۲۱. گره‌های دوست‌داشتنی! – آیه ۵۵ مائده

به نام والی والا، قسم به نام علی            علی امام من است و منم غلام علی

تسلیت عرض می‌‌‌‌کنم شهادت مولای متقیان، حضرت امیر بیان و کلام، آقاجانمان امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) را خدمت همه شما عزیزان عزادار علوی. ان‌شاءالله که این اندک‌عزاداری‌ها و عبادت‌‌‌های ما مورد قبول خدای متعال قرار گرفته باشد.

غریبم آشنایم جز علی نیست                   انیس ناله‌هایم جز علی نیست
اسیرم، مستمندم، بی‌نوایم                       خدا داند نوایم جز علی نیست
دلم تا شهر کوفه پر کشیده                     که من حال و هوایم جز علی نیست

الهی که حضرت علی(علیه السلام) نگهدار همه شما عزیزان قرآنی باشد. شادی روح ملکوتی حضرت بلند صلوات بفرستید.
«ٱللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم»

وقتی صفحات تاریخ را ورق می‌زنیم، ماجرای امامت و خلافت حضرت علی(علیه السلام) پر است از نکات ظریف، دقیق و البته درس‌آموز.

وقتی به قضایای پس از شهادت رسول خوبی‌‌‌ها(صلی الله علیه) نگاه می‌‌‌‌کنیم، سؤالات بسیاری ذهن ما را درگیر می‌‌‌‌کند؛ ازجمله این سؤال مهم که: چرا وقتی حق خلافت را از حضرت امیر(علیه السلام) گرفتند، حضرت برای بازپس‌گیری آن اقدام سریعی انجام ندادند؟! به قول امروزی‌‌ها: چرا حضرت پاتک نزدند؟!

همان‌‌طور که می‌دانید، پس از شهادت حضرت رسول(صلی الله علیه) اتفاقات ناگواری برای جامعه و امت اسلامی رخ داد؛ اتفاقاتی که باعث شهادت حضرت صدیقۀ طاهره؟عها؟ شد؛ آن هم با وضعیتی که همه شما می‌دانید. نکته‌‌‌‌ای که اینجا مطرح است، سکوت حضرت در کنار قدرت بالای ایشان است. همه از قدرت خدادادی حضرت امیر(علیه السلام) باخبریم. امیرالمؤمنین(علیه السلام) خیبرشکن است؛ تنها مبارز بدون زره است؛ محافظ بی‌نظیر پیامبر(صلی الله علیه) در جنگ احد است؛ مدال «لا فَتی اِلاّ عَلی، لا سَیفَ اِلاّ ذُوالفَقار» را بر گردن دارد؛ دوم‌شخص عالم هستی پس از رسول خداست. حالا با این همه هیبت و شوکت، حضرت سکوت می‌کنند! چرا؟!

اجازه بدهید جواب این سؤال مهم را از زبان خود حضرت بیان کنیم.

امیرالمؤمنین(علیه السلام) دراین‌باره می‌‌‌‌فرمایند:
«وَ ايمُ اللّهِ لولا مَخافةُ الفُرقَةِ بَيْنَ المسلمينَ»؛ سوگند به خدا اگر بيم آن نبود كه مسلمانان پراكنده شوند، «وَ أن يَعودوا إلَى الكفرِ و يَعْوَرَّ الدِّينُ» و به كفر بازگردند و دين صدمه ببيند، «لَكُنّا قد غَيّرْنا ذلكَ ما استَطَعْنا»؛ بی‌گمان تا آنجا كه توان داشتيم، اين وضع را دگرگون می‌ساختيم.[۱]

حضرت می‌فرمایند: من به این دلیل این کار را انجام ندادم، چون می‌ترسیدم که میان امت اسلامی اختلافی پیش بیاید و باعث جدایی و افتراق بین مردم شود؛ لذا سکوت کردم و از حق خود گذشتم.

این یعنی توجه ویژه حضرت به اتحاد و پیوستگی جامعه. همان پیوستگی که معنای ولایت بود. این ولایت آن‌قدر مهم است که حتی حضرت زهرا؟عها؟ برای تحقق آن فدا می‌شود و حق امیرالمؤمنین(علیه السلام) غصب می‌شود.

همان‌‌طور که می‌‌‌‌دانید، پیوستگی و اتحاد بین امت، خودبه‌خود محقق نمی‌شود؛ یعنی نمی‌شود که بدون دخالت عامل بیرونی، این اتحاد ایجاد شود. لازمه اتحاد این است که پیوستگی حول یک محور ایجاد شود. حتما باید یک نفر باشد تا بتوانیم به گرد او متحد شویم و با یگدیگر پیوستگی ایجاد کنیم.

در جلسات گذشته گفتیم که انبیا آمدند تا جامعه الهی ایجاد کنند؛ یعنی جامعه‌ای که تمام حرکات و رفتارها و دستورات از جانب خدا باشد و رنگ‌وبوی الهی داشته باشد. به معنای دیگر: باید تمام عزل ونصب‌ها توسط خدا صورت بگیرد. در اینجا نیز خدای متعال مشخص می‌کند که جامعه اسلامی حول چه کسی باید جمع شود و اجتماع کند. اگر خداوند چنین امر مهمی را بیان نکند، در واقع نمی‌توانیم انتظار پیوستگی و اتحاد یا به تعبیر دیگر ولایت را داشته باشیم.

اما خدای متعال چه کسی را به ما معرفی کرده است؟ آیه ۶ سوره احزاب، همین موضوع را برای ما روشن می‌‌‌‌کند. خداوند در این آیه می‌‌‌‌فرماید:
«ٱلنَّبِيُّ أَوۡلَىٰ بِٱلۡمُؤۡمِنِينَ مِنۡ أَنفُسِهِمۡ»؛ پیامبر برای مؤمنان حتی نسبت به خودشان هم اولویت بیشتری دارد. یعنی چه؟ یعنی ولایت پیامبر(صلی الله علیه) برتر از ولایت هرکسی و حتی خود انسان است، «وَأَزۡوَٰجُهُۥٓ أُمَّهَٰتُهُمۡۗ وَأُوْلُواْ ٱلۡأَرۡحَامِ بَعۡضُهُمۡ أَوۡلَىٰ بِبَعۡضٖ فِي كِتَٰبِ ٱللَّهِ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ وَٱلۡمُهَٰجِرِينَ» و همسران پیامبر به عنوان مادران مؤمنان شمرده می‌شوند و برخی از خویشاوندان از برخی دیگر به انسان نزدیک‌تر و سزاوارترند.

شما تصور کنید که در میدان جنگ هستید و یک نفر هم دیده‌بان به شدت قوی و توانمند و با امکانات کامل هم هست. او مسلط بر دشمن است و تمام ظرفیت‌های جبهه خودی را نیز می‌داند. ولی یک مشکل وجود دارد: آن هم اینکه ما با او راه ارتباطی نداریم! خب وقتی ما نتوانیم با او مرتبط شویم، این دیده‌‌بانی او به چه کار ما می‌آید؟! از کجا باید دستورات او را بدانیم تا در معرکه اجرا کنیم؟! ما به این ارتباط نیاز داریم؛ پس حتماً باید ارتباط خود را با او قوی و دائمی کنیم.

در جامعه اسلامی، تمام رفتارها را خدا مشخص می‌کند. اگر بخواهیم یک جامعه و امت که ولایت و پیوستگی دارند، تمام نیروی خود را در یک جهت و به سوی یک هدف حرکت دهند، باید بر یک نقطه قدرت، متمرکز شود؛ نقطه‌ای که در متن جامعه اسلامی باشد. باید جایی باشد که تمام انرژی‌ها و ظرفیت‌ها به آن نقطه بپیوندد؛ همه از آنجا الهام و دستور بگیرند و همه از او حرف بشنوند و او تمام جوانب کار را بداند؛ مصالح و مفاسد را بداند؛ درست مثل دیده‌بانی قوی که در برجک دیده‌بانی همه تحرکات دشمن را رصد می‌کند.

لازم است یک رهبر و یک فرمانده و یک قدرت متمرکزی در جامعه‌ی اسلامی وجود داشته باشد تا بتواند با آگاهی کامل عمل کند. این رهبر دقیقاً مثل نخ تسبیح عمل می‌کند. تمام ظرفیت‌ها را دور هم جمع نگه می‌دارد. این پیوستگی اجتماعی و ولایی که ما در ذهن داریم، دقیقاً به همین معناست. این شخص را خدای متعال در قرآن به ما معرفی می‌‌‌‌کند و در آیه ۵۵ سوره مائده می‌‌‌‌فرماید:
«إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ»؛ سرپرست و ولیّ شما، تنها خداست و پیامبر او، «وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱلَّذِينَ يُقِيمُونَ ٱلصَّلَوٰةَ وَيُؤۡتُونَ ٱلزَّكَوٰةَ وَهُمۡ رَٰكِعُونَ»؛ و آن‌ها که ایمان آورده‌اند؛ همان‌‌‌ها که نماز را برپا می‌دارند و در حال رکوع، زکات می‌دهند. یعنی امیر مؤمنان و پس از ایشان فرزندان پاک ایشان(علیهم السلام).

این همان معنای ولایتی است که ما غالباً در ذهن داریم. اما اگر به معنای اولی و قرآنی ولایت برگردیم که در جلسه پیش از آن صحبت کردیم، ضروری است به کتاب «طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن» از مقام معظم رهبری(حفظه الله) مراجعه کنیم. حضرت آقا صراحتاً می‌‌‌‌فرمایند که اگر امت اسلامی بخواهد به آن ولایتی که در قرآن مطرح شده برسد، دو جهت داخلی و خارجی را باید مراعات کنند. ایشان می فرمایند:
یک جهت، جهت ارتباطات داخلی است، در داخل جامعۀ اسلامی؛ یک جهت، جهت ارتباطات خارجی است؛ یعنی رابطۀ عالَم اسلام و امت اسلامی و جامعۀ اسلامی با جوامع دیگر.[۲]

یعنی ارتباطات جامعه اسلامی در دو حیطه قابل بررسی است: اول ارتباطات داخلی و دیگری ارتباطات خارجی.

همان‌‌طور که از نام ارتباطات داخلی پیداست، یعنی هر اتفاقی که بین خود جامعه رقم می‌‌‌‌خورد. لذا ولایت در حیطه ارتباطات داخلی، یعنی همان هم‌‌بستگی و اتحادی که دیروز از آن صحبت کردیم.

حضرت آقا در این باره می‌‌‌‌فرمایند:
در زمینۀ ارتباطات داخلی، امت اسلامی آن وقتی دارای ولایت به معنای قرآنی است که کمال هم‌بستگی و اتصال و ارتباط و اتحاد صفوف و فشردگی هرچه بیشتر آحاد و جناح‌‌‌های گوناگون را در خودش تأمین کند. هیچ‌‌‌گونه تفرّق و اختلافی در سرتاسر امت عظیم اسلامی نباشد.[۳]

جامعه‌‌‌‌‌ای که به دنبال رسیدن به اهداف والاست، حق ندارد دچار اختلافات بشود. قطره‌‌‌های باران را دیده‌‌اید؟ اگر قرار باشد که هر کدام برای خودشان به یک طرفی ببارند، هیچ برگی را خیس نخواهند کرد و اثرگذاری خاص خود را نخواهند داشت. قطره‌‌‌های باران، تا زمانی که در کنار یکدیگر قرار نگیرند و یک جامعه بارانی را تشکیل ندهند، فایده‌ای نخواهند داشت. اما اگر با هم اتصال پیدا کردند، در کمترین زمان بارش، یک جوی آب یا یک نهر را تشکیل می‌دهند و در کوچه و خیابان‌های دیگر هم جوی و نهر شکل می‌گیرد. این جوی‌‌‌ها و نهرها اثرگذاری اندکی دارند، اما وقتی همین نهرها به‌هم متصل و باهم متحد شوند، سیل به وجود می‌آورند و قدرت آنها زیادتر می‌شود و سرانجام اگر این سیل‌‌‌ها و رودخانه‌ها هم باهم اتصال پیدا کنند و به شکل یک دریا درآیند، قدرتشان به جایی خواهد رسید که یک موج از آن دریا، قادر خواهد بود کشتی‌‌‌های غول‌‌پیکر را درهم بشکند.

جامعه ما هم همین‌‌طور است. اگر افراد جامعه به صورت فردی رفتار کنند و کاری به دیگران نداشته باشند، تقریباً هیچ اثری نخواهند داشت؛ حتی اگر ۱۰۰میلیون نفر باشند؛ اما اگر همین تعداد اندک دست در دست هم بدهند و اتصال و هم‌‌بستگی خودشان را زیاد کنند، به‌‌راحتی «میهن خویش می‌کنند آباد».[۴]

دوستان عزیز! باور کنید که بدون اتصال و هم‌‌بستگی، نباید انتظار انجام کارهای بزرگ و شگفت‌انگیزرا داشته باشیم. تا حالا قالی بافته‌اید؟ یا بافتن قالی را از نزدیک دیده‌اید؟ کسانی که اهل قالی بافتن هستند، می‌دانند که برای بافتن قالی، هر کسی باید وظیفه خودش را انجام بدهد و نقش‌‌‌ها مشخص و تعیین شده است. اگر کسی گفت: من کاری به بافتن دیگران ندارم و خودم هر جور دلم خواست، می‌‌‌‌بافم، نتیجه این قالی بافتن چه می‌‌‌‌شود؟!

اصلاً نتیجه‌ای نخواهد داشت! یکی دوست دارد با رنگ قرمز ببافد؛ دیگری از رنگ آبی خوشش می‌آید؛ آن یکی می‌گوید: به نظرم باید دار قالی را پایین بیاوریم و به همین اندازه بسنده کنیم! در چنین حالتی اصلاً چیزی از قالی باقی می‌‌‌‌ماند؟!

خلاصه و در یک کلام: هر که هر چه دلش خواست، یعنی نابودی و دیگر هیچ!

ما برای داشتن جامعه‌‌‌‌ای قوی باید هم‌‌‌بستگی و اتحاد داشته باشیم؛ آن هم در تمام شئون زندگی؛ نه اینکه در یک مسئله‌ای مردم با هم متحد باشند، ولی در مسئله‌ای دیگر اختلاف داشته باشند. باید در همه مسائل این اتحاد رعایت شود. از مسائل سیاسی گرفته تا اجتماعی و فرهنگی و هنری و حتی امور شخصی مثل سبک زندگی. جامعه اسلامی باید از تمام زوایا با هم متحد باشد. دوستان، گره خوردن خیلی از جاها خوب نیست، اما گره خوردنی که در مسیر ولایت الهی باشد، نه‌‌تنها خوب است، بلکه دوست‌‌داشتنی هم است. گره‌‌‌های دوست‌داشتنی همان دست‌‌‌ها و باورهای به‌‌هم‌‌پیوستۀ امت اسلامی است.

این از ارتباطات داخلی. حالا برویم سراغ ارتباطات خارجی. مقام معظم رهبری در همان کتاب «طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن» می‌‌‌‌فرمایند:

در زمینۀ روابط خارجی، عالَم اسلام باید سعی کند، امت اسلامی باید سعی کند، روابط خود را با دنیای غیرمسلمان و غیر این امت، جوری تنظیم کند که یک ذره تحت فرمان آنها قرار نگیرد؛ یک ذره تحت تأثیر افکار آنها قرار نگیرد.[۵]

یعنی شما باید حواست به ارتباطاتت با دنیای غیرمسلمان‌‌‌ها باشد!

شاید این سؤال مطرح شود که آیا این جمله یعنی ما باید با سایر کشورها قطع رابطه کنیم؟! با این بیان، یعنی ما باید برای همیشه با دولت‌‌‌هایی که اسلام را قبول ندارند، خداحافظی کنیم؟!

دوستان به این نکته باید خیلی توجه داشته باشیم که وقتی می‌گوییم رابطه با دولت‌‌‌ها و امت‌‌‌های غیرمسلمان قطع است، به این معنا نیست که باید در انزوای سیاسی  به‌‌‌سر ببریم! خیر، اتفاقاً برعکس. ما هم روابط سیاسی داریم، هم روابط اقتصادی داریم، هم روابط دیپلماسی داریم. ما در آن کشورها سفیر باید داشته باشیم؛ اما با لحاظ شرایط آن. حضرت آقا می‌فرمایند که شما حق ندارید با آنها پیوستگی داشته باشید. در این نوع ارتباطات، ولایت ممنوع است؛ هم‌بستگی و اتحاد ممنوع است! شما حق ندارید جوری ارتباط داشته باشید که او فرمانروای شما باشد.

این بیانات حضرت آقا یعنی اتفاقاً ارتباط معمولی نیاز است، اما ولایت طاغوت ممنوع است؛ چه در داخل و چه در خارج.

خلاصه و در یک کلام: ارتباطی که باعث ضعف و تسلط دشمن بر ما شود، ممنوع است.[۶]

خلاصه اینکه انبیا آمده‌اند تا جامعه الهی ایجاد کنند و این جامعه شکل نمی‌‌‌‌گیرد، مگر با اتحاد و هم‌بستگی. البته ارتباط با خارجی‌‌‌ها هم باید به گونه‌‌‌‌ای باشد که تحت فرمان آنها نباشیم.

بارالها! به حق اهل‌بیت و قرآن، توفیق داشتن جامعه‌‌‌‌ای متحد را به ما عنایت بفرما؛ الهی آمین!
پروردگارا! به رهبر عزیزتر از جان ما، امام خامنه‌ای(حفظه الله) سلامتی و طول عمر باعزت عنایت بفرما؛ الهی آمین!

شادی دل دوم شخص عالم هستی بعد از رسول خدا(صلی الله علیه)، وجود نازنین امیر بیان و کلام حضرت علی(علیه السلام) بلند صلوات بفرستید.
«ٱللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم»


[۱]. شیخ مفید، الأمالي، ص۱۵۵، ح۶.
[۲]. طرح کلی اندیشه اسلامی در قران، جلسه بیست‌وچهارم، دسترسی در:
https://manviat.ir/links_of_the_islamic_ummah/
[۳]. همان.
[۴]. برگرفته از  بیانات حضرت امام خمینی(ره)، صحیفه امام، ج۴، ص۲۳۰.
[۵]. همان.
[۶]. درصورت داشتن زمان می‌توان از دو داستان زیر نیز استفاده کرد:
در زمان امام باقر(ع) در جامعه اسلامی نمی‌دانستند که ضرب سکه چگونه است؛ لذا این امر باعث شده بود که دولت‌ روم بتواند جامعه اسلام را تحدید کند. امام در این موقع با اینکه با حکومت موجود مخالف است، ولی دستور ضرب سکه را به‌ آنها می‌دهد تا مبادا دشمن بر جامعه مسلط شود.
این مسئله در زمان ما نیز اتفاق افتاده است. نقل می‌‌کنند: شهید ابوترابی که معروف به «سید اسرا در زندان‌های عراق» بودند، یکی از افسران بعثی ایشان را در اردوگاه به‌شدت شکنجه می‌کرد. شکنجه‌های ایشان خیلی دردناک است. خاطرات اسارت ایشان را در کتابی به نام «پاسیاد پسر خاک» جمع‌‌‌آوری کرده‌اند که توصیه می‌کنم حتما مطالعه کنید. یکی از شکنجه‌های ایشان این بود که میخ‌‌های فولادی را در سر ایشان فرو می‌کردند! یک روز قرار شد از صلیب سرخ جهانی برای بازدید به این اردوگاه بیایند. وقتی از صلیب می‌آمدند، اسامی اسرا را می‌نوشتند و نام آنها به عنوان اسیر ثبت می‌شد. این اتفاق باعث می‌شد که با این فرد با توجه به قوانین بین‌المللی رفتار شود و دیگر اذیت و شکنجه صورت نگیرد. وقتی مأمور صیلب سرخ به آقای ابوترابی رسید، از او سؤال کرد که کسی شما را اینجا شکنجه می‌کند؟ ایشان جواب دادند خیر! مأمور وقتی ظاهر سید را دید، متوجه شد که او به‌‌شدت شکنجه می‌شود؛ لذا رو به سید کرد و گفت: می‌خواهید اسم شما را هم در لیست اسرا بنویسم؟ باز سید جواب منفی داد و آنها رفتند. بعد از رفتن مأمورین صلیب سرخ، افسر بعثی پیش سید آمد و گفت چرا نگفتی که شکنجه می‌شوی؟! چرا اسم خود را در لیست اسرا ننوشتی تا نجات پیدا کنی؟! جواب سید ابوترابی دقیقاً مبنای بحث ماست. ایشان گفتند: من و شما هر دو مسلمان هستیم. درست است که با هم اختلاف داریم، ولی مسلمان هستیم؛ اما مأمور صلیب سرخ، یک غیرمسلمان است و در دین ما اجازه نداده‌اند که غیرمسلمان بر مسلمان مسلط شود.