شرح مکمل بیانات محوری مقام معظم رهبری در جمع ائمه‌ی جماعات استان تهران با استفاده از دیگر بیانات معظم له.

شهدای مسجد

این آماری که جناب آقای حاجعلیاکبری گفتند، خیلی آمار مهمّی است؛ اینکه ایشان گفتند که ۹۷ درصد از شهدای ما مسجدی بوده‌اند اگر تحقیق بشود این خیلی حرف مهمّی است. از هر صنفی: دانشجو است مسجدی است، کاسب است مسجدی است، دانش‌آموز دبیرستانی است مسجدی است. از مسجد حرکت کردن و راه افتادن و رفتن به میدان های جنگ و جان خودشان را کف دست گرفتن، به زبان آسان است؛ جان در کف دست گرفتن، جان فدا کردن به زبان آسان است‌؛ وَ لَقَد کُنتُم تَمَنَّونَ المَوتَ مِن قَبلِ اَن تَلقَوهُ فَقَد رَاَیتُموهُ وَ اَنتُم تَنظُرون، انسان خب می گوید که بله ما جانمان را می دهیم‌؛ آن‌وقتی که در مقام عمل مواجه می شود با مرگ، جور دیگری است، خیلی سخت استاین جوان ها از مسجد رفته‌اند و جان خودشان را در راه خدا داده‌اند؛ نقطه‌ی عزیمت عبارت است از مسجد؛ خیلی حرف بزرگی است، حرف مهمّی است.۹۵/۵/۳۱

تمام این سرزمین پاک و مظلوم و خونبار، در زیر چکمه‌ى متجاوزان بود و نیروهاى مسلّح و سازمان هاى نظامى ما، همه‌ى تلاش خودشان را براى دفع و سرکوب دشمن مى‌کردند. اما این جوانان با دست خالى به مقابله با دشمن مى‌رفتند. آن روز شاید عدّه‌ى این جوانان، بیست، سى نفر بیشتر نبود. بیست الى سى جوانان با دست خالى؛ اما با دل استوار از ایمان و توکّل به پروردگار. در این‌جا، در این بیابان ها، چند هزار تانک و نفربر زرهى از دشمن مستقر بود. آن جمع کوچک، براى مقابله با این جمع على‌الظّاهر بزرگ مى‌آمد؛ با ایمان به خدا و با توکل؛ آن‌گونه که حسین‌بن‌على علیه‌السّلام، با جمع معدود، در مقابل دریاى دشمن ایستاد، قلبش نلرزید، اراده‌اش سست نشد و تردید در او راه پیدا نکرد. این جوانان، واقعاً همان‌طور بودند.

من در همین‌جا، از شهید علم‌الهدى پرسیدم: شما از سلاح و تجهیزات چه دارید که این‌گونه مصمّم به جنگ دشمن مى‌روید؟ دیدم این ها دل های شان آن‌چنان به نور ایمان و توکّل به خدا محکم است که از خالى بودن دست خود هیچ باکى ندارند. حرکت کردند و رفتند. آن ها خواستار جهاد در راه خدا و پذیراى شهادت در این راه بودند؛ چون مى‌دانستند حقّند. شهداى ما در هر نقطه‌ى این جبهه‌ى عظیم، با همین روحیه و با همین ایمان، جنگیدند. ۷۵/۱۲/۲۰

مثلا در سپاه، شما ملاحظه می کنید یک جوانی وارد میدان جنگ می شود و در حالی که از مسائل نظامی هیچ اطلاعی ندارد و وارد نیست، در ظرف یک سال، یک سال و نیم، دو سال تبدیل می شود به یک استراتژیست نظامی؛ این خیلی مهم است. خب، شما الان در حالات شهدا و سرداران بزرگ و مانند این ها که نگاه می کنید، مثلا فرض کنید شهید حسن باقری منباب مثال، بلاشک یک طراح جنگی است. هرکس منکر این معنا باشد، اطلاع ندارد؛ والا کسی اطلاع داشته باشد، خواهد دید که واقعا این جوان بیست و چند ساله یک طراح جنگ است. کی؟ در سال ۱۳۶۱؛ کی وارد جنگ شده است؟ در سال ۱۳۵۹. این مسیر حرکت از یک سرباز صفر به یک استراتژیست نظامی، یک حرکت بیست ساله، بیست و پنج ساله است؛ این جوان در ظرف دو سال این حرکت را کرده است! این خیلی نکتهی مهمی است. ۹۲/۹/۲۵

خدا ان‌شاءاللَّه شهید عزیزمان را مرحوم شهید برونسی را، یا همان‌طور که عرض کردیم اوستا عبدالحسین برونسی را رحمت کند. این خیلی برای جامعه‌ی ما و کشور ما و تاریخ ما اهمیت دارد که یک شخص خوانده شده‌ی به عنوان «اوستا عبدالحسین» – نه دکتر عبدالحسین است، نه به معنای علمی استاد عبدالحسین است؛ بلکه اوستا عبدالحسین است، اهل بنائی و اهل کارِ دستی و اهل شاگردىِ فلان مغازه؛یعنی اوستا عبدالحسین بنا – از لحاظ معرفت و آشنائی با حقایق به جائی می رسد که قبل از پیروزی انقلاب در ظریف‌ترین کارهای انقلابىِ جوان هائی که در مسائل انقلابی کار می کردند شرکت می کند البته من از نزدیک در جریان آن کارها نبودم و در آن زمان یادم نمی‌آید که با این شهید ارتباطی داشته باشم؛ لاکن اطلاع دارم، می دانم، شنیدم و توی کتاب هم خواندم  بعد از انقلاب هم وارد میدان جنگ می شود.

می دانید، در دفاع هشت ساله در مجموعه‌ی داوطلبان و سپاه و این ها هیچکس بعنوان فرمانده و رئیس وارد میدان نمی شد؛ همه بر اساس تلاش خودشان به مقامات بالا می رسیدند؛ یعنی یک نفری وارد می شد، بسیجی معمولی بود؛ بعد می دیدند آدم قابلی است، می شد فرمانده‌ی دسته یا فرمانده‌ی گروهان، بعد می شد فرمانده‌ی گردان، بعد می شد فرمانده‌ی تیپ، می رفت بالا. مدیریت جنگِ آن زمان هم فقط مدیریت نظامی نبود؛ من چون اوائل کار، مدت کوتاهی از نزدیک کارها را می دیدم، بعد هم که از دور؛ تهران بودیم، لاکن جریانها را می فهمیدم و می دانستم. مدیریت، صرفاً مدیریت نظامی نبود؛ مدیریت سیاسی بود، مدیریت فکری بود، مدیریت انسانی و ادبی و اخلاقی بود؛ تا کسی این چیزها را نداشت، نمی توانست مجموعه‌ی زیردست خودش را اداره کند و هدایت بکند.

این شهید عزیز وارد می شود؛ نه معلومات دانشگاهی دارد، نه عنوان و تیتر رسمی و دانشگاهی دارد، اما آنچنان در کار مدیریت جنگ پیشرفت می کند که به مقامات عالی می رسد و شخصیت برجسته‌ای می شود؛ شخصیت جامع‌الاطرافی که مثلاً فرمانده‌ی تیپ می شود، بعد هم به شهادت می رسد. ایشان اگر چنانچه به شهادت نمی رسید، مقامات خیلی بالاتر از لحاظ رتبه‌های ظاهری را هم طی می کرد.این ها جزو عجایب انقلاب ماست. جزو چیزهای استثنائی انقلاب ماست که دیگر نظیر ندارد؛ نمی شود هیچ جای دیگر را با این مقایسه کرد. ۸۸/۱۲/۳

از مسجد می رفتند به میدان، به میدان جنگ ها. در جمعه ها که خطابه می خواندند، یا غیر جمعه که می رفت آن سردارشان منبر و صحبت می کرد. از آنجا راهشان می انداخت برای اینکه بروند مبارزه کنند.

صحیفه ی امام، ج۹، ص۸۹

یادواره شهدا

این خیلی مطلب مهمّی استاستاد دانشگاه می رود شهید می شود، هنرمند می رود شهید می شود، دانشجو می رود شهید می شود. بسیاری از این نامآوران عرصهی دفاع مقدّس ما که نامهای شان زینتبخش خیابان های ما و مراکز ما و عکس های شان زینتبخش محیط های زندگی ما است یا اغلب شان، دانشجویانی بودند؛ بعضی از این ها حقیقتاً نوابغ بودند؛ هنرمندانی بودند، معلّمانی بودند، اساتیدی بودند؛ رفتند و جان خودشان و عمر خودشان را ارزشمندترین چیزی که انسان از امور مادّی در اختیار دارد یعنی زندگی خودشان را در راه خدا، در راه اهداف، هدیه کردند، تقدیم کردند؛ این بسیار مهم است.
جلسات بزرگداشت، ادامهی حرکت جهادی و ادامهی شهادت است. اگر نام شهیدان ما تکرار نمی شد، تجلیل نمی شدند و احترام به آن ها و خانوادههای آن ها در جامعهی ما بهصورت یک فرهنگ درنمیآمد که خوشبختانه بهصورت فرهنگ درآمده امروز بسیاری از این یادهای ارزشمند و گرانبها فراموش شده بود؛ این ارزشگذاری عظیمی که با حرکت شهادت در یک جامعه بهوجود میآید، به فراموشی سپرده شده بود. نباید بگذارید این اتّفاق بعد از این هم بیفتد؛ روزبهروز باید یاد شهدا و تکرار نام شهدا و نکتهیابی و نکتهسنجی زندگی شهدا در جامعهی ما رواج پیدا کند. و اگر این شد، آنوقت مسئلهی شهادت که به معنای مجاهدت تمامعیار در راه خدا است، در جامعه ماندگار خواهد شد. و اگر این شد، برای این جامعه دیگر شکست وجود نخواهد داشت و شکست معنا نخواهد داشت؛ پیش خواهد رفت. ۹۳/۱۱/۲۷

بصیرت سیاسی

 بنابراین مسجد، همپایگاه مقاومت است، هم پایگاهرشد فعّالیّتهای فرهنگی و هدایت فرهنگی و بصیرت فرهنگی است‌؛ در دل فرهنگ، سیاست هم هست. این را هم عرض بکنیم که معنای سیاست فقط این نیست که انسان طرف‌دار زید و مخالف عمرو باشد یا بعکس؛ سیاست یعنی نگاه به حرکت عمومی جامعه که کدام طرف داریم می رویم؛ آیا به سمت هدف ها داریم حرکت می کنیم یا زاویه گرفته‌ایم و داریم از هدف ها دور می شویم؟ معنای واقعی سیاست این است. آن‌وقت در خلال این نگاه، تکلیف آدم ها و اشخاص و گروه‌ها و احزاب و جریان ها روشن می شود که آیا داریم به سمت عدالت اجتماعی می رویم؟ آیا داریم به سمت استقلال واقعی دینی می رویم؟ آیا داریم به سمت ایجاد تمدّن اسلامی می رویم، یا داریم به سمت وابستگی به غرب و وابستگی به آمریکا و تحت‌تأثیر قرار گرفتن نسبت به بافته‌ها و یافته‌های بی‌مغز غربی‌ها حرکت می کنیم؟ این خیلی مسئله‌ی مهمّی است که سبک زندگی ما، ما را به کدام طرف دارد می کشانَد؛ این نگاه، نگاه سیاسی است که می‌بینید از فرهنگ سرچشمه می گیرد؛ بنابراین در دل فرهنگ، سیاست هم هست. با این نگاه به حوادث جامعه باید نگاه کرد. بعضی کوته‌نظری می کنند، کوته‌بینی می کنند و همه‌ی چیزها را منحصر می کنند در دوستی یا دشمنی با یک شخص. یک شخص یا یک جریان چه اهمّیّتی دارد؟ باید نگاه کرد، جریان‌شناسی کرد؛ در اغلب کسانی که پای شان می لغزد این جور است. ۹۵/۵/۳۱

انسان باید بصیرت پیدا کند. این بصیرت به چه معناست؟ یعنی چه بصیرت پیدا کند؟ چه جوری می شود این بصیرت را پیدا کرد؟ این بصیرتی که در حوادث لازم است و در روایات و در کلمات امیرالمؤمنین هم روی آن تکیه و تأکید شده، به معنای این است که انسان در حوادثی که پیرامون او می گذرد و در حوادثی که پیش روی اوست و به او ارتباط پیدا می کند، تدبر کند؛ سعی کند از حوادث به شکل عامیانه و سطحی عبور نکند؛ به تعبیر امیرالمؤمنین، اعتبار کند: «رحم اللَّه امرء تفکّر فاعتبر»؛  فکر کند و بر اساس این فکر، اعتبار کند. یعنی با تدبر مسائل را بسنجد – «و اعتبر فأبصر» با این سنجش، بصیرت پیدا کند. حوادث را درست نگاه کردن، درست سنجیدن، در آنها تدبر کردن، در انسان بصیرت ایجاد میکند؛ یعنی بینائی ایجاد میکند و انسان چشمش به حقیقت باز میشود.

 امیرالمؤمنین (علیه الصّلاة و السّلام) در جای دیگر میفرماید: «فانّما البصیر من سمع فتفکّر و نظر فأبصر»؛ بصیر آن کسی است که بشنود، گوش خود را بر صداها نبندد؛ وقتی شنید، بیندیشد. هر شنیده‌ای را نمیشود به صرف شنیدن رد کرد یا قبول کرد؛ باید اندیشید. «البصیر من سمع فتفکّر و نظر فأبصر». نَظَرَ یعنی نگاه کند، چشم خود را نبندد. ایراد کار بسیاری از کسانی که در لغزشگاه‌های بیبصیرتی لغزیدند و سرنگون شدند، این است که نگاه نکردند و چشم خودشان را بر یک حقایق واضح بستند. انسان باید نگاه کند؛ وقتی که نگاه کرد، آنگاه خواهد دید. ما خیلی اوقات اصلاً حاضر نیستیم یک چیزهائی را نگاه کنیم. انسان می بیند منحرفینی را که اصلاً حاضر نیستند نگاه کنند. آن دشمن عنود را کار نداریم – حالا این را بعداً عرض خواهم کرد؛ «و جحدوا بها و استیقنتها انفسهم ظلما و علوّا» بعضی ها هستند که انگیزه دارند و با عناد وارد می شوند؛ خوب، دشمن است دیگر؛ بحث بر سر او نیست؛ بحث بر سر من و شماست که توی عرصه هستیم. ما اگر بخواهیم بصیرت پیدا کنیم، باید چشم را باز کنیم؛ باید ببینیم. یک چیزهائی هست که قابل دیدن است. اگر ما از آنها سطحی عبور کنیم، آن ها را نبینیم، طبعاً اشتباه می کنیم.

 من یک مثال از تاریخ بزنم. در جنگ صفین لشکر معاویه نزدیک به شکست خوردن شد؛ چیزی نمانده بود که بکلی منهدم و منهزم شود. حیله‌ای که برای نجات خودشان اندیشیدند، این بود که قرآن ها را بر روی نیزه‌ها کنند و بیاورند وسط میدان. ورقه‌های قرآن را سر نیزه کردند، آوردند وسط میدان، با این معنا که قرآن بین ما و شما حکم باشد. گفتند بیائید هرچه قرآن می گوید، بر طبق آن عمل کنیم. خوب، کار عوام‌پسند قشنگی بود. یک عده‌ای که بعدها خوارج شدند و روی امیرالمؤمنین شمشیر کشیدند، از میان لشکر امیرالمؤمنین نگاه کردند، گفتند این که حرف خوبی است؛ این ها که حرف بدی نمی زنند؛ می گویند بیائیم قرآن را حکم کنیم. ببینید، اینجا فریب خوردن است؛ اینجا لغزیدن به خاطر این است که انسان زیر پایش را نگاه نمی کند. هیچ کس انسان را نمی‌بخشد اگر بلغزد، به خاطر اینکه زیر پایش را نگاه نکرده، پوست خربزه را زیر پای خودش ندیده. آنها نگاه نکردند. آنها اگر می خواستند حقیقت را بفهمند، حقیقت جلوی چشم شان بود. این کسی که دارد دعوت می کند و می گوید بیائید به حکمیت قرآن تن بدهیم و رضایت بدهیم، کسی است که دارد با امام منتخبِ مفترض‌الطاعه میجنگد! او چطور به قرآن معتقد است؟ امیرالمؤمنین علی بن ‌ابی طالب غیر از اینکه از نظر ما از طرف پیغمبر منصوص و منصوب بود، اما آن کسانی هم که این را قبول نداشتند، این مسئله را قبول داشتند که آن روز بعد از خلیفه‌ی سوم، همه‌ی مردم با او بیعت کردند، خلافت او را قبول کردند؛ شد امام، شد حاکم مفترض‌الطاعه‌ی جامعه‌ی اسلامی. هر کس با او می جنگید، روی او شمشیر می کشید، وظیفه‌ی همه‌ی مسلمان ها بود که با او مقابله کنند. خوب، اگر این کسی که قرآن را سر نیزه کرده، حقیقتاً به قرآن معتقد است، قرآن میگوید که تو چرا با علی می جنگی. اگر واقعاً به قرآن معتقد است، باید دستهایش را بالا ببرد، بگوید آقا من نمی جنگم؛ شمشیرش را بیندازد. این را باید می دیدند، باید میفهمیدند. این مطلب مشکلی بود؟ این معضلی بود که نشود فهمید؟ کوتاهی کردند. این می شود بی بصیرتی. اگر اندکی تدبر و تأمل می کردند، این حقیقت را می فهمیدند؛ چون اینها خودشان در مدینه اصحاب امیرالمؤمنین بودند؛ دیده بودند که در قتل عثمان، عوامل و دستیاران خود معاویه مؤثر بودند؛ آن ها کمک کردند به کشته شدن عثمان؛ در عین حال پیراهن عثمان را به عنوان خونخواهی بلند کردند. آن ها خودشان این کار را کردند، مقصر خودشان بودند، اما دنبال مقصر می گشتند. ببینید، این بی بصیرتی ناشی از بی دقتی است؛ ناشی از نگاه نکردن است؛ ناشی از چشم بستن بر روی یک حقیقت واضح است.۸۹/۸/۴

بصیرت و عبرت

شما به حادثه‌ی کربلا نگاه کنید. بسیاری از مسلمانانِ دوران اواخر شصت ساله‌ی بعد از حادثه‌ی هجرت یعنی پنجاه ساله‌ی بعد از رحلت نبی مکرم از حوادثی که می گذشت، تحلیل درستی نداشتند. چون تحلیل نداشتند، عکس‌العمل نداشتند. لذا میدان، باز بود جلوی کسانی که هر کاری می خواستند، هر انحرافی که در مسیر امت اسلامی به وجود می آوردند، کسی جلودارشان نباشد؛ می کردند. کار به جائی رسید که یک فرد فاسقِ فاجرِ بدنامِ رسوا جوانی که هیچ یک از شرایط حاکمیت اسلامی و خلافت پیغمبر در او وجود ندارد و نقطه‌ی عکس مسیر پیغمبر در اعمال او ظاهر است بشود رهبر امت اسلامی و جانشین پیغمبر! ببینید چقدر این حادثه امروز به نظر شما عجیب می‌آید؟ آن روز این حادثه به نظر مردمی که در آن دوران بودند، عجیب نیامد. خواص احساس خطر نکردند. بعضی هم که شاید احساس خطر می کردند، منافع شخصی شان، عافیت شان، راحت شان، اجازه نداد که عکس‌العملی نشان بدهند.۸۷/۱۰/۱۹

در هر فصلی از تاریخ که حقی پایمال شده و گوهر درخشندهای از چشم مردم افتاده است و در هر جایی که جبهه حقی از نصرت الهی و مؤمنین محروم مانده است، به روشنی می‌توان ردپای بی‌تحلیلی و بی‌تدبری مردم در مسایل گوناگون را پیدا کرد و از همین روست که قرآن کریم و معارف دینی، بر تفکر و تدبر در تمام زمینه‌ها و پدیده‌ها اصرار بسیار کرده‌اند . ۷۸/۲/۲۰

امام عزیز ما، آن مرد یگانهی تاریخ ما، در مقابل طرح کاپیتولاسیون و مصونیت آمریکائی ها که آن روز در ایران همه‌کاره بودند ایستاد و به خاطر این اعتراض، روز ۱۳ آبان با حال غربت و تنهائی، به وسیله‌ی مزدوران آمریکا از ایران تبعید شد. در آن روز و در این تبعید، هیچ کس در کنار امام نبود. البته دل های مردم با امام بود؛ اما امام را از خانه‌اش ربودند و در غربت کامل، او را در روز ۱۳ آبان سال ۴۳ از ایران تبعید کردند. پانزده سال بعد  پانزده سال، زمان زیادی نیست؛ مثل برق می گذرد فرزندان امام، یعنی جوانان انقلابی دانشجو، در روز ۱۳ آبان رفتند لانه‌ی جاسوسی آمریکا در تهران را تسخیر کردند؛ آمریکا را از ایران تبعید کردند. ببینید فعل و انفعال حرکت مردمىِ متکی به اراده‌ی الهی و قدرت الهی، چه کار می کند. امام در آن غربت در تبعید ایستاد، با کمال استقامت راه را دنبال کرد و مردم را کم‌کم و بمرور آورد وارد صحنه کرد. امام مردم را بیدار کرد؛ احساس استقلال و آرمان‌خواهىِ همراه با مجاهدتی که در آن هیچ خوف و ترسی وجود ندارد، در مردم زنده کرد. مردم به میدان آمدند و انقلاب پیروز شد. مردم در انقلاب، شاه را از ایران راندند؛ در ۱۳ آبان، آمریکا را از ایران راندند. لذا امام فرمود: انقلابی بزرگتر از انقلاب اول. این یک عبرت است. یعنی یک ملت وقتی در راه درست، با هدایت صحیح و با بصیرت، ایستادگی و استقامت می کند، هیچ قدرتی در مقابل او تاب مقاومت ندارد. همه‌ی مانع ها برداشته شد. ۹۰/۸/۱۱

صبر و بصیرت

روزی به امام گفتند: «اگر این راه را ادامه دهید، ممکن است همه علمای بزرگ و مَراجع را علیه شما بشورانند و تحریک کنند.» یعنی اختلاف در عالم اسلام پیش آید.» پای خیلی کسان، این‌جا می لرزد. اما پای امام نلرزید و راه را ادامه داد تا به نقطه پیروزىِ انقلاب رسید. بارها به امام گفته شد: «شما ملت ایران را به ایستادگی در مقابل رژیم پهلوی تشویق می کنید. جواب خون هایی را که بر زمین می ریزد چه کسی می دهد؟» یعنی در مقابل امام رضوان‌اللَّه علیه، خونها را خون های جوانان را قرار دادند. یکی از علمای بزرگ، در سال ۴۲ یا ۴۳، به خود بنده این مطلب را گفت. گفت: «در پانزده خرداد که ایشان یعنی امام این حرکت را کردند، خیلی کسان کشته شدند که بهترین جوانان ما بودند. جواب این ها را چه کسی خواهد داد؟» این طرز فکرها بود. این طرز فکرها فشار می آورد و ممکن بود هر کسی را از ادامه حرکت منصرف کند. اما امام، استقامت ورزید. عظمت روح او و عظمت بصیرتی که بر او حاکم بود، در این‌جاها دیده می شد.۷۵/۳/۱۴

آنچه امام بزرگوار و ملت شجاع ما را در راه این مبارزهی بزرگ موفق کرد، بصیرت و صبر بود مقاومتی همراه با بصیرت همان‌طور که امیرالمؤمنین (علیه‌الصّلاةوالسّلام) فرمود: «و لا یحمل هذا العلم الّا اهل البصر والصّبر». علت آن هم این است که امروز مبارزه با کفر خالص و شرک خالص نیست، تا مطلب روشن، و صف‌بندی ها مجزا و جدای از هم باشد؛ بلکه امروز مبارزه با نفاق و دورویی و تزویر و شعارهای توخالی و دروغزنی ها و لافزنی هایی است که بلندگوهای استکبار را در همه‌ی انحای عالم پُر کرده است. بسیاری دم از طرفداری از حقوق بشر می زنند و دروغ می گویند. بسیاری دم از اسلام میزنند و دروغ می گویند. اسلام آن ها، اسلام باب طبع و میل سردمداران استکبار است. بسیاری دم از مساوات و برابری انسان ها می زدند و می زنند و دروغ می گفتند و می گویند. بنابراین، مبارزه در دوران کنونی، مبارزهیی دشوار است؛ هم به خاطر قدرت زر و زور استکبار، و هم به خاطر قدرت تبلیغاتی و توجیه‌گر دروغگوییها و نفاقهای استکبار و ایادیش.انسان های بی بصیرت، زود فریب میخورند. همین امروز هم در دنیا آدمهای دلسوزی هستند که فریب خورده‌اند؛ دشمن را نشناخته‌اند و صف را تشخیص نداده‌اند. ۷۰/۳/۱۴

موضع سیاسی

در ایّام فتنه در سال ۸۸ در اوّل کار، بنده یکی از این سران فتنه را خواستم و به او گفتم که آقاجان، این کاری که شما شروع کرده‌اید و دارید می کنید، دست بیگانه‌ها خواهد افتاد و دشمن از این استفاده خواهد کرد؛ شما حالا بظاهر درون نظام هستید، با نظام هستید و به قول خودتان دارید یک اعتراض مدنی من‌باب‌مثال یک اعتراض به انتخابات می کنید امّا این کاری که دارید می کنید مورد استفاده‌ی دشمنانِ اصل نظام قرار خواهد گرفت؛ گوش نکرد؛ یعنی نفهمیدند که چه داریم می گوییم؛ حالا البتّه این نگاه خوشبینانه‌ی بنده است که می گویم نفهمیدند، بعضی هم ممکن است جور دیگری فکر کنند. وارد شدند؛ بعد دیدید از درونش چه درآمد؛ گفتند «انتخابات بهانه است، اصل نظام نشانه است». خب، حالا عذر بیاوریم که این ها که یک مشت جوان بودند، یک چرندی، یک حرف بی‌ربطی گفتند؛ نه، این‌جوری نیست. اگرچنانچه در زیر عبای بنده کسی حرفی بزند که من با آن مخالفم، خب بایستی او را از زیر عبایم بیرون کنم؛ بایستی اعلام کنم که مخالفم وَالّا به‌حساب من گذاشته خواهد شد؛ همه‌ی وزن و وزانتی که صاحب عبا دارد، پشتوانه‌ی آن حرف خواهد شد. ۹۵/۵/۳۱

امروز آبروی جمهوری اسلامی به دست شما بسته است. اگر دخالت های بی خود و بی جا یک کار هایی که از روحانیون صحیح نیست انجام بدهید این جمهوری اسلامی لکه دار می شود.

صحیفه ی امام، ج۱۶، ص۳۴۸

فتنه

 دشمنان ملت از شفاف بودن فضا ناراحتند؛ فضای شفاف را برنمی تابند؛ فضای غبارآلود را می خواهند. در فضای غبارآلود است که می توانند به مقاصد خودشان نزدیک شوند و به حرکت ملت ایران ضربه بزنند. فضای غبارآلود، همان فتنه است. فتنه معنایش این است که یک عده‌ای بیایند با ظاهرِ دوست و باطنِ دشمن وارد میدان شوند، فضا را غبارآلود کنند؛ در این فضای غبارآلود، دشمنِ صریح بتواند چهره‌ی خودش را پنهان کند، وارد میدان شود و ضربه بزند. اینی که امیرالمؤمنین فرمود: «انّما بدء وقوع الفتن اهواء تتّبع و احکام تبتدع»، تا آنجائی که میفرماید: «فلو انّ الباطل خلص من مزاج الحقّ لم‌یخف علی المرتادین»؛ اگر باطل، عریان و خالص بیاید، کسانی که دنبال شناختن حق هستند، امر برایشان مشتبه نمی شود؛ می فهمند این باطل است. «و لو انّ الحقّ خلص من مزج الباطل انقطع عنه السن المعاندین»؛ حق هم اگر چنانچه بدون پیرایه بیاید توی میدان، معاند دیگر نمی تواند حق را متهم کند به حق نبودن. بعد می فرماید: «و لیکن یؤخذ من هذا ضغث و من ذاک ضغث فیمزجان»؛ فتنه‌گر یک تکه حق، یک تکه باطل را می گیرد، این ها را با هم مخلوط می کند، در کنار هم می گذارد؛ «فحینئذ یشتبه الحقّ علی اولیائه»؛ آن وقت کسانی که دنبال حقند، آن ها هم برایشان امر مشتبه می شود. فتنه این است دیگر.

خوب، حالا در مقابل یک چنین پدیده‌ای، علاج چیست؟ عقل سالم حکم می کند و شرع هم همین را قاطعاً بیان می کند: علاج عبارت است از صراحت در تبیین حق، صراحت در بیان حق. وقتی شما می بینید یک حرکتی به بهانه‌ی انتخابات شروع می شود، بعد یک عامل «دشمن»ی در این فضای غبارآلوده وارد میدان شد، وقتی میبینید عامل دشمن که حرف او، شعار او حاکی از مافیالضمیر اوست آمد توی میدان، اینجا باید خط را مشخص کنید، اینجا باید مرز را روشن کنید. همه وظیفه دارند؛ بیشتر از همه، خواص؛ و در میان خواص، بیشتر از همه، آن کسانی که مستمعین بیشتری دارند، شنوندگان بیشتری دارند. این وظیفه است دیگر: مرزها روشن بشود و معلوم بشود که کی چی می گوید. اینجور نباشد که باطل، خودش را در لابه‌لای گرد و غبارِ برخاسته‌ی در میدان مخفی کند، ضربه بزند و جبهه‌ی حق نداند از کجا دارد ضربه می خورد. این است که حرف دو پهلو زدن، از خواص، مطلوب نیست. خواص باید حرف را روشن بزنند و مطلب را واضح بیان کنند. این، مخصوص یک گرایش سیاسی خاص هم نیست. در داخل نظام اسلامی، همه‌ی گرایش هائی که در مجموعه‌ی نظام قرار دارند، این ها باید صریح مشخص کنند که بالاخره آن حمایتی که مستکبرین عالم می کنند، مورد قبول است یا مورد قبول نیست. وقتی که سران استکبار، سران ظلم، اشغالگران کشورهای اسلامی، کُشندگان انسان های مظلوم در فلسطین و در عراق و افغانستان و خیلی جاهای دیگر، می آیند وارد میدان می شوند، حرف می زنند، موضع می گیرند، خوب، باید معلوم بشود این کسی که در نظام جمهوری اسلامی است، در مقابل این چه موضعی دارد؛ حاضر است تبرّی بجوید، بگوید من دشمن شمایم؟ من مخالف شمایم؟۸۸/۱۰/۲۹

انسان بصیر

در شرائط فتنه، کار دشوارتر است؛ تشخیص دشوارتر است. البته خدای متعال حجت را همیشه تمام می کند؛ هیچ وقت نمی گذارد مردم از خدای متعال طلبگار باشند و بگویند تو حجت را برای ما تمام نکردی، راهنما نفرستادی، ما از این جهت گمراه شدیم. در قرآن مکرر این معنا ذکر شده است. دست اشاره ی الهی همه جا قابل دیدن است؛ منتها چشم باز می خواهد. اگر چشم را باز نکردیم، هلال شب اول ماه را هم نخواهیم دید؛ اما هلال هست. باید چشم باز کنیم، باید نگاه کنیم، دقت کنیم، از همه ی امکانات مان استفاده کنیم تا این حقیقت را که خدا در مقابل ما قرار داده است، ببینیم.
 مهم این است که انسان این مجاهدت را بکند. این مجاهدت به نفع خود انسان است؛ خدای متعال هم در این مجاهدت به او کمک می کند. نوزده دىِ مردم قم در سال ۵۶ از این قبیل بود، نهم دىِ امسالِ آحاد مردم کشور که حقیقتاً این حرکت میلیونی فوق‌‌العاده ی مردم حرکت عظیمی بود از همین قبیل است، و قضایای گوناگونی که ما در طول انقلاب از این چیزها کم نداشتیم. این مجاهدت، راه را به ما نشان می دهد.

 ببینید در جنگ صفین، امیرالمؤمنین در مقابل کفار که قرار نداشت؛ جبهه‌‌‌‌ی مقابل امیرالمؤمنین جبهه‌‌‌‌‌ای بودند که نماز هم می خواندند، قرآن هم می خواندند، ظواهر در آن ها محفوظ بود؛ خیلی سخت بود. کی باید اینجا روشنگری کند و حقائق را به مردم نشان دهد؟ بعضی ها حقیقتاً متزلزل می شدند. تاریخ جنگ صفین را که انسان می خواند، دلش می لرزد. در این صف عظیمی که امیرالمؤمنین به عنوان لشکریان راه انداخته بود و تا آن منطقه ی حساس در شامات در مقابل معاویه قرار گرفته بود، تزلزل اتفاق می افتاد؛ بارها این اتفاق افتاد؛ چند ماه هم قضایا طول کشید. یک وقت خبر می آوردند که در فلان جبهه، یک نفری شبهه ای برایش پیدا شده است؛ شروع کرده است به اینکه آقا ما چرا داریم می جنگیم؟ چه فایده دارد؟ چه، چه. اینجا اصحاب امیرالمؤمنین یعنی در واقع اصحاب خاص و خالصی که از اول اسلام با امیرالمؤمنین همراه بودند و از امیرالمؤمنین جدا نشدند جلو می افتادند؛ از جمله جناب عمار یاسر (سلام اللَّه علیه) که مهم ترین کار را ایشان می کرد. یکی از دفعات عمار یاسر ظاهراً عمار بود استدلال کرد. ببینید چه استدلال هائی است که انسان می تواند همیشه این ها را به عنوان استدلال های زنده در دست داشته باشد. ایشان دید یک عده‌‌‌‌ای دچار شبهه شده‌‌‌‌اند؛ خودش را رساند آنجا، سخنرانی کرد. یکی از حرف های او در این سخنرانی این بود که گفت: این پرچمی که شما در جبهه‌‌‌‌ی مقابل می بینید، این پرچم را من در روز احد و بدر در مقابل رسول خدا دیدم پرچم بنی امیه زیر این پرچم، همان کسانی آن روز ایستاده بودند که امروز هم ایستاده اند؛ معاویه و عمروعاص. در جنگ احد، هم معاویه، هم عمروعاص و دیگر سران بنی امیه در مقابل پیغمبر قرار داشتند؛ پرچم هم پرچم بنی امیه بود. گفت: این هائی که شما می بینید در زیر این پرچم، آن طرف ایستاده‌‌‌‌اند، همین ها زیر همین پرچم در مقابل پیغمبر ایستاده بودند و من این را به چشم خودم دیدم. این طرفی که امیرالمؤمنین هست، همین پرچمی که امروز امیرالمؤمنین دارد یعنی پرچم بنی‌هاشم آن روز هم در جنگ بدر و احد بود و همین کسانی که امروز زیرش ایستاده‌‌‌‌‌اند، یعنی علی‌بن‌‌‌ابی‌طالب و یارانش، آن روز هم زیر همین پرچم ایستاده بودند. از این علامت بهتر؟ ببینید چه علامت خوبی است. پرچم، همان پرچم جنگ احد است؛ آدم ها همان آدم هایند، در یک جبهه. پرچم، همان پرچم جنگ احد است؛ آدم ها همان آدم هایند در جبهه‌‌‌‌‌ی دیگر، در جبهه‌‌‌‌‌ی مقابل. فرقش این است که آن روز آنها ادعا می کردند و معترف بودند و افتخار می کردند که کافرند، امروز همان ها زیر آن پرچم ادعا می کنند که مسلمند و طرفدار قرآن و پیغمبرند؛ اما آدم ها همان آدم هایند، پرچم هم همان پرچم است. خوب، این ها بصیرت است. اینقدر که ما عرض می کنیم بصیرت بصیرت، یعنی این.

 از اول انقلاب و در طول سال های متمادی، کیها زیر پرچم مبارزه‌‌‌ی با امام و انقلاب ایستادند؟ آمریکا در زیر آن پرچم قرار داشت، انگلیس در زیر آن پرچم قرار داشت، مستکبرین در زیر آن پرچم قرار داشتند، مرتجعین وابسته‌‌ی به نظام استکبار و سلطه، همه در زیر آن پرچم مجتمع بودند؛ الان هم همین جور است. الان هم شما نگاه کنید از قبل از انتخابات سال ۸۸، در این هفت هشت ماه تا امروز آمریکا کجا ایستاده است؟ انگلیس کجا ایستاده است؟ خبرگزاری های صهیونیستی کجا ایستاده اند؟ در داخل، جناح های ضد دین، از توده‌‌‌‌ای بگیر تا سلطنت‌‌‌‌‌طلب، تا بقیه‌‌‌‌ی اقسام و انواع بی دین‌‌‌‌ها کجا ایستاده‌‌‌اند؟ یعنی همان کسانی که از اول انقلاب با انقلاب و با امام دشمنی کردند، سنگ زدند، گلوله خالی کردند، تروریسم راه انداختند. سه روز از پیروزی انقلاب در بیست و دوی بهمن گذشته بود، همین آدم ها با همین اسم ها آمدند جلوی اقامتگاه امام در خیابان ایران، بنا کردند شعار دادن؛ همان ها الان می آیند توی خیابان، علیه نظام و علیه انقلاب شعار می دهند! چیزی عوض نشده. اسم شان چپ بود، پشت سرشان آمریکا بود؛ اسمشان سوسیالیست بود، لیبرال بود، آزادی طلب بود، پشت سرشان همه‌‌ی دستگاه‌‌‌های ارتجاع و استکبار و استبداد کوچک و بزرگ دنیا صف کشیده بودند! امروز هم همین است. این ها علامت است، این ها شاخص است؛ و مهم این است که ملت این شاخصها را می فهمد؛ این چیزی است که انسان اگر صدها بار شکر خدا را بکند، حقش را به جا نیاورده است؛ سجده‌‌‌‌ی شکر کنیم.۸۸/۱۰/۱۹

معنویت منطقی

اگر چنان چه سر دو راهی تابلوئی نباشد که نشان بدهد راهِ فلان جا از کجاست، طرف راست است یا طرف چپ است، این سیر کننده و رونده، به خطا خواهد افتاد. اگر چند راهی باشد، گمراه خواهد شد. شاخص باید معیّن کرد، انگشت اشاره را بایستی واضح مقابل چشم همه قرار داد تا بتوانند گمراه نشوند. در دنیائی که اساس کار دشمنان حقیقت بر فتنه‌سازی است، اساس کار طرفداران حقیقت بایست بر این باشد که بصیرت را، راهنمائی را، هرچه می توانند، برجسته‌تر کنند و این شاخص ها را، این مایزها را، این معالم‌الطریق را بیشتر، واضح‌تر، روشن‌تر در مقابل چشم مردم قرار بدهند، که مردم بفهمند، تشخیص بدهند و گمراه نشوند.۸۸/۹/۲۲

اگر امروز بخواهیم از اسلامی که با این اقتدار در صحنهی سیاست دنیا ظاهر شده است، دفاع بکنیم، هر گروهی سهم و وظیفه‌یی دارند. آنچه که وظیفه‌ی ما معممان است و آنچه که لازم است، این است که ما باید این جامعه و یا این حرکتی را که به سمت معنویت می رود، با معنویت منطقی و مستدل و صادقانه‌یی که از خود ما بروز میکند، تضمین کنیم. وظیفه‌ی امروز ما این استدر عَلَمداران دین نباید چیزی مشاهده بشود که رایحه‌ی دوری از معنویت از آن استشمام گردد؛ والّا حرکتی که به سمت معنویت است، ضربه خواهد خورد. چیزی که از آن، بوی علاقه‌مندی به دنیا و زخارف آن و خودپرستی و منیت و تنازع برای امور دنیوی استشمام بشود، هم از جهت عملی و علمی و هم از جهت عمق بخشیدن به فکر دینی و اسلامی در مردم، ضربه وارد خواهد آورد.۶۹/۲/۲۲

شناخت زمانه

یکی از اشکالات کار ما، نشناختن وضع زمانه است. بعضی ها علم و تقوا هم دارند، اما در عین حال نمیتوانند جایگاه و سنگری را که باید در آن بایستند و کار کنند، بشناسند؛ مثل کسی که در بین جبهه‌ی خودی و دشمن، سنگر و جایگاه خودش را گم می کند و جهت دشمن را اشتباه می کند؛ آتش هم می گیرد، اما گاهی آتش را روی سر دوستان میریزد. نشناختن فضای جغرافیای سیاسی و فکری دنیا و همچنین نقطه‌ی تمرکز و خط نگاه و امتداد تیر دشمن که از کمان حقد و کینه‌ی او پرتاب می شود ما را خیلی دچار اشکال می کند. باید در زمینه‌ی علمی کار کنیم؛ در زمینه‌ی سیاسی هم برای خودمان آگاهی درست کنیم؛ خود را پاکیزه کنیم و از لحاظ شخصی هم اهل تزکیه باشیم. روحانی، مظهر پاکی و پاکیزگی است.۸۴/۲/۱۱

 آنچه برای ما مهم است این است که ما در رفتار خودمان، در گذشتهی خودمان تأمّل کنیم و از ضعف های خودمان و از قوّت های خودمان درس بگیریم؛ امروز هم همین است. کسی توهّم نکند که آن کسانی که در مقابل انقلاب اسلامی با همهی قوا ایستاده بودند، امروز منصرف شدهاند؛ نه، امروز هم ایستادهاند؛ منتها هر دشمنی اگر چنانچه ناچار شد، عقبنشینی می کند؛ اگر مجبورشان کردید و وادارشان کردید به عقبنشینی، ناچار عقبنشینی می کنند؛ امّا از دشمنی منصرف نمی شوند؛ امروز مسئله در دنیا این استدشمن را باید شناخت، جبههی دشمن را باید شناخت، لبخند دشمن را نباید جدّی گرفت، نباید فریفتهی آن شد، هدف را نباید فراموش کرد؛ هدف جمهوری اسلامی عبارت است از رسیدن به آرمان های اسلام، یعنی سعادت مادّی و معنوی بشر، یعنی پیشرفت در امور زندگی مادّی و معنوی. این هدف را نباید فراموش کرد، باید دنبال کرد و باید یقین داشت که با ایمان راسخ، با ادامهی راه، با بصیرت در امور پیرامونی و مسائل جاری، با بصیرت نسبت به دشمن و بصیرت نسبت به میدان عمل و جبههی مبارزه، پیروزی قطعی است؛ این را بایست توجّه داشت. اینکه بنده مکرّر عرض می کنم افق دید نظام جمهوری اسلامی، افق روشنی است، بهخاطر این است؛ چون بحمدالله مردم ما، جوانان ما، مرد و زن ما، هم دارای ایمانند، هم دارای بصیرتند، هم دشمن را میشناسند، هم اهل کار و اهل عمل و اهل ابتکارند.۹۲/۱۰/۱۹

مهمترین برههای و زمان و مکانی که تبلیغ، آنجا معنا می دهد، جائی است که فتنه وجود داشته باشد. بیشترین زحمت در صدر اسلام و در زمان پیغمبر، زحمات مربوط به منافقین بود. بعد از پیغمبر، در زمان امیرالمؤمنین زحماتی بود که از درگیری و چالش حکومت اسلامی با افرادی که مدعی اسلام بودند، به وجود می آمد. بعد هم همین جور؛ در دوران ائمه (علیهم‌السّلام) هم همین جور؛ دوران غبارآلودگی فضا. والّا آن وقتی که جنگ بدر هست، کار، دشوار نیست؛ آن وقتی که در میدان های نبرد حاضر می شوند، با دشمنانی که مشخص است این دشمن چه می گوید، کار دشوار نیست. آن وقتی مسئله مشکل است که امیرالمؤمنین در مقابل کسانی واقع می شود که اینها مدعی اسلامند و معتقد به اسلام هم هستند؛ اینجور نبود که معتقد به اسلام هم نباشند، از اسلام برگشته باشند؛ نه، معتقدند به اسلام، راه را غلط می روند، هواهای نفسانی کار دست شان می دهداین، مشکلترین وضع است که افراد را به شبهه می‌اندازد؛ به طوری که اصحاب عبداللَّه‌بن‌مسعود می آیند خدمت حضرت، می گویند «انّا قد شککنا فی هذا القتال»! چرا باید شک کنند؟ این شک خواص، پایه‌ی حرکت صحیح جامعه‌ی اسلامی را مثل موریانه می جود. اینی که خواص در حقایق روشن تردید پیدا کنند و شک پیدا کنند، اساس کارها را مشکل می کند. مشکل کار امیرالمؤمنین، این است. امروز هم همین است. امروز در سطح دنیا که نگاه کنید، همین جور است؛ در سطح داخل جامعه‌ی خودمان که نگاه کنید، همین جور است. تبیین لازم است.۸۸/۹/۲۲

دشمن شناسی

 بصیرت در این دوران و در همهی دوران ها به معنای این است که شما خط درگیری با دشمن را تشخیص دهید؛ کجا با دشمن درگیری است؟ بعضیها نقطهی درگیری را اشتباه می کنند؛ خمپاره و توپخانهی خودشان را آتش می کنند به سمت یک نقطهای که آنجا دشمن نیست، آنجا دوست است. بعضیها رقیب انتخاباتی خودشان را «شیطان اکبر» به حساب میآورند! شیطان اکبر آمریکاست، شیطان اکبر صهیونیسم است؛ رقیب جناحی که شیطان اکبر نیست، رقیب انتخاباتی که شیطان اکبر نیست. من طرفدار زیدم، شما طرفدار عمروئی؛ من شما را شیطان بدانم؟ چرا؟ به چه مناسبت؟ در حالی که زید و عمرو هر دو ادعای انقلاب و اسلام می کنند، در خدمت اسلام و در خدمت انقلابند. خط درگیری با دشمن را مشخص کنیم. گاهی هست که یک نفری در لباس خودی است، اما حنجرهی او سخن دشمن را تکرار می کند! خب، او را باید نصیحت کرد؛ اگر با نصیحت عمل نکرد، انسان با او باید حد و مرز تعریف کند: خط فاصل. جدا می شویم. اگر بناست شما با همان احساساتی که رژیم صهیونیستی نسبت به جمهوری اسلامی دارد ولو با یک ادبیات دیگری بخواهی در مقابل جمهوری اسلامی بایستی و حرف بزنی، خب با رژیم صهیونیستی چه فرقی داری؟ اگر با همان منطقی که آمریکا در مقابل جمهوری اسلامی عمل می کند، شما بخواهی با آن منطق با جمهوری اسلامی تعامل کنی، خب شما با آمریکا فرقی نداری. این مسئله جداست. اما یک وقت هست که نه، اینجوری نیست. ممکن است اختلافات، اختلافات عمیقی هم باشد، اختلافات بزرگی هم باشد، اما انسان دشمن را با غیردشمن نباید اشتباه کند؛ دشمن حساب دیگری دارد، غیردشمن حساب دیگری دارد. خط درگیری با دشمن را باید ترسیم کرد، مشخص کرد؛ این بصیرت می خواهد. بصیرتی که ما عرض می کنیم، این است.
 یک عدهای از آن طرف میافتند، یک عدهای از این طرف میافتند. یک عدهای با دشمن هم معاملهی دوست می کنند، فریاد دشمن را هم نمی شناسند، چون از حنجرهی دیگری در میآید؛ یک عده هم از این طرف، هرکسی که اندک اختلاف سلیقهای با آن ها دارد، به حساب دشمن می گذارند! بصیرت، آن خط وسط است؛ آن خط درست است.۹۱/۷/۲۴

خواص و فتنه

 حرف، این ها است؛ ببینیدنگاه به مسائل جاری، اینجوری باید باشد؛ بصیرت سیاسی که ما می گوییم یعنی این. بفهمیم که چه کسی دارد ما را به کجا می برد، به کجا دعوت می کند، به کجا می کشانَد. آیا به سمت اهداف اسلامی داریم حرکت می کنیم؟ به سمت تدیّنِ روزافزون جامعه داریم حرکت می کنیم؟ یا آن‌چنان‌که دشمن مایل است، به سمت بی‌مبالاتی بیشتر حرکت می کنیم، به سمت دلباختگی بیشتر به اقطاب مخالف دین داریم حرکت می کنیم. آن بصیرت سیاسی، این است. اگرچنانچه این را فهمیدیم، آن‌وقت معلوم می شود که بایستی با زید باشیم یا با عمرو باشیم، یا از این حمایت کنیم یا از آن حمایت کنیم؛ در سایه‌ی این نگاه کلان باید فهمید. این هم یک مسئله است. ۹۵/۵/۵۳۱

یکی از کارهای مهم نخبگان و خواص، تبیین است؛ حقائق را بدون تعصب روشن کنند؛ بدون حاکمیت تعلقات جناحی و گروهی و بر دل آن گوینده. این ها مضر است. جناح و این ها را باید کنار گذاشت، باید حقیقت را فهمید. در جنگ صفین یکی از کارهای مهم جناب عمار یاسر تبیین حقیقت بود. چون آن جناح مقابل که جناح معاویه بود، تبلیغات گوناگونی داشتند. همینی که حالا امروز به آن جنگ روانی می گویند، این جزو اختراعات جدید نیست، شیوه‌هاش فرق کرده؛ این از اول بوده. خیلی هم ماهر بودند در این جنگ روانی؛ خیلی. آدم نگاه می کند کارهایشان را، می بیند که در جنگ روانی ماهر بودند. تخریب ذهن هم آسان تر از تعمیر ذهن استوقتی به شما چیزی بگویند، سوءظنی یک جا پیدا کنید، وارد شدن سوء ظن به ذهن آسان است، پاک کردنش از ذهن سخت است. لذا آن ها شبهه‌افکنی می کردند، سوء ظن را وارد می کردند؛ کار آسانی بود. این کسی که از این طرف، خودش را موظف دانسته بود که در مقابل این جنگ روانی بایستد و مقاومت کند، جناب عمار یاسر بود، که در قضایای جنگ صفین دارد که با اسب از این طرف جبهه، به آن طرف جبهه و صفوف خودی می رفت و همین طور این گروه‌هائی را که به تعبیرِ امروز، گردان ها یا تیپ های جدا جدای از هم بودند، به هر کدام می رسید، در مقابل آن ها می ایستاد و مبالغی برای آن ها صحبت می کرد؛ حقائقی را برای آن ها روشن می کرد و تأثیر می گذاشت. یک جا میدید اختلاف پیدا شده، یک عده‌ای دچار تردید شدند، بگو مگو توی آن ها هست، خودش را بسرعت آنجا می رساند و برای شان حرف میزد، صحبت می کرد، تبیین می کرد؛ این گره‌ها را باز می کرد.

بنابراین، بصیرت مهم است. نقش نخبگان و خواص هم این است که این بصیرت را نه فقط در خودشان، در دیگران به وجود بیاورند. آدم گاهی می بیند که متأسفانه بعضی از نخبگان خودشان هم دچار بی بصیرتیاند؛ نمی فهمند؛ اصلاً ملتفت نیستند. یک حرفی یکهو به نفع دشمن می پرانند؛ به نفع جبهه‌ای که همتش نابودی بنای جمهوری اسلامی است به نحوی. نخبه هم هستند، خواص هم هستند، آدم های بدی هم نیستند، نیت بدی هم ندارند؛ اما این است دیگر. بی بصیرتی است دیگر.۸۸/۵/۵ 

استقامت هر مسجدی و اهل هر مسجدی به عهده امام مسجد است. استقامت هر شنونده ای به عهده گوینده است. گوینده ها باید مستقیم باشند تا بتوانند مستقیم کنند.

صحیفه ی امام، ج۹، ص۴۷۹

برقراری مسجد

یک نکتهای که بنده بارها این را عرض کردهام، این است که مسجد بایستی برقرار باشد؛ که حالا خب با توجّه به آمارهایی که بیان کردند، بحمدالله تا حدودی گویا این‌جور شده، تحقّق پیدا کرده لکن باید کامل بشود. وقت نماز، مسجد باید باز باشد. هرسه وقت در مسجد باید نماز جماعت برگزار بشود؛ بنا را بر این باید گذاشت. حالا ممکن است بنده مثلاً فرض کنید توانایی ندارم که هرسه وقت بروم، خب یک نفر دیگر را حتماً آنجا بگذارم که سه وقت در این مسجد نماز اقامه بشود. و درِ مسجد از پیش از ظهر که باز می کنند برای نماز ظهروعصر، تا شب بعد از نماز عشا باز باشد؛ این‌جور نباشد که درِ مسجد را ببندند. بنده شنیدم بعضی‌ها می گفتند «عصری وارد تهران شدیم، نماز ظهروعصر می خواستیم بخوانیم، درِ هر مسجدی رفتیم بسته بود»؛ البتّه مال چند سال پیش است؛ نه، مسجد باید باز باشد.۹۵/۵/۳۱

آنچه مردم را مجتمع می کند همین ائمه جمعه و جماعات است.

صحیفه ی امام، ج۱۶، ص۲۶۰

حضور دائمی در مسجد

چرا بنده باید بشنوم که در تهران با این عظمت، برای نماز صبح در اول اذان، چندان مسجدی باز نیست و چندان نماز جماعتی برقرار نمی شود!؟ ما باید صبح ها و ظهرها و شب ها برویم و با مردم نماز بخوانیم؛ این اوّلی ترین و ضروری ترین کار ما در مساجد است. چرا باید در این شهر با این عظمت، با این همه هیاهوهای گوناگون از اطراف و اکناف، نغمه‌ی اذان در همه جای شهر شنیده نشود!؟ اذان، علامت مسلمانی است. چه کسی گفته باید در پشت بام مساجد یا در مساجد بزرگ و عمده، حتّی در سحرها ظهر و شب که جای خود را دارد از طریق بلندگو اذان نگویند؟ وقت اذان که می شود، باید تهران یکسره صدای اذان باشد. مگر این‌جا قبةالاسلام نیست؟ مگر ما این حرف را نمی گوییم؟ اینکه ظهر بشود، از ظهر یک ساعت هم بگذرد، کسی در خیابان راه برود، اما احساس نکند که ظهر شده است، آیا این قضیه با آن ادعا می سازد!؟ اگر ما مساجد را گرم نگه نداریم، در مساجد حضور نداشته باشیم و در حد توان و امکانِ یک روحانی و پیش نماز به مسجد نرسیم، چه‌طور می توانیم توقع کنیم که به هنگام اذان ظهر مردم دکان هاشان را ببندند و بیایند پشت سر ما نماز بخوانند!؟ ما باید آن‌جا باشیم تا زمینه برای آمدن مردم فراهم بشود. البته آمدن مردم هم تبلیغات و گفتن می خواهد؛ اما زمینه و مقتضی آن، عبارت از حضور ما در آن‌جاست، که متأسفانه ضعیف شده است؛ ما باید این ها را علاج کنیم.۷۰/۱۲/۱۴

نشانه نماز

باید همه نشانههای توجه به نماز و اقامه‌ی نماز را در شهر اسلامی بخصوص در شهرهائی مثل تهران و شهرهای بزرگ کشور ببینند، باید احساس کنند؛ هم مردم خودمان، هم کسانی که وارد این شهرها می شوند. نشانههای اسلامی باید واضح و آشکار باشد. ۸۷/۸/۲۹

امامان محترم جماعت اگر خود بر اثر کهولت و غیره نمی‌توانند وظیفه‌ی رابطه و اُنس و راهنمایی را برای نمازگزاران بویژه جوانان فراهم کنند، در کنار خود فضلای جوان و پرنشاط را به کار گیرند و آنان را در کار با خود شریک سازند.۸۰/۶/۱۵

question