حیات دنیا و آخرت (بهشت و جهنم)
آیه مورد بحث
« مَن كَانَ يُرِيدُ حَرۡثَ ٱلۡأٓخِرَةِ نَزِدۡ لَهُۥ فِي حَرۡثِهِۦۖ وَمَن كَانَ يُرِيدُ حَرۡثَ ٱلدُّنۡيَا نُؤۡتِهِۦ مِنۡهَا وَمَا لَهُۥ فِي ٱلۡأٓخِرَةِ
مِن نَّصِيبٍ »
کسی که زراعت آخرت را بخواهد، بر زراعتش میافزاییم و کسی که زراعت دنیا را بخواهد، اندکی از آن را به او میدهیم؛ ولی او را در آخرت هیچ بهره و نصیبی نیست. (سوره شوری، آیه۲۰)
انگیزهسازی
در کتاب «پیامهای آسمانی» کلاس هفتم درسی هست (درس سوم) که در قالب یک داستان زیبا بیان شده است. این داستان از یک جنبه، درست و معنابخش است و از یک جنبه، ناقص و شاید خطاست.
عنوان درس این است: «تلخ یا شیرین»
داستان از این قرار است که (شاید در افسانههای نقل شده) شهری بوده در کنار دریا که قانون بسیار عجیبی داشت و آن قانون این بود که اگر در فلان روز (مثلا یک روز مشخص) هر غریبهای که اول وارد شهر آنها میشد، او را به عنوان پادشاه انتخاب میکردند و بدون هیچ مقدمه و تشریفاتی لباس شاهی بر تنش میکردند و مثل یک نوکر دستوراتش را اجرا میکردند!
نقل میکنند که از قضا غریبهای در همان روز مشخص وارد شهر آنها شد و اولین کسی بود که در آن روز وارد شهر میشد. آنها هم غریبه را گرفتند و به کاخ آوردند و تشریفات شاهی او را انجام دادند.
این غریبه آدم رِند و زرنگی بود. وقتی روی تخت شاهی نشست، مدام به این ماجرا فکر میکرد که اینها روی چه حساب و کتابی من را شاه کردند؟ شاید او را با کسِ دیگری اشتباه گرفتهاند و… تا دیروز مسافری تنها و خسته بود که در شهر جایی برای خوابیدن و استراحت نداشت و امروز شاه یک مملکت شده و همه امکانات آن شهر زیر دست اوست. از هرکس در قصر سؤال میکرد، جواب او را نمیدادند که فلسفه این انتخاب چیست؟
تا اینکه یک روز با لباس مبدّل از قصر خارج شد و به بازار رفت تا شاید از حکمت این کار سر در بیاورد. ناگهان پیرمردی او را شناخت و به او گفت: جناب سلطان شما با این وضع و لباس اینجا چه میکنید؟! الآن باید داخل قصر باشید!
شاه هم پیرمرد را آرام کرد و به گوشهای برد و گفت: از تو خواهشی دارم و آن اینکه حکمت کار این مردم را برایم آشکار کنی که چرا مرا شاه خود کردهاند.
آن پیر هم حکمت این کار مردم را برایش گفت وبرای او نقل کرد که مردم این شهر یک سنّت و رسمی دارند و آن این است که هر سال در فلان روز جلوی دروازه شهر جمع میشوند و اولین نفری که وارد شهر میشود را به عنوان پادشاه انتخاب میکنند و بعد از یک سال، او را عزل کرده، سوار بر قایقی به سمت جزیرهای تبعید میکنند!
غریبه که آدم رِندی بود، پرسید: آن جزیره کجاست؟
سؤال را دقت کنید؛ میپرسد: «آن جزیرهای که بعد از یک سال مرا به آنجا میفرستند، کجاست؟»
پیرمرد آرام و آهسته آدرس جزیره را به او گفت.
غریبهای که شاه شده بود، در مورد این ماجرا خیلی فکر کرد که یک سال بیشتر مهلت ندارد و بعد از یک سال، این سفره جمع میشود و او بقیه عمر را باید در جزیرهای به سر ببرد که هیچ امکاناتی ندارد و… پس تصمیمش را گرفت و از فردای آن روز با برنامهریزی، امکاناتی که داشت را بسیج کرد و شروع کرد به بار زدن کشتی، برای اینکه جزیره را بسازد.
قصر مجللی برای خودش در جزیره ساخت همه امکانات را هم در آن فراهم کرد؛ گاو و گوسفند و کشاورزی و… پیشبینی تمام امکانات را کرد و در عرض آن یک سال آنجا را ساخت؛ تا اینکه لحظه موعود فرا رسید.
دید نیمهشب نگاهبانانش که تا دیروز اطاعتش را میکردند، بر سرش ریختند و او را دستگیر کردند. لباس شاهی را از تنش درآوردند و دوباره همان لباس رعیتی را بر تنش کردند و دست و پای او را بستند. حتی نگذاشتند یک حبّه قند با خودش از قصر بیرون ببرد. هر چه مربوط به مقام شاهیاش بود، گرفتند و فقط وسایل روز اولش را به او دادند؛ یک بقچه و یک چوبدستی.
همانطور دستبسته او را کنار ساحل آوردند و سوار قایق کردند و به سمت جزیره مورد نظر بردند. وقتی او را سوار قایق کردند و به سمت جزیره میبردند، در دلش رقص و شادی بود و با خوشحالی تمام به سمت جزیره میرفت؛ درحالیکه شاهان قبلی با حسرت و اندوه به سمت جزیره میرفتند. او به سمت جزیرهای میرفت که آبادش کرده بود و همه امکانات را برای حیات خود در آنجا فراهم کرده بود.
این داستان به احتمال فراوان یک افسانه است؛ ولی افسانه زیبا و حکمتآمیزی است. داستانی است که بر اساس سنتهای عالم، هر لحظه مسافرانی دارد که آن را تجربه میکنند. کسانی که مهلت آنها تمام میشود و آنها کفنپیچ بدون اینکه اجازه دهند چیزی از اموالش را با خودش بردارد، با دست خالی به سوی قبر میبرند. کسانی که جزیره خود را از قبل آباد کرده باشند؛ رقصکنان وارد قصری که ساختهاند میشوند؛ چنانکه حضرت امیر(علیه السلام) در مورد متقین و رابطه آنها با مرگ میفرماید:
«لَوْلاَ الاْجَلُ الَّذِی کَتَبَ اللّهُ عَلَیْهِمْ لَمْ تَسْتَقِرَّ أَرْوَاحُهُمْ فِی أَجْسَادِهِمْ طَرْفَةَ عَیْن، شَوْقاً إِلَى الثَّوَابِ»؛[۱] اگر نبود مدت و اجلی كه خداوند بر آنها نوشته است، روح آنان از اشتياق ملاقات خدا در بدنهايشان يك لحظه آرام نمیگرفت.
اين نكته بسیار لطيفى است كه آب تا وقتى كه آب است، به ته ليوان قانع است و حتی جای اضافى هم دارد؛ ولى وقتى حرارتی برایش ايجاد مىشود، مولكولها و اتمهايش ازهم بازمىشوند و ديگر در آن قرار نمىگيرد؛ بلکه تبخير میشود؛ يعنى اگر درپوشى روی لیوان نباشد، يك آن قرار نمىگيرد و بيرون مىرود.[۲]
حرارت و شوقی که مرگآگاهی و فهم و معرفت به برزخ و آخرت در دل مؤمن ایجاد میکند، او را بی تاب رفتن میگرداند و حتی اگر در این دنیا در قصر هم باشد، ولی این قصر را زندان خود میداند: «الدّنيا سِجْنُ المؤمِن»؛[۳] به سبب معرفتی كه در او شكل گرفته؛ يعنى بزرگتر از دنيا را فهمیده و آن را آباد کرده است. ولی دنیا برای کافر، بهشت است: «وَ جَنّةُ الْكافِر»؛ برای اینکه کافر از دین برزخ چشمپوشی کرده و به همان چند روز پادشاهی دنیا دلخوش بود؛ به همین دلیل وقتی او را از تخت به زیر میکشند و به سمت جزیره میبرند، با نگاه حسرتی به پشت سرش نگاه میکند؛ چون مقصد پیش رویش را نساخته است.
مثل برخی که عکسهای آلبومشان را با حسرت نگاه میکنند و همیشه در حسرت گذشتهاند و غصه این را میخورند که چرا فلان مسافرت دنیایی کوتاه بود؟! چرا فلان مهمانی تمام شد؟! چرا چین و چروک صورتم زیاد شد؟! حسرت برای کسی است که جزیرهاش آباد نیست.
سؤال: چرا جزیرهها آباد نیست؛ آن هم جزیرههایی که بسیار بزرگتر از شهر و دیار من است؟ جزیرههایی که وسعتی به اندازه آسمان و زمین برای انسان دارند؟![۴]
دلیل اینکه جزیرههایی با این وسعت آباد نیست، به نوع نگاه و معرفت و آگاهی ما به آخرت بازمیگردد. برخی گمان میکنند که اگر آخرتی باشد، آن آخرت در یک مکان و زمان دیگر برپا خواهد شد! درحالیکه آخرت، همین الآن برپاست و همین الآن دسترسی به جزیره بینهایت برای ما فراهم است. کسانی که استعداد لازم را دارند، هر روز به جزیره و برزخشان میروند و فرایند ساخت و سازهای خود را میبیینند و هر جا کم و کاستی داشته باشند، از حیات دنیا برای بر طرف کردن آن بهره میگیرند.
برزخ و آخرت جایی پشت کره مریخ یا در یک کهکشان دیگر نیست! برزخ و آخرت در آسمانها در قعر سیاه چالهها و ستارهها نیست! برزخ و آخرت در زمان آینده اتفاق نمیافتد که بگوییم هنوز تولید نشده! برزخ و آخرت همین الآن برپاست؛ همین الآن موجود است و همین الآن در دسترس است.
سؤال: اگر همین الآن هست، پس کجاست؟ چرا ما نمیبینیم؟
جواب: برزخ و آخرت در باطنِ همین دنیاست.
پس بحث در ظاهر و باطن است و باطن به معنای پشت و درون نیست که گمان کنیم مثلاً از عمق پانصد کیلومتری زمین به بعد، برزخ آغاز میشود! بلکه این باطن را میتوانیم در درون خودمان شهود کنیم.
شاید جزیره آن مرد غریبهٔ رِند که پادشاه شده بود، از محل زندگی و حکمرانیاش چند کیلومتر فاصله داشت، ولی جزیره و برزخ من بسیار به من نزدیک است و آن در درون خودم است؛ همراه من است و هیچ فاصلهای بین من و جزیرهای که میخواهم در آن حیات برزخی داشته باشم نیست، جز یک فاصله!
آن فاصله، پرده غفلت و مشغول شدن به حیات صرفاً دنیایی است؛ وگرنه در آیات قرآن میفرماید: برای دیدن برزخ و آخرت، تنها کاری که اتفاق میافتد، این است که پردهٔ غفلت را با مرگ کنار میزنیم: « فَبَصَرُكَ ٱلۡيَوۡمَ حَدِيدٞ ».[۵]
چشم انسان تیزبین میشود و این آخرتی را که الآن برپاست و وجود دارد و در یک کرهٔ دیگر نیست را میبیند. آخرتی که در باطن این ظاهر است؛ آخرتی که به او میگویند به تو خیلی نزدیک بود، ولی تو از آن غافل بودی « لَّقَدۡ
كُنتَ فِي غَفۡلَةٖ مِّنۡ ».[۶] در آیه، تعبیر غفلت بهکار برده، نه تعبیر جهل! مثل کسی که عینک روی دماغش است، ولی دنبال عینکش میگردد. او فرق دارد با کسی که نمیداند عینکش را کجا گذاشته یا اصلا عینک چیست! کسی که عینک روی دماغش است، با عینک میبیند، ولی متوجه حضور عینک نیست و از دیگران میپرسد: شما عینک مرا ندیدید؟! به این شخص میگویند «غافل». تعبیر لطیفی که در پایان این جمله از آیه آمده، کلمه «هذا» است، نه «ذلک». هذا یعنی دم دستت بود؛ دور نبود؛ جای دیگر و زمان دیگر نبود؛ بلکه در باطن همین ظاهر بود. تنها اتفاقی که با مرگ برای انسان پدید میآید، این است که پرده غفلت را برمیدارند « فَكَشَفۡنَا عَنكَ غِطَآءَكَ ».[۷]
پس رابطه مستقیم بین این ظاهر و باطن وجود دارد که با برداشت از آیهای که تلاوت شد، دنیا مزرعه آخرت میشود. «مزرعه آخرت است»، یعنی چه؟ تعبیر مقام معظم رهبری چنین است:
اسلام دنیا را هم جزو آخرت میداند. همین زندگی شما، همین تجارت شما، همین درس خواندن شما، همین کار اداری شما، همین کار سیاسی شما، جزو آخرتِ شماست. دنیا هم قطعهای از آخرت است، یا این کارهایی است که شما با نیّت خوب بهجا میآورید. این حسنهای است که در آخرتْ شما را به قُربات الهی و مقامات معنوی میرساند. یا خدای نکرده با نیّت بد، با نیّت خودخواهی و خودپرستی این عمل را انجام میدهید، که آن وقت موجب انحطاط و تنزّل و سقوط در درکات است. اسلام اینگونه است. تمام محیط زندگی ما، تمام تلاشهای دنیایی ما، بخشی از آخرت است. دنیا و آخرت، جدا نیست. بد، آن است که این تلاش مادّی روزمرّه مربوط به زندگی این نشئه را، شما با نیّت بد انجام دهید. آن دنیای مذمومی که گفتهاند، این است. اما این نشئه، از آن نشئه جدا نیست. این عالم، از آن عالم جدا نیست. این عالم، مزرعه آن عالم است. مزرعه یعنی چه؟ مگر میشود محصول را از غیر مزرعه چید؟ این، نهایت وحدت وهماهنگی و یکی بودن را میرساند. [۸]
ایشان در جای دیگر میفرماید:
یعنی اگر ما دانهای را در این زمین کاشتیم، در همین زمین هم باید برداشت کنیم. مگر میشود محصول را از غیر مزرعه برداشت کرد؟! این نهایت وحدت و هماهنگی و یکی بودن را میرساند.[۹]
جزیره ما ملازم با ماست؛ جزیره ما باطن اعمالی است که انجام میدهیم و یک روز مجبوریم این باطن را با مرگ مشاهده کنیم و با مرگ در آن، به حیات خود ادامه دهیم؛ ولی چگونه حیاتی؟
حضرت امام(ره) در مورد تلازم باطن اعمال با انسان میفرمایند:
تجسّم اخلاق و اعمال و لوازم آنها و ملازمۀ آنها با انسان، از مابعد موت تا قیامت کبری و از آن به بعد تا تنزیه و قطع رابطه به وسیله شدّتها و عذابها در برازخ و جهنّم و عدم امکان ربط با شفیع و شمول شفاعت، امری است که احتمال آن کمر انسان را می شکند و مؤمنان را به فکر اصلاح به طور جدّی میاندازد. هیچکس نمیتواند ادّعا کند که قطع به خلاف این احتمال دارد؛ مگر آنکه شیطان نفسش چنان بر او مسلّط باشد و با او بازی کند و راه حق را بر او ببندد که او را منکر روشن و تاریک کند، و چنین کوردلان بسیار هستند. خداوند منّان ما را از شرّ خودمان حفظ فرماید.[۱۰]
[۱]. نهج البلاغه، خطبه۱۹۳.
[۲]. صفائی حائری، تو مىآيى، ص۶۱.
[۳]. شیخ صدوق، الفقيه، ج۴، ص۳۶۲.
[۴]. «وَ جَنَّةٍ عَرْضُها كَعَرْضِ السَّماءِ وَ الْأَرْض». حدید، آیه۲۱.
[۵]. سوره ق، آیه۲۲.
[۶]. همان.
[۷]. همان.
[۸]. بیانات در دیدار کارگزاران نظام، ۲۰/۱۰/۷۲، دسترسی در:
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2698
[۹]. همان.
[۱۰]. صحیفه امام(ره)، ج۱۶، ص۲۲۳ و ۲۲۴.