۱۸. تعهد ایمان به نبوّت – آیه ۵۱ نور

آیه مورد بحث

«إِنَّمَا كَانَ قَوۡلَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ إِذَا دُعُوٓاْ إِلَى ٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ لِيَحۡكُمَ بَيۡنَهُمۡ أَن يَقُولُواْ سَمِعۡنَا وَأَطَعۡنَاۚ وَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُفۡلِحُونَ » 

گفتار مؤمنان هنگامى كه آنان را به سوى خدا و پيامبرش مى‏خوانند تا می‌‌انشان داورى كنند، فقط اين است كه مى‏گويند: شنيديم و اطاعت كرديم و اينانند كه رستگارند.[۱] (سوره نور، آیه۵۱)

مقدمه

در روایات آمده است: در سالی كه مردم مدينه گرفتار خشكسالى و گرسنگى و افزايش نرخ اجناس شده بودند، «دحيه» با كاروانى از شام فرارسيد و با خود مواد غذايى آورده بود؛ درحالى‌‌كه روز جمعه بود و پيامبر؟ ص؟ مشغول خطبه‌‌های نماز جمعه بودند. طبق معمول براى اعلام ورود كاروان طبل زدند و حتى بعضى ديگر آلات موسيقى را نواختند و مردم با سرعت خود را به بازار رساندند. در اين هنگام مسلمانانى كه در مسجد براى نماز اجتماع كرده بودند، خطبه را ر‌‌‌ها كرده و براى تأمين نيازهاى خود به سوى بازار شتافتند. تن‌‌‌ها دوازده مرد و يك زن در مسجد باقى ماندند آيه نازل شد و آن‌‌‌ها را سخت نکوهش كرد. پيامبر(ص) فرمود: «اگر اين گروه اندك هم مى‏رفتند، سنگ از آسمان بر آن‌‌‌ها مى‏باريد».[۲]

تاکنون در مورد وفای یاران پیامبر(ص) زیاد شنیده‌‌ایم که ایشان یاران با وفایی داشتند. این یک روی سکه است؛ اما این سکه طرف دیگری هم دارد که در آیات قرآن از آن فراوان سخن گفته شده است. به عنوان نمونه: همین شأن نزولی که خدمت شما از تفسیر شریف «البرهان» نقل کردم، نمونه‌‌‌‌ای از بی‌وفایی و بی‌ادبی یاران پیامبر(ص) به ایشان بود. پیامبر مشغول خطبه‌‌‌های نماز جمعه بودند که عده‌‌‌‌ای خطبه‌‌‌‌‌ها را ر‌‌‌ها کردند و رفتند! «وَ إِذا رَأَوْا تِجارَةً أَوْ لَهْواً انْفَضُّوا إِلَيْ‌ها وَ تَرَكُوكَ قائِما»[۳]

اولاً خطبه‌‌‌های نماز جمعه بود و استماع آن واجب است؛ چون در روایات داریم که دو خطبه در مقابل دو رکعت نماز ظهر است که قصر شده است.

ثانیاً کسی که خطبه می‌‌خواند، وجود نازنین پیامبر است و این رفتار در مورد افراد عادی بی‌ادبی و بی‌‌حرمتی است؛ چه رسد به وجود نازنین اول شخص عالم هستی!

از این نمونه‌‌‌های فراوان است که در آیات قرآن به آن اشاره شده؛ مثل اینکه به خانه رسول خدا(ص) می‌رفتند و اطراق می‌‌کردند و همان‌جا می‌ماندند و سراغ خانه و زندگی خودشان نمی‌رفتند. آیاتی از سوره احزاب نازل شد و مسلمین را از این کار نهی کرد:

«يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَدۡخُلُواْ بُيُوتَ ٱلنَّبِيِّ إِلَّآ أَن يُؤۡذَنَ لَكُمۡ إِلَىٰ طَعَامٍ غَيۡرَ نَٰظِرِينَ إِنَىٰهُ وَلَٰكِنۡ إِذَا دُعِيتُمۡ فَٱدۡخُلُواْ فَإِذَا طَعِمۡتُمۡ فَٱنتَشِرُواْ وَلَامُسۡتَ‍ٔۡنِسِينَ لِحَدِيثٍۚ إِنَّ ذَٰلِكُمۡ كَانَ يُؤۡذِي ٱلنَّبِيَّ فَيَسۡتَحۡيِۦ مِنكُمۡۖ وَٱللَّهُ لَا يَسۡتَحۡيِۦ مِنَ ٱلۡحَقِّۚ »؛[۴] چون غذا خورديد و بى‏آنكه [پس از صرف غذا] سرگرم سخن گرديد، پراكنده شويد. اين [كار كه بنشينيد و سرگرم سخن شوید] پيامبر را آزار مى‏دهد و از شما حيا مى‏كند [كه بيرونتان كند]، ولى خدا از حق حيا نمى‏كند.[۵]

و نمونه‌‌‌های دیگری که در آیات قرآن بیان شده است.

نکته‌‌‌‌ای که می‌‌خواهم در این قسمت از بحث بیان کنم، این است که یکی از چالش‌‌‌های پیامبر(ص) در دوران حاکمیت خود، اطاعت نکردن از پیامبر و سرپیچی از دستورات ایشان بود.

اینکه شنیده‌‌اید آن شخص هنگام رحلت رسول مکرم اسلام(ص) آن تهمت زشت و ناروا را به پیامبر زد،[۶] این حکایت از وجود یک طرز فکر و جریان ریشه‌‌‌دار در مدینه دارد. به همین دلیل، یکی از راهبردهای مهم قرآن برای مقابله با جریان نفاق و یارگیری‌‌‌های آن‌‌‌ها تعریف نسبت‌‌گیری صحیح با رسول مکرم اسلام(ص) است.

گاهی از ما می‌‌خواهد که با رسول خدا همراهی داشته باشیم و از ایشان جلو نزنیم و از او عقب نيفتيم: «وَكُونُواْ مَعَ ٱلصَّٰدِقِينَ »[۷] و « لَا تُقَدِّمُواْ بَيۡنَ يَدَيِ ٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ…».[۸]
گاهی از ما می‌‌خواهد که درخواست‌‌‌های او را با جان دل استجابت کنیم: « ٱسۡتَجِيبُواْ لِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمۡ لِمَا يُحۡيِيكُمۡۖ ».[۹]
گاهی از ما مى‏خواه که د در برابر رسول خدا تسليم باشيم: « وَسَلِّمُواْ تَسۡلِيمًا ».[۱۰]
گاهی از ما مى‏خواهند به رسول خدا اولويت بدهيم و او را از وجود خودمان، از غرايزمان، از اراده وتصميم خودمان سزاوارتر بدانیم.[۱۱]

حق استجابت‏، حق اتباع‏، حق تسليم‏، حق معيت‏ و خلاصه‏ حق ولايت‏ براى رسول‏ مشخص است. آن‏جا كه در وجود من، رسول سزاوارتر است، چگونه مى‏توانم در بيرون به طاغوت گردن نهم و حكم‏ ديگرى را بپذيرم؟: « إِنِ ٱلۡحُكۡمُ إِلَّا لِلَّهِۖ ».[۱۲]

و در دعا‌‌‌ها به ما آموزش داده‌‌اند که راهی به سوی رسول بجوییم و همراه او باشیم.[۱۳]

در قرآن کریم در میان همه این دستورات و تربیت‌‌‌‌‌ها یک دستور بیشتر از بقیه دستورات مورد تکرار و توجه قرار گرفته و آن دستور این است که از ما مى‏خواهند تا از رسول اطاعت كنيم: « أَطِيعُواْ ٱللَّهَ وَأَطِيعُواْ ٱلرَّسُولَ وَأُوْلِي ٱلۡأَمۡرِ مِنكُمۡۖ»[۱۴] و از عصيان و سرپيچى رسول بپرهیزیم. در بیش از ده‌‌‌‌‌ها آیه، دستور به اطاعت از رسول شده است.[۱۵]

ازجمله مواردی که در آیات قرآن تصریح به اطاعت از رسول(ص) شده، آیه مورد بحث است:

«إِنَّمَا كَانَ قَوۡلَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ إِذَا دُعُوٓاْ إِلَى ٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ لِيَحۡكُمَ بَيۡنَهُمۡ» هنگامی که مؤمنین به سوی خدا و رسول دعوت شوند تا بر اساس دستورات خدا و رسول حرکت کنند، بین مؤمنین واقعی فقط یک گفتمان حاکم است.

آن گفتمان چیست؟
«أَن يَقُولُواْ سَمِعۡنَا وَأَطَعۡنَاۚ »؛ گفتمان آن‌‌‌ها این است که می‌‌گویند: شنیدیم و اطاعت کردیم. دو جور حرف زدن نیست. چند صدایی بین آن‌‌‌ها حاکم نیست. این‌‌‌ها پیامبر را در حال خطبه خواندن رها نمی‌‌کنند تا برای خرید به جمعه‌‌بازار بروند.

كلمه «انّما» که در اول آیه شریفه آمده، براى حصر است. مى‏گويد: آن‌‌‌ها جز اين سخنى ندارند و سرتاپايشان همين يك سخن است و راستى حقيقت ايمان نيز همين است و بس.

در پایان آیه هم می‌‌فرماید: «وَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُفۡلِحُونَ» كسى كه زمام خود را به دست خدا بسپارد و او را حاكم و داور قرار دهد، بدون شك در همه چيز پيروز است؛ چه در زندگى مادى و چه در زندگی معنوى.

اما اگر کسی اطاعت از خدا و رسولش را انجام نداد، بداند که اطاعت طاغوت را خواهد کرد؛ چون راه سومی وجود ندارد. در عالم هستی، دو ولایت بیشتر وجود ندارد: یک ولایت اللّه و دوم ولایت طاغوت:

«ٱللَّهُ وَلِي ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ يُخۡرِجُهُم مِّنَ ٱلظُّلُمَٰتِ إِلَى ٱلنُّورِۖ وَٱلَّذِينَ كَفَرُوٓاْ أَوۡلِيَآؤُهُمُ ٱلطَّٰغُوتُ يُخۡرِجُونَهُم مِّنَ ٱلنُّورِ إِلَى ٱلظُّلُمَٰتِۗ أُوْلَٰٓئِكَ أَصۡحَٰبُ ٱلنَّارِۖ هُمۡ فِيهَا خَٰلِدُونَ».[۱۶]

عبداللّه بن عمر پسر خلیفه دوم، از اندک کسانی بود که وقتی حضرت امیر(ع) به خلافت رسید، با ایشان بیعت نکرد[۱۷] و به قول معروف احتیاط کرد و گفت: دلیل اینکه من با شما بیعت نمی‌کنم، این است که تو با اهل قبله و کسانی که نماز می‌خوانند، می‌جنگی و لذا احتیاط می‌‌کنم که با تو بیعت کنم! ولی بعداً با معاویه و بعد از معاویه با فرزندش یزید بیعت کرد.

نکته قابل توجه این است که این آقا که از بیعت با حضرت امیر(ع) سر باز می‌‌زند و احتیاط می‌‌کند، اما بعداً با پای حَجّاج بن یوسف ثقفی خونخوار بیعت می‌‌کند! حَجّاج‌ بن‌ یوسف شخصی بسیار خونریز و ستمگر است که طی بیست سال فرمانروایی خود، غیر از کسانی که در جنگ‌‌‌‌ها کشت، دوازده‌‌هزار نفر را بعد از دستگیری زیر شکنجه به قتل رساند. هنگامی که به درک واصل شد، پنجاه‌‌هزار مرد و سی‌‌هزار زن در زندانش محبوس بودند که از این تعداد شانزده‌‌هزار نفر بدون لباس و عریان به سر می‌بردند. وی زنان و مردان را یکجا و در زندان‌های بی‌سقف حبس می‌کرد؛ به‌طوری‌که از گرمای تابستان و سرمای زمستان در امان نبودند.

عبداللّه بن عمر وقتی شنید حَجّاج به مدینه آمده، به خانه او رفت و با اصرار و التماس به محضرش رسید، درحالی‌که او که مشغول عیش‌‌ونوش بود.
حجاج پرسید: برای چه این وقت شب مزاحم شدی؟
عبداللّه گفت: ‌‌‌‌ای خلیفه خدا! آمده‌ام بیعت کنم.
حجاج گفت: شبانه؟! چرا صبح نیامدی؟!
عبداللّه پاسخ داد: قربان، اگر تا صبح زنده نمانم، جواب خدا را در قیامت چه بدهم؟! چون از رسول خدا(ص) شنیدم که فرمود: «مَنْ مَاتَ وَ لَيْسَ لَهُ إِمَامٌ فَمَوْتُهُ می‌‌تَةٌ جَاهِلِيَّةٌ»؛ هرکس بمیرد و امامش را نشناسد، به مرگ جاهلی مرده است.

حجاج هم برای تحقیر بیشتر او گفت: حال از جا برخاستن ندارم تا دست بدهم؛ با پایم بیعت کن!

و پایش را به سوی او دراز کرد. ابن‌عمر هم شصت پای حجاج را بوسید و پس از حمد و خوشحالی از حصول توفیق بیعت خارج شد. از آن پس معروف شد که «هر کس با دست علی(ع) بیعت نکند، عاقبت با پای حَجّاج بیعت می‌کند».[۱۸]

مثل برخی که از این مملکت فرار کردند. خدمت به این مردم نجیب و وطنشان را ر‌‌‌ها کردند؛ خدمت به جمهوری اسلامی در مسیر توحید را ر‌‌‌ها کردند و به خارج از کشور رفتند و نوکر شبکه‌‌‌های رژیم کودک‌‌کش شدند. این‌‌‌ها یک دسته از کسانی هستند که خیانت به وطن کردند و وضعیت آن‌‌‌ها روشن و خط و خطوط آن‌‌‌ها هم مشخص است.

اما یک دسته دیگر کسانی هستند که شاید خدای نکرده در بین ما هم حضور داشته باشند. کسانی که به زبان می‌‌گویند ایمان آوردیم، ولی در عمل حاضر به انجام تعهدات ایمانی خود نیستند و «سَمِعنا» می‌گویند، ولی «أَطَعنا»

نمی‌گویند؛ یعنی در عمل حاضر به اطاعت نیستند. فقط زبانی ادعای انقلابی بودن و وطن‌‌دوستی  دارند، مانند کسانی که قرآن می‌‌فرماید به رسول خدا می‌‌گفتند: « نَشۡهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ ٱللَّهِۗ وَٱللَّهُ يَعۡلَمُ إِنَّكَ
لَرَسُولُهُۥ وَٱللَّهُ يَشۡهَدُ إِنَّ ٱلۡمُنَٰفِقِينَ لَكَٰذِبُونَ
»؛[۱۹] (چون منافقان نزد تو آيند، مى‏گويند: گواهى مى‏دهيم كه تو بى‏ترديد فرستاده خدايى، و خدا مى‏داند كه تو بى‏ترديد فرستاده اويى، و خدا گواهى مى‏دهد كه يقيناً منافقان دروغگويند [۲۰]

پس اگر کسی صرفا شهادت بدهد و در عمل حاضر به انجام تعهدات شهادت خود نباشد، خداوند می‌‌فرماید که آن‌‌‌ها دروغگو هستند.

یکی از میثاق‌‌‌هایی که از جانب خداوند بر دوش بندگانش قرار دارد، تعهد به یاری رسولان الهی است؛ اینکه از آن‌‌‌ها اطاعت کنیم و نگذاریم کربلایی دیگر بر پا شود:

« وَإِذۡ أَخَذَ ٱللَّهُ مِيثَٰقَ ٱلنَّبِيِّ‍ۧنَ لَمَآ ءَاتَيۡتُكُم مِّن كِتَٰبٖ وَحِكۡمَةٖ ثُمَّ جَآءَكُمۡ رَسُولٞ مُّصَدِّقٞ لِّمَا مَعَكُمۡ لَتُؤۡمِنُنَّ بِهِۦ وَلَتَنصُرُنَّهُۥۚ »؛[۲۱] و [ياد كنيد] هنگامى كه خدا از همه پيامبران [و امت‏هايشان‏] پيمان گرفت كه: هرگاه كتاب و حكمت به شما دادم، سپس [در آينده‏] پيامبرى براى شما آمد كه آنچه را [از كتاب‏هاى آسمانى‏] نزد شماست، تصديق كرد. قطعاً بايد به او ايمان آوريد و وى را يارى دهيد.[۲۲]

اینکه کسی ادعای وطن‌‌دوستی یا مردم‌‌دوستی داشته باشد، ولی در عمل حاضر به تعهدات آن نباشد، این پذیرفته نیست. از یک طرف دم از وطن‌‌دوستی می‌‌زنیم و از طرف دیگر منابع خدادادی این سرزمین را اسراف کنیم؛ در مصرف برق اسراف کنیم؛ در مصرف آب اسراف کنیم.

تعهد به ادعا‌‌‌ها یعنی مشارکت در رسالت رسول(ص). اینکه در دعاها می‌‌خوانیم: «اَللَّهُمَّ اِجْعَلْ لِی مَعَ اَلرَّسُولِ سَبِيلاً»[۲۳] یعنی خدایا! به من هم توفیق بده تا به وظایفم عمل کنم، که عمل به وظایفم، یعنی مشارکت در انجام مأموریت رسول تو.

رعایت این تعهدات نیاز به دین ندارد و صرف وطن‌‌دوستی هم که باشد، باید در مصرف منابع صرفه‌‌‌جویی کنیم.
ادعای مردم‌‌‌دوستی یعنی شرکت در انتخابات و تقویت نظامی که در خدمت مردم است.
از یک طرف، ادعای مردم‌‌دوستی داشته باشیم، بعد در مهربانی و خدمت به مردم کوتاهی کنیم!
از یک طرف، ادعای مردم‌‌‌دوستی داشته باشیم، ولی سطح زندگی ما با مردم فاصله زیادی داشته باشد!
سطح متوسط درآمد ما با عامه مردم فاصله نجومی داشته باشد، بعد هم در رسانه‌‌‌‌‌ها بگوییم به خاطر مردم، به خاطر مردم!
کسی که مردم‌‌دوست است، زندگی‌‌اش اشرافی و همراه با تجمل‌‌گرایی نیست.
مردم‌‌دوست، شهد رجایی بود که سطح زندگی‌‌اش مانند متوسط مردم بود.
مردم‌‌دوستی یعنی کمک به اقتصاد این مردم؛ یعنی کمک به کارگر ایرانی؛ یعنی مصرف کالای ایرانی.

اگر کالای ایرانی قابل قبولی در داخل تولید می‌‌شود، ولی ما نمونه خارجی آن را می‌‌خریم، ما مردم و این خاک را دوست نداریم.

اگر کسی به تعهدات دینی خودش عمل نکند، در حقیقت از جبهه اسلام خارج شده، و هر چه خارج از این جبهه باشد، مصداق باطل و طاغوت است. در ماجرای اصحاب سِبْت، قرآن در آیه ۱۶۵ سوره مبارکه اعراف، به این نکته اشاره می‌‌کند که در آن حادثه، فقط ناهیان از منکر نجات یافتند؛ یعنی کسانی که از اصحاب سِبْت نبودند و با آن‌‌‌ها ماهی نگرفتند، اما از منکری که آن‌‌‌ها انجام می‌‌دادند، ابراز نفرت و انزجار نکردند و آن‌‌‌ها را نهی از منکر ننمودند، فرقی با خود فاعلین منکر نداشتند و دچار عذاب شدند. پس در نتیجه انسان با بی‌طرف بودن و متعهد نبودن نسبت به وظایف دینی خود، شامل رحمت الهی نمی‌‌شود؛ هرچند در ظاهر مخالفتی با حق نداشته باشد.

نمی‌‌شود من مدعی ایمان باشم، ولی امر به معروف و نهی از منکر صحیح را انجام ندهم. این چه دینداری و وطن‌‌دوستی است که به لوازم آن تن نمی‌‌دهند؟!

داستانی زیبا در مثنوی معنوی نقل شده که شنیدن آن، خالی از لطف نیست.
در روزگار قدیم، يك روز مرد قوی‌‌‌هيكلی به حمام عمومی نزد دلاكی رفت تا نقش شیری را روی کمرش خالکوبی کند. پس به دلاک گفت: می‌‌خواهم نقش يك شير قوی‌‌هيكل را كه غرش‌كنان در حال حمله است، پشت من خالكوبی كنی. سر پر يال و كوپاش روی كتفم باشد و پاهايش روی كمرم!

دلاك با حوصله، ابتدا نقش شيری غرّان را بر پشت مرد كشيد. بعد از نقاشی سوزن را برداشت و به پشت مرد زد. يك‌‌دفعه فریاد مرد بلند شد که: «چه می‌‌كنی؟ اين سوزن خالکوبی بود يا سوزن گونی كه به پشتم زدی؟!» دلاك گفت: سوزن خالكوبی است. مرد با عصبانيت گفت: پس چرا اين‌‌قدر درد داشت؟ دلاك خنديد و گفت: پهلوان! درد سوزن كه نبايد برای تو مهم باشد! انگار که پشه‌ای، فيلی را نيش بزند!  بعد سوزن را دوباره فرو كرد. مرد بلندتر از قبل داد زد و گفت: صبر كن ببينم! تو الان كدام قسمت شير را سوزن می‌‌‌زنی؟ دلاك جواب داد: دُمش را. مرد گفت: نمی‌‌‌خواهد دمش را خالكوبی كنی! قدرت شير به پنجه‌هايش است. دُم هم نداشته باشد، چیزی از قدرتش كم نمی‌شود. دلاك گفت:  هرچه تو بگویی، و باز هم سوزن را فرود آورد. مرد اين دفعه نعره‌ای كشيد و گفت: چه می‌‌‌كنی مردك؟! دلاك دست از كار كشيد و گفت: «از شما بعيد است پهلوان! خب خالكوبی درد دارد!

مرد از دلاك پرسید: الآن كدام قسمت شير را سوزن زدی؟ دلاك گفت: يال شير را! مرد لحظه‌ای فكر كرد و گفت: من عجايب بسياری از قدرت شير ماده شنيده‌ام. می‌‌‌گويند از شير نر هم شجاع‌تر است. به‌خصوص اگر توله‌‌شير هم داشته باشد. وقتی شير نر به توله‌هايش نزديك می‌‌‌شود، چنان غرّشی می‌‌‌كند كه شير نر هم فرار می‌‌‌كند! بهتر است از خير يال و كوپالش بگذری و برايم شير ماده خالكوبی كنی!

دلاك نگاهی به مرد كرد و گفت: هر جور پهلوان بخواهد! مرد چشم‌هايش را بست و منتظر شد، ولی اين بار درد سوزن بيشتر از دفعات قبل بود. پهلوان با فرياد مانع كار دلاك شد و پرسيد: اين‌‌‌دفعه كدام قسمت شير را سوزن زدی؟ دلاك اخمی كرد و گفت: شكمش را! مرد گفت: شكم انبار لاشه‌هايی است كه شير بی‌‌‌رحمانه می‌‌‌درد! شكمش را هم خالكوبی نكن!

اینجا دیگر دلاك عصبانی شد و وسايلش را جمع كرد. مرد پرسيد: «چه‌كار می‌‌‌كنی؟ دلاك گفت: آخر مرد حسابی! اين دیگر چه شيری است؟!

شير بی‌‌‌يال و دُم و اِشكم كه ديد                اين‌‌چنين شيری خدا خود نافرید[۲۴]

دلاك (که ناراحت شده بود) لباس‌های مرد را بقچه كرد و به دستش داد و گفت: آقای محترم! تو مرد اين كار نيستی! تو طاقت خالكوبی يك شير درنده غرّان كه هیچ، طاقت خالكوبی نقش يك پشه را هم نداری!

مولوی در این داستان می‌خواهد بگوید که گروهی از آدم‌‌‌‌‌ها مثل پهلوان این داستان همه چیز را در حد سخن و لفظ به زبان می‌‌آورند، ولی وقتی پای عمل کردن به میان می‌‌آید،  فوراً مسئله را توجیه می‌کنند و از میدان عمل به در می‌روند.

ما همه شيران، ولی شير عَلَم                    حمله‌‌‌‌شان از باد باشد دَم به‌ دَم[۲۵]

«عَلَم» یعنی پرچم. شیری که در روی پرچم نقاشی می‌شود، واقعا قیافه شیر دارد، ولی واقعاً شیر نیست و با وزش باد تکان می‌خورد و این طرف و آن طرف می‌‌رود.


[۱] . ترجمه انصاریان.
[۲] . «ابْنُ شَهْرِآشُوبَ: عَنْ تَفْسِيرِ مُجَاهِدٍ، وَ أَبِی ‌‌يُوسُفَ يَعْقُوبَ بْنِ سُفْيَانَ، قَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ، فِی قَوْلِهِ تَعَالَى: وَ إِذا رَأَوْا تِجارَةً أَوْ لَهْواً انْفَضُّوا إِلَيْ‌‌‌ها وَ تَرَكُوكَ قائِماً إِنَّ دِحْيَةَ الْكَلْبِی جَاءَ يَوْمَ الْجُمُعَةِ مِنَ الشَّامِ بِالْمِيرَةِ، فَنَزَلَ عِنْدَ أَحْجَارِ الزَّيْتِ، ثُمَّ ضَرَبَ بِالطُّبُولِ لِيُؤْذِنَ النَّاسَ بِقُدُومِهِ، فَمَضَى النَّاسُ إِلَيْهِ، إِلَّا عَلِی وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ وَ فَاطِمَةُ (عَلَيْ‌‌‌ها الصَّلَاةُ وَ السَّلَامُ) وَ سَلْمَانُ وَ أَبُو ذَرٍّ وَ الْمِقْدَادُ وَ صُهَيْبٌ و… وَ تَرَكُوا النَّبِی (عَلَيْهِ السَّلَامُ) قَائِماً يَخْطُبُ عَلَى الْمِنْبَرِ، فَقَالَ النَّبِی (عَلَيْهِ السَّلَامُ): «لَقَدْ نَظَرَ اللَّهُ يَوْمَ الْجُمُعَةِ إِلَى مَسْجِدِي، فَلَوْلَا هَؤُلَاءِ الثَّمَانِيَةُ الَّذِينَ جَلَسُوا فِی مَسْجِدِی لَأُضْرِمَتِ الْمَدِينَةُ عَلَى أَهْلِ‌‌‌ها نَاراً، وَ حُصِبُوا بِالْحِجَارَةِ، كَقَوْمِ لُوطٍ» وَ نَزَلَ فِيهِمْ: رِجالٌ لا تُلْهِيهِمْ تِجارَةٌ. (بحرانی، البرهان فی تفسير القرآن، ج‏۴، ص۷۷)
[۳]. سوره جمعه، آیه ۱۱.
[۴]. سوره احزاب، آیه ۵۳.
[۵]. ترجمه انصاریان.
[۶]. «حَدَّثَنَا إِبْرَاهِيمُ بْنُ مُوسَى، حَدَّثَنَا هِشَامٌ، عَنْ مَعْمَرٍ، وحَدَّثَنِی عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مُحَمَّدٍ، حَدَّثَنَا عَبْدُ الرَّزَّاقِ، أَخْبَرَنَا مَعْمَرٌ، عَنِ الزُّهْرِيِّ، عَنْ عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ رَضِی اللَّهُ عَنْهُمَا، قَالَ: لَمَّا حُضِرَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَفِی البَيْتِ رِجَالٌ، فِيهِمْ عُمَرُ بْنُ الخَطَّابِ، قَالَ النَّبِی صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: «هَلُمَّ أَكْتُبْ لَكُمْ كِتَابًا لاَ تَضِلُّوا بَعْدَهُ» فَقَالَ عُمَرُ: إِنَّ النَّبِی صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ قَدْ غَلَبَ عَلَيْهِ الوَجَعُ، وَعِنْدَكُمُ القُرْآنُ، حَسْبُنَا كِتَابُ اللَّهِ. فَاخْتَلَفَ أَهْلُ البَيْتِ فَاخْتَصَمُوا، مِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ: قَرِّبُوا يَكْتُبْ لَكُمُ النَّبِی صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ كِتَابًا لَنْ تَضِلُّوا بَعْدَهُ، وَمِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ مَا قَالَ عُمَرُ، فَلَمَّا أَكْثَرُوا اللَّغْوَ وَالِاخْتِلاَفَ عِنْدَ النَّبِی صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: «قُومُوا».

هنگامى که رسول خدا(ص) در آستانه رحلت از دنیا قرار گرفت و اطراف حضرت گروهى حاضر بودند، فرمود: قلم و کاغذى بیاورید تا چیزی براى شما بنویسم که به برکت آن ، هرگز گمراه نشوید. بعضى از حاضران گفتند: بیمارى بر پیامبر(ص) غلبه کرده (و العیاذ باللّه هذیان مى گوید) و ما قرآن را داریم و براى ما کافى است. در میان حاضران غوغا و اختلاف افتاد؛ بعضى می‌گفتند: بیاورید تا حضرت بنویسد و هرگز گمراه نشوید. و بعضى غیر از آن را مى گفتند. هنگامى که سر و صدا و غوغا و اختلاف زیاد شد، رسول خدا(ص) (با ناراحتى شدید) فرمود: برخیزید و از نزد من بروید! (بخاری ،صحیح بخارى، ج ۶، باب مرض النّبى(ص) و وفاته، ص۱۲).
[۷]. سوره توبه، آیه ۱۱۹.
[۸]. سوره حجرات، آیه۱.
[۹]. سوره انفال، آیه۲۴.
[۱۰]. سوره احزاب، آیه۵۶.
[۱۱]. «ٱلنَّبِی أَوۡلَىٰ بِٱلۡمُؤۡمِنِينَ مِنۡ أَنفُسِهِمۡۖ»، سوره احزاب، ‌آیه۶.
[۱۲]. سوره انعام، آیه۵۷. برای مطالعه بیشتر ر.ک: صفائی حائری، از معرفت دينى تا حكومت دينى، ص۱۴۰.
[۱۳]. «اللّهم اجعل لی مع الرسول سبيلاً». مجلسی، بحارالانوار، ج ۹۸، ص ۲، ح ۱، به نقل از اقبال سيد بن طاووس.
[۱۴]. سوره نساء، آیه۵۹.
[۱۵]. «قُلْ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ‌» آل‌عمران، آیه۳۲؛ «وَ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ» آل‌عمران، آیه۱۳۲؛ «يا أَيُّها الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ»‌ نساء، آیه۵۹؛ «وَ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ»‌ مائده ، آیه۹۲؛ «وَ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ» انفال، آیه۱؛ «يا أَيُّها الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْيِيكُمْ»‌ انفال، آیه۲۴؛ «وَ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لا تَنازَعُوا فَتَفْشَلُوا» انفال، آیه۴۶؛ «إِنَّما كانَ قَوْلَ الْمُؤْمِنِينَ إِذا دُعُوا إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ أَنْ يَقُولُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا …. قُلْ لا تُقْسِمُوا طاعَةٌ مَعْرُوفَةٌ … قُلْ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ»‌ نور، آیه۵۱ و ۵۳ و ۵؛ «وَ إِنَّهُ لَعِلْمٌ لِلسَّاعَةِ فَلا تَمْتَرُنَّ بِ‌ها وَ اتَّبِعُونِ هذا صِراطٌ مُسْتَقِيمٌ» زخرف، آیه۶۱؛ «يا أَيُّها الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُول‌» محمّد، آیه۳۳؛ «وَ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ» مجادله، آیه۱۳؛ «وَ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ‌» تغابن،
آیه۱۲.   
[۱۶]. سوره بقره، آیه ۲۵۷.
[۱۷]. مسعودی، مروج الذهب، ج۳، ص۱۵.
[۱۸]. شرح نهج‌‌البلاغة، ج۱۳، ص۲۴۲.
[۱۹]. سوره منافقون، آیه ۱.
[۲۰]. ترجمه صفوی.
[۲۱]. سوره آل‌‌عمران، آیه ۸۱.
[۲۲]. ترجمه صفوی.
[۲۳]. مجلسی، بحارالانوار، ج۹۸، ص۲، ح ۱، به نقل از اقبال سيد بن طاووس.
[۲۴]. مولوی، مثنوی معنوی، دفتر اول، بخش ۱۴۱.
[۲۵]. همان، بخش۲۹.