه این دشوارىها شیخ محمدتقى در مدت یك سال، باقى مانده دروس سطح را به اتمام رساند، و از سال بعد در دروس خارج فقه مرحوم آیتالله بروجردى و خارج اصول امام خمینى (رحمهالله) حضور یافت. از سوى دیگر، بیست سالش تمام شده بود و با احراز شرایط اقامت در مدرسه حجتیه، در آنجا حجره گرفت. توفیق آشنایى با بزرگان و علماى وارستهاى همچون امام خمینى، علامه طباطبایى و آیتالله بهجت (رحمهمالله) چنان لذتبخش بود كه تازه مىفهمید هجرت از نجف به قم از تقدیرات بسیار نیكوى خداوند در حق او بوده است.
شیخ محمدتقى از همان سال اول ورود به قم، با امام خمینى(رحمهالله)، كه از سالها پیش استاد برجسته حوزه بود، آشنا شد و خدمت ایشان ارادت یافت. با اینكه هنوز كفایه و مكاسب مىخواند، گاهگاهى براى كسب آمادگى در درس خارج ایشان شركت مىجست و از سال دوم به بعد بهطور مرتب در آن درس حاضر مىشد.
از جمله خصوصیات بارز امام(رحمهالله)، دقت نظر، نقادى آزادانه و آزادى اندیشه بود كه در درسهاى دیگر اساتید كمتر دیده مىشد. این ویژگىها براى ذهن پویاى طلبهای چون او بسیار جذاب بود. از سوى دیگر تعطیلى درس اخلاق امام(رحمهالله) افسوس برانگیز بود؛ درس اخلاقى كه از جذابیت، تأثیرگذارى و بى نظیرى آن حكایتها نقل مىكردند، و البته گواه نقلهاى دوستان در رفتار و منش امام(رحمهالله) کاملاً آشكار بود. متانت و وقار در شخصیت ایشان موج مىزد. امام خمینى(رحمهالله) در مجالس بسیار كم سخن مىگفت و گاه سراسر مجلس را با سكوت برگزار مىكرد و فقط به پرسشهاى علمى و دینى افراد پاسخ مىداد. ابهت ایشان مانعِ آن مىشد كه در حضورش مسائل متفرقه و بى فایده مطرح شود.
از دیگر ویژگىهاى برجسته امام(رحمهالله) این بود كه اجازه نمىداد هیچکس در مسیر، كنار ایشان یا پشت سرشان حركت كند و غالباً تنها راه مىرفت، و اگر كسى سؤالى داشت، مىایستاد و پاسخ مىداد و دوباره حركت مىكرد. به طور كلى ایشان در عین تواضع و فروتنى، وقار و سنگینى به خصوصى داشت، كه جمع بین این دو ویژگى جز از كسانى كه با عوالم دیگر ارتباط روحى و معنوى دارند، میسر نیست. تنها كسانى مبتلابه كبر نمىشوند و در عین حال متانت و وقار خود را حفظ مىكنند كه توجه قلبى خاصى به خداوند داشته باشند.
آن روزها كه تازه به قم آمده بود، در مدرسه حجتیه، كنار ساعت آفتابىِ پهلوى حوض، سیدى نورانى توجه او را به خود جلب كرد. او مردى بسیار نحیف بود كه عمامهاى كوچك بر سر داشت، و لباسهاى بى پیرایهاش از ساده زیستى او حكایت مىكرد. محمدتقى درباره او از دوستانش پرسید. گفتند: او قاضى كوچك است،[۴] و این ساعت آفتابى را نیز خودش ساخته و اینك براى تشخیص ساعت آمده است. تازه تنها این نیست. آشنایى با هیئت و ریاضیات نیز یكى از خصوصیات ایشان است. او امتیازات دیگرى هم دارند: درس تفسیر مىگویند، استاد فلسفه هستند، و… .
مدتى از این ماجرا گذشت تا اینكه یكى از دوستان به او پیشنهاد كرد در درس تفسیر استاد كه روزهاى پنجشنبه در مسجد سلماسى تشكیل مىشد شركت كند. او نیز پذیرفت، و پس از مشاهده حالات معنوى و روحانى علامه، و نیز روش تدریس بسیار عالى شان مجذوب و شیفته ایشان شد و آرزو كرد همواره در خدمت و مصاحبت ایشان باشد.
محمدتقى پس از آن در پى موقعیتى بود تا با علامه ارتباط بیشترى برقرار كند؛ ولى روحیهاش چنان بود كه نمىتوانست خود را نزد استاد مطرح سازد. از طرفى برخورد علامه نیز به گونهاى بود كه به صورت افراد نگاه نمىكردند.[۵] به هرحال در درس ایشان شركت مىجست و گاه نكتههایى كه به نظرش مبهم مىرسید، پس از درس مىپرسید و گاهى هم كه سؤال كنندگان زیاد بودند دنبال ایشان به راه مىافتاد و اگر فرصتى دست مىداد سؤالش را مطرح مىكرد.
سرانجام سؤالهاى هوشمندانه محمدتقى توجه علامه را جلب كرد و موجب عنایت خاص ایشان به وى گردید، و این زمینهاى شد كه او به تدریج بتواند درخواستهاى دیگرى مطرح سازد، و از ایشان بخواهد كه درزمینه مسائل اخلاقى و معنوى او را راهنمایى كنند.
رابطه محمدتقى با علامه چنان قوت گرفت كه گاه به طور خصوصى از ارشادات اخلاقى آن بزرگوار بهره مند مىشد، و علامه نیز نسخههاى دست نویس تفسیر خود را پیش از چاپ به وى مىداد تا مرور كند و اگر نكتهاى براى اصلاح به نظرش مىرسد، تذكر دهد.
از جمله دیگر بزرگانى كه محمدتقى در همان سالهاى اول با ایشان آشنا شد، حضرت آیتالله بهجت(رضواناللهتعاليعلیه) بود. منزل آیتالله كنار مدرسه حجتیه قرار داشت و معمولاً در رفتوآمدها، و بهخصوص صبحها كه ایشان از حرم بازمىگشتند، در كوچه با ایشان برخورد مىكرد. مدتى گذشت و از دوستان شنید كه آیتالله بهجت از نظر علمى بسیار برجستهاند و سالهاى قبل، از شاگردان ممتاز آقاى بروجردى بودهاند، همچنین از نظر اخلاقى و معنوى برگزیده و اهل مقاماتاند، و در نجف از شاگردان عارف كامل، مرحوم سید علی آقاى قاضى بودهاند، كه دیگر شاگردان آن مرحوم، از مقامات عالى معنوى او خبر مىدادهاند. یكى از شاگردان مرحوم قاضى كه جانشین ایشان نیز به شمار مىآمد، مىگفت: «آقاى بهجت هنوز محاسنش درست درنیامده بود كه به مقامات بسیار بالایى رسیده بود. همچنین مرحوم حاج آقا مصطفى خمینى مىگفت پدرش، وجود این مقامات را در آقاى بهجت تصدیق مىكند».
این اوصاف، محمد تقى را كه همیشه تشنه فضیلت و معنویت بود، ترغیب مىكرد كه از چنین شخصیتى بهره برد؛ ولى ازآنجاکه آیتالله بهجت به آسانى كسى را نمىپذیرفت، با عدهاى از دوستان تصمیم گرفتند براى تقویت بنیه فقهىشان از ایشان بخواهند به طور خصوصى براى آنان فقه بگوید و به این طریق بتوانند از خصوصیات اخلاقى ایشان نیز بهره گیرند. آیتالله بهجت پذیرفتند و درس فقه پربارى همراه با دقت نظرهاى كمنظیر و استقلال رأىِ تحسینبرانگیز، آغاز فرمودند. آیتالله مصباح كه مدت پانزده سال در آن درس شركت نمود، محضر درسى آن آیت حق را این گونه توصیف مىكند:
درسى بسیار پرمحتوا، دقیق و خوب بود، و آنچه بر خوبى آن مىافزود این بود كه ایشان غالباً پیش از درس تشریف مىآوردند و به مناسبتى (كه گاهى در آن زمان آن مناسبت را درك نمىكردیم) حدیثى مىخواندند، یا داستانى نقل مىكردند، و ضمن آن، مطالب اخلاقى و دینىاى را كه مورد نظرشان بود مىفهماندند، و عجیب این بود كه هم من و هم دوستان دیگر، تجربه كرده بودیم مطالبى كه آنجا گفته مىشد و ظاهراً بدون مناسبت به نظر مىرسید، در واقع نكتههایى بود كه براى افراد سازندگى داشت، و اشاره به مسائلی بود كه به بعضى از افراد حاضر در جلسه مربوط مىشد و خود آنها درك مىكردند، و گاهى هم با خیره شدن در چشم شخص، گویا به او مىفهماندند كه «دارم به تو مىگویم!…» و همینطور گاهى درباره یك مسئله سیاسى، جریانى را قبل از وقوع آن پیش بینى مىكردند. مخصوصاً آن زمانها در كوران انقلاب و حملاتى كه دژخیمان شاه به فیضیه مىكردند، ایشان اصرار داشتند كه باید این وقایع را نوشت و منتشر كرد. طرح این مسائل از طرف ایشان انگیزهاى شد كه ما نیز بیشتر در فعالیتها و مبارزات، مشاركت داشته باشیم.
این آشنایى پانزده ساله، زمینه ارتباط و علاقه هر چه بیشتر استاد و شاگرد را فراهم ساخت، و رفتهرفته استاد نیز به استعداد و نبوغ علمى و اخلاقى شاگرد خود پى برد، و این امر سبب شد كه آیتالله بهجت، او را در مقام مدرس اخلاق به مردم معرفى كند. حجتالاسلاموالمسلمین، دكتر مرتضى آقاتهرانى[۶] در این باره مىگوید:
قبل از پیروزى انقلاب، عدهاى از بازاریان قم خدمت آیتالله بهجت آمده و از ایشان درخواست كرده بودند كه خودشان یا یك نفر از روحانیون مورد تأییدشان یك درس اخلاق برگزار نمایند. آیتالله بهجت فرموده بودند كه جناب آقاى مصباح یزدى در این زمینه مورد تأیید من است. بروید از ایشان بخواهید و من هم از ایشان مىخواهم كه درس اخلاق را برگزار كنند. این درس اخلاق تا مدتها در منزل مرحوم اسلامى در قم ادامه داشت.
شیخ محمدتقى در دوران تحصیلش، و به خصوص در مدرسه حجتیه، معمولاً با طلبههایى طرح دوستى صمیمانه مىریخت كه علاوه بر سختكوشى در درس و بحث و مطالعه، از روحیات و سجایاى معنوى و اخلاقى نیز برخوردار بودند. از میان بهترین دوستان او مىتوان افراد ذیل را نام برد:
مرحوم شیخ محمدحسین بهجتى اردكانى كه ذوق و طبع شعرى خوبى داشتند و امام جمعه اردكان بودند، برادر ایشان مرحوم شیخ على بهجتى كه ایشان نیز از طلبههاى بسیار فاضل و باصفا بودند، مرحوم آیتالله شیخ على پهلوانى كه از بزرگان سیر و سلوك بودند، آیتالله میرزاحسین نورى كه از مراجع تقلید به شمار مىروند، و برادر ایشان مرحوم میرزاحسن آقا كه خطیب، نویسنده و خطاط بودند، و شیخ على اكبر مسعودى خمینى كه مدتی تولیت آستانه مقدسه حضرت معصومه(سلامالله علیها) را بر عهده داشتند.
پس از ازدواج و انتقال به منزل نیز رفتوآمدهاى فراوان شیخ محمدتقى به مدرسه حجتیه، سبب شد دوستان صمیمى دیگرى از جمله شهید باهنر و حضرت آیتالله خامنهاى پیدا كند كه بعدها این دوستى زمینه ساز همكارىهاى بسیارى در دوران مبارزه با طاغوت گردید.
آیتالله مصباح(رضوانالله تعالی علیه) در رشته فقه، از محضر اساتید بزرگى چون آیات عظام بروجردى، اراكى، امام خمینى و بهجت(رضواناللهعلیهم) بهره بردند؛ به گونهاى كه موفق به اخذ جایزه از سوى مرحوم آیتاللهالعظمى بروجردى شدند، و در نهایت به درجه اجتهاد نائل آمدند. بر این اساس، ایشان طبعاً در رشتههاى مرتبط با فقاهت، مانند اصول فقه، رجال و درایه نیز به قدر كافى مطالعه و پژوهش داشتهاند.
به گفته آیتالله محمود رجبى استاد تفسیر حوزه علمیه قم، جناب استاد مصباح حدود هشت سال به طور فعال در درس فقه مرحوم آیتالله بروجردى شركت كردند، و در اولین امتحان درس خارج كه در زمان مرحوم آیتالله بروجردى برگزار شد و ممتحنان آن مرحوم آیتالله سلطانى و مرحوم حاج مقدس اصفهانى بودند، دانشپژوه ممتاز معرفى گردیدند؛ به طورى كه برخى اساتید پیشبینى كردند اگر چهار سال دیگر، همین گونه به تحصیل ادامه دهد، مسلماً به مرتبه اجتهاد خواهد رسید.
چیزى نگذشت كه این پیش بینى تحقق یافت و ایشان در سن ۲۷ سالگى به درجه اجتهاد نائل آمد؛ اما با این حال تا ۸ سال در دروس فقه و اصول حضرت امام خمینى(رحمهالله) و تا ۱۵ سال در درس فقه آیتالله بهجت(رضواناللهعلیه) و تا ۲ سال در درس آیتالله اراكى(رحمهالله) شركت مىكردند.
حجتالاسلاموالمسلمین دكتر على مصباح، فرزند استاد، یكى دیگر از فعالیتهاى ایشان را در زمینه فقه چنین توصیف مىكند:
بعد از تبعید امام خمینى(رحمهالله) و تعطیلى درس آن بزرگوار، چون به شاگردانشان توصیه فرموده بودند كه درس را به صورت مباحثههاى مشترك (معروف به سبك كمپانى) ادامه دهند، استاد مصباح و چند نفر دیگر از افاضل، كه عبارت بودند از: مرحوم آیتالله محمد محمدى گیلانى، مرحوم آیتالله محمد یزدى، حضرت آیتالله حسین مظاهرى و حضرت آیتالله سیدعلى اكبر موسوى یزدی در عمل به توصیه حضرت امام مباحثه مشتركى آغاز نمودند كه این مباحثه تا زمان پیروزى انقلاب اسلامى ادامه داشت. موضوعات مورد بحث در این جلسات مهم و پربار، عمدتاً مباحث اجتماعى اسلام، مانند بحث امر به معروف و نهى از منكر، حکومت اسلامی، و بحث تقیه و امثال آن بود.
آیتالله بهجتى(رحمهالله)، امام جمعه سابق اردكان، درباره مباحثه مزبور مىگوید:
این جلسات، مباحثاتى جدى بود براى اثبات وجوب مبارزه در شرایط آن زمان. مىخواستند از نظر فقهى ثابت كنند مبارزهاى كه امام خمینى(رحمهالله) پرچم آن را برافراشته، چون اساس اسلام در خطر قرار گرفته، مبارزهاى است كه از نظر شرعى واجب است. بنده نیز گاهى به ندرت در آن جلسات شركت مىكردم؛ ولى جناب آقاى مصباح بسیار پیگیر بودند كه این مباحثه ادامه داشته باشد و ادامه هم داشت، و در آن روزگار آثار بسیار مطلوبى نیز بر طبقه تحصیل كرده حوزه داشت.
آشنایى با مرحوم علامه طباطبایى، و درك مقامات و كمالات روحانى و عرفانى آن اعجوبه علم و فضیلت و تقوا، سبب شد كه استاد بیشتر اهتمام و مساعى خویش را صرف تعلیم علوم قرآن و تفسیر نماید. ابتدا با شركت در جلسات درس تفسیر علامه، و سپس با استفاده از ارشادات و تعلیمات خصوصى ایشان توانست تعمق و تفكر در قرآن كریم و نكته سنجىهاى زیبا در آیات نورانى آن را بیاموزد، و خودْ در این باب صاحبنظر شود. او به قدرى در این وادى پیش رفت كه علامه(رحمهالله) براى استفاده از نكتهها و دقت نظرهایش، كار بازخوانى تفسیر المیزان را، قبل از چاپ و نشر، به او سپرد.
البته استاد مصباح این عنایت علامه را حمل بر لطف و شاگرد نوازی ایشان كرده، مىگوید:
ایشان لطف مىكردند، قبل از اینكه تفسیرشان را به چاپخانه بسپارند، به من مىدادند و مىگفتند: «تو هم نگاهى بكن» و من چون شائق فراگیرى تفسیر ایشان بودم، این جزوات را مىگرفتم و مرور مىكردم و اگر چیزى به نظرم مىرسید خدمت ایشان عرض مىكردم. گاهى مىفرمودند درست است، و گاه نیز اشتباه مرا رفع مىكردند. از كمال لطفشان، یکبار پیشنهاد كرده بودم و ایشان جایى را تغییر داده، كموزیاد كرده بودند و بعد براى اینكه از من در جمع دوستان تفقدى كرده باشند، گفتند: «فلانى هم در تفسیر ما شریك شده است…».
استاد مطالعات تفسیرى بسیار وسیعى در كتب مختلف تفسیرى اعم از تفاسیر علماى شیعه و اهل سنت داشتند. نتایج این مطالعات، در سلسله دروس تفسیر موضوعى قرآن كریم نمایان گشته است، كه اولین درس تفسیر موضوعى قرآن كریم در حوزه علمیه قم به شمار مىآید. محتواى عالى این دروس نشان از ژرفکاوی و مطالعه فوق العادة ایشان در زمینه آیات نورانى قرآن دارد؛ تا جایى كه برخى از شاگردان محقق و اندیشمندِ استاد، ایشان را یكى از والاترین مفسران قرآن كریم، معرفى مىكنند.
آیتالله فیاضى، با سابقه سالها مطالعه و تحقیق در آثار مفسران قرآن، چنین مىگوید:
بنده هماكنون نیز معتقدم ایشان در میان افرادى كه من مىشناسم، یكى از والاترین مفسران قرآن است؛ یعنى كمتر كسى را در این زمینه مىشناسم كه مانند ایشان تفسیر را بر اساس اصول اجتهادى و مبانى صحیح استنباط بیان كند.
استاد مصباح بیشترین وقت و سرمایه علمى خویش را صرف این رشته كرد. دلیل گرایش ایشان به فلسفه نیز شیفتگى و علاقه شدید به علامه طباطبایى(رحمهالله) بوده است. استاد مصباح اسفار و شفا را نزد حضرت علامه فراگرفت، و با بهکارگیری شیوه فلسفى آن بزرگوار، خود به برخى نوآورىها و ابتكارات در این زمینه پرداخت و به مرتبهاى رسید كه خود یكى از برجستهترین اساتید فلسفه اسلامى در حوزه علمیه قم به شمار مىرفت.
او همچون استادش معتقد بود براى شناخت هرچه بهتر اسلام و معارف اسلامى و نیز كسب توانایى در پاسخگویى به شبهات و هجمهها به معتقدات دینى، مطالعه و تحقیق فلسفى باید در رأس مطالعات حوزوى قرار گیرد، تا طلاب، ضمن آشنایى با متون اسلامى و فقهى، شیوه دفاع از عقاید دینى را نیز فراگیرند.
زمینههاى مطالعات فلسفى استاد بسیار جامع و فراگیر است. ایشان كتب فلسفى ابن سینا، بهمنیار، شیخ اشراق، فخر رازى، خواجه نصیرالدین طوسى، ابوالبركات بغدادى، میرداماد، صدرالمتألهین شیرازى و حاج ملاهادى سبزوارى و حواشى و شرحهاى این كتابها را مطالعه و بررسى كرده بود، و پس از تحقیقات فراوان، كتاب ارزشمند تعلیقه علی نهایه الحكمه را به زبان عربى به رشته تحریر درآورد، و حاصل نظریات ایشان نیز در كتاب پر ارج آموزش فلسفه، به زبان فارسى، گردآمده است.
استاد علاوه بر تبحر در فلسفه اسلامى، از فلسفه غرب نیز اطلاع كافى داشت. اشارهها و تطبیقهاى فراوان ایشان در زمینه مكاتب مختلف فلسفه غرب، گواه صدق این مدعاست.
آیتالله فیاضى، كه از صاحبنظران بنام فلسفه اسلامى به شمار مىآید، مىگوید:
آنچه براى ما بسیار آموزنده و سازنده بود، برخورد محققانه حضرت استاد با مسائل فلسفى بود. در مسائل فلسفى، روح نقد و ارزیابى و آزاداندیشىِ كاملى بر ایشان حاكم بود؛ به طورى كه پس از تبیین كاملِ هر مسئلهاى، آن را به دقت مورد ارزیابى قرار مىدادند؛ یعنى درصدد نقد آراى فلاسفه برمى آمدند، و ما مىدیدیم آن روحیه اجتهادى كه در حوزه بر فقه و اصول حاكم است در شیوه فلسفىِ جناب استاد مصباح بهصورت بسیار قوى مشهود است؛ به این معنا كه یك فقیه صرفاً به تقریر نظر صاحب جواهر یا شیخ انصارى و دیگر فقهاى عظام اكتفا نمىكند؛ بلكه بعد از تقریر درصدد نقد و ایراد برمىآید.
ایشان بى پرده و بدون ملاحظه، و البته با حفظ حرمت صاحبان آرا و افكار به نقد نظریات فلاسفه مىپرداختند؛ چه، الحقُّ أَحَقُّ أن یتَّبَع.[۷]
به یاد مىآورم در زمان حیات حضرت علامه طباطبایى(رحمهالله)، یك وقت ایشان مىفرمودند اگر مردم علامه طباطبایى و آقاى بهجت را مىشناختند، خاك كفش ایشان را سرمه چشم خود مىكردند؛ اما با وجود چنین اعتقادى درباره شخصیتِ علامه طباطبایى، در مطالب علمى، بسیار محققانه و با تفكر آزاد با مسائل برخورد مىكردند، و از بركات انفاس ایشان و از بركات شاگردى در محضر ایشان، این روحیه در ما نیز پیدا شد كه با مسائل فلسفى نیز مانند مسائل فقهى و اصولى، با اجتهاد برخورد كنیم. البته این اجتهاد در هر بابى به تناسب خود صورت مىگیرد؛ در فقه، از طریق كتاب و سنت و استفاده از دلایل لفظى، و در فلسفه، با استفاده از عقل. به هر حال باید محققانه برخورد كرد. شیوه تدریس استاد سبب شد تا روحیه تعبد در برابر نظریات مختلف به طور كلى در ما از بین برود، و ما امروز احساس مىكنیم كه حالت تعبد در مقابل افكار ابنسینا، ملاصدرا و دیگران، هرگز در ما نیست، و این از بركات درسهاى محققانه استاد مصباح است كه ایشان در این سالها از آن روحیه نقد و تحلیل و تحقیقِ عالى شان در ما نیز دمیدند. چنین روحیهاى، در سطحى كه ایشان دارند، منحصربهفرد است و منحصر در خود ایشان است.
استاد فیاضى همچنین در بیان ابتكارات و نوآورىهاى فلسفى استاد، مىگویند:
ایشان در فلسفه، افكار بسیار بلندى دارند كه با افكار حوزه فلسفى موجود، هم تراز نیست. حوزه فلسفىِ امروز مثلاً مسئله وجود هیولا را هنوز هم امرى صحیح و درست ارزیابى مىكند، در حالى كه ایشان این مسئله را با ایرادها و اشكالات محققانهاى مردود شمردند و كنار گذاشتند، و كنار گذاشتن این مسئله، به معناى كنار نهادن تفكر و اندیشه هیولا از فلسفه است. البته بودهاند كسانى مثل شهید مطهرى و مرحوم حاج آقا مصطفى خمینى كه با این مسئله برخورد كردهاند و آنان نیز فرمودهاند مسئله هیولا درست نیست و بىدلیل است، یا حتى دلیلِ برخلاف آن وجود دارد. زمانى نیز من خودم در محضر استاد جوادى آملى(دام عزّه) ضمن بیان اشكالاتى كه بر مسئله وارد است، صحبتهایى مىكردم و ایشان لبخندى زدند و فرمودند: «استاد ما، مرحوم الهى قمشهای نیز به هیولا قائل نبودند».
یكى دیگر از ابتكارات استاد در فلسفه برخورد ایشان با این نظرِ ملاصدراست كه مىگوید: «اِنَّ النَّفسَ جِسمانیةُ الحُدوثِ و رُوحانیةُ البقاء».[۸] با اینكه این مطلب، ایدهاى نو در فلسفه اسلامى به شمار مىرود و امروزه حوزههاى فلسفى، با تعظیم و تجلیل بسیار از آن یاد مىكنند، استاد مصباح اشكالات متعددى از این نظریه برآوردهاند، و آن را كنار گذاشتهاند. این ابتكار منحصر به ایشان است و من سراغ ندارم قبل از استاد كسى در این مسئله مناقشه و اشكال كرده باشد.
آیتلله مصباح یزدى(رضواناللهتعاليعلیه) از اساتیدى همچون علامه طباطبایى، آیتالله انصارى همدانى و آیتاللهالعظمى بهجت(رضواناللهتعاليعلیهم) در مقام اساتید اخلاق و عرفان خود نام مىبرد. آیتالله بهجتى در زمینه استفاده ایشان از درسهاى اخلاقى و عرفانى علامه طباطبایى(رحمهالله) مىگوید:
به گمان من، آیتالله مصباح بهرههاى معرفتى بسیار زیادى از علامه طباطبایى(رحمهالله) بردند؛ زیرا ایشان با اشارات مرحوم علامه به سیر و سلوك و ریاضتهاى شرعى مشغول بودند؛ به علاوه اینكه از نظر علمى هم كتابهاى بزرگ اخلاقى و عرفانى را چه در زمینه عرفان نظرى و چه در زمینه عرفان عملى، خدمت علامه طباطبایى(رحمهالله) آموختند.
حجت الاسلام والمسلمین دكتر على مصباح، با تذكر این نكته كه استاد همیشه از اینكه درباره فعالیتها و مطالعات اخلاقى و عرفانى خود سخن بگویند اعراض دارند، این چند كلمه را از زبان ایشان نقل مىكند:
در موضوع اخلاق، حدود سالهاى ۳۲ و ۳۳ بحثى هفتگى در خدمت مرحوم علامه طباطبایى داشتیم. ابتدا محور بحث ایشان، رساله منسوب به علامه بحرالعلوم بود و بعد از اتمام آن رساله، حضرت علامه(رحمهالله) مجموعهاى از روایات اخلاقى و عرفانى را انتخاب مىكردند و درباره آنها بحث مىفرمودند. حدیث معراج ازجمله آن روایات بود.
برخى دوستانى كه در آن جلسات شركت مىكردند از این قرارند: شیخ عزیزاللّه خوشوقت، شیخ على آقاى تهرانى سعادت پرور (پهلوانی) كه یك سلسله كتاب در شرح دیوان حافظ نوشته اند، حاج شیخ حسن آقاى تهرانى، آقاى عبدالمجید رشیدپور، آقاسیدابراهیم خسروشاهى كه امام جماعت شمیران بودند و در مدرسه مروى نیز اسفار تدریس مىكردند، مرحوم شهید شیخ على آقاى قدوسى(رحمهالله) و مرحوم آقا شیخ محمدعلى واعظ قمى.
مرحوم استاد، سفارشات عمومى مرحوم علامه طباطبایى را در سلسله دروس اخلاقىشان اینگونه یادآور مىشدند:
مجموعهاى از سفارشات عمومى بود كه دیگران نیز دارند؛ یعنى همان ترك محرمات و انجام واجبات، و قدم اول هم همینهاست، و از سفارشات خاصى كه مىتوانم بگویم مورد تأكید ایشان بود و براى هركسى كه توجه پیدا كند مفید است، یكى توسل به سیدالشهدا(علیهالسلام) بود، یكى قرائت قرآن و یكى هم نماز اول وقت. یادم هست كه از قول استادشان مىفرمودند كه من هرچه دارم از قرائت قرآن و توسل به سیدالشهدا(علیهالسلام) است. درباره نماز اول وقت هم از مرحوم آقاى قاضى نقل مىكردند (این را من از اساتید دیگر نیز شنیدهام) كه ایشان فرمودهاند اگر كسى به نماز اول وقت ملتزم شود و به مدارج عالى نرسد یك تعبیر این است كه به من لعنت كند و یک تعبیر دیگر این بوده است كه من حاضرم اهانت او را بپذیرم و او آب دهان به صورت من بیندازد…، كه بعضىها از ایشان سؤال كرده بودند آیا نماز اول وقت به همراه نوافل را مىفرمایید؟ ایشان در جواب فرموده بودند: نه، فقط خودِ نماز واجب.
از سفارشات دیگر علامه كه از استادشان نقل مىفرمودند، اهتمام به زیارت عاشورا، مخصوصاً از روز عاشورا تا روز اربعین بود، و دیگر قرائت قرآن با وضو و رو به قبله و با توجه؛ مخصوصاً شب، قبل از خواب.
مرحوم آیتالله مصباح یزدی(رضواناللهعلیه) از همان سال ورود به حوزه علمیه یزد، به مطالعه و تحصیل دروس حوزوى اكتفا نكردند و از روى علمدوستى و حقیقتجویى، در كلاسهاى فیزیك، شیمى و… و نیز زبانهاى خارجى فرانسوى و انگلیسى، كه به همت روحانى دانشمندى به نام «محقّقى رشتى» تشكیل شده بود، شركت جستند و با این دروس آشنا شدند.
پس از ورود به حوزه علمیه قم، رواج افكار و تبلیغات ماركسیستى سبب شد تا استاد به منظور پاسخگویى به شبهات و دفاع از حریم اندیشه دینى، آشنایى با فلسفههاى غربى را در دستور كار خود قرار دهند. به این ترتیب ایشان باید براى یافتن زبانى مشترك در بحث و مناظره با تحصیلكردگان دانشگاهى، تئورىها و اصطلاحات خاصِ علوم انسانىِ دانشگاهى را فرا مىگرفتند. به این منظور با مشورت و همت آیتالله شهید دكتر بهشتى كه در آن زمان مدیر دبیرستان دین و دانش قم بود قرار شد كلاسى در دبیرستان تشكیل شود تا عدهاى از فضلا و طلاب حوزه در آن شركت كنند.
در این كلاسها زبان خارجى و نیز معلومات دبیرستانى و دانشگاهى در رشتههاى فیزیك، شیمى، فلسفه علم، متدولوژى، ریاضیات و جامعه شناسى تدریس مىشد. شركتكنندگان این كلاسها نیز علاوه بر مرحوم آیتالله مصباح، شهید دكتر مفتح، حضرات آیات ناصر مكارم شیرازى، جعفر سبحانى، مرحوم محمد یزدى، مرحوم دكتر احمد احمدى، و مرحوم حیدرى نهاوندى بودند. شهید بهشتى مسئولیت برنامهریزى و برگزارى كلاسها و دعوت از اساتید را به عهده داشتند.
استاد از ثمرات ارزشمند آن كلاسها، این گونه یاد مىكرد:
شركت در آن كلاس باعث شد كه با اصطلاحات روز بیشتر آشنا شویم و بیشتر بتوانیم با قشر دانشگاهى تفاهم داشته باشیم؛ و طبعاً چون پاسخهایى كه ما در مباحثات و گفتوگوها مىدادیم با اصطلاحات خودشان آمیخته بود، برایشان بیشتر قابل درك بود، و همین سرمایهاى شد كه ما در دورههاى بعد تا حدودى بتوانیم نقش وساطت میان حوزه و دانشگاه را ایفا كنیم و بعدها دفتر همكارى حوزه و دانشگاه را تشكیل دهیم.
استاد با شركت در كلاسهاى مرحوم محقّقى رشتى در یزد، تا حدودى با زبان فرانسه و انگلیسى آشنا شد. بعدها نیز در هر فرصت مناسبى به فراگیرى زبان انگلیسى ادامه مىداد، و بر این اساس در كلاسهاى دبیرستان دین و دانش در حد مطلوبى با زبان انگلیسى آشنا شد. از آن پس نیز هر جا استاد لایقى مىیافت به تكمیل آنچه آموخته بود مىپرداخت. آیتالله مسعودى خمینى خاطره انگلیسى خواندن استاد را این گونه بیان مىكند:
ظاهراً سالهاى ۴۶ـ۴۷ بود كه به امر مبارك حضرت امام(رحمهالله) براى تبلیغ به سیرجان اعزام شدم. در خلال دوران مأموریتم دو مرتبه آقاى مصباح را براى سخنرانى دعوت كردیم و ایشان دو، سه دهه در آنجا سخنرانى مىكرد و همانجا نزد استادى به نام آقاى «رئیسى» انگلیسى هم مىخواند… .
ممارست و تلاش خستگىناپذیر استاد، به انضمام هوش و استعداد سرشارشان ایشان را در مطالعه و درك متون انگلیسى و فرانسوى توانا ساخته بود. آثار گرانسنگ ایشان در زمینه فلسفه اخلاق، فلسفه حقوق، فلسفه سیاست، فلسفه علم، فلسفه تاریخ، معرفتشناسى، انسانشناسى، جامعهشناسى، فلسفه غرب و… نشان دهنده عمق و گستره دانش ایشان است.
آیتالله مصباح(رضواناللهعلیه) در رشتههاى مختلف علوم انسانى، صاحب اندیشهاى مستقل و نوآورىها و ابتكاراتى جالب بود. بخشهایی از این ابتكارات و نوآوريها به همت برخی از شاگردان ممتاز ایشان در مجموعهای به نام «رهیافتها و رهآوردها» مشتمل بر چهار دفتر در موضوعات مختلف شرح داده شده است. اما در این مقام تنها به نقل برخى اظهارات در این زمینه مىپردازیم.
پیشتر مطالبى از جناب استاد فیاضى درباره برخى ابتكارات فلسفى استاد مصباح نقل كردیم كه در واقع اشارهاى بود به وسعت نظر استاد در این زمینه.
حجتاسلام والمسلمین دكتر عباسعلى شاملى از جمله شاگردان استاد است كه دكتراى خود را در رشته روانشناسى و علوم تربیتى، از دانشگاه مك گیل كانادا اخذ كرده است. ایشان درباره ابتكارات علمى استاد در رشته روانشناسى مىگوید:
برخی از ابتكارات و نوآورىهاى استاد مصباح، بهخصوص در حوزه روانشناسى و علوم تربیتى، در كتابها و جزواتى كه دفتر همكارى حوزه و دانشگاه گردآورده، ثبت شده است. به نظر من ایشان حرفهاى تازه فراوانى در زمینه روانشناسى و علوم تربیتى داشتند كه مجال طرح آنها را پیدا نكردند. ایشان به مناسبتهاى مختلف، در مواقعى كه دغدغههاى خود را در باب اسلامى كردن علوم انسانى و اجتماعى ابراز مىداشتند، كدهایى ارائه مىكردند كه براى پژوهشهاى حوزه روانشناسى و علوم تربیتى جهت دهندهاند؛ براى نمونه در تبیین سازمان روانى انسان، ایشان مدل هرمىِ خاصى مطرح مىكنند كه من تاكنون چنین مدلى را در نوشته دیگرى ندیدهام.
همچنین در بحثى كه به مناسبت یكى از دهههاى محرم در تبیین قیام حضرت اباعبدالله الحسین(علیهالسلام) داشتند، پیشدرآمد بحثشان، موضوع غم و شادى در فرهنگ و ادبیات اسلامى بود. در آنجا استاد درباره عوامل و موانع غم و شادى توضیحاتى دادند كه مىتواند زمینه تلاشهاى جدیدى در روانشناسى باشد.
در یكی از مجموعه بحثهایی كه در سالهای متمادی در ماه مبارك رمضان داشتند نیز در تبیین سیره تربیتى اهلبیت(علیهمالسلام)، پیشدرآمدى بر فرایند الگوگیرى و مدلبردارى از سیره معصومان(علیهمالسلام) در حوزه تربیت فرزند ارائه كردند و در آن، ساحتهاى مختلف الگوپذیرى و مدلبردارى را مطرح ساختند. به اعتقاد ایشان چهار حوزه و چهار ساحت در فرایند الگوپذیرى و مدلبردارى از سیره معصومان(علیهمالسلام) مطرح است كه این ساحتها باید بازشناسى و پردازش شود: حوزه باورها و اعتقادات، حوزه ارزشها و بایدونبایدهای ارزشى، حوزه روشهاى رفتارى و حوزه ابزارهاى ارتباط مربى با مُترِبّى. سه عرصه باورها، ارزشها و روشهاى رفتارى نمىتواند از محدودههاى احكام دینى خارج و دچار روزمرگى شود و با رویكردهاى تساهلى و تسامحى ارزیابى گردد؛ اما در عرصه چهارم، لازم نیست ابزارهاى ارتباط مربى با مُترِبّى صرفاً با منابع درون دینى تبیین شوند. این عقیده نیز از نظریات ابتكارى استاد است.
بنده در گروه علوم تربیتى پیشنهاد كردم كه براى پیگیری اندیشههاى نوین استاد در عرصه روانشناسى و علوم تربیتى، یك سلسله نشستهاى كارشناسانه برگزار شود و با طرح سؤالات و چالشهاى جدید در این حوزه از استاد مصباح درخواست داورى كنند. یكى از بهترین راههایى كه مىتوانست اندیشههاى استاد را برجسته سازد راهاندازى نشستهاى كارشناسى بود؛ چون معلوم است وقتى استاد در مجامع عمومى و با مخاطبان عمومى سخن مىگویند نمىتوانند همه آن داشتههاى فكرىشان را عرضه كنند و ازاینرو بسیارى از زوایاى اندیشه ایشان در روانشناسى و علوم تربیتى هنوز مكتوم مانده است.
حجت الاسلام والمسلمین دكتر محمدعلى شمالى با اشاره به اندیشههاى ابتكارى استاد در باب فلسفه اخلاق مىگوید:
بنده در واقع به پیشنهاد جناب استاد مصباح، رشته فلسفه اخلاق را انتخاب كردم و وقتى مىخواستم موضوع پایان نامه دكترىام را در دانشگاه منچستر انتخاب كنم، به نظرم رسید یكى از موضوعات بسیار مهم، بحث نسبیتگرایى اخلاقى است؛ چون اگر ثبات و جهانى و جاودانى بودن ارزشهاى اخلاقى مورد خدشه قرار گیرد، دیگر چیزى از ارزشهاى اخلاقى، بهویژه ارزشهاى دینى، باقى نمىماند. این بود كه این موضوع را انتخاب كردم و در پایان، یك فصل را به بحث مبانى اخلاق اختصاص دادم؛ چون اگر بتوانیم مبانى اخلاق را مشخص كنیم و نشان دهیم كه این مبانى عینى هستند، اشكال به طور ریشهاى حل مىشود. در این قسمت، بنده از فلسفه اسلامى و مخصوصاً از نظرات آیتالله مصباح بسیار استفاده كردم. چراکه در زمینه فلسفه اخلاق، هرچند بحثهاى پراكنده بسیارى در كتابهاى علما و فلاسفه اسلامى داریم، ولى كسانى كه به طور خاص و با توجه به مسائل روز به فلسفه اخلاق پرداخته باشند كماند، و آیتالله مصباح از معدود كسانى هستند كه بحث ویژه و مستقلى را به فلسفه اخلاق اختصاص دادهاند، كه بعضى از آثارشان در این زمینه منتشر شده و بعضى دیگر نیز امیدواریم انشاءالله آماده و منتشر شود. به هر حال من از مباحث ایشان بسیار بهره بردم و بعد چون مىخواستم هیچ اشكالى در پایاننامهام باقى نماند، آن را به بعضى از متفكران دادم تا بخوانند و نظرشان را بگویند. یكى از این متفكران پروفسور آرینگتون، رئیس دپارتمان فلسفه در دانشگاه جورجیاى امریكا بود كه از فلاسفه مطرح و از جمله كسانى است كه خود در بحث نسبیتگرایى چندین كتاب دارد. من از ایشان خواهش كردم كه پایاننامه مرا قبل از دفاع ببیند؛ ایشان نیز پذیرفت و بعداً براى من ایمیل فرستاد و گفت: «جالبترین قسمت پایاننامه همین فصل آخر بود كه خیلى برایم جالب بود و تازگى داشت و نظریه جدید و مهمى بود»؛ یعنى همین مباحثى كه ما بر اساس نظرات استاد مصباح مطرح كرده بودیم، بسیار مورد استقبال ایشان قرار گرفت و گفتند بسیار خوب است كه شما این بحث را تكمیل كنید و بسط دهید.
استاد مصباح، تدریس به صورت منظم را از مدرسه حقانى(منتظریه) آغاز كرد. این كار با هدف تربیت نیروهاى فكرى و عقیدتى، و پرورش افراد متعهد و كارآمد براى تشكیل كادر آینده نظام و حكومت اسلامى شروع شد. ایشان ابتدا مباحث قرآنى و تفسیر و مباحث فلسفى را در آن مدرسه تدریس كرد: درس تفسیر در سه سطح، و هم زمان با آن، مباحث اخلاقى و تربیتى تحت عنوان «خودشناسى براى خودسازى».[۹]
استاد مصباح، در باب فلسفه نیز كتاب فلسفتنا، تألیف شهید صدر، و كتاب بدایه الحكمه، اثر علامه طباطبایى(رحمهالله) را به مدت ده سال در آن مدرسه آموزش داد.
ایشان بعد از مدتى به پیشنهاد آیتالله سیدمحسن خرازى، همكارى با مؤسسه در راه حق را پذیرفت و با تأسیس بخش آموزش در آن مؤسسه، به تدریس كتابهاى فلسفتنا، اقتصادنا و نهایه الحكمه، و نیز تفسیر موضوعى قرآن كریم پرداخت.
استاد مصباح در واقع اولین استادى بود كه كتابهاى مزبور را به منزله متن درسى در حوزه مطرح و تدریس كرد. پیشازاین، متن درسى منسجمى كه ناظر به افكار و مكاتب فلسفى جدید باشد در حوزه علمیه به چشم نمىخورد. البته كتاب اصول فلسفه و روش رئالیسم مرحوم علامه در دسترس بود؛ اما به دلیل فارسى بودن متن آن متأسفانه در حوزه به منزله كتاب درسى، مقبول نیفتاد.
خارج از برنامههاى درسى منظم مدرسه حقانى و مؤسسه در راه حق، استاد كتابهاى مفصل فلسفى مانند اسفار اربعه و شفا را براى علاقهمندان تدریس مىكرد. این كلاسها در واقع، سطح تخصصى فلسفه به شمار مىرفت.
ثمره تعلیم و تدریسهاى دلسوزانه و پیگیر استاد، پرورش شاگردان ممتاز و طلاب نمونهاى است كه امیدهاى آینده اسلام و نظام اسلامى به شمار مىروند. انسجام فكرى، قوت بیان و استدلال، و آزادى رأى، به همراه تخلّق به اخلاق و آداب نیكوى اسلامى، و حسن سلیقه و تدبیر، از مایههاى ارزشمندى است كه درس استاد براى زندگى حال و آینده این شاگردان به ارمغان آورده است و جملگىِ آنان سرمایه و بضاعت علمى و اخلاقى خویش را مرهون زحمات و تلاشهاى مشفقانه وى مىدانند.
در این مقام، تنها به معرفى و ذكر نام شمار معدودى از تربیت یافتگانِ این استاد گرانمایه، كه هركدام استادى سرآمد و متفكرى صاحبنظر در علوم اسلامى به شمار مىروند، مىپردازیم:
حضرت آیتالله غلامرضا فیاضى، از اساتید ممتاز حوزه علمیه قم، حضرت آیتالله محمود رجبى، كه قبل از ارتحال حضرت استاد قائممقام مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره) بودند و پس از آن با حكم مقام معظم رهبری ریاست این مؤسسه را عهدهدار شدند و مدیر گروه علوم قرآنى مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى(رحمهالله) نیز هستند، آیتالله کاظم صدیقى، امام جمعه موقت تهران، و استاد دروس خارج فقه، تفسیر و اخلاق حوزههای علمیه، حجت الاسلام والمسلمین اكبر میرسپاه، استاد موفق و ممتاز دروس فلسفه، معارف قرآن و اخلاق اسلامى، حجت الاسلام والمسلمین سید محمد غروى، كه مدتی مدیر گروه روان شناسى مؤسسه امام خمینى(رحمهالله) بودند، حجت الاسلام والمسلمین دكتر مرتضى آقا تهرانی، استاد اخلاق حوزه علمیه، حجت الاسلام والمسلمین محمود محمدى عراقى، مدیر مدارس علمیه «مشكات» و مسئول دفتر مقام معظم رهبری در قم، مرحوم حجت الاسلام والمسلمین حسین ایرانى رئیس اسبق سازمان تبلیغات اسلامی قم، فاضل ارجمند آقاى عبدالرسول عبودیت، حجت الاسلام والمسلمین سید محمدرضا طباطبایى، مدیر سابق جامعه الزهراء(علیها السلام)، حجت الاسلام والمسلمین نیرى، حجت الاسلام والمسلمین مبشرى، حجت الاسلام والمسلمین مؤیدى، مرحوم حجت الاسلام والمسلمین شاهرودى، نماینده دوره پنجم مجلس شوراى اسلامى، حجت الاسلام والمسلمین داراب كلایى، حجت الاسلام والمسلمین ابراهیمى دامغانى، حجت الاسلام والمسلمین دكتر زارعان، حجت الاسلام والمسلمین دكتر عباسعلى شاملى، حجت الاسلام والمسلمین دكتر احمد رهنمایى، فاضل ارجمند آقای دكتر محمد فنایى، حجت الاسلام والمسلمین نمازى، حجتالاسلاموالمسلمین دكتر شمالى، شهیدان عبدالله میثمی، مسئول نمایندگی وليفقیه در قرارگاه خاتمالانبیاء(صلواتاللهعلیه)، رحمتالله میثمی و مصطفی ردانی پور، از فرماندهان ارشد دوران جنگ، و بسیارى دیگر از حججاسلام و مروجان قرآن، كه جملگى، حیات علمى و فرهنگى خود را مرهون درسهاى پربار و ثمربخش مرحوم استاد مىدانند.
آیتالله فیاضى مىگوید:
درسهاى استاد، به خصوص دروس معارف و درس «خودشناسى براى خودسازى» به گونهاى بود كه ما احساس مىكردیم این مطالب را هیچ جاى دیگر حوزه نمىشود پیدا كرد، و الحمدللّه آن درسها براى ما بسیار سرنوشت ساز بود. معارف قرآن آن طورى كه خود استاد درس مىگفتند و از ایمان سرشار و اعتقادشان به معارف دینى و به حضرت ولى عصر(علیه السلام) سرچشمه مىگرفت اثر خاصى داشت، و لازم بود چنین درسهایى در كل حوزه باشد تا طلبهها دچار بعضى لغزشها و تمایل به چپ و راست نشوند و در طریق مستقیم دین و اهل بیت(علیهمالسلام)حركت كنند.
حجت الاسلام والمسلمین، سیدمحمد غروى مىگوید:
بحثهاى اخلاقى و قرآنى استاد و اساساً شخصیت فردى ایشان بدون كوچكترین تعارف و مبالغهاى به شدت تأثیرگذار بود؛ یعنى ایشان ساختار فكرى و شخصیتى دوستان را به گونهاى ساخت كه همه دوستان ما، اكنون هر كدام در هر جا كه هستند، در واقع با همان مایههایى كه آن زمان از درسهاى استاد به دست آوردهاند، زندگى مىكنند… . یادم نمىرود بعضى از دوستان آن قدر شیفته درس اخلاق ایشان شده بودند كه تمام هفته به امید آن بودند كه پنج شنبه فرا برسد و درس اخلاق استاد را دریابند؛ بعضىها در كلاس حالت معنوى خاصى داشتند. خود استاد نیز طبعاً درسهایى مىگفتند كه بسیار تأثیرگذار بود.
آیتالله محمود رجبى نیز چنین تعریف مىكند:
بعد از تأسیس دوره آموزشى مؤسسه در راه حق، مرحله جدیدى از آشنایى بنده با حضرت استاد شروع شد، و در امتحان ورودى آنجا شركت كردم و پذیرفته شدم. در آن دوره بیش از همه اساتید و بیش از همه بحثهایى كه مطرح مىشد، از مباحث ایشان فایده بردم، و اگر یك جنبه مثبتى در بنده باشد مىتوانم بگویم مرهون آن مباحثى است كه حضرت استاد در آنجا به ما آموزش مىدادند، و این چیزى است كه مورد اتفاق نظر همه برادرانى است كه در آن دوره شركت مىكردند و همه معترف هستند كه آن بحثهاى معارف قرآن و بحث خودشناسى و بحثهاى فلسفى ایشان، در واقع به مسیر زندگى و شخصیتشان شكل داده و براى آنان سرنوشت ساز بوده است. به تعبیر بعضى از دوستان، حضرت استاد مصباح حق حیات بر گردن ما دارند، و ما حیات معنوى و فكرى و روحیمان را مرهون اندیشههاى ناب اسلامى و متقن ایشان هستیم.
استاد رجبى در ادامه، مطالب مبسوطى در زمینه ابعاد علمى شخصیت استاد مصباح بیان مىكنند كه گزیدهاى از بیانات ایشان را مىآوریم:
درباره ابعاد علمى شخصیت جناب استاد، مىتوان در سه محور سخن گفت:
محور اول درباره ابتكاراتى است كه ایشان در آموزش و پرورش نیروها داشتند؛
محور دوم درباره فعالیتهاى تحقیقى خودشان است؛
محور سوم در زمینه اندیشهها و نظریات جدید ایشان است.
محور سوم را به كتابهاى فلسفى و كلامى و تفسیرى ایشان وامىگذارم كه هر كس به آنها مراجعه كند، نوآورىهاى استاد را خواهد دید. در محور آموزش و پرورش نیروها، نكته بسیار مهم آن است كه چه برنامهریزى آموزشى و چه برنامهریزى پژوهشى باید اولاً بر اساس شناسایى نیروها و استعدادها باشد؛ ثانیاً در این امر باید نیازسنجى صورت گیرد. این دو امر، نكتههایى بسیار اساسى در برنامهریزى آموزشى و پژوهشى هستند. اگر ما نیروهایى كه مىخواهیم به كار بگیریم، و نیز استعدادها و توانایىهاى آنان را نشناسیم برنامهریزى ما دقیق و متناسب با مخاطبانمان نخواهد بود، و طبعاً موفقیتآمیز هم نیست. همینطور اگر نیازهاى جامعه را در نظر نگیریم و در بُعد اندیشههاى دینى و نیز در بُعد معضلات فكرى، سیاسى و اجتماعى اطلاعى از كاستىها نداشته باشیم و بدون توجه به آنها نیروهایى را تربیت كنیم یا موضوعات تحقیقى را تصویب و اجرا نماییم، محصول كار ما محصول بىفایدهاى خواهد بود و نیروى پرورش یافته به درد نیازهاى جامعه نمىخورد… . به نظر من حضرت استاد در برنامهریزىهاى آموزشى و پژوهشى، این دو نكته اساسى را دقیقاً در نظر گرفته بودند و با توجه به آنها و نیز تمهیداتى كه براى نیل به این اهداف اندیشیده بودند، دورههاى آموزشى و پژوهشى را برگزار مىكردند. به همین دلیل نیز به نظر مىرسد اگر نگوییم موفقترین، دستكم یكى از موفقترین نهادهایى كه توانسته است در راستاى نیاز جامعه اسلامى به تبیین معارف الهى، نیروهایى تربیت كند، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى(رحمهالله) است.
اولین دوره آموزش مؤسسه را كه خود بنده در آن حضور داشتم، مثال مىزنم. در آن مقطع كه ایشان مىخواستند اولین گروه آموزشى را با آن اهدافى كه در نظر داشتند تشكیل دهند، شناسایى نیروها از طریق افرادى صورت گرفت كه خود از مدرسان حوزه بودند، و به آنان گفته شده بود هر كسى را به عنوان طلبهاى فاضل مىشناسید معرفى كنید. افرادى مثل مرحوم آقاى دكتر احمدى و آیتالله خرازى و دیگران، افرادى را كه مىشناختند معرفى كردند. افراد معرفى شده كسانى بودند مانند آقاى محمدى عراقى، آقاى فیاضى، آقاى غروى، آقاى میرسپاه، آقاى شبزندهدار، و آقاى مؤمن. اینها كسانى بودند كه چند سال درس خارج فقه و اصول شركت كرده بودند و مورد تأیید افراد صاحبنظر بودند؛ در عین حال از این افراد امتحان كتبى گرفته شد، و به این امتحان كتبى نیز اكتفا نشد. با پذیرفتهشدگانِ در امتحان كتبى، مصاحبه حضورى صورت گرفت؛ آن هم مصاحبهاى بسیار جدى كه خود جناب استاد مصباح نیز از مصاحبهكنندهها بودند. آن وقت از این نیروهایى كه با این كیفیت شناسایى شدند، خواسته شد كه تقریرات درس خارج را نیز ارائه كنند. به این ترتیب نیرو را کاملاً از هر جنبه شناسایى كردند و همه استعدادها و توانمندىها و سوابق كارىاش را شناختند و بعد او را پذیرفتند، و دوره آموزشى آغاز شد.
در زمینه نیازسنجى نیز با آن كه خود استاد اطلاعات وسیعى داشتند، از طریق ارتباطاتى كه با مرحوم شهید بهشتى و مرحوم شهید قدوسى و دیگران داشتند و همچنین از طریق ارتباطى كه با امثال آقاى دكتر احمدى به لحاظ این كه در دانشگاه حضور داشت برقرار مىكردند و احیاناً به سبب مسافرتهایى كه مسئولان آن دوره به كشورهاى مختلف داشتند، نیاز ضرورى را تشخیص مىدادند و ما را توجیه مىكردند كه مثلاً الآن فراگیرى زبان انگلیسى یا زبان عربىِ اصیل ضرورت دارد، یا امروز فلان مباحث ضرورى است، و جالب آنكه بعدها از افراد آموزش دیده بارها مىشنیدیم كه مىگفتند زمانى كه ما آن درسها را مىخواندیم فكر نمىكردیم این قدر این دوره و این اطلاعات به دردمان بخورد؛ ولى امروز درمى یابیم تنها چیزى كه از درسهاى دوران طلبگى مان به درد ما مىخورد و در تأمین نیاز فكرى جامعه مؤثر است، همین درسهاى مؤسسه بوده است. این دلیل آن است كه حضرت استاد نیاز جامعه را تشخیص داده بود، و به خوبى سنجیده بود كه جامعه در آینده به چه چیزى نیاز دارد و متناسب با آن، دوره آموزشى را برنامهریزى كرده بود.
نكته دیگر اینكه كار برنامهریزى استاد بسیار روشمند و حساب شده بود. یعنى مانند برخى برنامههاى آزمایشى نبود؛ بلكه ایشان بسیار حساب شده پیشبینى و طراحى كرده بودند و به اجرا در مىآوردند. در دوره ما حجم فراوانى از مباحث را بحثهاى فلسفى، به خصوص فلسفه تطبیقى كه ناظر به مسائل و دیدگاههاى جدید روز بود، تشكیل مىداد؛ مثلاً كتاب فلسفتنا را متن درسى ما تبیین كرده بودند، و همین طور اقتصادنا را، به این دلیل كه به مكاتب فلسفى روز یا مسائل سرمایهدارى و نظام ماركسیستى نگاهى تطبیقى داشتند برگزیده بودند، و این بحثها به لحاظ عقلى مبناى كار محسوب مىشدند. از یك سو بحثهاى معارف قرآن در برنامه گنجانده شده بود تا به لحاظ قرآنى، بنیانهاى فكرى دانشپژوهان را شكل بدهد، و از سوى دیگر در كنار این برنامه آموزشى، روشها نیز مطرح مىشد، و به ما مىآموختند كه روش برخورد با مباحث عقلى یا روش برخورد با مباحث نقلى چگونه است. جایگاه عقل و نقل كجاست، و در ضمن این آموزشها، استاد ما را به تحقیق مىگماشتند.
در تدریس استاد ویژگىهاى ظریفى وجود داشت؛ مثلاً خود استاد هر جلسه دو یا سه نفر را به قید قرعه تبیین مىكردند كه براى جلسه آینده چكیده درس را بگویند، و مشخص نبود كه قرعه به نام چه كسى خواهد افتاد. این كار، بسیار مؤثر بود و موجب مىشد افراد درس را جدى بگیرند و نیز مطالب را به دقت مطالعه كنند. استاد نیز بسیار جدى برخورد مىكردند… . همچنین به گونههاى متنوعى از ما تحقیق مىخواستند. گاهى ضمن درس، ما را موظف مىكردند كه تحقیق انجام دهیم و بعد نیز خودشان با دقت این تحقیقها را ملاحظه مىكردند و تذكرات لازم را در حاشیه آنها مىنوشتند. برخورد تشویقآمیز هم داشتند، و سالى یك بار از همه، مقاله تحقیقى مىخواستند و به بهترین مقاله جایزه مىدادند. همچنین شیوه تحقیقىِ بسیار ثمربخشترى داشتند، و آن نوعى كارورزى تحقیق بود. این كار نسبتاً درازمدت بود و به صورت مرحله به مرحله، در بحثهاى فلسفى به یك شكل، و در بحثهاى معارف قرآن به شكلى دیگر انجام مىشد. در بحثهاى فلسفى، و به خصوص مباحث فلسفى روز، استاد منابع متعددى معرفى مىكردند و با محور قرار دادن روش رئالیسم، پس از بحث و مذاكره در جلسات، مىفرمودند با توجه به منابع معرفى شده، تحقیق كنید و یك مقاله بنویسید. در بحثهاى معارف قرآن نیز استاد در مرحله اول، یك تفسیر موضوعى را در زمینه بحثهایى مثل خداشناسى، قرآنشناسى و انسانشناسى، براى ما مىگفتند، و در مرحله بعد، آیاتى را درباره یك موضوع خاص معرفى مىكردند و مىفرمودند بروید آیات را مطالعه و دستهبندى كنید، و آن گاه از آنها نتیجهگیرى نمایید. پس از انجام كار، استاد حاصل تحقیق را مىدیدند و نكات مورد نظرشان را تذكر مىدادند. مرحله سوم این بود كه به ما موضوعى مىدادند و مىگفتند خودتان آیات ناظر به این موضوع را استخراج كنید و این موضوع را از آنها نتیجه بگیرید، و بعد كه حاصل كار را خدمت ایشان ارائه مىكردیم، تذكرات بسیار جالبى مىدادند. براى نمونه مىفرمودند این آیه به این دلیل چندان ربطى ندارد و آن آیه چندان ضرورت ندارد، یا فلان آیه صراحت بیشترى در مطلب دارد و… . خلاصه ما را با چگونگى بررسى و فهم آیات کاملاً آشنا مىكردند.
نكته دیگر، تأكید ایشان بر كارهاى جمعى بود. استاد مكرر مىفرمود كه كار فردى در حوزه، بسیار است؛ ما مىخواهیم افراد روحیه كار گروهى پیدا كنند. به همین دلیل به شكلهاى متنوعى جلسات گروهى ترتیب مىدادند. براى مثال وقتى دفتر همكارى حوزه و دانشگاه تأسیس شد، با تدبیر استاد، گروههاى مختلف تشكیل شد و هرچند نفرى با هم در یك گروه قرار گرفتند، كه خود بنده با جناب حاج آقاى عراقى و حاج آقاى میرسپاه، بر اثر همین تأكید استاد، یك گروه شده بودیم و با هم كار مىكردیم.
ساختارمند كردن و نظم منطقى دادن به ذهن و فكر دانشپژوهان، یكى دیگر از ویژگىهایى بود كه در دورههاى درسى استاد صورت مىگرفت. ذهن دانشپژوهان ساختارى منطقى مىیافت و آنان از پراكندهگویى و بىنظمى در سخن، نجات مىیافتند. این بدان سبب بود كه اندیشههاى خودِ استاد بسیار ساختارمند و داراى نظم منطقى بود، و مبانى و فروعات افكار ایشان و نیز ارتباط اندیشههایشان با هم، کاملاً مشخص بود و این خصوصیت به ما نیز منتقل مىشد.
شیوه بیان بسیار زیبا نیز از دیگر ویژگىهاى تدریس استاد بود كه جداى از غناى محتواى دروس، موجب مىشد كه ما شیفته درسهاى ایشان بشویم. استاد هر درسى را متناسب با خودش بیان مىكردند، مثلاً در درس «خودشناسى براى خودسازى» در عین اینكه بحث، صبغهاى علمى داشت، به تناسب اینكه یك درس اخلاقى محسوب مىشد، اقتضا مىكرد كه در ما یك حالت معنوى و اثر روحانى ایجاد شود. از این رو استاد به شیوهاى این درس را بیان مىفرمودند كه این حالت به ما منتقل شود. همین طور درسهاى فلسفى اقتضا مىكرد كه دقت و موشكافى در ما به وجود آید، و استاد نیز به نحوى بیان مىكردند كه دقتها و توجهها را برانگیزد، و این نشان قدرت بیان فوقالعاده، توان علمى بالا و تشخیص خوب ایشان در چگونگى مطرح كردن مباحث است.
یكى دیگر از ویژگىهاى تدریس استاد كه البته در سخنرانىهایشان نیز وجود دارد این است كه مطالب را به گونهاى مطرح مىكنند كه با پاسخگویى به شبهات، ابهام جدیدى در ذهن مخاطب صورت نمىبندد. بسیارى افراد وقتى شبههاى را پاسخ مىدهند، چند شبهه دیگر در ذهن شنونده ایجاد مىكنند؛ ولى خداوند به حضرت استاد لطف كرده است كه مطالب را به گونهاى بیان مىكنند كه مسئله به گونهاى بسیار شفاف و متقن و دلنشین حل مىشود و در عین حال شبهات جدیدى ایجاد نمىكند.
اما محور دومى كه ناظر به ابعاد علمى شخصیت استاد است، به ویژگىهاى تحقیقى خود ایشان بازمىگردد. استاد مصباح در این محور نیز ویژگىهاى سودمندى دارند كه از آن جمله دقت و وسواس علمى و حوصله و شكیبایى در تحقیق است. به هیچوجه بىحوصلگى و شتابزدگى در كارهاى تحقیقاتى ایشان وجود ندارد. گاهى كه ما مىخواستیم در زمینه موضوعات قرآنى تحقیق كنیم، ایشان مىفرمودند براى هر موضوعریزى باید یك دور قرآن به طور كامل دیده شود؛ مگر اینكه دو موضوعى باشند كه بسیار به هم نزدیك بوده، تفاوت بسیار جزئىاى داشته باشند. به همین دلیل در آن دورهاى كه برادران بزرگوار گروه تفسیر، درباره معجم كار مىكردند شاید نزدیك به پنجاه شصت بار و بلكه بیشتر، قرآن شریف را به طور كامل دوره كردند. با وجود این جناب استاد به این میزان هم اكتفا نمىكردند و مىفرمودند هر بخشى كه مطالب ریزش تهیه شد، با نگاهى كلى به مجموعه بحث باید قرآن را یك دور دیگر نیز ملاحظه كرد، و اینكه یك نفر به تنهایى مرور كند و نظر بدهد كافى نیست؛ بلكه باید سه یا پنج نفر با هم تمام مطلب را ببینند و بعد با هم بحث كنند و محصول بحثشان را ارائه نمایند، و البته ثمره چنین دقتها و وسواسهاى در علم، آن اندیشههاى متقن استاد خواهد بود.
نكته دیگر در این باره، استوارى اندیشههاى استاد است. ایشان مىفرمودند ما باید از مسائل یقینى شروع كنیم و پیش برویم و هر مسئله دیگرى را بر مبناى یقینیات و مسلمات حل كنیم. چنین رویهاى سبب مىشود مثلاً در بحثهاى قرآنى، متشابهاتى كه در آنها احتمالات متعدد وجود دارد، بر مبناى یقینیات، رفته رفته تشابهشان برطرف شود و مفاد واقعىشان روشن گردد. این رویه در تمام اندیشههاى استاد به چشم مىآید. براى نمونه ایشان در معارف قرآن هر مطلبى را ابتدا از بحث مبنایى شروع مىكنند و پس از آن به مسائل مىپردازند. این رویه کاملاً صحیحى است كه موجب استوارى فكر مىشود.
ویژگى دیگر استاد، رعایت مرز دانشها و روشهاست. ایشان در بحثهاى تفسیرى مىفرمودند اینكه قرآن مجید در آیه هفتم سوره آلعمران مىفرماید: وَالرَّسِخُونَ فِى الْعِلْمِ یقُولُونَ ءَامَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنَا، مراد از راسخون در علم كسانى هستند كه مرز هر دانشى را مىشناسند؛ مىفهمند مرز ابزارهاى معرفت انسانى تا كجاست و مىفهمند بسیارى از مسائلی كه خداوند در قرآن بیان مىكند، فوق توان ابزارهاى شناخت آنهاست، و در نتیجه مىدانند كه حق است، و اینكه ابزار شناخت آنها به درك این مطلب نرسیده است، دلیل آن نیست كه نادرست باشد. مقتضاى رسوخ در علم این است كه من مرز دانشم را بشناسم. از این رو استاد مىفرمودند ما باید روش خودمان را در فهم سخن به كار ببریم؛ اگر با این روش، نتیجه به دست آمد، كه مطلوب حاصل شده است؛ اما اگر چنین نشد، نمىتوان گفت چون این مطلب در فلسفه، مسلّم است آیه نیز حتماً باید چنین بگوید. مطلب مسلّم فلسفى در جاى خود صحیح است اما شاید آیه شریفه در مقام تبیین مطلب دیگرى باشد. بسیارى از مفسران معلومات تخصصىشان در یك رشته خاص، به تفسیرشان رنگ داده و آن را تحت تأثیر گرفته است؛ مثلاً اگر مفسرى ادیب بوده، بیشتر بحث ادبى كرده و بیشترِ برداشتهایش ادبى است، و اگر مفسرْ مثل ملاصدرا، فیلسوف بوده، بیشترْ آیات را فلسفى تفسیر كرده و گاه از مراد واقعى آیه دور شده است. اما شیوه استاد مصباح این گونه نیست و با آنكه ایشان در بحثهاى فلسفى کاملاً مسلط و آگاهاند، در مقام تفسیر، تنها روش تفسیرى را با دقت و موشكافى تمام به كار مىگیرند و تفسیر را با همان روش فهم متن به پیش مىبرند.
ویژگى دیگرى كه در بحثهاى تحقیقى استاد وجود دارد، بىطرفى علمى، در عین اعتقاد به رشتهها و علوم دیگر است. ایشان در مقام تحقیق، آنچه مقتضاى تحقیق است مطرح مىكنند و علایقشان در كارهاى تحقیقى شان نقشى ندارد. بسیار روشن است كه ایشان فیلسوفاند و به طور طبیعى به این رشته علاقه و دلبستگی دارند؛ ولى این علاقه را بههیچوجه در بحثهاى تفسیرى دخالت نمىدهند. همچنین اگر ایشان دیدگاهى را نمىپذیرند یا مورد نقد قرار مىدهند، این رد یا نقدشان با كمال بىطرفى علمى است و چنین است كه مىگویند این اندیشه درست هست یا درست نیست؛ حال گوینده و نویسنده هر كسى مىخواهد باشد؛ به گونهاى كه بنده خود شاهد بودهام كه ایشان حاضر نیستند كمالات سرسختترین دشمنانشان را انكار كنند.
جرئت و جسارت علمى، در عین رعایت احترام و ادب، از دیگر ویژگىهاى استاد گرانقدر است. ایشان به دلیل همین جرئت علمى، نوآورىهاى فكرى فراوانى دارند. چه بسا نظریههایى كه سالیان درازى از سوى دیگران پذیرفته شده است، و استاد به نادرستىشان پى مىبرند، و آنها را رد مىكنند و در عوض، رأى صحیح و جدیدى ارائه مىدهند و از آن دفاع مىكنند.
نكته دیگر در روش تحقیقاتى استاد، نظام منطقى داشتن و ساختارگرایى در اندیشههاشان است. مجموعه مباحثى كه ایشان ارائه مىدهند، همواره در چارچوبِ منطقى خاصى قرار مىگیرد. در بحثهاى معارف قرآن، در آغاز بحث خداشناسى به صراحت فرمودهاند كه آنچه ما نیاز داریم این است كه مجموعه معارف قرآن را به صورت نظاممند، ارائه كنیم. در بحثهاى فلسفى نیز همین طور. ایشان نظام فكرىْ فلسفى خاصى دارند كه بر مبناى آن به ارائه دیدگاه خود و نقد دیدگاه دیگران مىپردازند. این چنین ساختارمندىاى را بنده در میان اندیشمندان دیگر، كمتر مشاهده كردهام.
در محور سوم كه ناظر به نوآورىها و ابتكارات علمى استاد است به نظر بنده ایشان در سه زمینه نوآورى دارند:
نخست، كشف و ارائه دیدگاههاى جدید: استاد مصباح هم در فلسفه، هم در معارف و هم در مباحث سیاسی اجتماعی دیدگاههایى دارند كه تاكنون مطرح نبوده، یا به این شفافیت و ظرافت و دقت ارائه نشده است. در بحثهاى قرآنى، مثلاً در بحث «سیر آیات تحدى» كه بسیارى از اندیشمندان به آن پرداختهاند، نظریه استاد كه در كتاب قرآنشناسى نیز طرح و بررسى شده است هم با آیات قرآن سازگارى بیشترى دارد و هم دیدگاهى نوین به شمار مىرود و در مقایسه با دیدگاههاى دیگر، خالى از اشكال است.
دوم، نوآورىها در زمینه سازماندهى و تئورىپردازى و مدلسازى: پیوند بسیارى از ایدههاى اسلامى با یكدیگر روشن نیست. استاد این ایدهها را به یك مدل ویژه تبدیل كرده است و آنها را در یك چارچوب و نظریه كلان قرار داده و سازماندهى نوینى ارائه كرده است.
سوم، نوآورى در باب نگارش: استاد مصباح در بخش نگارش نیز اهل ابتكارند. آن زمانى كه بحث متن درسى، و ویژگىهاى آن در حوزه مطرح نبوده است، ایشان كتابهاى آموزش عقاید و آموزش فلسفه را در قالب یك متن درسى تدوین مىكنند. در این كتابها به لحاظ نگارشى، نوآورى صورت گرفته است. نوشتههاى استاد در عین حال، ویژگى متانت و دقت در تعبیر در عین خوش بیانى و رسایى را نیز در خود جمع كرده است. من خود در جلسهاى شاهد بودم از یكى از كسانى كه رابطه خوبى هم با حضرت استاد ندارد و مخالف اندیشههاى ایشان است، سؤال شد كه به نظر شما به لحاظ نگارش و شیوه بیان، چگونه مطالب را ارائه نماییم؟ او بلافاصله گفت: «همان گونه كه حاج آقاى مصباح مطالب را بیان مىكند. سبك بیان و نگارش ایشان بهترین سبك است».
حجت الاسلام والمسلمین میرسپاه، به جنبههاى دیگرى از ویژگىهاى تدریس و شاگردپرورى استاد مصباح اشاره كرده اند. در این مقام خلاصهاى از مشروح مصاحبه ایشان ارائه مىشود:
آیتالله مصباح، به معناى واقعى و كاملِ كلمه، استاد بودند. این مبالغه نیست. اگر موارد بسیار زیادى راكه نمىتوانم به همه آنها اشاره كنم مورد توجه قرار بدهیم، ثابت مىشود كه مبالغه نمىكنم. اما براى نمونه چند شاهد مىآورم.
یادم هست یکبار اشكالى مطرح كردم، و استاد جواب دادند؛ ولى من قانع نشدم. پس از پایان درس دوباره خدمت ایشان رفتم و در اتاقى كه براى استراحت و صرف چاى مىنشستند، اشكالم را مطرح كردم. ایشان دوباره جواب دادند؛ ولى من باز هم قانع نشدم. مكثى كردم و عرض كردم: استاد! چرا جواب شما براى من قانع كننده نیست؟!
این سؤال مىتواند بعضى از اساتید را ناراحت كند و موجب ملالت آنان شود. اما جناب استاد تأملى كردند و فرمودند: مىدانید چرا جواب من براى شما قانع كننده نیست؟ علتْ آن است كه من از این واژهاى كه به كار مىبرم یك معنا اراده مىكنم و شما از آن معناى دیگرى مىفهمید. از این رو جواب من دقیقاً به اشكال و به پرسش شما نمىخورد. براى حل این مشكل بیایید تصورمان را درباره این واژه با هم هماهنگ كنیم. مقدارى فكر كردم، و دریافتم كه ایشان درست مىفرمایند و مشكل در واقع بر سر معناى آن واژه است.
باز یادم مىآید كه گاهى بعضى اشكالات و سؤالها برایم پیش مىآمد و با استاد مطرح مىكردم، و ایشان با سعه صدر مخصوصى پاسخ مىدادند. درست برخلاف آنچه بعضى مغرضان شایع مىكنند كه ایشان آدم بىتحملى است و در قبال دیگران سعه صدر ندارد. ایشان نهتنها با حوصله و سعه صدر كامل به اشكالات ما پاسخ مىگفتند، بلكه دقت ما را نیز بیدار مىكردند، و این حاكى از همان مطلبى است كه عرض كردم؛ یعنى ایشان به معناى واقعى و كامل كلمه استاد هستند؛ مثلاً چندین بار پیش آمد كه به من فرمودند: «به قید سخن توجه كن» و وقتى ما به قیود سخن توجه مىكردیم متوجه مىشدیم كه دیگر سؤالى نداریم و مسئله حل مىشد.
همچنین به یاد دارم در مجلسى كه تقریباً همه شركتكنندگان آن از شاگردان استاد بودند، به مناسبت یك بحث اجتماعى، درباره فردى خاص مطالبى عنوان شد و هر كسى نقدى و سخنى داشت. همه صحبتها تمام شد؛ اما استاد مصباح ساكت بودند. در انتهاى جلسه به استاد گفتند كه نظر شما در این باره چیست؟ ایشان یك تذكر متدیك و روشى دادند كه براى همه ما بسیار آموزنده بود. استاد به جاى اینكه در آن زمینه خاص نظر بدهند، نقصى كه در جلسه احساس كرده بودند، به صورتى ظریف تذكر دادند. ایشان فرمودند: «هر وقت مىخواهید درباره كسى قضاوت كنید، اول خودتان را جاى او بگذارید و در نظر بگیرید اگر خودتان جاى او بودید چه مىكردید و چه مىتوانستید بكنید، سپس انتقاد كنید». تذكر استاد براى اینكه در همه حاضران در جلسه دقت نظرى پدید آورد، بسیار مؤثر بود.
دیگر از نكاتى كه به عنوان یكى از ابعاد كمالِ استادىِ ایشان باید عرض كنم، شركت كردن منظم در كلاسها بود. ایشان همیشه سر وقت در كلاس حاضر مىشدند و از زمان كلاس، به طور كامل استفاده مىكردند؛ یعنى نه از زمان شروع كلاس كم مىكردند، نه از قسمت پایان آن. همین طور در تصحیح اوراق امتحانى و دیدن تحقیقها بسیار منظم بودند. آن زمانى كه ما در گروه ارشد مدرسه حقانى مشغول تحصیل بودیم، تعدادمان تقریباً به بیست نفر مىرسید كه به طور هم زمان تحقیقهایمان را تحویل استاد مىدادیم. حال در نظر بگیرید اگر هر كسى پنجاه صفحه هم نوشته باشد، دیدن این حجم كار، چه فرصت و حوصلهاى مىطلبد. عجیب بود كه ایشان به موقع جواب مىدادند و مىفرمودند تحقیقات شما را دیدم، و هم نمره تتبع داده بودند و هم نمره تحقیق،[۱۰] و عجیبتر این بود كه براى تکتک تحقیقات، تذكرات لازم را نوشته بودند.
ویژگى دیگرى كه از یك استاد كامل توقع مىرود، و ما آن را در ایشان آشكارا مىدیدیم، این بود كه استاد در راهنمایى و تذكر اشتباهات، اخلاص عجیبى داشتند. یعنى هرگز دیده نشد كه بخواهند با كسى تسویه حساب كنند یا اینكه فرد را كوچك و خرد سازند، یا مسائل و رذایل اخلاقىِ از این قبیل در وجودشان باشد. ما هرگز این را در جناب استاد ندیدیم.
مطلب دیگرى كه شاید شنیدنش براى كسانى كه خودشان مىخواهند تدریس كنند مفید باشد، این است كه استاد شاگردانش را درك مىكرد. درك شاگرد، نكتهاى است كه بنده بسیار از ایشان دیدهام. زمانى گمان مىكردم شاید چون من زیاد در كلاس سؤال مىپرسم و اشكال مىگیرم و با استاد ارتباط برقرار مىكنم، ایشان فقط مرا درك مىكند؛ ولى بعد دریافتم كه این طور نیست؛ بلكه استاد همه شاگردان را در نظر دارند و به تناسب روحیاتشان با آنان ارتباط برقرار مىسازند. حالا نكتهاى را كه در مورد خودم اتفاق افتاد به عنوان خاطره عرض مىكنم: یادم هست آن زمانى كه ایشان امتحان مىگرفتند، در پایان ترم دو یا سه سؤال مطرح مىكردند. در یكى از این امتحانها ایشان دو سؤال داده بودند. همه شاگردان مىخواستند طورى امتحان بدهند كه هم خودشان را بیازمایند و هم استاد را دلگرم كرده باشند، و استاد احساس كند كه زحماتش به هدر نرفته است و ما واقعاً مطلب را دریافتهایم.
من سؤال اول را هم درست فهمیده بودم و هم درست جواب دادم؛ اما سؤال دوم را درست نخواندم و آن را خوب نفهمیدم. ایشان سؤال سادهاى داده بودند ولى من بر اساس پیشداورى خود، خیال كردم كه علىالقاعده منظور استاد نمىتواند چنین مطلب سادهاى باشد و ایشان مىخواهد آن سؤال مشكل را بپرسد. از این رو بسیار زحمت كشیدم و آن سؤال مشكل را در حدود دو صفحه به طور كامل پاسخ دادم. وقتى از جلسه بیرون آمدم دیدم رفقا حرفهاى دیگرى مىزنند، و متوجه شدم كه در پاسخ دادن به سؤال دوم اشتباه كردهام. مثل این بود كه آب سردى روى من ریخته باشند. خیلى جا خوردم و ناراحت شدم. آخر مشكل من چند تا بود: اول اینكه فكر كردم استاد با دیدن این جواب نامناسب با خود خواهد گفت ما این قدر زحمت مىكشیم و اینها چگونه درس مىخوانند، و دیگر اینكه اگر بخواهم ماجرا را به استاد بگویم حتماً گمان مىكند كه من از ایشان نمره مىخواهم… . سرانجام به خودم فشار آوردم و گفتم هر چه مىخواهد بشود؛ دیگر گذشته است. اما وقتى خواستم در حجره استراحت كنم، دیدم آن قدر ناراحتم كه نزدیك است دِق كنم. بلند شدم و به منزل استاد رفتم. در زدم، و ایشان تشریف آوردند. گفتم: من با شما كارى دارم. ایشان هم با كمال خوشرویی مرا به درون منزل دعوت كردند و نشستیم. با ناراحتىِ بسیار گفتم: از همین اول به شما توضیح بدهم كه آقا، من نیامدهام از شما نمره بگیرم.
فرمودند: حالا بفرمایید كه قضیه چیست؟!
قضیه را برایشان گفتم، و ایشان با لبخندى شیرین تا آخر حرف مرا گوش كردند. بعد شروع كردند به سخن گفتن. ابتدا فرمودند: من حالا از شما یك گله دارم!
گفتم: بفرمایید.
فرمودند: چرا شما باید فكر كنید كه من تصور مىكنم شما براى نمره گرفتن آمده اید؟! یعنى واقعاً شما فكر مىكنید من اینقدر آدم پرتى هستم كه نسبت به افرادى كه با آنان كار مىكنم هیچ شناختى ندارم؟! اصلاً احتیاجى نبود این را توضیح بدهید. من یقین دارم و مىدانم كه شما براى نمره نیامدهاید… .
خلاصه ایشان به گونهاى صحبت كردند كه آرامش عجیبى مرا فراگرفت و وقتى از منزلشان بیرون مىآمدم، کاملاً سبك شده بودم.
بعدها با خود فكر مىكردم كه ایشان عجب انسانى است، چه خوب آدم را درك مىكند! ایشان فهمیده بود كه من قدرى حساسم و راه درستِ برخورد را نیز همین دیده بود كه از طریق گله وارد شود؛ یعنى طلبكارانه با من برخورد كند؛ همان طور كه من طلبكارانه برخورد كرده بودم! این گونه وارد شد تا واقعاً مطلب را از ته دلِ من بیرون بكشد و من اصلاً ناراحت نباشم. رفتار ایشان با دیگر دوستان نیز مبتنى بر چنین درك عمیقى بود.
یكى دیگر از كارهاى جالب استاد كه بعداً در آموزش فلسفه انعكاس یافت این بود كه ایشان ما را به وجود اصطلاحات مختلف، توجه مىدادند. ایشان مىفرمودند عدم توجه به گوناگونى معنایىِ یك اصطلاح، مىتواند مایه خلط بحثهاى فراوانى بشود. خوب به یاد دارم كه مثلاً ایشان درباره كلمه «جبر» چه زیبا تذكر مىدادند. استاد مىفرمود كه یك جبرى مىگوییم و یك جبرى مىشنویم! جبر روانشناختى، جبر كلامى، جبرى كه صرفاً به معناى ضرورت است (جبر علّى)… كدام جبر را منظور داریم؟ یا مثلاً در زمینه كلمه «عقل» ایشان مىفرمودند وقتى عقل در آیات و روایات یا در كلمات علماى اهل سیر و سلوك و اخلاق به كار مىرود، از آن یك چیز اراده مىشود، و وقتى در منطق یا فلسفه به كار مىرود، مقصود چیز دیگرى است. عقل در فلسفه چندین اصطلاح دارد… . البته اخیراً با رعایت یك سلسله متدهاى تحقیقى، توجه به این مطلب، قدرى رواج پیدا كرده است؛ ولى آن موقع با آن غربتى كه طلاب درس مىخواندند و با آن استضعافى كه ما در تحصیل داشتیم، این تذكرات بسیار مهم و قابل توجه بود.
[۷]. حق شایسته تر است كه پیروى گردد.
[۸]. نفس انسانى، در مقام حدوث و پیدایش جسمانى، و در بقا و ادامه حیات، روحانى است.
[۹]. این درسها، در قالب كتابى با همین عنوان منتشر شده است.
[۱۰]. استاد تحقیقهاى ما را از دو جهت بررسى مىكردند: یكى اینكه آیا در تحقیق به منابع مختلف رجوع شده است یا به یك یا چند منبع محدود بسنده كردهایم. اگر منابع تحقیق محدود مىبود، نمره تتبعى كم مىشد. دیگر اینكه توجه مىفرمودند كه چقدر به عمق مطلب پرداختهایم و چقدر مطلب را مورد فهم قرار دادهایم و اینكه آیا بحث ما از انسجام منطقى لازم برخوردار است یا نه.
آیتالله مصباح یزدى در دوران مبارزه با استبداد ستمشاهى فعالیتهاى مبارزاتى بسیارى داشته است. آنچه در ذیل مىآید تنها نمونههایى از این فعالیتهاست؛ چراكه بسیارى از فعالیتهاى ایشان با نظر به روحیه كتمان ایشان، مخفى مانده و ایشان انگیزهاى براى اظهار آنها نداشتهاند.
در آن زمان هنوز نهضت به صورت رسمى آغاز نشده بود، و رژیم با بیانیه امام(رحمهالله) و مراجع تقلید از تصویبنامه ضد دینی خود عقبنشینى كرد. در این میان، استاد مصباح با برگزارى جلسات مشورتی در جهت مبارزه با این تصویبنامه برآمد و بر همراهى با امام (رحمهالله) تأكید داشت.
با تصویب قانون مصونیت قضایی آمریکاییها (کاپیتولاسیون) در مجلس، و خروش حضرت امام خمینی(رحمهالله) بر ضد آن، که نقطه آغاز نهضت به حساب میآمد، آیتالله مصباح به پیشنهاد مرحوم حاجآقامصطفى از سوى بیت حضرت امام خمینى(رحمهالله) مأموریت یافت تا براى روشنگری افكار عمومىِ شهرهاى دیگر درباره مسائل نهضت، و ابلاغ پیام انقلاب امام به مردم به شهرهای مختلف سفر کند این سفر كمى قبل از قیام خونین پانزده خرداد انجام شد.
پس از دستگیرى و حبس امام خمینى(رحمهالله) از سوى ساواك، آیتالله مصباح نامه مفصلى خدمت ایشان فرستادند كه در آن، ضمن گزارش اوضاع حوزه و جامعه بعد از دستگیرى ایشان و نیز انعكاس اقدام ایشان در میان علما و قشرهاى مختلف جامعه، پیشبینیشده بود كه آن حضرت به زودى از زندان آزاد خواهند شد و پیشنهاداتی برای پیشبرد نهضت مطرح شده بود. امام از این نامه خشنود مىشوند و از طریق آقای حسن صانعى پیغام مىدهند كه به آقاى مصباح سلام برسانید و از ایشان براى نامه خوبشان تشكر كنید.
استاد مصباح داستان واكنش امام درباره نامه خود را اینگونه توصیف مىكنند:
یادم مىآید شبى در منزل آقاى هاشمى رفسنجانى در قم، مشغول تنظیم اعلامیهاى به زبان عربى براى حجاج بیتاللّهالحرام در ایام حج بودیم. اعلامیه بسیار حسابشده و مفصلى بود تحت عنوان «اَجیبوا داعى اللّه»[۱۲] كه در آن، اوضاع ایران تشریح و اغراض استكبار جهانى درباره اسلام و مسلمین افشا، و از مسلمانان براى كمك به مردم مسلمان ایران و قم، كه در بند استبداد و استكبار بودند، استغاثه شده بود ـكه این نامه تنظیم شد و در ایام حج در میان حجاج منتشر گردید… . به هر حال پاسى از شب گذشته و ما هنوز مشغول كار بودیم كه اطلاع دادند امام از زندان آزاد شده، و به قم تشریف آوردهاند… . نشستیم و اعلامیه را تمام كردیم و صبح اول وقت به دیدار امام رفتیم. جمعیت زیادى آمده بودند و امام مقابل یكى از پنجرههایى كه به طرف حیاط باز مىشد نشسته بودند. تا نگاهشان به من افتاد لبخندى زدند و فرمودند: «حدس شما صائب بود». ایشان به پیشبینى من در نامه، درباره آزادىِ هرچه زودترشان اشاره داشتند. شیرینى آن برخورد امام و لذت آن لبخند ملیحشان هرگز از خاطرهام محو نمىشود.
آیتالله مصباح یزدی(رضواناللهعلیه) خاطرات آن روزها را چنین شرح مىدهد:
بعد از نهضت امام، دولت براى جلوگیرى از پخش افكار ایشان از هرگونه چاپ و نشر مطالب و اعلامیههاى ایشان در روزنامهها ممانعت مىكرد و سانسور شدیدى در این زمینه حاكم بود. چاپخانهها نیز سخت تحت كنترل بودند. در بعضى از چاپخانهها افراد متدینى كار مىكردند كه به انقلاب و امام علاقهمند بودند، ولى آنان نیز نمىتوانستند به صورت علنى كارى انجام دهند و به صورتهاى خیلى مخفیانه و سرّى كارهایى صورت مىدادند. من و آقاى هاشمى بعضى از این افراد را مىشناختیم و نیمهشبها قرار مىگذاشتیم كه اعلامیههاى امام را بگیریم و به آنها برسانیم. آنها نیز به طور كاملاً مخفیانه كه گاهى حتى خود ما هم درست نمىدانستیم چطور كار مىكنندـ آن اعلامیهها را چاپ مىكردند… . اواخر شب گاهى از طرف بیت حضرت امام مىفرستادند دنبال ما (و گاهى هم جلوتر اطلاع داشتیم)، مىرفتیم اعلامیه حضرت امام را مىگرفتیم، به چاپخانهها مىدادیم و بعد از چاپ هم با مخفىكارى خاصى آنها را پخش مىكردیم. به تدریج در این كارها استاد شده بودیم كه چهجور باید مخفىكارى مىكردیم… .
بعد از قیام پانزده خرداد و آغاز نهضت اسلامى، فضلاى حوزه، به پیشنهاد استاد مصباح تصمیم گرفتند، براى فعالیت علیه دستگاه حاكم و پیشبرد اهداف نهضت، تشكّل منظمى پدید آورند و از پراكندهكارى و كارهاى سلیقهاى و فردى، كه راه به جایى نمىبرد، پرهیز كنند. در این راستا، استاد علاوه بر ارائه طرح ساختار این تشكّل، اساسنامه آن را با خط خود نوشت. یازده نفر از فضلاى برجسته حوزه اعضای اصلی این تشکل عبارت بودند از: مرحوم ربانى شیرازى، مصباح یزدى، شهید قدوسى، مشكینى، منتظرى، هاشمى رفسنجانى، آذرى قمى، امینى اصفهانى، سیدعلى خامنهاى (مقام معظم رهبرى)، سیدمحمد خامنهاى، و حاجمهدى حائرى تهرانى. این تشكّل بعد از پیروزى انقلاب، به نام جامعه مدرسین حوزه علمیه قم تغییر نام داد.
اساسنامه یاد شده پس از تصویب، در چند نسخه در اختیار اعضا قرار گرفت كه در ماجراى دستگیرى یكى از اعضا، بهدست ساواك افتاد و موجب تعقیب استاد از سوى رژیم گردید.
این جلسات به پیشنهاد و مدیریت شهید آیتالله دكتر بهشتى برپا شد. این كار از ابتكارات شهید بهشتى بود، كه ایشان با هوشمندى و آیندهنگرى فوقالعاده خود، درباره طرحى مىاندیشید كه قرار بود بعد از پیروزى انقلاب مبناى نظام و حكومت اسلامى باشد. شهید بهشتى براى آغاز یك كار علمىِ گروهى درزمینه رفع نیازمندىهاى فرهنگى جامعه اسلامى از گروهى از فضلاى برجسته حوزه، همچون مرحوم مشكینى، ربانى شیرازى، باهنر، مفتح، و آقایان مكارم و سبحانى دعوت به همكارى كرد. براى تعیین موضوع تحقیق، حدود پنجاه نفر از این فضلا، در جلساتى كه در منزل ایشان تشكیل شد شركت كردند و درباره موضوعات پیشنهادى به بحث و تبادل نظر پرداختند. در نهایت پیشنهاد خود ایشان، یعنى بحث «حكومت اسلامى» برگزیده شد.
براى این منظور قرار شد كتابخانهاى گِرد آید و مركزى تعیین شود و جلسات در آنجا تشكیل گردد، و چون به احتمال قوى دستگاه از این جریان اطلاع مىیافت، عنوان آن را جلساتِ «بحث ولایت» گذاشتند كه هم در واقع با بحث حكومت ارتباط نزدیكى داشت و هم موجب مىشد كه دیگران گمان كنند این جلسات ربطى به مسائل سیاسى ندارد.
استاد مصباح علاوه بر مشارکت در تحقیقات و مطالعات مربوط، مسئولیت دبیری جلسات را نیز به عهده گرفتند. این جلسات مدتى با حضور دكتر بهشتى ادامه یافت و فهرستى جامع از مسائل و مباحث مرتبط با حكومت اسلامى تهیه و كار تحقیق درباره آنها آغاز گردید. پس از اعزام شهید بهشتی به آلمان، استاد مصباح براى ادامه كار از دوستان همدرس خود، آیات محمدى گیلانى، یزدى و مظاهرى درخواست همكارى كرد، و به این ترتیب، جلسات تا زمان مراجعت شهید بهشتى از آلمان ادامه یافت. بعد از بازگشتِ ایشان و تصمیم بر اقامتشان در تهران، قرار شد كه مركز این تحقیقات به تهران منتقل گردد. از این رو حاصل تحقیقاتشان را كه مجموعاً دهها هزار فیش مىشد، به تهران برده، به دفترى كه براى این كار در نظر گرفته بودند منتقل كردند تا كار در آنجا ادامه یابد. اما متأسفانه ساواك احساس خطر كرده آن دفتر را توقیف مىنماید و به این ترتیب، حاصل تمام این زحمات از بین مىرود!
این سخنرانىها در محل كتابخانه مسجدى در خیابان ایرانشهرِ تهران برگزار مىشد كه در آن زمان آیتالله مهدوى كنى امامت جماعت آن را به عهده داشتند و گروهى از مبارزان و روشنفكران دانشگاهى در این مجالس شركت مىكردند. گفتنى است بهجز استاد، فضلاى دیگرى نیز همچون شهید باهنر در آنجا سخنرانى داشتند.
این كار تحت نظر مرحوم ربانى شیرازى صورت گرفت. این فعالیتها بدون در اختیار داشتن هیچگونه وسیله چاپ و تكثیر انجام مىشد و از آنجا كه استاد مصباح دستخط انگلیسى خوبى داشت، گاه این اعلامیهها و شكوائیهها بهدست ایشان نوشته مىشد.
این نشریه به سعى جمعى از روحانیان سامان یافت بود. ایشان از استاد مصباح دعوت به همكارى كردند، و به این ترتیب استاد به جمع نویسندگان بعثت پیوست، و پس از آن نیز آیتالله خامنهاى(مقام معظم رهبرى) به گروه همكاران این نشریه ملحق شدند.
ولى از آنجا كه بیوت بعضى مراجع، غیر از بیت امام خمینى(رحمهالله)، در تهیه دستگاه چاپ و تكثیر مشارکت داشتند و این ارتباط مستلزم ملاحظاتی بود، كسانى همچون استاد مصباح، در همكارى با آن نشریه احساس آزادى كامل نمىكردند؛ زیرا بایستى قدرى ملاحظه و احتیاط روا میداشتند یا بعضى مطالبى كه مورد قبول و تأییدشان نبود را بالاجبار مىپذیرفتند؛ چرا كه نویسندگان آنها از بنیانگذاران نشریه بهشمار مىآمدند.
مشكلات نشریه بعثت موجب شد كه استاد مصباح به فكر تأسیس نشریهاى مستقل بیفتد كه تنها علاقهمندان حضرت امام(رحمهالله) در آن مشاركت داشته باشند، و ملاحظات دیگرى از قبیل ترویج افكار و توجیه اعمال برخى بیوت در دستور كار آن نباشد. این نشریه مىباید كاملاً آزاد و مستقل مىبود و تنها براى مبارزه با دستگاه طاغوت و بسط اندیشههاى امام(رحمهالله) و حمایت از اسلام تلاش مىكرد. بر این اساس نشریه دیگرى با نام «انتقام» به مدیریت و مسئولیت آیتالله مصباح یزدی تأسیس گردید كه دستاندرکاران آن جمعى از ارادتمندان خالص امام(رحمهالله) بودند كه از همان ابتدا با هم عهد بستند و سوگند یادکردند كه در هیچ شرایطى دوستان خود را معرفى نكنند.
استاد درباره همكاران و نحوه فعالیتهایشان و مطالب مندرج در نشریه و نیز تأثیر آن در میان قشرهاى انقلابى مردم چنین مىگوید:
… به اقتضاى وفاى به آن عهد، من تا به حال به یاد ندارم كه همكاران آن نشریه را معرفى كرده باشم… . به هر حال، جمعى كه از ارادتمندان خالص امام بودند و ارتباطى با بیوت دیگر نداشتند، این نشریه را به راه انداختند و تقریباً بدون مبالغه، نود درصد زحمات آن به عهده خود بنده بود: از ماشیننویسىاش كه غالباً از بستگانم براى این كار استفاده مىكردمـ تا تكثیر و انتقالش به تهران، كه بیشترْ خودم انجام مىدادم. تكثیر آن را مدتى در تهران و در زیرزمین منزل پدرم انجام مىدادیم و مدتى نیز در قم، كه مىبایست بعد از تكثیر، خودم آنها را به تهران مىبردم. البته فقط رساندن آنها به تهران به عهده ما بود و كار توزیع را اعضاى هیئتهاى مؤتلفه انجام مىدادند؛ به این صورت كه مرحوم شهید بهشتى كه از این جریان اطلاع داشتند، یكى از اعضاى هیئتهاى مؤتلفه را به عنوان رابط معرفى كرده بودند كه ما نشریات را تحویل ایشان بدهیم… . این كار بسیار با احتیاط و تدبیر انجام مىگرفت. كار برجسته و ممتازى بود و ادامه داشت تا اینكه بعد از قتل منصور و در پى اقدامات دستگاه براى دستگیرى عاملان این قتل، هیئتهاى مؤتلفه لُوْ رفتند و ساواك در این ماجراها، نشریه را كشف كرده بود؛ ولى هرچه كوشید تا ناشر را پیدا كند موفق نشد. حتى در بعضى از شهرستانها، برخى دستگیرشدگان، از بنده به عنوان كسى كه از این جریان اطلاع دارد نام برده بودند، و ساواك به دنبال شناسایى و در تعقیب بنده بود، و ما دیگر نتوانستیم ادامه بدهیم چون بسیارى از افرادى كه با ما همكارى داشتند زندانى شده بودند… . از مطالب مندرج در «انتقام» آنچه بیشتر مورد توجه ما بود مسائل روحانیت و اسلام بود كه در این زمینه تحلیلهایى داشتیم. بخشى را نیز به بحثهاى ایدئولوژیك در زمینه مسائل مبارزه اختصاص داده بودیم؛ چون آن روزها چنین القا مىشد كه مبارزه، علمى دارد كه این علم در اختیار مكتب ماركسیسم است، و حتى ماركسیسم را به عنوان «علم مبارزه» معرفى مىكردند و چنین وانمود مىكردند كه اگر كسانى بخواهند علیه استعمار قیام كنند و آزاد شوند باید از مكتب ماركسیسم الهام بگیرند. ما در مقابل این توهم سعى مىكردیم مطالبى عرضه كنیم كه از بطن اسلام باشد و از آیات و روایاتى استفاده مىكردیم كه دستور مبارزه دادهاند و بر این اساس اگر بخواهیم یك مبارزه اسلامى داشته باشیم احتیاج به ایدئولوژى بیگانه نداریم… . اینكه ما ایدئولوژى انقلاب را از قرآن استخراج كنیم در آن زمان كار ابتكارى و جالبى بود… .
نشریه انتقام در ایجاد امید و نشاط میان قشر متدینى كه به مبارزه علاقه نشان مىدادند نقش بسزایی داشت؛ زیرا این نشریه با واسطههایى براى رادیوهاى خارجى فرستاده مىشد و آنها از مطالب نشریه نقل قول مىكردند. توده مبارزان نیز به زعم اینكه جریان عظیمى به دنبال كارها و فعالیتهاى این نشریه است بسیار روحیه مىگرفتند و به ادامه نهضت و مبارزه تشویق مىشدند.
از طرف دیگر، دستگاه امنیتى رژیم شاه به قدرى از این نشریه و گردانندگان آن خشمگین بود كه به گفته برخى دوستان صمیمى و همسنگران استاد، اگر ایشان در آن زمان دستگیر مىشد، قطعاً حکمش اعدام بود و به شهادت مىرسید.
مدتى بود كه استاد مصباح براى ایراد سخنرانى به مسجدى واقع در خیابان ایرانشهرِ تهران مىرفت. در یكى از همین جلسات، شخصى كه تازه از زندان آزاد شده بود به صورت مخفیانه براى ایشان پیامى آورد. یكى از اعضاى تشكّل یازدهنفره كه به زندان افتاده بود، پیغام داده بود كه به او و چند نفر دیگر از اعضاى هیئت یازدهنفره خبر دهند كه صلاح نیست در تهران بمانند و باید به سرعت متوارى شوند.
یكى از دلایل تعقیب استاد مصباح این بود كه نسخهاى از اساسنامه تشكّل یازدهنفره در بین كتابهاى یكى از اعضا به دست ساواك افتاده بود. هرچند امضاى استاد در آن نسخه نبود اما با كشف نامه ایشان به حضرت امام از سوى ساواك(در جریان غارت كتابخانه امام) و تطبیق آن با اساسنامه مزبور، ساواک یقین كرده بود كه این دستخط استاد است. دلیل دیگر تعقیب استاد، حساسیت شدید رژیم درباره نشریات بعثت و انتقام و گردانندگان آنها بود، و در پى به دست آوردن سرنخهایى، ایشان به عنوان مظنون تحت تعقیب قرار گرفت.
آیتالله مصباح پس از این ماجرا به روستایى به نام «فیضآباد» در حوالى آشتیان متوارى شد و در آنجا ظرف مدت یكى دو هفته دستخط خود را تغییر داد. پس از حدود چهل روز اقامت در آن روستا، ایشان به منطقهاى بین یزد و رفسنجان به نام «انار» و سپس به رفسنجان رفته، در منزل حاج شیخ عباس پورمحمدى كه پناهگاهى براى انقلابیون فرارى بودـ مهمان شد. آیتالله مصباح بعد از مدتى به یزد عزیمت كردند، و بنا به گفته یكى از دوستانشان، در منطقه طزرجان اقامت گزید. آقاى مسعودى خمینى روحیه استاد مصباح در آن روزها را اینگونه توصیف مىكنند: «بحمداللّه آقاى مصباح خیلى استوار و مقاوم، جریانات را دنبال مىكرد؛ به طورى كه واقعاً از ما بهتر بود و با قلب محكمترى اوضاع را تحمل مىكرد. من هیچ تزلزلى در او احساس نكردم.»
پس از چند ماه كه آبها از آسیاب افتاد، استاد تصمیم گرفت براى رسیدگى به اوضاع خانواده به تهران عزیمت كند. به این منظور با لباس مبدّل و عمامه مشكى و بدون عینك، سوار بر یك كامیون نفتکش شد و به تهران رفت. آیتالله مصباح همراه با خانوادهشان، كه از قم آمده بودند، مدتى در روستاهای اطراف تهران به سر بردند و بعد مخفیانه به قم مراجعت كردند.
آیتالله مصباح با مراجعت به قم مدتى در منزل به صورت مخفى به سر مىبرد تا اینكه یك روز صبح در حال صرف صبحانه مأمورى از طرف ساواك قم به منزل ایشان مراجعه كرده، براى پاسخگویى به سؤالاتى احضارشان مىكند. استاد جریان احضار و بازجویى خود را چنین به یاد مىآورد:
… من براى اینكه خیلى ساده جلوه دهم به آنها گفتم: همین الان بیایم؟! اگر مثلاً چند دقیقه دیگر بیایم اشكالى ندارد؟
گفتند: نه، اینقدر عجلهاى نیست.
گفتم: بسیار خوب؛ تا نیم ساعت دیگر، بعد از این كه صبحانهاى بخورم مىآیم!
آنها رفتند و ما در این فرصت هرچه آثار قلمى از خودمان داشتیم جمع كردیم و گفتیم بیرون ببرند. بعد هم با كمال خونسردى به ساواك رفتیم. معاون ساواك در آنجا كه شخصى بود به نام «تقىزاده»، شروع به بازجویىِ ما كرد. از سؤالات ابتدایى كه در بازجویىها معمول است شروع كرد. مثلاً گفت خودتان را معرفى كنید و بگویید كِى به قم آمدهاید، با چه كسانى ارتباط دارید، آیا با حزب و گروهى ارتباط دارید؟ و از این قبیل سؤالات. ما هم به لطف خدا با خونسردى و آرامى جواب مىدادیم كه بله، از زمانى كه به قم آمدهایم با دوستان جلساتى داشتهایم و داریم، كه در این جلسات درباره اصلاح امور حوزه و كتب درسى صحبت مىكنیم.
پرسید: افرادى كه در این جلسات شركت مىكنند كىها هستند؟ ما هم در جواب، شروع كردیم مخلوطى از اشخاصى كه هیچ ارتباط سیاسى نداشتند و نیز عدهاى از افرادى كه تحت نظر بودند و ما حدس مىزدیم كه اینها ارتباط ما با آن افراد را كشف كرده باشد اسم بردیم. … از جمله از آقاى ربانى شیرازى كه ما با ایشان یك همكارىهاى فرهنگى داریم و كتب و متون اسلامى را تصحیح مىكنیم، و كتابهایى را كه با تصحیح ایشان و كتابهایى را كه با تصحیح بنده چاپ شده بود اسم بردیم… . او گفت همه این جوابها و اظهارات را خودم بنویسم. او خودش نمىنوشت؛ گاهى هم به بهانهاى قلم را از دست ما مىگرفت و قلم دیگرى به ما مىداد؛ مثلاً یكى خودنویس بود، یكى خودكار، و دیگرى مداد. چند نوع قلم بود، كه به شكلهاى مختلف خط ما را داشته باشند. ما هم چون از قبل حدس مىزدیم كه قضیه به این شكل اتفاق بیفتد، كمى تمرین كرده بودیم و خطمان را تغییر داده بودیم. نوشتیم و امضا كردیم. زمانى كه مىخواستیم برویم، گفت: من یك سؤال دیگر دارم.
گفتم: بسیار خوب، بفرمایید!
گفت: نوشتهاى هست كه مىخواهم شما ببینید خط كیست.
نامهاى را آورد و قسمتى از وسط آن را دست گذاشت (و بقیه قسمتها را پوشاند) و نشان ما داد و گفت: این خط را شما مىشناسید؟
تأملى كردم، و دیدم خط من است؛ اما نفهمیدم كدام نامه است.
گفتم: نه، نمىدانم!
گفت: خط شما نیست؟!
ـ نه!
ـ اگر كارشناس ما بگوید كه این خط شماست چه مىگویید؟!
ـ نمونه خط من اینجا هست؛ صبح تا حالا كلّى چیز نوشتم؛ تطبیق كنید و ببینید خط من هست یا نه!
ـ اگر كارشناس ما گفت بله این خط شماست…؟!
ـ اگر كارشناس باشد نمىگوید.
ـ حالا اگر ثابت شد…؟
ـ اگر فرضاً ثابت شود كه این خط من است، هرچه مجازاتش باشد قبول دارم.
ـ بردار بنویس!
ـ چى بنویسم؟!
ـ بنویس كه این خط من نیست!
ـ كدام خط؟!
ـ آخر این نامه بنویس!
ـ این نامه مشخصاتش چیست؟! مىشود اول و آخرش را بگویید؟
ـ نامهاى كه با این عنوان شروع شده: به محضر مبارك حضرت آیتالله خمینى، و آخرش با این عنوان ختم شده است… .
ما تازه فهمیدیم كه این همان نامهاى است كه خدمت امام(رحمهالله) نوشته بودیم و اینها آن را بعد از تبعید امام به تركیه، در منزل آن حضرت پیدا كردهاند.
خلاصه برداشتیم نوشتیم كه این نامه با این مشخصات به خط من نیست و اگر ثابت شود كه خط من است به مجازات قانونى آن ملتزم هستم.
بعد گفت: شما فعلاً بروید بعداً اگر لازم شد مجدداً مىفرستیم سراغتان.
ما هم برخاستیم و خداحافظى كردیم. بعد از آن دیگر به راحتى رفتوآمد مىكردیم و اختفایمان شكسته شد؛ تا اینكه بعد از چندى، دوباره ما را احضار كردند… .
در جریان احضار و بازجویى بعدى نیز استاد عزم خود را جزم مىكند كه بر انكار دستخط پافشارى نماید؛ چون اگر ربط دستخط نامه به امام، كه در آن مطالبى همچون پیشنهاد تحریك ارتش درج شده بود، و همچنین دستخط اساسنامه، كه مربوط به تشكل منسجم و سازمانیافتهاى بود، با ایشان به اثبات مىرسید، به قول خودشان، دیگر ساواك دست از سرشان برنمىداشت و كار به جاهاى باریك مىكشید.
از این رو ایشان بهشدت قضیه را انكار مىكند و ساواك تصمیم مىگیرد كه در منزل ایشان سرنخى از نوشتهجات قبلى وى پیدا كند؛ اما چون چیزى بهدست نمىآورد، پرونده ایشان مختومه مىشود.
تفصیل برخى فعالیتهاى سیاسى و انقلابى استاد در دوران مبارزه با استبداد ستمشاهى در كتاب «اسناد انقلاب اسلامى» كه به همت حجتالاسلاموالمسلمین سید حمید روحانى (سید محمدصادق زیارتى) تدوین و گردآورى شده است، به صورت مستند ثبت گردیده كه مجموعاً ۱۸ نامه و اعلامیه مىباشد كه به امضاى ایشان رسیده است. اسناد مزبور از این قرارند:
۱. متن نامه جمعى از فضلا و مدرسان حوزه علمیه قم به هیئت دولت در اعتراض به بازداشت امام خمینى(رحمهالله) و جمعى از علماى اسلام، در تاریخ ۸/۷/۱۳۴۲.[۱۳]
۲. متن تلگرام جمعى از علماى حوزه علمیه قم به دولت منصور، در اعتراض به ادامه زندانى شدن امام و جمعى از علما، در اسفند ماه ۱۳۴۲.
۳. متن نامه به آیتاللهالعظمى میلانى در مشهد و كسب تكلیف از ایشان درباره وظیفه طلاب در ایام تبلیغى ماه مبارك رمضان و نحوه تجلیل از مقام آیتاللهالعظمى خمینى و ترویج افكار ایشان در تاریخ ۱۱/۱۰/۱۳۴۲.
۴. متن نامهاى به مضمون فوق براى كسب تكلیف از آیتاللهالعظمى مرعشى نجفى، مورخ ۱۱/ ۱۰/ ۱۳۴۳.
۵. متن نامه جمعى از علماى حوزه علمیه قم به امیرعباس هویدا درباره اوضاع نابسامان ایران و اعتراض به ادامه حبس امام(رحمهالله)، در تاریخ ۲۹/۱۱/۱۳۴۲.
۶. متن نامه فضلا و محصلان یزدى مقیم حوزه علمیه قم به امیرعباس هویدا، در اعتراض به تبعید امام(رحمهالله) در اسفند ۱۳۴۲.
۷. متن نامه جمعى از استادان حوزه علمیه قم به امیرعباس هویدا در اعتراض به هجوم مأموران رژیم شاه به حرم مطهر حضرت معصومه(علیها السلام)، كه در ضمن آن خواستار آزادى و بازگرداندن امام(رحمهالله) به قم و القاى تصویبنامههاى ضد دینى دولت شدهاند، مورخ ۵/۱/۱۳۴۴.
۸. متن نامه جمعى از علما و استادان حوزه علمیه قم به امیرعباس هویدا درباره استعلام از وضعیت امام خمینى(رحمهالله)، مورخ ۱۲/۱/۱۳۴۴.
۹. متن نامه فضلا و محصلان حوزه علمیه قم به امام خمینى(رحمهالله) در پى انتقال معظم له از تركیه به نجف اشرف، مورخ مهرماه ۱۳۴۴.
۱۰. متن نامه جمعى از فضلا و محصلان یزدى مقیم قم به امام خمینى(رحمهالله) در پى انتقال معظم له از تركیه به نجف، مورخ ۳۰/۸/۱۳۴۴.
۱۱. متن نامه جمعى از علما و فضلاى حوزه علمیه قم به هویدا در اعتراض به تبعید امام(رحمهالله)، در تاریخ ۳۰/۸/۱۳۴۴.
۱۲. متن نامه فضلا و محصلان حوزه علمیه قم به مراجع عظام ایران و عراق درباره بازداشت جمعى از فضلاى حوزه علمیه قم بهدست رژیم شاه، مورخ فروردین ۱۳۴۵.
۱۳. متن تلگرام اساتید حوزه علمیه قم به جمعى از فضلاى این حوزه در زندان قزلقلعه، در پى بازداشت آنان، مورخ فروردین ماه ۱۳۴۵.
۱۴. متن تلگرام اساتید و مدرسان حوزه علمیه قم به امام خمینى(رحمهالله) در نجف، در پى ارتحال آیتاللهالعظمى حكیم (كه در این تلگرام از امام خمینى(رحمهالله) با عنوان «رهبرى ارزنده» یاد شده است)، مورخ ۱۴/۳/۴۹.
۱۵. متن اعلامیه اساتید و فضلاى حوزه علمیه قم درباره فاجعه خونین ۱۹ دى و محكوم كردن عمّال رژیم شاه، مورخ ۲۲/۱۰/۱۳۵۶.
۱۶. متن نامه جمعى از علما و اساتید حوزه علمیه قم به شهید آیتالله صدوقى(رحمهالله) درباره فجایع یزد، مورخ ۱۶/۱/۵۷.
۱۷. متن اعلامیه جمعى از اساتید و فضلاى حوزه علمیه قم درباره اوضاع ایران، خطاب به ملل خارجى و مردم دنیا، در اعتراض به فجایع ۱۹ دى و توهین به امام(رحمهالله) در روزنامه اطلاعات، مورخ ۲۵/۱/۵۷.
۱۸. متن تلگرام جمعى از فضلا و استادان حوزه علمیه قم به رئیسجمهور فرانسه و سفارش وى به رعایت حال امام(رحمهالله) و حفظ احترام ایشان در آن كشور، مورخ ۱۸/۹/۵۷.
جلسات مناظره استاد مصباح با احسان طبرى از سركردگان و تئوریسینهاى حزب تودهـ از نمونههاى بارز مبارزات ایشان با الحاد است. این جلسات در بدو پیروزى انقلاب برگزار شد و از طریق سیماى جمهورى اسلامى به اطلاع عموم ملت ایران رسید. متن این مناظرات در كتاب «گفتمان روشنگر» به چاپ رسیده است.
شاید در نتیجه همین تلاشهاى علمى استاد در نقد ماركسیسم بود كه آقاى طبرى در اواخر عمر خود، به اشتباه خویش و خطاى تئورىهاى ماركسیسم پى ببرد و به دامان پاك عقیده اسلامى بازگشت. ایشان سخنان جالبى در شرح حال خود و انحرافات حزب توده بیان كرد، كه متن این سخنرانىها از سیماى جمهورى اسلامى پخش شد.
دیگر فعالیتهاى استاد در این زمینه عبارت بود از تألیف کتابها و مقالات متعددى در نقد تفكرات الحادى، ازجمله مجموعه کتابهای «پاسدارى از سنگرهاى ایدئولوژیك». همچنین ایشان در كلاسهاى درسى كه در همین زمینه تشكیل مىدادند، به صورت ریشهاى و بنیادین با درونمایههاى ایدئولوژىهای الحاد و مادىگرایى به مبارزه مىپرداختند و با بیاناتى مستدل و متقن، ایدئولوژى اسلام ناب را به منزله برترین ایدئولوژى، براى جوانان مطرح مىكردند و تفوق مكتب حیاتبخش اسلام را بر سایر مكاتب بشرى و از جمله مكاتب الحادى به اثبات مىرساندند. حاصل این درسها در كتابهاى مختلفى آمده است؛ براى نمونه مىتوان از کتابهای «نقدى فشرده بر اصول ماركسیسم» و «ایدئولوژى تطبیقى» نام برد.
اما در زمینه مبارزه با التقاط دینى و به طور كلى هرگونه انحراف فرهنگى جامعه، استاد مصباح حساسیت ویژهاى داشتند. قبل از پیروزى انقلاب اسلامى، در سالهاى ۴۵ تا ۵۶ انقلاب روند نسبتاً آرامى داشت و انقلابیون در پى تدوین برنامهاى حسابشده براى سرنگون ساختن رژیم شاه بودند. در این میان، اما، استاد مصباح بیش از همه چیز نگران آینده عقیدتى و فرهنگى انقلاب بود. ایشان مىاندیشید كه مبادا انقلاب اسلامى، بعد از پیروزى دچار سرنوشت انقلاب مشروطه گردد و بعد از نثار خونهاى بسیار، به دلیل انحرافات فرهنگى از درون متلاشى شود و به شكست بینجامد.
این حساسیت در آن دوران، از جمله ویژگىهاى استاد بود، درحالی که دیگر مبارزان بیشتر بر آن بودند كه مبارزات سیاسى را پیش ببرند و بعد از پیروزى انقلاب و تشكیل حكومت اسلامى، به فكر اصلاح و پالایش فرهنگى جامعه برآیند. آیتالله مصباح معتقد بود از همان دوران مبارزه مىباید ریشه علفهاى هرز عقیدتی فرهنگی را خشكاند و اسلام ناب را به منزله ایدئولوژى راستین و حقیقى انقلاب به ایرانیان و جهانیان معرفى كرد. به این منظور در مدرسه حقانى با تدریس تفسیر و ایجاد حلقههاى درسهاى عقیدتى، درصدد پرورش نیروهاى كارآمد فكرى و فرهنگى براى آینده نظام اسلامى برآمد، تا زمانى كه یکباره موج افكار انحرافى و التقاطى كه آمیزهاى از تعابیر اسلامى و تفسیرهاى سوسیالیستى و ماركسیستى بودـ وارد فضاى فرهنگى انقلاب مىشد، پایههاى نظام درهم نریزد. در این میان از همه خطرناكتر، اندیشههاى برخى روشنفكران غربزده بود كه در قالب كتابها و جزواتى، بهوفور در دسترس جوانان قرار مىگرفت، و در آنها بنیادهاى اصلى معتقدات اسلامى، در پوشش مبارزه با استبداد و استعمار و نفى غربگرایى، و همراه با برخى تعابیر معنوى اسلامى كه خوشایند توده مسلمان و شیعى بودـ آماج حمله و تخریب واقع مىشد. این اندیشهها و نوشتهها، هرچند ممكن بود براى پیشبرد مبارزه و تشویق مبارزان، نفعى اندك و كوتاهمدت داشته باشد، اما خودْ خطرى بهمراتب بزرگتر به شمار مىآمد؛ بهطوریکه بسیارى از هواداران آنها حتى طلاب فاضل و باتقوایى كه تحت تأثیر این اندیشهها بودندـ درنهایت به گروهكهاى فداییان خلق و مجاهدین خلق پیوستند، و تا امروز نیز همراه آن گروههاى منحرف، بر ضد نظام اسلامى مىستیزند. براى نمونه گروهك فرقان، كه استاد مطهرى را به شهادت رساند به گواهى اظهارات دستگیرشدگانـ بر اساس همان افكار و اندیشههاى منحرف شکلگرفته بود.
در چنین اوضاعى استاد مصباح وظیفه دینى خود دیدند كه با این افكار بهطور قاطع، و آن هم یكتنه و تنها و غریبانه، به مبارزه برخیزند. اما خطر اساسى همانگونه كه خود استاد مىفرمودندـ از جانب مسائل جزئى و سطحى همچون توهین به روحانیت، تمسخر بعضى مراسم مذهبى و عبادى، زیر سؤال بردن مراسم عزادارى یا نقل داستانهاى تاریخى اسلام از منابع غیر معتبر و غیره نبود، بلكه فاجعه بسیار عمیقتر و خطرناكتر بود؛ چه در این اندیشهها، ریشه اعتقاد به خدا، قیامت، نبوت و امامت آماج حمله قرار مىگرفت.
آیتالله رجبى، كه از نزدیك شاهد وقایع آن زمان بوده است، مىگوید:
در آن شرایطى كه اندیشههاى ماركسیستى به عنوان اندیشههاى انقلابى مورد توجه جوانان دانشگاهى ما بود و تابوتب بینشهاى انقلابى خیلى بالا گرفته بود، تشخیص اینكه چنین اندیشههایى انحرافى است، از كسى برمىآمد كه یك متخصص و اسلامشناس واقعى باشد. در همان مقطع مرحوم شهید مطهرى تلاش و فعالیت داشتند و حضرت استاد مصباح به صورت برجستهتر و دقیقتر و جدىتر به نقد آن اندیشهها مىپرداختند، و چون ایشان با صراحت و قوت و شدت با آن اندیشهها برخورد مىكردند، طبیعى بود كه موضعگیرىها در برابر ایشان نیز شدیدتر باشد، و شیفتگان آن اندیشهها، برخوردهایى دور از شئون یك بحث علمى و اسلامى با استاد داشتند. بر این اساس، چه در ضمن بحثها، چه خارج از آن اهانتها و گاه تهدیدهایى مىكردند؛ ولى استاد چون تشخیص داده بودند روشنگرى دینى، وظیفه الهى ایشان است و اگر این اندیشههاى انحرافى در ذهن و روح قشر تحصیلكرده رسوخ كند، آینده جامعه اسلامى در خطر است، حاضر نبودند عقبنشینى كنند.
بنده به یاد دارم، در همان جلسات منزل مرحوم اسلامى، بعضى از افرادى كه در آن جلسات شركت مىكردند، برخورد بسیار پرخاشگرانهاى با استاد داشتند؛ بهطوریکه یكبار براى اینكه دیگر در برابر منطق مستحكم ایشان، هیچ سخن و دفاعى نداشتند، به خشونت فیزیكى متوسل شدند و به استاد حمله كردند.
گفتنى است وضعیت در آن زمان بهگونهاى بود كه برخى علماى وارسته حوزه، نگران جان استاد بودند. حجت الاسلام والمسلمین دكتر آقاتهرانى نقل مىكند:
آیتالله بهجت(قدس سره) در آن موقع دغدغه جان آیتالله مصباح را داشتند و به ما فرمودند مواظب ایشان باشید… .
[۱۱]. تصویبنامهاى ضد دینی در تاریخ ۱۶ مهرماه ۱۳۴۱ در مجلس مطرح گردید كه مهمترین مفاد آن عبارت بود از: ۱. حذف قید اسلام از شرایط انتخابكنندگان و انتخاب شوندگان؛ ۲. قرار دادن سوگند به كتاب آسمانى، به جاى سوگند به قرآن كریم در مراسم تحلیف و سوگند؛ ۳. حذف شرط ذكوریت و افزودن شرط «سواد» به جاى آن، كه در واقع موضوع حق رأى دادن به بانوان بهانه و سرپوشى بر مفاد ضد دینی این لایحه بود.
[۱۲]. «دعوت كننده به خدا را اجابت كنید».
[۱۳]. ر.ك: اسناد انقلاب اسلامى، گردآورى و تنظیم حجت الاسلام سید حمید روحانى زیارتى، ج ۳، صص ۱۰۴ـ۴۷۹.
استاد، از همان ابتداى ورود به حوزه دریافتند كه در برخى برنامههاى درسى، جامعیت و بهروز بودن مواد درسى، یا حتى برخى امورى كه به ساختمانهاى مدارس ارتباط داشت مانند احیاى موقوفات یا تعمیر و مرمت خرابىها و فرسودگىهاى آنها، نابسامانىها و نارسایىهایى وجود دارد. از این رو احساس وظیفه كرده، كوشیدند تا در رفع این معضلات مشاركت كنند. اما فعالیتها و خدمات چشمگیر ایشان در عرصه اصلاحات درسى و فرهنگى حوزه، با ورود ایشان به حوزه علمیه قم آغاز مىگردد، و اگرچه ابتدا این خدمات براى بهبود وضع درسى حوزه علمیه انجام گرفت، اما ثمرات و نتایج آن، سایر مجامع علمى و دانشگاهى كشور و حتى خارج از كشور را نیز دربرگرفت. گذشته از اینكه برخى فعالیتهاى فرهنگى ایشان اساسا در جهت ارتباط مجامع دانشگاهى و حوزوى با یكدیگر و ایجاد وفاق و همدلى و همكارى میان این دو نهاد صورت پذیرفت.
در همان سال اول هجرت به قم، استاد كاستىهایى در برنامههاى حوزه ملاحظه كرد. از این رو ایشان ضمن جدیت در مطالعه و تحقیق خود، سعى كرد تا با برخى بزرگان و دانشمندان ارتباط برقرار كند تا بتواند از طریق ایشان براى برطرف ساختن آن كاستىها اقدامى صورت دهد. از میان مجموعه كاستىها و نارسایىهاى آن زمان آنچه بیش از همه اهمیت داشت از این قرار بود: ۱. نابسامانى در نظام آموزشى حوزه؛ ۲. نارسایى ناشى از مسائل اخلاقى و تربیتى حوزه؛ ۳. كاستىهاى تبلیغى حوزه.
استاد مصباح بعد از مشورت با برخى فضلا و بزرگان حوزه درباره مشكلات سهگانه مزبور، به این نتیجه رسیدند كه عملىترین راهحل در آن ایام، درخواست تشكیل یك كلاس اخلاق در حوزه از محضر آیتاللهالعظمى بروجردى(رحمهالله) است؛ تا بعدها بتوانند از این طریق به توسعه و تكامل تدریجى اصلاحات دست یابند.
از این رو استاد كه در آن روزگار طلبه بسیار جوانى بودندـ نامهاى تنظیم مىكنند و چون آیتاللهالعظمى بروجردى(رحمهالله) به لحاظ شرایط آن زمان حساسیت بسیارى در برابر خط و ربطهاى سیاسىِ نامهها و پیشنهادات ارسالى داشتند، با زحمات بسیار، آن را به امضاى دویست نفر از علماى نخبه حوزه، امثال مرحوم آیتالله حاجآقامرتضى حائرى و مرحوم آیتالله فكور و مرحوم آیتالله زنجانى، كه هیچگونه شائبه نفاق و فتنه درباره آنان وجود نداشت، مىرسانند. سپس نامه با دستخط آیتالله مشكینى كه علاوه بر خوشخطى، مورد وثوق اساتید و منتفذان حوزه بودندـ نگاشته مىشود. این نامه، كه به گفته همفكران صمیمى استاد، به نثر بسیار زیبا و جذابى نوشته شده بود، در سه صفحه بزرگ، از نارسایىهاى اخلاقى حوزه یاد كرده و بعضى نمونههاى عینى از این نارسایىها را كه آیتاللهالعظمى بروجردى(رحمهالله) نیز از آنها مطلع بودند، براى نمونه ذكر كرده بود. افزون بر این، در نامه خاطرنشان شده بود كه اساسا ترقى و تعالى اخلاقى طلاب، از بزرگترین اهداف حوزه علمیه است.
تنظیم چنین نامهاى در آن زمان، آن هم بهدست طلبه جوانى كه تازه به حوزه علمیه پاى نهاده بود، كار تحسین برانگیزى بود و مورد توجه فضلا و نخبگان فكرى حوزه قرار گرفت، و براى ارسال نامه با مشورت بزرگان تصمیم گرفته شد كه از واعظ معروف، مرحوم آقاشیخ علىاكبر تربتى كه فردى با تقوا و اهل تهذیب نفس به شمار مىرفت، و از شاگردان عارف كامل، مرحوم حاج میرزاجوادآقاى ملكى تبریزى(رحمهالله) بود و مرحوم آیتاللهالعظمى بروجردى(رحمهالله) نیز به ایشان علاقه داشتند، كمك بخواهند. ایشان نیز این مهم را با آغوش باز پذیرفت، و در زمان مناسبى نامه را به دست مبارك ایشان رساند.
حضرت آیتاللهالعظمى بروجردى(رحمهالله) نامه را مورد عنایت قرار دادند و پس از مشاهده امضاهاى ذیل آن، محتواى نامه را تصدیق فرمودند و در جمع علماى تراز اول حوزه كه به مناسب عید نوروز به دیدار ایشان آمده بودند، ضمن طرح نامه از آنان درخواست مىفرمایند كه در زمینه تشكیل درس اخلاق در حوزه، تدبیرى جدى بیندیشند؛ لیكن آنان در قبال درخواست و فرمان معظمله تدبیر درخورى نمىاندیشند و آن نامه عملاً به فرجام نمىرسد. اما این نافرجامى هیچ خللى در عزم راسخ استاد وارد نمىسازد، و ایشان با همین تفكر به كار خود ادامه مىدهند تا نوبت به همكارى با دلسوزان دیگرى همچون شهید بهشتى و مرحوم ربانى شیرازى مىرسد.
در راستاى تحقق آرمانهاى اصلاحى حوزه، به ابتكار شهید آیتالله دكتر بهشتى و مرحوم آیتالله ربانى شیرازى مدرسه نوینى كه با یك برنامه درسى جدید بتواند طلاب كوشا و مستعد را در مدتى كوتاهتر با بازدهى و ثمردهى بیشتر تربیت كند، زیر نظر مرحوم آیتاللهالعظمى گلپایگانى تأسیس شد. این مجموعه مدتى در یك ساختمان اجارهاى كوچك شروع به فعالیت مىكنند و پس از آنكه ساختمان مدرسه حقانى به همت فرد خیرى با نام حاجى حقانى و جمع دیگرى از خیرین به اتمام مىرسد، تشكیلات آن مدرسه به این ساختمان انتقال مىیابد، و از مرحوم شهید آیتالله قدوسى براى مدیریت مدرسه حقانى دعوت مىشود.
آن شهید بزرگوار از روى ذوق و سلیقه عالى و دقتنظرشان در شناسایى استادان كارآمد و خلاّق، از استاد مصباح براى ارائه درسهایى در مدرسه حقانى دعوت كردند. استاد نیز از آنجا كه اهداف والاترى را در نظر داشتند و شركت در برنامههاى این مدرسه را بهترین موقعیت براى تحقق آن اهداف مىدیدند، تصمیم گرفتند درسهاى تفسیر و فلسفه و اخلاق را در آن مدرسه ارائه نمایند. به این ترتیب ایشان در واقع این درسها را در برنامه رسمى مدرسه تأسیس كردند تا فتح بابى شود براى رواج این رشتههاى تحصیلى در كل حوزه علمیه قم.
پس از چهار سال عضویت در هیئت علمى مدرسه حقانى و همكارى صمیمانه با آیتالله دكتر بهشتى و آیتالله قدوسى، سرانجام استاد بنا به درخواست شهید قدوسى مبنى بر شورایى شدن اداره مدرسه به همراه شهیدان قدوسى و بهشتى و آیتالله جنتى به عضویت هیئت مدیره آن مدرسه درآمدند و مدت شش سال علاوه بر تدریس و ارائه راهكارهاى علمى و فكرى به منظور رونق امر تحصیل و آموزش، در امور اجرایى نیز مشاركت فعال داشتند و به این ترتیب استاد مصباح با پذیرش عضویت در شوراى مدیریت اجرایى مدرسه حقانى، نشان دادند كه اگر وظیفه و تكلیف شرعى ایجاب كند براى دخالت در امور اجرایى نیز آمادگى دارند و حاضرند با صرف همه سرمایههاى علمى و فكرى خود به رشد و شكوفایى فرهنگ دینى كمك كنند. ثمره تلاشهاى استاد و دیگر اعضاى این شورا، تربیت نیروهاى دانشمند و كارآمدى براى آینده نظام اسلامى بود كه بعد از پیروزى انقلاب برخى از آنان در نهادهاى مختلف حكومت اسلامى، به ایفاى نقش و اداى وظیفه پرداختند.
از ثمرات دیگر زحمات استاد با همكارى شهید بهشتى و شهید قدوسى و مرحوم ربانى شیرازى، كسب تجربه و گسترش برنامههاى مدرسه حقانى به سایر مدارس و بخشهاى حوزه بود، كه در این امر حقیقتا استاد مصباح نقش بهسزا و منحصر به فردى داشتهاند.
مؤسسه در راه حق، سالها قبل از پیروزى انقلاب اسلامى با هدف پاسخگویى به شبهات مسیحیت، كه در آن ایام جوانان دانشجو و نوجوانان دانشآموز كشور را تهدید مىكرد، تأسیس شد. بنیانگذار اصلى این مؤسسه آیتالله سیدمحسن خرازى، از مجتهدان و مدرسان خوشنام حوزه بود. ایشان ارائه خدمات دینى و فرهنگى را براى ارتقاى سطح عقیدتى و ایمانى نسل جوان وظیفه خود مىشمرد. این مؤسسه براى تأمین اهداف خود دو نوع نشریه تولید مىكرد: یك دسته نشریاتى بود كه جنبه دفاعى داشت و در مقابل شبهات مسیحیت به دفاع از عقاید اسلامى مىپرداخت؛ و دوم نشریاتى كه جنبه تبلیغى داشت و در قالب جزواتى با عنوان «اصول دین»، اعتقادات اسلامى را به نسل جوان آموزش مىداد. تا اینكه در اواخر دهه چهل، در پى رواج تبلیغات ماركسیستها در ایران و گرایش روزافزون جوانان به افكار ماركسیستى و ماتریالیستى، گروهى از متدینان تهران كه فرزندانشان در دام این افكار گرفتار شده بودند، به مراكز علمى حوزوى، و از جمله مؤسسه در راه حق مراجعه كرده، از مسئولان این مراكز براى نجات جوانان كمك مىخواهند.
در پى این استمداد، مسئولان مؤسسه تصمیم مىگیرند نشریات تازهاى در رد ماركسیسم، ماتریالیسم و مادیگرایی منتشر سازند؛ اما چون از پیش، كار علمى حسابشدهاى در این زمینه صورت نگرفته بود، از اساتید برجستهاى كه در زمینه كلام و عقاید اسلامى كارهاى فكرى و پژوهشى داشتند، و بهویژه از استاد مصباح یزدى، در مقام برترین استاد كلام و فلسفه حوزه، دعوت مىكنند. این دعوت به طور رسمى از جانب آیتالله خرازى به استاد مصباح ابلاغ مىگردد و قرار مىشود در جلسهاى با حضور حدود بیست نفر از علماى بزرگى همچون حضرات آیات، آقایان سیدموسى شبیرى زنجانى، حاجسیدمهدى روحانى(رحمهالله)، احمدى میانجى(رحمهالله)، یزدى، مظاهرى و محمدى گیلانى كه در آن زمان از اساتید ممتاز حوزه بهشمار مىآمدند، براى حل این مشكل چارهاندیشى كنند.
استاد مصباح دعوت «در راه حق» را پذیرفتند؛ چه ایشان از همان ابتداى كار در مدرسه حقانى، تصمیم داشتند برنامههایشان را در سطح سایر مراكز حوزوى نیز توسعه دهند و اینك با پشتوانه تجربهاى دهساله، مىتوانستند اهداف فكرى و فرهنگىشان را به بهترین وجه از طریق «در راه حق» مطرح سازند و به دیگر محافل حوزه علمیه تسرى دهند.
دلیل دیگرِ قبول این دعوت آن بود كه ایشان در مقابل درخواست مسئولان مؤسسه، احساس وظیفه شرعى مىكردند؛ زیرا خطر نفوذ افكار بیگانه، در میان جوانان و نوجوانان كشور، بالا گرفته بود؛ به طورى كه حتى به خانوادههاى متدین و مذهبى سرایت كرده، گروه گروه فرزندان پاك آنان را در كام خود فرو مىكشید. به جرئت مىتوان گفت تنها كسى كه در آن مقطع با دست پر به میدان آمد، و به دلیل احساس مسئولیت، تمام كارهاى دیگر خود را كنار گذاشت و براى حفظ سلامت فكر و روح جوانان در برابر تندبادهاى مسموم مادیگرى و دنیازدگى، از جان مایه گذاشت، آیتالله مصباح یزدى بود.
استاد مصباح بهمنظور تأمین نیروهاى فكرى و علمى لازم از میان طلاب حوزه علمیه قم، براى مقابله با این افكار و به طور كلى دفاع از عقاید اسلامى در برابر افكار انحرافى، پیشنهاد دادند تا بخش آموزش مؤسسه تأسیس گردد. استاد قبل از شروع كار در بخش آموزش، براى آشنایى با كارهاى علمىاى كه در جهان اسلام در زمینه مواجهه با تبلیغات بیگانگان بر ضد اسلام صورت گرفته بود، به همراه مرحوم حجهالاسلاموالمسلمین دكتر احمد احمدى، كه در آن زمان با مؤسسه در راه حق همكارى داشتند، به كشورهاى مصر، سوریه و لبنان مسافرت كردند. اما در آن كشورها هیچ كار جدیدى در این زمینه صورت نگرفته بود. از این رو استاد تصمیم گرفتند بهطور مستقل و با تكیه به تجربیات خود، فعالیتهاى بخش آموزش مؤسسه را كه در ایران و بلكه جهان اسلام جدید و بىسابقه بودـ آغاز كنند.
اولین دوره آموزش در مؤسسه «در راه حق» در سال تحصیلى ۵۵ـ۱۳۵۴ با حدود بیست نفر دانشپژوه آغاز شد. در این دوره، پردرسترین مدرس، استاد مصباح بود كه درسهاى فلسفتنا، نهایةالحكمه، تفسیر موضوعى قرآن كریم، و خودشناسى براى خودسازى را ارائه مىكردند. كار آموزش در این دوره تا اواخر سال ۵۷ و اوایل سال ۵۸ ادامه یافت. با پیروزى انقلاب اسلامى، شرایط ویژهاى در كشور پدید آمد كه استاد و شاگردانش براى مقابله با تبلیغات ضد اسلامى منافقین و گروههاى چپ (به اصطلاح آن روز) ناچار شدند درسها را تعطیل كنند و به دفاع از ارزشهاى انقلابى و اسلامى بپردازند.
سال اولِ انقلاب با تمام بحرانهاى شدید فكرى و فرهنگىاش گذشت. در سال دوم پس از پیروزى، استاد مصباح به همراه مسئولان مؤسسه در راه حق و آقایان یزدى و محمدى گیلانى به مناسبتى به دیدار امام(رحمهالله) شرفیاب مىشوند و استاد مصباح، قبل از سخنان امام (رحمهالله)، ضمن ارائه گزارشى از حوزه و برنامههاى تحصیلى و درسى آن، به شرح كمبودها و كاستىها مىپردازند، و در پایان این گزارش چنانكه خود ایشان مىگویندـ بدون قصد قبلى به فكرشان خطور مىكند كه چون ممكن است بیان جهات منفىِ برنامههاى حوزه، موجب ناراحتى و نگرانى خاطر حضرت امام(رحمهالله) شده باشد آن هم در آن اوضاعى كه ایشان با انواع مشكلات روبهرو بودندـ گزارشى نیز از كار بخش آموزش مؤسسه در راه حق، بهمنزله كارى مثبت و امیدواركننده، ارائه نمایند.
سپس امام(رحمهالله) به ایراد سخنرانى مىپردازند و در رهنمودهایشان به ضرورت ادامه كار مؤسسه در راه حق و توسعه كار بخش آموزش آن تصریح مىكنند. ایشان مىفرمایند: «اینجا را توسعه بدهید؛ من تا زنده هستم خودم بودجه اینجا را مىپردازم». این عنایت خاص امام(رحمهالله)، علاوه بر تأیید و ارزیابى مثبت ایشان درباره اصل كار، نشان از علاقه و حسن اعتماد ایشان به استاد مصباح داشت. استاد خود در اینباره مىگوید:
حضرت امام(رحمهالله) درباره تحلیلها و پیشبینىهاى ما حسن نظر داشتند، كه این حسن نظر، از همان زمانى برایشان حاصل شده بود كه آن نامه را به خدمتشان در زندان قیطریه فرستاده بودیم و با تحلیل اوضاع، آزادى سریعشان را پیشبینى كرده بودیم.
آیتالله استادى نیز این عنایت ویژه امام(رحمهالله) به استاد مصباح را اینگونه بازگو مىكند:
… از آن به بعد، امام(رحمهالله)، مخصوصا به اسم «آقاى مصباح» به اینجا (مؤسسه در راه حق) پول مىفرستادند؛ نه به اسم مؤسسه در راه حق و نه به اسم هیچكس دیگر.
استاد مصباح یزدى درباره احساس خود، پس از شنیدن كلام امیدبخش حضرت امام(رحمهالله) و نیز پىگیرى روند توسعه بخش آموزش مؤسسه در راه حق، چنین حكایت مىكنند:
این فرمایش امام(رحمهالله) پشتوانه بسیار خوبى شد براى ما كه مطمئن شدیم ایشان با این كار موافقاند. آن كلام، اگر به مرحله عمل هم نمىرسید پشتوانه بزرگى بود كه كارهاى ما را تأیید مىكرد… . ما برگشتیم و در این فكر بودیم كه براى اول سال تحصیلى آینده، برنامه توسعه را پىریزى كنیم و مثلاً كلاس جدیدى تأسیس كنیم و افراد بیشترى را بپذیریم؛ لیكن یكى دو روز كه گذشت، آقاى حاج شیخحسن صانعى كه آن وقتها پیشكار امام بودند، به منزل ما تشریف آوردند و گفتند: حضرت امام فرمودند شما براى توسعه اینجا اقدام كردید؟
گفتم: نه، حالا وسط سال است و معمولاً براى كلاس جدید، از اول سال تحصیلى اقدام مىكنند. حالا باید مقدماتش را فراهم كنیم تا اول سال آینده….
گفتند: امام نظرشان این است كه شما از همین الان شروع كنید.
گفتم: آخر ما فعلاً نه برنامهریزى كردهایم و نه بودجهاى داریم!
گفتند: شما از هر وقت كه شروع كنید، بودجهاش از همان ماه قابل پرداخت است؛ بگویید تا بودجهاش را بفرستیم.
این كاملاً براى ما غیرمنتظره بود و باور نمىكردیم در آن شرایط دشوارِ اوایلِ انقلاب، امام(رحمهالله) اصلاً یادشان بماند كه چنین مطلبى فرمودهاند، و در فكر این بودیم كه بعد از چند ماه به یادشان بیاوریم كه یك روزى چنین چیزى فرمودید و ما حالا شروع كردهایم… . به هرحال بسیار تعجب كردیم و از طرفى هم خیلى خوشحال شدیم و در همان وسط سال براى پذیرش كلاس جدید اعلان آمادگى كردیم و گروهى را انتخاب كردیم و برنامه شروع شد. از همان وقت هم ایشان بودجهاش را تقبل فرمودند، و این جریان سالها ادامه داشت و ما هر سال یك گروه جدید تأسیس مىكردیم؛ در حالى كه قبل از آن، هر چند سال یكبار ممكن بود بتوانیم یك گروه تأسیس كنیم. از آن پس كمكم به فكر توسعه هرچه بیشتر و ایجاد برنامههاى تخصصى افتادیم.
بلافاصله پس از پیروزى انقلاب گروهكهاى التقاطى مختلفى، به منظور جذب جوانان دانشجو و تحصیلكرده كشور و جدا ساختن آنان از توده مردمِ طرفدار انقلاب، فعالیتهاى تبلیغاتى همهجانبهاى را آغاز كردند و به این ترتیب فضاى فكرى و فرهنگى كشور، بسیار مشوّش و غبارآلود شد.
در مقابل این تبلیغات مخرب، استاد مصباح به دفاع و حمایت فرهنگى از اسلام و انقلاب برخاستند. ایشان درسهاى بخش آموزش مؤسسه در راه حق را تعطیل كردند، و طلاب گروهِ «الف» را كه مشغول تحصیل بودند براى مبارزه با تفكرات انحرافى مخالفان انقلاب و ترویج اندیشه ناب اسلامى، بسیج كردند. سپس دورههاى فشردهاى براى آموزش طلاب و آشنا ساختن آنان با مبانى فكرى گروههاى ضد انقلاب و شیوههاى مقابله با آنها، تشكیل دادند، و از محصول درس استاد در آن دورههاى كوتاه، جزواتى درباره بحثهاى ایدئولوژیك منتشر شد.
به این ترتیب، همه بیست نفر اعضاى گروه «الف» درسها و برنامههاى حوزوى خود را تعطیل كردند و عدهاى از آنان كه در حد لازم براى تبلیغ آماده بودند بلافاصله اعزام شدند، و عدهاى نیز براى كسب آمادگى، در دورههاى مذكور شركت كردند و پس از پایان دورهها به مناطقى كه منافقین فعالیتهاى تبلیغاتى بیشترى داشتند، اعزام شدند؛ مناطقى از مازندران، گیلان، گرگان، كردستان، خوزستان و بوشهر. البته مسافرت تبلیغى این گروه بسیار پرخطر بود؛ زیرا این مناطق، بسیار حساس و خطرناك بودند. در بعضى از شهرستانها مانند آمل و قسمتهایى از كردستان، منافقین دست به كودتا و درگیرىهاى مسلحانه زده بودند؛ اما این روحانیان براى انجام وظیفه و عمل به آیه: اَلَّذِینَ یبَلِّغُونَ رِسَالاَتِ اللَّهِ وَ یخْشَوْنَهُ وَ لاَ یخْشَوْنَ أَحَدًا إِلاَّ اللَّهَ…[۱۴] همه این خطرها را به جان خریدند و به تبلیغ اندیشههاى نورانى اسلام و دفاع از پایههاى فكرى و اعتقادى نظام مقدس و نوپاى جمهورى اسلامى پرداختند.
از جمله دیگر خدمات ارزنده آیتالله مصباح، تأسیس دفتر همكارى حوزه و دانشگاه است. این كار در لبیك به نداى امام(رحمهالله) براى تحقق اهداف انقلاب فرهنگى، انجام پذیرفت. آیتالله استادى درباره اهمیت این خدمت، مىگویند:
وقتى براى انجام این كار از ستاد انقلاب فرهنگى به جامعه مدرسین مراجعه شد، با اینكه آقاى مصباح به جهاتى از عضویت در جامعه مدرسین استعفا داده بود و دیگر در جلسات شركت نمىكرد، جامعه مدرسین این كار را به ایشان ارجاع داد؛ یعنى به مؤسسه در راه حق ارجاع داد كه در آنجا شخص آقاى مصباح، عهدهدار این كار شود. این كارى بود كه اگر آقاى مصباح انجام نمىداد، حتما بر زمین مىماند و ما واقعا كسى را نداشتیم كه بتواند این كار را انجام دهد.
در راستاى تحقق فرمان امام(رحمهالله)، از سوى ستاد انقلاب فرهنگى، هیأتى به حوزه علمیه قم و از جمله مؤسسه در راه حق مراجعه مىكند، و جلسهاى با حضور استاد مصباح در مؤسسه در راه حق تشكیل مىشود. در این جلسه راهكارهاى عملىِ نیل به هدفِ مذكور به بحث و گفتوگو گذاشته مىشود؛ اما چون هیچ طرح مشخصى از سوى ستاد مزبور، پیشنهاد نمىگردد استاد تصمیم مىگیرد خود طرحى تهیه كند و با ارسال آن به دبیرخانه ستاد، نظرات آنان را جویا شود، و در صورت تصویب، شروع به كار نماید.
مفاد طرح پیشنهادى استاد كه با كمك حجةالاسلام و االمسلمین محمدى عراقى[۱۵] تنظیم شد، به طور خلاصه از این قرار بود:
۱. تأسیس مركزى به نام «دفتر همكارى حوزه و دانشگاه»؛
۲. انتخاب پنج رشته از رشتههاى اصلى علوم انسانى كه از سایر رشتهها بیشتر اهمیت داشتند. این رشتهها از این قرارند: جامعهشناسى، روانشناسى، اقتصاد، علوم تربیتی، و حقوق و علوم سیاسى ؛
۳. ایجاد كمیتههایى متشكل از اساتید حوزه و دانشگاه، براى بررسى اصلىترین مسایلى از این پنج رشته كه اسلام با سایر مكاتب بر سر آنها اختلاف نظر دارد. این مسائل در هر رشته تخمینا به سى مورد مىرسید؛
۴. تشكیل سمینارى براى هر كدام از سى مسأله اصلىِ هریك از پنج رشته، كه در مجموع شامل یكصدوپنجاه سمینار خواهد شد؛
۵. مدت زمان اجراى طرح، پانزده ماه: ده ماه براى تشكیل سمینارها و پنج ماه براى جمعبندى و نتایج كار؛
۶. كلیه هزینهها، اعم از هزینههاى ریالى و تأمین نیروى انسانى از دانشگاهها و تهیه مكان و وسایل لازم (از قبیل وسایل ضبط و فیلمبردارى) به عهده ستاد انقلاب فرهنگى است؛
۷. طرح مزبور در قالب قراردادى میان ستاد انقلاب فرهنگى و جامعه مدرسین حوزه علمیه قم منعقد مىگردد؛
۸. مجرى طرح، آیتالله مصباح یزدى است كه ایشان با حكمى از سوى جامعه مدرسین حوزه علمیه قم مأمور به انجام آن مىگردد.
این طرح به تصویب ستاد انقلاب فرهنگى رسید، و مقرّر شد از ابتداى تابستان همان سال تا پایان تابستان سال آینده انجام پذیرد. در واقع هدف از اجراى این طرح، تحقیق و بررسى درباره مسائل اساسى رشتههاى پنجگانه علوم انسانى و تدوین نظریه اسلامى در زمینه هر كدام از آنها بود. بر این اساس مىباید در هر رشته یك كتابِ مادر تألیف گردد و نظریه اسلام در آن مطرح شود، و بر مبناى آن، به مسائل فرعى، بپردازند تا در مرحله بعد كتب درسى دانشگاهى در هر رشته تدوین یابد.
براى شروع كار، جهاد دانشگاهى كه بازوى اجرایى ستاد انقلاب فرهنگى بود، صد نفر از اساتید دانشگاه را كه مركب از اساتید پنج رشته و در هر رشته حدود بیست نفر بودند گزینش كرد، و حدود بیست نفر از اساتید حوزه نیز كه بیشتر از همان طلاب گروه «الف» مؤسسه در راه حق بودند از قم دعوت مىشوند، و برنامه در محل دانشگاه الزهراء(علیها السلام) تهران آغاز مىگردد. در مدت سه ماه تابستان، استاد مصباح، بر اساس قرآن كریم یك دوره معارف اسلامى براى اساتید دانشگاه تدریس كردند. این دوره در حدود صد جلسه ضبط شد، و بعدا از رادیو پخش گردید.
استاد علاوه بر اداره این جلسات، در تمام جلسات دیگر نیز شركت مىجستند كه هر یك متشكل از حدود بیست استاد دانشگاهى و چهار استاد حوزوى بود، و فعالیت هر گروه را از نزدیك بررسى مىكردند.
تابستان آن سال، برنامه با موفقیت به اجرا درآمد و قرار بر این شد كه در قم ادامه یابد. روند ادامه برنامه در قم به این صورت پىریزى مىگردد كه در هر هفته، پنج روز و هر روز یكى از این گروهها سمینار داشته باشند. همچنین از برخى صاحبنظران و فضلاى جامعه مدرسین براى شركت در این سمینارها دعوت به عمل مىآید. به علاوه دانشجویان دانشگاه تربیت مدرس نیز در این سمینارها شركت مىجستند. استاد مصباح در هر كدام از این جلسات، حضور فعال داشتند و روزانه علاوه بر هشت ساعت برنامههاى علمى جارى خود و اداره بخش آموزش مؤسسه، حدود هشت ساعت نیز با این گروهها به تحقیق و بررسى مطالب ارائه شده مىپرداختند. به این ترتیب ایشان هر روز حدود شانزده ساعت كار مفید انجام مىدادند. استاد درباره حجم كار و سختى آن مىگویند:
بسیار برنامه خسته كنندهاى بود. گاه چهار ساعت پشتسر هم جلوى دوربین فیلمبردارى مىنشستیم و برنامه علمى اجرا مىكردیم. كار بسیار سختى بود… . این آقایان كه مىآمدند هر گروهشان هفتهاى یك روز سمینار داشتند؛ ولى ما هر روز در همه سمینارها شركت داشتیم و اداره همه جلسات، به عهده بنده بود؛ بلكه حكمیت و نقادى مطالب را نیز در نهایت ما باید عهدهدار مىشدیم و ترتیبى داده شده بود كه مطالب هر جلسه ضبط مىشد و در مدت یكى دو روز به همت یك گروه فعال، از نوار پیاده و تكثیر مىشد و براى جلسه آینده در اختیار گروه مربوط قرار مىگرفت؛ یعنى بحثى كه هفته قبل انجام گرفته بود، هفته بعد به آنها تحویل داده مىشد… .
بیش از نود درصد سمینارها در طول سال تحصیلى برگزار شد و در فصل تابستان برنامهها در دانشگاه شهید بهشتى ادامه یافت. پایان تابستان كه در واقع پایان مدت اجراى طرح بود به سبب قطع بودجه دفتر از طرف ستاد انقلاب فرهنگی و فراخوان اساتید دانشگاهی همکار دفتر، و تعلل و عدم مشاركت فعال برخى گروهها، كار نیمهتمام ماند. البته برخى گروهها كار تدوین كتاب رشته خود را با چند ماه تأخیر به انجام رساندند؛ اما استاد به دلیل مسائل جانبى كه در طول كار پیش آمده بود، با پایان مدت تعهد خویش به جامعه مدرسین، از مسئولیت دفتر کناره گرفتند؛ هرچند بهطور غیررسمى و غیرمستقیم، با شركت در جلسات هفتگى مسئولان دفتر همكارى حوزه و دانشگاه، تجربیات خود را در اختیار آنان مىگذاشتند و از هیچ كوششى براى حل مشكلات این نهاد فروگذار نمىكردند.
با حمایتهاى خاص حضرت امام(رحمهالله) چندین دوره از دانشپژوهان مؤسسه در راه حق، از برنامههاى عمومىِ بخش آموزش فارغالتحصیل شدند. نیاز فارغالتحصیلان به ادامه تحصیل در رشتههاى مختلف علوم انسانى و بررسى تطبیقى میان نظریات مكاتب مختلف با نظریه اسلام در هر یك از آن رشتهها، مسئولان مؤسسه در راه حق و شوراى مدیریت بخش آموزش آن مؤسسه و بهخصوص شخص استاد مصباح را بر آن داشت تا مركز دیگرى براى آموزشهاى تخصصى تأسیس كنند؛ لیكن ایشان صلاح نمىدیدند در كوران جنگ تحمیلى كه همه سرمایههاى كشور صرف تأمین و تجهیز جبهههاى جنگ مىشد، برای این کار از امام(رحمهالله) كمك بخواهند؛ هرچند اگر به ایشان مراجعه مىكردند، با توجه به جامعنگرى آن حضرت و توجه اكیدشان به رشد و گسترش برنامههاى فرهنگى و اسلامى و نیز نظر به اعتماد و اطمینان كاملى كه به مدیریت استاد مصباح داشتند، قطعا این برنامه را مورد تأیید و حمایت قرار مىدادند. اما به هرحال استاد و مجموعه تحت مدیریت ایشان به خود اجازه نمىدادند كه در آن شرایط موجبات تصدیع اوقات شریف حضرت امام(رحمهالله) را فراهم سازند. از این رو تصمیم مىگیرند بعضى خیرانى را كه از سالها قبل به مؤسسه در راه حق كمكهاى مالى مىكردند به لزوم تشكیل دورههاى تخصصى توجه دهند، و آنان را تشویق كنند كه براى بىنیاز ساختن حوزه از اساتید دیگر مراكز علمى داخلى و خارجى، در امر تدریس و تحقیق مسائل ویژه علوم انسانى، و به منظور آشنایى كامل طلاب فارغالتحصیل از مؤسسه در راه حق با جدیدترین تحقیقات علمى در رشتههاى مورد علاقه خود، تأمین بودجه براى تأسیس گروههاى تخصصى را به عهده گیرند.
این افراد خیر پس از مشورتهایى، مركز جدیدى را با نام «بنیاد فرهنگى باقرالعلوم(علیهالسلام)» به ثبت مىرسانند تا فارغالتحصیلان دوره پنجساله در راه حق بتوانند جذب آن شوند و دروس مورد علاقهشان را به صورت تخصصى در یكى از یازده رشته ادامه دهند. این یازده رشته عبارت بودند از: علوم قرآنى، فلسفه، حقوق، جامعهشناسى، روانشناسى، علوم تربیتى، مدیریت، علوم سیاسى، اقتصاد، تاریخ، و كلام. بعدها رشته دینشناسى هم به این مجموعه افزوده شد.
با استقبال طلاب از برنامهها و توسعه امور آموزشى و پژوهشى مؤسسه در راه حق و بنیاد فرهنگى باقرالعلوم(علیهالسلام)، و نیز گسترش روزافزون فعالیتهاى طلاب شاغل به تحصیل در گروههاى مختلف آموزشى و پژوهشى، كمبود فضا و امكانات براى ادامه این فعالیتها كاملاً محسوس بود، و برپایى مؤسسهاى جدید كه امكانات وسیعترى براى تمركز امور آموزشى و پژوهشى داشته باشد ضرورى مىنمود. از این رو، استاد مصباح و شوراى تصمیمگیرى تحت اشراف ایشان بر آن شدند كه خدمت حضرت امام(رحمهالله) برسند و از ایشان تقاضاى مساعدت بیشترى كنند. امام(رحمهالله) با این تقاضا موافقت فرمودند، و به امر مبارك ایشان براى احداث ساختمان مؤسسه جدید، قطعه زمینى به مساحت هفت هزار متر مربع از طرف آستانه مقدسه حضرت معصومه(علیهاالسلام) به استاد مصباح واگذار مىگردد.
در زمان حیات امام(رحمهالله) به دلیل آنكه پروژه نوسازى مدرسه دارالشفاء در دست اجرا بود، بودجه لازم براى ساخت مؤسسه مزبور فراهم نشد. تا اینكه در زمان زعامت حضرت آیتالله خامنهاى(دامظله) استاد مصباح خدمت ایشان شرفیاب مىشوند و مسئله را با ایشان در میان مىگذارند. مقام معظم رهبرى از این كار به گرمى استقبال مىكنند و مىفرمایند: «من مصرّم كه این كار انجام بگیرد» و بودجه لازم را تقبل مىفرمایند. كار ساخت این مؤسسه عظیم، در سال ۱۳۷۴ به پایان رسید و مقام معظم رهبرى براى افتتاح آن به محل مؤسسه تشریف آوردند و پس از بازدید از قسمتهاى مختلف آن، این متن را به یادگار گذاشتند:
بسم الله الرحمن الرحیم
از مشاهده محصول ارزشمند تلاشهایى كه براى این مؤسسه شده است هركسى امیدوار و خرسند مىشود: بنائى معظم و زیبا، برنامهاى جامع و هوشمندانه، دانشجویانى مستعد و كوشا و مدیران و اساتیدى خبره و عالم و روشنبین. خدا را بر اینهمه سپاس مىگذارم و از مؤسس محترم و همكاران ایشان صمیمانه تشكر و قدردانى مىكنم. این كار بزرگ، نشانهاى از رشد اندیشههاى اصلاحگر در حوزه مباركه علمیه قم است و امید است كه این روند در همه بخشها و ابعاد این حوزه سرآمد ادامه یابد و آرزو مىكنم و امیدوارم كه مؤسسهاى به همین طراز با مركزیت علم فقه به وجود آید.
والسلام علیكم و رحمة الله
سید على خامنهاى
۱۹/۹/۷۴ – ۱۷ رجب ۱۴۱۶
مؤسسه مزبور با موافقت یادگار گرانقدر امام(رحمهالله)، مرحوم حاج سیداحمد خمینى، به پاس حمایتها و تشویقهاى امام امت(رحمهالله) و نیز به جهت اینكه اختصاص زمین براى ساختمان مؤسسه، به عنایت آن بزرگوار صورت پذیرفته بود، «مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى(رحمهالله)» نامیده شد، و مقام معظم رهبرى نیز از این نامگذارى بسیار خرسند شدند.
یکی دیگر از دغدغههای آیتالله مصباح یزدی(رضواناللهتعالیعلیه)، تقویت اخلاق و معنویت در حوزه و سپس در جامعه بود، که این هدف را با تأسیس مرکز تربیت مربی اخلاق دنبال کردند. در این مرکز، اساتید برجسته اخلاقی و عرفانی طی برنامهای زمانبندیشده به تربیت فضلایی میپرداختند که خود بتوانند نقش مربیان اخلاق را در حوزهها ایفا کنند.
آیتالله مصباح یزدی همچنین مدرسه علمیه «رشد» را با این هدف تأسیس فرمود که تعدادی از طلاب واجد شرایط از بدو ورود به حوزه تحت برنامهای آموزشی با محوریت اخلاق قرار گیرند تا در درازمدت بتوانند وظیفه تربیت اخلاقی را برعهده بگیرند.
افزون بر فعالیتهاى فرهنگى، علمى و سیاسى داخل كشور، حضرت آیتالله مصباح(رضواناللهتعالیعلیه) در راستاى تحقق اهداف بلند اسلام، مسافرتهاى بسیارى به بیش از ۳۰ كشور داشتند و در این مسافرتها به تبیین، دفاع و تبلیغ مبانى، احكام و ارزشهاى والاى دین همت گماشتند. شرح فعالیتهاى علمى، تبلیغى و… در این مسافرتها، مجالى موسع و فرصتى دیگر مىطلبد.
[۱۴]. كسانى كه تبلیغ رسالتهاى الهى مىكنند و تنها از خدا مىترسند و از هیچكس جز خدا هراس ندارند… (احزاب ۳۳: ۳۹).
[۱۵]. حجةالاسلام و المسلمین محمدى عراقى، از طلاب گروه «الف» مؤسسه در راه حق مدتى مسئول سازمان تبلیغات اسلامى و پس از آن نیز مسئول سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامى بودند و اكنون مسئول دفتر مقام معظم رهبری در قم و مدیر مدارس علمیه «مشكات» هستند.