سیدالشهدا (علیه السلام)

عاشورا یومُ حزنٍ و مُصیبةٍ

امروز یکی از روزهایی است که در تاریخ اسلام نه در گذشته و نه در آینده چنین روز سختی و چنین روز عجیبی نبوده است. در حدیث وارد شده دو روز سخت برای پیامبر بود. یکی روز اُحد بود. مَا مِنْ یَوْمٍ أَشَدَّ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله وسلم) مِنْ یَوْمِین روز اُحد روز سختی بود برای پیامبر. هفتاد نفر از انصار که در رأس آن‌ها حضرت حمزه سیدالشهداء بود به شهادت رسیدند و روز دیگر روز موته بود. روز شهادت جعفر طیّار و زیدبن حارثه، آن‌قدر برای رسول خدا گران بود روز موته که بعد از شهادت جعفر طیّار و زیدبن حارثه .

اما روز عاشورا و مصیبت امام حسین (علیه السلام) همه چیز را فراموش کرد. هم مصائب گذشته را به دست فراموشی سپرد و هم مصائب آینده را آسان کرد.

حوادث روز عاشورا

امام حسین(علیه السلام) و اصحاب تا صبح به عبادت مشغول بودند. از خیمه‌ها صدای نماز و تلاوت قرآن و ذکر، دعا و استغفار بلند بود. هنگام سحر امام (علیه السلام) مختصری خوابیدند و سر برداشتند، اهل بیت‌شان را جمع کردند فرمودند: که من در خواب دیدم سگانی بر من حمله می‌کنند و أَشَدُّهَا عَلَیَّ کَلْبٌ أَبْقَع ‏[۲] دیدم یک سگی بیشتر به من حمله می‌کند سگی سیاه و سفید است. من گمان دارم آن کسی که من را به قتل می‌رساند مردی است مبتلا به بیماری برص و شمر همین ‌طور بود. بعد فرمود رسول خدا را در خواب دیدم؛ به من رسول خدا فرمود: یاحسین! إنّک شهید آل محمد و به من فرمود: یا حسین! أنّ ملکاً نزل من السماء ملکی از آسمان به زیر آمده تا این‌که خون تو را در میان قاروره‌ای بریزد و به بالا ببرد. این‌جا نکاتی قابل توجه است. این خون مقدس‌ترین خونی بود که روی زمین ریخته شد. از روایات هم استفاده می‌شود امام حسین (علیه السلام) روز عاشورا آن خونی که از سینه مبارک‌شان جاری شد در اثر تیر وضع یده تحت الجل فلما انطلق یک بخشی از آن را حضرت به آسمان ریخت و یک بخشی از آن را هم به سر و صورت‌شان مالیدند. از برخی از روایات هم استفاده می‌شود که این خون برنگشت. این همان خونی بود که ملک به آسمان برد. روایتی از ام سلمه نقل شده؛ ام سلمه آخرین زن از همسران رسول خدا است که بعد از واقعه کربلا اول خانه‌ای که صدای گریه از آن بلند شد از حجره رسول خدا بود و گریه ام سلمه بود. ام سلمه روز عاشورا عصری خوابیده بود، یک مرتبه از جا بلند شد شروع کرد شیون کردن، به او گفتند چرا گریه می‌کنی؟ گفت این پنجاه و اندی سال که پیغمبر خدا از دنیا رفته من پیغمبر را در خواب ندیدم، الان رسول خدا را در خواب دیدم، دیدم چهره پیغمبر غبارآلود است، گفتم یا رسول‌الله! این چه حالتی است؟ فرمود: من کربلا بودم خون‌های حسین را جمع‌آوری می‌کردم.

ثارالله

در زیارت امام حسین(علیه السلام) وارد شده أَشْهَدُ أَنَّ دَمَکَ سَکَنَ فِی الْخُلْدِ وَ اقْشَعَرَّتْ لَهُ أَظِلَّةُ الْعَرْشِ وَ بَکَتْ لَک السَّمَاوَاتُ السَّبْعُ وَ الْأَرَضُونَ السَّبْع [۳] امام حسین(علیه السلام) ثارالله است. بایستی هم خون جمع‌آوری بشود. شاید یکی از حکمت‌های جمع‌آوری این خون، فردای قیامت رسول خدا یا صدیقه طاهره به ضمیمه پیراهن امام حسین در صحرای محشر برای شفاعت بیاورد. دو سپاه در برابر یکدیگر صف کشیدند؛ قبل از طلوع آفتاب، عمر سعد دستور داد تیراندازها تیر بیندازند و چهل نفر از اصحاب امام حسین در حمله این‌هایی که در حمله اول شهید شده‌اند مثل یزیدبن نبیط بصری، و دوتن از فرزندان او، این‌ها همه در اثر تیر شهید شدند. وقتی این تیرها شلیک شد به طرف اصحاب ابی عبدالله، اول کسی که تیر انداخت خود عمربن سعد بود. گفت إشهدوا عند الامیر شما شهادت بدهید. امام (علیه السلام) فرمودند: هذه رسل القوم این تیرها تیرهای دشمن است، الان حلّ لکم القتال جنگ الان برای شما مجاز شد. چون شب عاشورا شمر آمده بود نزدیک خیمه‌ها، مسلم بن عوسجه به حضرت عرض کرد یابن رسول‌الله! یک فرصت مناسبی است، اجازه بدهید من الان شمر را با تیر بزنم. فرمودند نه، انی اکره عن ابدأه القتال من نمی‌خواهم آغازگر جنگ باشم تا بهانه دست دشمن بیفتد و دشمن این بهانه را بتواند مطرح بکند بگوید حسین‌بن علی خودش جنگ را آغاز کرد. بگذارید آن‌ها شروع کننده باشند.

نماز روز عاشورا

امروز بعد از نماز ظهر؛ روایت دارد امام حسین(علیه السلام) بعد از نماز ظهر به شهادت رسید. نماز ظهر را با برخی از اصحاب خواندند. هنوز اصحاب بودند؛ ابتدا انصار، بعد نوبت به اهل بیت رسید. ابوثمامه صائدى‏ به حضرت عرض کرد آقا! ما یک نماز دیگری می‌خواهیم با شما بخوانیم، حضرت نگاهی کردند به خورشید فرمودند: نعم، هذا أوّل وقتها. الان وقت نماز است. امام حسین(علیه السلام) در این شرایط نمی تواند نماز بخواند، دشمن دائماً یا تیر می‌زند یا می‌آید نزدیک می‌شود، قرار شد دو نفر از اصحاب ابی‌عبدالله(علیه السلام) جلوی حضرت بایستند، این‌ها سپر تیرها باشند، امام (علیه السلام) با اصحاب‌شان نماز بگذارد ، سعیدبن عبدالله حنفی و زهیربن قین، این دو نفر ایستادند جلوی امام حسین(علیه السلام) ، حضرت تا نمازشان تمام شد سعیدبن عبدالله حنفی، این پیرمرد بزرگوار هر تیری که می‌آمد به امام حسین(علیه السلام) سرایت بکند سینه‌اش را می‌گرفت جلو، دوازده‌تا یا سیزده‌تا تیر به ایشان خورده بود تا نماز حضرت تمام شد. نماز حضرت که تمام شد ایشان افتاد، دیگر توان ایستادن نداشت، آخرین نفس‌های او بود، رو کرد به امام حسین(علیه السلام) ؛ یک نگاهی کرد به حضرت عرض کرد: آقاجان! أَوَفَیْتُ؟ نگفت آخ! تیرها من را به درد آورد، گفت آقا وفا کردم؟ قَالَ نَعَمْ أَنْتَ أَمَامِی فِی الْجَنَّةِ بَلّغ جَدّی رسولَ الله السّلامَ [۴] فرمود تو همین ‌طوری که در دنیا جلوی من بودی هنگام رفتن بهشت هم در جلوی من خواهی بود. سلام جدّم رسول خدا را برسان و بگو من هم عنقریب به شما ملحق خواهم شد.

تنبه، شهادت، سعادت

امام حسین (علیه السلام)که به شهادت رسید، چند نفر بعد از شهادت امام حسین(علیه السلام) شهید شدند. بین اینها دو برادر بودند که متنبّه شدند و از لشگر عمرسعد جدا شدند، شمشیرشان را به روی سپاه عمربن سعد گرفتند و مجاهده کردند تا به شهادت رسیدند. بعد از این‌ها یک نفر دیگری هم شهید شده به نام سویدبن عمر، این سویدبن عمر امروز صبح جزء کسانی که تیر خورده بود حمله اولی، روی زمین افتاده بود، بی‌هوش شده بود، تصور می‌شد که به شهادت رسید. امروز بعد از شهادت امام دید می‌تواند از جا برخیزد. یک خنجری داشت کنارش بود، آن خنجر را برداشت با خودش گفت من ببینم جبهه کجاست؟ امام حسین (علیه السلام)کجاست؟ دشمن کجاست؟ همین‌که بلند شد یک همهمه‌ای را شنید، گوش کرد دید می‌گویند: قتل الحسین

روضه:

السلام علیک یا اباعبدالله. شاید مناسب‌ترین روضه امروز، روضه خود ابی عبدالله باشد. حضرت بعد از آن که اصحاب شهید شدند ، آمد در ِ خیمه با زنان خداحافظی کرد ، فرمود: یَا زَیْنَبُ یَا أُمَّ کُلْثُومٍ عَلَیْکُنَّ مِنِّی السَّلَامُ رفت به میدان، هم تشنه است هم داغ دیده هم بدن مجروح است، حمله می‌کرد سپاه را پراکنده می‌کرد کالجراد المنتشر و می‌فرمود:

أَنَا الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیٍّ آلَیْتُ أَنْ لَا أَنْثَنِی

اسم پدر را می‌برد. گاهی هم می‌فرمود: أَنَا ابْنُ عَلِیِّ الطُّهْرِ مِنْ آلِ هَاشِمٍ/ کَفَانِی بِهَذَا مَفْخَراً حِینَ أَفْخَر خیلی از امیرالمؤمنین یاد می‌کرد امروز در کربلا، تا خسته شد حضرت، آمدند ایستادند ، یک مقدار استراحت بکنند باز حمله کنند، فَوَقَفَ (علیه السلام) وَ قَدْ ضَعُفَ عَنِ الْقِتَالِ أذ أَتَاهُ حَجَرٌ فَوَقَعَ فی جَبْهَتِهِ سنگی آمد به پیشانی مبارک اباعبدالله فأخذ الثوب لیمسح الدم عن وجهه، فأتاه سهم محدد مسموم له ثلاث شعب، وقع فی صدره أو فی قلبه تیر سه‌شعبه‌ای آمد به سینه یا قلب ابی عبدالله اصابت کرد، نمی‌دانم چه تیری بود فانبعث الدم کأنّه میزاب تیر را از پشت بیرون آورد، دست مبارکش را زیر خون‌ها می‌گرفت و لَطَخَ بِهَا رَأْسَهُ وَ لِحْیَتَه ‏و قال هَکَذَا أَکُونُ حَتَّى أَلْقَى جَدِّی رَسُولَ اللَّه‏ به سر و صورت می‌مالید می‌فرمود همین‌طور می‌خواهم جدّم را ملاقات کنم. شاید دیگه بعد از این تیر بود توان نداشت روی اسب بماند، از بالای اسب به روی زمین افتاد فقال بسم اللّه و باللّه و على ملّة رسول اللّه

نه ذوالجناح دگر تاب استقامت داشت نه سیدالشهداء بر قتال طاقت داشت

بلندمرتبه شاهی ز صدر زین اگر غلط نکنم عرش بر زمین افتاد

وسَیعلَمُ الّذینَ ظَلَموا أَیَّ مَنقَلَبٍ ینقَلِبونَ

question