شهدای مسجد
این آماری که جناب آقای حاجعلیاکبری گفتند، خیلی آمار مهمّی است؛ اینکه ایشان گفتند که ۹۷ درصد از شهدای ما مسجدی بودهاند اگر تحقیق بشود این خیلی حرف مهمّی است. از هر صنفی: دانشجو است مسجدی است، کاسب است مسجدی است، دانشآموز دبیرستانی است مسجدی است. از مسجد حرکت کردن و راه افتادن و رفتن به میدان های جنگ و جان خودشان را کف دست گرفتن، به زبان آسان است؛ جان در کف دست گرفتن، جان فدا کردن به زبان آسان است؛ وَ لَقَد کُنتُم تَمَنَّونَ المَوتَ مِن قَبلِ اَن تَلقَوهُ فَقَد رَاَیتُموهُ وَ اَنتُم تَنظُرون، انسان خب می گوید که بله ما جانمان را می دهیم؛ آنوقتی که در مقام عمل مواجه می شود با مرگ، جور دیگری است، خیلی سخت است. این جوان ها از مسجد رفتهاند و جان خودشان را در راه خدا دادهاند؛ نقطهی عزیمت عبارت است از مسجد؛ خیلی حرف بزرگی است، حرف مهمّی است.۹۵/۵/۳۱
تمام این سرزمین پاک و مظلوم و خونبار، در زیر چکمهى متجاوزان بود و نیروهاى مسلّح و سازمان هاى نظامى ما، همهى تلاش خودشان را براى دفع و سرکوب دشمن مىکردند. اما این جوانان با دست خالى به مقابله با دشمن مىرفتند. آن روز شاید عدّهى این جوانان، بیست، سى نفر بیشتر نبود. بیست الى سى جوانان با دست خالى؛ اما با دل استوار از ایمان و توکّل به پروردگار. در اینجا، در این بیابان ها، چند هزار تانک و نفربر زرهى از دشمن مستقر بود. آن جمع کوچک، براى مقابله با این جمع علىالظّاهر بزرگ مىآمد؛ با ایمان به خدا و با توکل؛ آنگونه که حسینبنعلى علیهالسّلام، با جمع معدود، در مقابل دریاى دشمن ایستاد، قلبش نلرزید، ارادهاش سست نشد و تردید در او راه پیدا نکرد. این جوانان، واقعاً همانطور بودند.
من در همینجا، از شهید علمالهدى پرسیدم: شما از سلاح و تجهیزات چه دارید که اینگونه مصمّم به جنگ دشمن مىروید؟ دیدم این ها دل های شان آنچنان به نور ایمان و توکّل به خدا محکم است که از خالى بودن دست خود هیچ باکى ندارند. حرکت کردند و رفتند. آن ها خواستار جهاد در راه خدا و پذیراى شهادت در این راه بودند؛ چون مىدانستند حقّند. شهداى ما در هر نقطهى این جبههى عظیم، با همین روحیه و با همین ایمان، جنگیدند. ۷۵/۱۲/۲۰
مثلا در سپاه، شما ملاحظه می کنید یک جوانی وارد میدان جنگ می شود و در حالی که از مسائل نظامی هیچ اطلاعی ندارد و وارد نیست، در ظرف یک سال، یک سال و نیم، دو سال تبدیل می شود به یک استراتژیست نظامی؛ این خیلی مهم است. خب، شما الان در حالات شهدا و سرداران بزرگ و مانند این ها که نگاه می کنید، مثلا فرض کنید شهید حسن باقری منباب مثال، بلاشک یک طراح جنگی است. هرکس منکر این معنا باشد، اطلاع ندارد؛ والا کسی اطلاع داشته باشد، خواهد دید که واقعا این جوان بیست و چند ساله یک طراح جنگ است. کی؟ در سال ۱۳۶۱؛ کی وارد جنگ شده است؟ در سال ۱۳۵۹. این مسیر حرکت از یک سرباز صفر به یک استراتژیست نظامی، یک حرکت بیست ساله، بیست و پنج ساله است؛ این جوان در ظرف دو سال این حرکت را کرده است! این خیلی نکتهی مهمی است. ۹۲/۹/۲۵
خدا انشاءاللَّه شهید عزیزمان را مرحوم شهید برونسی را، یا همانطور که عرض کردیم اوستا عبدالحسین برونسی را رحمت کند. این خیلی برای جامعهی ما و کشور ما و تاریخ ما اهمیت دارد که یک شخص خوانده شدهی به عنوان «اوستا عبدالحسین» – نه دکتر عبدالحسین است، نه به معنای علمی استاد عبدالحسین است؛ بلکه اوستا عبدالحسین است، اهل بنائی و اهل کارِ دستی و اهل شاگردىِ فلان مغازه؛یعنی اوستا عبدالحسین بنا – از لحاظ معرفت و آشنائی با حقایق به جائی می رسد که قبل از پیروزی انقلاب در ظریفترین کارهای انقلابىِ جوان هائی که در مسائل انقلابی کار می کردند شرکت می کند البته من از نزدیک در جریان آن کارها نبودم و در آن زمان یادم نمیآید که با این شهید ارتباطی داشته باشم؛ لاکن اطلاع دارم، می دانم، شنیدم و توی کتاب هم خواندم بعد از انقلاب هم وارد میدان جنگ می شود.
می دانید، در دفاع هشت ساله در مجموعهی داوطلبان و سپاه و این ها هیچکس بعنوان فرمانده و رئیس وارد میدان نمی شد؛ همه بر اساس تلاش خودشان به مقامات بالا می رسیدند؛ یعنی یک نفری وارد می شد، بسیجی معمولی بود؛ بعد می دیدند آدم قابلی است، می شد فرماندهی دسته یا فرماندهی گروهان، بعد می شد فرماندهی گردان، بعد می شد فرماندهی تیپ، می رفت بالا. مدیریت جنگِ آن زمان هم فقط مدیریت نظامی نبود؛ من چون اوائل کار، مدت کوتاهی از نزدیک کارها را می دیدم، بعد هم که از دور؛ تهران بودیم، لاکن جریانها را می فهمیدم و می دانستم. مدیریت، صرفاً مدیریت نظامی نبود؛ مدیریت سیاسی بود، مدیریت فکری بود، مدیریت انسانی و ادبی و اخلاقی بود؛ تا کسی این چیزها را نداشت، نمی توانست مجموعهی زیردست خودش را اداره کند و هدایت بکند.
این شهید عزیز وارد می شود؛ نه معلومات دانشگاهی دارد، نه عنوان و تیتر رسمی و دانشگاهی دارد، اما آنچنان در کار مدیریت جنگ پیشرفت می کند که به مقامات عالی می رسد و شخصیت برجستهای می شود؛ شخصیت جامعالاطرافی که مثلاً فرماندهی تیپ می شود، بعد هم به شهادت می رسد. ایشان اگر چنانچه به شهادت نمی رسید، مقامات خیلی بالاتر از لحاظ رتبههای ظاهری را هم طی می کرد.این ها جزو عجایب انقلاب ماست. جزو چیزهای استثنائی انقلاب ماست که دیگر نظیر ندارد؛ نمی شود هیچ جای دیگر را با این مقایسه کرد. ۸۸/۱۲/۳
از مسجد می رفتند به میدان، به میدان جنگ ها. در جمعه ها که خطابه می خواندند، یا غیر جمعه که می رفت آن سردارشان منبر و صحبت می کرد. از آنجا راهشان می انداخت برای اینکه بروند مبارزه کنند.
صحیفه ی امام، ج۹، ص۸۹