جلسه بیستم؛ الزامات زندگی اجتماعی

اخلاق اجتماعی در اسلام
الزامات زندگی اجتماعی

اشاره
در جلسه گذشته این مسئله را مطرح کردیم که آیا خود زندگی اجتماعی و ارتباط زیاد با انسان‌های دیگر برقرار کردن، مطلوبیتی ذاتی دارد یا برعکس، هر چه انسان از اجتماع دورتر باشد و به انزوا گرایش پیدا بکند، سالم‌تر می‌ماند و مطلوب‌تر است؟ علت این‌که این مسئله را مطرح کردیم گرایش‌های افراطی و تفریطی بود که از صدر اسلام و حتی قبل از اسلام در ادیان دیگر وجود داشته است. گاهی کسانی از روی افکار غلط خودشان یا سوءاستفاده از بعضی آیات و روایات، گرایش‌هایی پیدا کرده و حتی فرقه‌هایی به وجود آورده‌اند که عنوان کلی‌ آن‌ها فرقه‌های تصوف است. هم‌چنین کسانی نقطه مقابل بودند. در جلسه گذشته گفتیم که خود وجود زندگی اجتماعی و فراهم شدن ارتباط و استفاده انسان از انسان‌های دیگر نعمت بسیار بزرگی است و اشاره کردیم که خدای متعال دست کم سه دسته از عوامل طبیعی، عاطفی و عقلانی را در این راه ایجاد کرده تا این زندگی اجتماعی فراهم بشود.

نعمت‌ها؛ شمشیرهایی دو لبه
نکته‌ای که توجه به آن در این‌جا ضرورت دارد این است که این‌گونه نیست که نعمت‌هایی که خداوند در دنیا در اختیار انسان‌ها قرار می‌دهد و انسان‌ها از آن بهره‌مند می‌شوند، همیشه و به هر صورتی از آن‌ها استفاده شود به نفع انسان باشد. نعمت بودن این امور از آن جهت است که امکان استفاده صحیح را به انسان می‌دهد. خداوند نعمت حیات را به همه ما داده است، اما بسیار روشن است که همه کسانی‌که زنده هستند به کمال نمی‌رسند و نتایج مطلوبی از زندگی نمی‌برند. جانیانی که شبانه‌روز مشغول جنایت و ظلم به دیگران هستند، هر چه عمرشان کوتاه‌تر باشد، به نفع‌شان است. هم‌چنین سلامتی نعمت بسیار بزرگی است و اگر ما یک روز مریض باشیم، حتی نمازمان را نیز به درستی نمی‌توانیم به‌جا بیاوریم، اما این‌گونه نیست که همه مردم از سلامتی‌شان به خوبی استفاده ‌کنند. بسیاری از مواقع استفاده از سلامتی در راه گناه است و باعث می‌شود که برای خودشان عذاب بخرند. حتی علم با این‌که نعمت بسیار بزرگی است و سفارشهای بسیاری به تحصیل آن شده است، اما همه از علمشان به درستی استفاده نمی‌کنند. ضررهایی که برخی از عالمان به دین خودشان و دیگران زده‌اند، از هیچ جاهلی برنمی‌آید و ابداع بدعت‌ها، منحرف کردن مردم و تفسیرهای غلط از آیات و روایات و معارف دینی کار عالمان است. بنابراین حتی استفاده از علم نیز این‌گونه نیست که همیشه و به هر صورتی صحیح باشد. نعمت خداست، اما به این معنا نیست که هر طور و به هر شکل از آن استفاده کنیم به نفع ما باشد. البته نعمت‌های اخروی این‌گونه نیست و همیشه مطلوب است. هر کس از نعمت اخروی بهره‌مند شد، هر چه از آن استفاده کند، ضرر نمی‌کند، اما نعمت‌های دنیا این‌گونه نیست و همانند شمشیر دو لبه است. زندگی اجتماعی نیز یکی از نعمت‌های بسیار بزرگی است که مادر بسیاری از نعمت‌هاست. علم در سایه زندگی اجتماعی فراهم می‌شود. رشد معارف، پیشرفت در علوم، استفاده از انواع نعمت‌های خدا و کشفیات جدید همه باعث می‌شود که انسان نعمت‌های خدا را بهتر بشناسد و از‌ آن‌ها استفاده کند. همه این‌ها در سایه زندگی اجتماعی فراهم می‌شود، ولی این‌گونه نیست که زندگی در جامعه، با هر فردی، در هر جایی و به هر شکلی به نفع انسان باشد. ماندن در بعضی از اجتماعات روز به روز بر تنزل انسان می‌افزاید. یکی از حکمت‌هایی که در قرآن نسبت به مهاجرت سفارش شده است به خاطر همین مسئله است؛ گاهی زندگی در یک شرایط، شهر یا محیطی باعث می‌شود که انسان نتواند به وظایفش عمل کند و در معرض خطرهای دینی واقع می‌شود، اما اگر به شهر دیگری مهاجرت کند چه بسا برای انجام وظایف آزادتر باشد یا حتی عواملی که او را به راه حق دعوت می‌کند، بیشتر باشد. در چنین شرایطی مهاجرت مطلوب است. در یکی از جلسات گذشته اشاره کردم که گاهی ممکن است حتی فرار از یک جامعه‌ و انتخاب عزلت واجب شود. گاهی ممکن است ماندن در جامعه‌ای انسان را در معرض ارتکاب گناهان قرار دهد و در خون دیگران شریک سازد. برای مثال، اصحاب کهف وزیرانی بودند که امپراتور، آن‌ها را وادار به ظلم می‌کرد. هنگامی هم که از خواب بیدار شدند و می‌خواستند برای تهیه غذا به شهر بروند بزرگ‌ترشان به آن‌ها سفارش کرد که مواظب باشید کسی شما را نشناسد که اگر شما را بشناسند یا شما را می‌کشند و یا دوباره به همان مصیبت‌ها و گناهان برمی‌گردانند و شما در جنایت‌هایشان شریک می‌شوید. البته اتفاق چنین فرضی بسیار نادر است، اما بالاخره این سؤال مطرح می‌شود که ملاک چیست و ما از کجا بفهمیم که کدام زندگی اجتماعی مطلوب است و از آن استقبال و در آن مشارکت کنیم؟

اجتماع؛ ابزاری برای تکامل انسان
یکی از بحث‌هایی که در این زمینه مطرح می‌شود این است که اصولا آیا جامعه وجود حقیقی دارد یا این‌که وجود حقیقی برای افراد جامعه است و اجتماع‌ و وحدت‌، اعتباری است. در جلسات گذشته اشاره کردیم که برخی از فیلسوفان اروپایی معتقدند که اصلا وجود حقیقی برای جامعه است و افراد همانند سلول‌هایی در پیکر جامعه قرار دارند. اما از آیات و روایات استفاده می‌شود که هر انسان موجودی مستقل است و استفاده از دیگران برای این است که بهتر بتواند در مسیر خودش به کمال برسد. کل این زندگی مادی مقدمه و وسیله‌ای برای زندگی ابدی انسان است. این زندگی مرحله کوچکی از زندگی انسان است و زندگی ابدی انسان کاملا شخصی است؛ وَكُلُّهُمْ آتِيهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَرْدًا.[۱] در آن‌جا دیگر خرید و فروش نیست، این‌گونه نیست که کسانی در آن‌جا چیزی از کسی یاد بگیرند و عمل کنند و بر ثواب‌شان افزوده بشود. بنابراین از نظر اسلام هر فردی یک موجود حقیقی است و زندگی اجتماعی‌اش نعمتی اضافی است که به افراد داده شده تا در سایه این نعمت‌ بتوانند به کمال بیشتری در دنیا برسند و نتیجه‌اش را در آخرت ببینند. زندگی انسان از هنگامی‌که متولد می‌شود دیگر پایان‌ناپذیر است و هیچ‌گاه تمام نمی‌شود. بخش کوچکی‌ از زندگی‌اش را در این عالم دنیا می‌گذراند و بخش بزرگتری از آن را در عالم برزخ و بخش نهایی را که بی‌نهایت است در بهشت یا جهنم می‌گذراند. آن زندگی دیگر مرز ندارد و فقط با علامت بی‌نهایت می‌‌توان عمر آن را نشان داد.

ما باید با این دید به زندگی دنیا نگاه کنیم که این‌جا جای این است که ما خودمان را برای عالم ابدی بسازیم و چیزهایی را کسب کنیم که در آن عالم به کارمان بیاید. در آن‌جا چیزی مجانی به کسی نمی‌دهند و انسان نتیجه کاری را که در این‌جا کرده است در آن‌جا می‌بیند. ما به این‌جا آمده‌ایم که با انتخاب و اختیار خودمان راهی را پیش بگیریم و مسئولیتش را بپذیریم؛ اگر کار بدی می‌کنیم بدانیم که مسئولیتی است که خودمان قبول کرده‌ایم و اگر ثوابی هم داشته باشیم، مسئولیتی است که پذیرفته‌ایم؛ البته طلبکار نیستیم و از فضل و کرم خدا استفاده کرده‌ایم. این دید مخصوص ادیان است. اگر در غیر از ادیان نیز چنین گرایشی پیدا شده باشد، از دین استفاده کرده‌اند؛ وگرنه عقل آدمیزاد خودبه‌خود به این مسئله نمی‌رسد. بر اساس این بینش، زندگی دنیا هر چه باشد نسبت به بی‌نهایت قابل مقایسه نیست، اما این‌جا را باید بگذرانیم تا نتیجه‌اش را در آن‌جا ببینیم. اگر ما در این‌جا از زندگی اجتماعی استفاده می‌کنیم، باید بدانیم که این زندگی ابزاری است که خداوند برای تکامل ما قرار داده است، اما چنان نیست که هر طور ما از زندگی اجتماعی استفاده کنیم به نفع‌مان باشد. باید ببینیم چگونه باید از این زندگی استفاده کنیم که برای آن‌جا مفید باشد و متقابلا بدانیم اگر چگونه زندگی کنیم به ضرر ما خواهد بود و عذاب ابدی خواهد داشت؛ البته گرفتار برخی از عذاب‌های موقت در همین دنیا نیز می‌شویم؛ وَلَنُذِيقَنَّهُمْ مِنَ الْعَذَابِ الْأَدْنَى دُونَ الْعَذَابِ الْأَكْبَرِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ؛[۲] در این دنیا نیز عذاب‌هایی وجود دارد،‌ در عالم برزخ بیشتر از دنیاست، ولی عذاب حقیقی ابدی برای عالم آخرت است. بنابراین معیار چگونگی استفاده از زندگی اجتماعی، سنجیدن آن با آن هدف است. باید ببینیم اگر چگونه زندگی کنیم برای آخرتمان مفید است و اگر چگونه زندگی کنیم برای سعادت ابدی‌مان ضرر دارد. این است که برای هر عاقلی این سؤال مطرح می‌شود که اگر زندگی ابدی وجود دارد، برای راحتی در آن، چه کاری باید انجام بدهیم. وقتی به آن‌جا می‌رویم، دیگر نمی‌توانیم به این دنیا بگردیم. هرچه بگوییم: رَبِّ ارْجِعُونِ* لَعَلِّي أَعْمَلُ صَالِحًا فِيمَا تَرَكْتُ؛[۳] بازگشتی در کار نیست؛ بنابراین اولین وظیفه‌ای که عقل ما به آن حکم می‌کند این است که یاد بگیریم که چه کنیم که در آن عالم سعادتمند باشیم.

الزامات زندگی اجتماعی
ممکن است انسان زندگی فردی داشته و مثلا در غاری به تنهایی زندگی کند. چنین کسی همین عقلش او را به طرف این مسئله می‌کشاند، اما در زندگی اجتماعی این مسئله به صورت جدی مطرح می‌شود؛ انبیا و جانشینان ایشان می‌آیند، هشدار می‌دهند، انذار و تبشیر می‌کنند و دائم به گوش مردم می‌خوانند که چنین مسئله‌ای وجود دارد و باید برایش جواب تهیه کنید. روشن است که تا زندگی فردی است،‌ تکالیف نیز بسیار محدود است، اما در زندگی اجتماعی تکالیف نیز بسیار گسترده و دارای فرمول‌های پیچیده‌ای می‌شود که حتی تشخیص مصادیق آن نیز کار بسیار سنگینی است. ابتدا باید کلیات را یاد بگیریم و ببینیم چه کارهایی خوب و چه کارهایی بد است؛ برای مثال آیه إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالإِحْسَانِ وَإِيتَاء ذِي الْقُرْبَى وَيَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاء وَالْمُنكَرِ وَالْبَغْيِ،[۴] به بیان کلیات می‌پردازد. دستوراتی مثل این‌که با دشمنان خدا دشمنی کنید، با دوستان خدا دوستی کنید، به بیان همین کلیات می‌پردازد، اما این‌که دوستان و دشمنان خدا چه کسانی هستند و در هز زمانی چگونه باید با آن‌ها رفتار کرد، از متن قرآن و سنت به دست نمی‌آید. برای موضوع‌شناسی، مطالعات دیگری نیز لازم است. به عبارت دیگر این مطالعات مقدمه است تا انسان بتواند تکلیف دینی‌اش را درست انجام بدهد. برای مثال، عقل ما می‌گوید که نباید غذاهای سمی را بخوریم. این مسئله را عقل ما بدون احتیاج به دین درک می‌کند، اما برای شناخت غذای سمی از غیر سمی باید به سراغ متخصص این مسئله برویم.

زندگی اجتماعی و لزوم تقسیم کار

نتیجه این‌که دو نوع شناخت از تکالیف، واجب اولیه ماست؛ اول) احکامی که از طرف خدا برای ما جعل شده است؛ دوم) موضوعات و کیفیت اجرای آن‌ها. اکنون شما ملاحظه بفرمایید که هر کدام از این‌ وظایف چه داستان مفصلی دارد . گاهی برای شناخت یکی از احکام کلی نیاز است که کسانی ده‌ها سال شبانه‌روز مجاهدت کنند، درس بخوانند، مشکلات و سختی‌ها را تحمل کنند، از لذائذ دنیا چشم‌پوشی کنند، مهاجرت کنند تا احکام فقهی‌شان را یاد بگیرند که چه چیزی واجب و چه چیزی حرام است. همه کارهای اجتماعی همین طور است. این‌گونه نیست که یک نفر بتواند به‌تنهایی همه کارهایی که در اجتماع انجام می‌گیرد را انجام بدهد؛ انسان نمی‌تواند هم نانوا، هم قصاب، هم عطار، هم بقال، هم جاده‌ساز، هم مهندس برق و… باشد. عقل انسان، انسان را رهنمایی کرده است که این فعالیت‌ها دسته‌بندی بشود، تقسیم کار بشود و تمدن به وجود بیاید. تقسیم کار شده است و کارهایی که مورد نیاز همه است، دسته‌بندی و هر کس، گروه یا صنفی، بخشی‌ از این فعالیت‌ها را عهده‌دار شده‌اند. با این کار هم نیاز خود و هم نیاز دیگران را برطرف می‌کنند. زندگی اجتماعی و متمدنانه به این معناست.

برای فهم راه صحیح زندگی نیز همه نمی‌توانند سال‌های بسیاری به تحصیل علوم دینی بپردازند؛ بنابراین عده‌ای باید این کار را متعهد بشوند و سپس حاصل کارشان را به دیگران ارائه بدهند؛ همان‌گونه که همه نمی‌توانند طبیب بشوند و عده‌ای طبیب می‌شوند و دیگران به آن‌ها مراجعه و طبق نسخه آن‌ها عمل می‌کنند. تقلید از مرجع تقلید نیز عینا همانند مراجعه به پزشک است. شاید کسی بپرسد که اگر این‌‌گونه است پس تقلید از اعلم به چه معناست؟ درباره پزشکی، طبیب اعلم و غیر اعلم نداریم؟! در پاسخ باید گفت: اگر دانستیم که نسخه دو طبیب با هم تفاوت دارد و یکی می‌گوید این دارو را مصرف کن و دیگری می‌گوید مصرف آن برای تو خطرناک است، عقلا می‌گویند: ببین کدام یک از این اطبا استادتر است و طبق گفته او عمل کن! معارف دین نیز مسائلی بسیار جدی و حساس است و با سعادت و شقاوت ابدی انسان در ارتباط است؛ بنابراین انسان باید در اول کار دقت‌ کند و کسی را انتخاب کند که اطمینان بیشتری به استادی و مهارتش در استنباط دارد.

شناخت معارف دین؛ ضرروی‌تر از شناخت فقه
نتیجه این‌که تحصیل علوم دینی یکی از وظایف اجتماعی است. اگر انسان زندگی فردی داشت، یاد گرفتن مسائل فردی برایش کافی بود و احتیاجی نبود ‌که به یادگیری ابواب فقهی دیگر بپردازد. دیگر نیاز نبود به مسایلی مثل حدود و دیات بپردازد. اما به فرمایش امام(ره) بخش اعظم فقه ما مربوط به مسائل سیاسی و اجتماعی است. بنا شد تمدن باشد و کارها و نیازهای اجتماعی دسته‌بندی شود. حتی همه درس‌هایی که طبیب می‌خواند نیز مورد حاجتش نیست؛ گاهی در طول ده سال فعالیت یک طبیب یک‌بار مریضی به درد خاصی مبتلا می‌شود، اما طبیب باید همه‌ را یاد بگیرد تا در موقع نیاز به کار بگیرد. علم فقه نیز همین‌گونه است. باید همه فقه را خواند. اما این بدان معنا نیست که هر روز همه به صورت یکسان مبتلا می‌شوند. برخی از ابواب بسیار کم اتفاق می‌افتد، ولی بالاخره طبیب باید وجود داشته باشد. هم‌چنین لزوم تحصیل در علوم دینی منحصر در فقه نیست. شاید بتوان گفت که برخی از معارف دین از فقه مهم‌تر است. اشتباه در فقه باعث می‌شود که انسان بر خلاف وظیفه‌اش عمل کند و حداکثر گناهی کرده است و عذاب محدودی دارد، اما اگر انسان در معارف دین اشتباه بکند و اصل ضرورت دین را انکار کند، مرتد و مبتلا به عذاب ابدی می‌شود. با این وصف آیا آموختن فقه واجب است، اما آموختن معارف دین واجب نیست؟! آن هم در این زمان که همه دنیا پشت به پشت هم داده‌اند تا بچه مسلمان‌ها را کافر کنند و با همین برنامه‌های مجازی پیوسته افکار جوان‌ها را بمباران می کنند؟!

این اولین وظیفه‌ای است که عقل بر ما واجب می‌کند؛ در زندگی فردی، تأمین نیازهای دینی خودمان کفایت می‌کند، اما از آن‌جا که زندگی ما بدون زندگی اجتماعی میسر نیست و کمالات و نیازهای مادی‌ و معنوی و روحی‌ ما جز در ظرف اجتماع امکان تحقق ندارد، باید بخشی از این مسائل اجتماعی را ما عهده‌دار بشویم. باید تقسیم کار کنیم. شاید در برخی از کتاب‌ها با این مسئله برخورد کرده باشید که می‌گویند شغل‌هایی که مورد حاجت و احتیاجات عمومی است، واجب کفایی است؛ زیرا مورد حاجت همه مردم است و همه مردم نمی‌توانند خودشان نانوا، قصاب، بنا و… بشوند. بنابراین واجب کفایی است. حتی طب نیز واجب کفایی است. وقتی کاری که همه نفع و ضررش محدود به همین دنیاست، واجب کفایی می‌شود، چیزی که نفع و ضرر بی‌نهایت دارد، واجب نیست؟! بنابراین اولین واجب اجتماعی ما این است که راه صحیح سعادت و شقاوت را با اتکای به مبانی دینی یاد بگیریم؛ البته در بعضی‌ از موارد کلی، عقل نیز به انسان کمک می‌کند و خودش به تنهایی می‌تواند اثبات کند، اما شناخت جزئیات این مسئله بدون وحی میسر نیست. باید این‌ مسایل را نه تنها برای نیاز خود یا خانواده خودمان، بلکه برای نیاز جامعه بشری یاد بگیریم. باید به اندازه‌ای که جامعه بشری احتیاج دارد، این مسائل را حل کنیم و در اختیارشان بگذاریم؛ البته وقتی تزاحم دارد و به همه آن‌ها نمی‌رسیم، کسانی‌که نزدیک‌ترند، اولویت دارند. کم‌کم وقتی این قسمت تأمین شد باید به لایه‌های بعدی بپردازیم تا کل عالم را فرا بگیرد. این یک واجب کفایی است. هرگاه همه مردم دنیا از معارف دین کاملا آگاه شدند، دیگر تحصیل آن واجب نیست.

ضرورت رجوع به متخصص در شناخت موضوعات
یادگیری احکام کلی، اولین وظیفه انسان است، ولی دانستن احکام کلی به تنهایی کفایت نمی‌کند. بسیاری از مردم وجود دارند که احکام کلی فقه را به خوبی می‌دانند، اما در مقام تشخیص، اشتباه می‌کنند. برای مثال، حتی مجتهد جامع‌الشرایطی که بیست سال در حوزه درس خارج گفته است، در تشخیص الکل از غیر الکل مصونیت ندارد و ممکن است به نجس یا حرام مبتلا بشود. برای این شناخت باید به متخصص مراجعه کند و موضوع‌شناسی کند. شناخت موضوعات فردی‌ نسبتا آسان است، اما در مسائل اجتماعی آن قدر فرمول‌ها پیچیده و درهم تنیده است که زرنگ‌ترین افراد در معرض اشتباه قرار می‌گیرند. در بسیاری از موارد، بزرگان سیاست در سیاست اشتباه می‌کنند. برای مثال، چند سال است که سیاست‌مداران ما با آمریکا مذاکره می‌کنند تا مصالح طرفین تأمین بشود و به منافع برد برد برسند؟ این مذاکرات چند سال طول کشید و نتیجه آن چه شد؟! امروز تازه برخی از آن‌ها ‌فهمیده‌اند که این مذاکرات هیچ نتیجه‌ای نداشته و طرف به هیچ وجهی قابل اعتماد نیست. البته خدا برای برخی از بندگان، ویژگی‌هایی قرار داده است که می‌توانند به دیگران نیز کمک‌هایی بکنند؛ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَآمِنُوا بِرَسُولِهِ يُؤْتِكُمْ كِفْلَيْنِ مِن رَّحْمَتِهِ وَيَجْعَل لَّكُمْ نُورًا تَمْشُونَ بِهِ؛[۵] تقوای الهی و ایمان به پیامبر باعث می‌شود که دو برابر ثواب ببرید. هم‌چنین خداوند نورانیتی به شما می‌دهد که بتوانید با آن حق و باطل را تشخیص بدهید. این مخصوص کسانی است که تقوای بیشتر و ایمان قو‌ی‌تری دارند. ما نمونه‌هایی از این نورانیت را در امام و جانشین شایسته‌شان بارها دیده‌ و تجربه کرده‌ایم. کسانی هستند که درباره ترجیح مستحبی بر مستحب دیگر می‌اندیشند، چه رسد به جایی که تزاحمی بین دو تکلیف واجب باشد. گاهی می‌بایست بسیار بیاندیشند و به مشورت و تحقیق بپردازند تا واجب اهم را تشخیص بدهند. این‌ها کسانی هستند که این نور را از خداوند دریافت می‌کنند.

نتیجه این‌‌که بخش دوم از تکالیف اجتماعی که همه ما نسبت به آن‌ها موظفیم،‌ موضوعات است. برای شناخت موضوعات فردی، باید از متخصص استفاده کنیم، اما مسائل اجتماعی فرمول‌های بسیار پیچیده‌ای دارد؛ گاهی یک مسئله از یک جهت واجب است، سپس عنوان دیگری پیدا می‌شود و آن را حرام می‌کند و باز به عنوان ثانويه دیگری واجب می‌شود. کار به جایی می‌رسد که در یک جامعه هشتاد میلیونی حتی به اندازه انگشتان یک دست نیز نمی‌توان افرادی را یافت که کاملا بتوانند مسایل را تشخیص بدهند. در چنین شرایطی باید قدر کسی را بدانیم که دست کم سی سال تجربه نشان داده است که تشخیصش صحیح بوده است.

لزوم خودسازی
این دو بخش از وظایف اجتماعی است که قبل از پرداختن به هر کار دیگری در جامعه، باید به اندازه توان و ظرفیت‌ خودمان جواب آن‌ها را پیدا کنیم. همان‌گونه که ملاحظه می‌فرمایید هر دو بخش، از مقوله دانستن است؛ دانستن احکام و دانستن موضوعات. اما دانستن به تنهایی کافی نیست و بخش دیگری لازم است که شاید بتوان گفت اهمیت بیشتری نیز دارد و آن خودسازی است. باید خودسازی کرده باشیم تا بتوانیم به آن‌چه می‌دانیم عمل کنیم. کم نیستند کسانی که می‌دانند چه کارهایی باید، انجام بدهند، اما عمل نمی‌کنند.

و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین.

[۱]. مریم، ۹۵.

[۲]. سجده، ۲۱.

[۳]. مؤمنون، ۹۹-۱۰۰.

[۴]. نحل، ۹۰.

[۵]. حديد، ۲۸.

question