۱۷. هدف نبوت – آیه ۴۱ حج

هدف نبوت

انسان‌‌هایی مانند نهال‌‌ها

انگیزه‌‌‌سازی

آیه مورد بحث

« ٱلَّذِينَ إِن مَّكَّنَّٰهُمۡ فِي ٱلۡأَرۡضِ أَقَامُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتَوُاْ ٱلزَّكَوٰةَ وَأَمَرُواْ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَنَهَوۡاْ عَنِ ٱلۡمُنكَرِۗ وَلِلَّهِ عَٰقِبَةُ ٱلۡأُمُورِ »

همانان که اگر ایشان را در زمین قدرت و تمکّن دهیم، نماز را برپا می‌دارند و زکات می‌پردازند و مردم را به کارهای پسندیده وامی‌دارند و از کارهای زشت بازمی‌‌دارند؛ و عاقبت همه کارها فقط در اختیار خداست. (سوره حج، آیه۴۱)

مرحوم صدوق وکلینی(رحمهماالله) از امام صادق(ع) این‌گونه روایت کرده‌‌اند که فرمود:

«آیا جریان مسلمان شدن سلمان و ابوذر را برای شما بازگو نکنم؟ … فرمودند: همانا اباذر در درّه «مر» (درّه‌‌‌ای است در یک منزلی مکه) گوسفند می‌‌چرانید که گرگی از سمت راست گله گوسفندانش به آنها حمله کرد. ابوذر با چوبدستی خود گرگ را دور کرد. سپس آن گرگ از سمت چپ آمد و ابوذر دوباره او را راند و به آن گرگ گفت: من گرگی پلیدتر و بدتر از تو ندیده‌ام. گرگ به سخن آمد و گفت: بدتر ازمن ـ به‌خدا ـ مردم مکه هستند که خدای عز وجل پیغمبری به سوی ایشان فرستاده و آنها او را تکذیب کرده، دشنامش می‌‌ دهند!».[۱]

بعد از این معجزه الهی، ابوذر به مکه آمد و پیامبر(ص) را دید و مسلمان شد و در پرتو تعلیمات نورانی اسلام به جایی رسید که در پیامبر(ص) در وصف او فرمود: «مرحبا یا ابوذر! تو از ما اهل‌‌بیت هستی».[۲] یا در جایی دیگر درباره او می‌فرماید: «آسمان بر کسی سایه نیفکنده و زمین، احدی را نپرورانده که راستگوتر از ابوذر باشد».[۳] رسول خدا(ص) در روایتی دیگر، ابوذر را در زهد و فروتنی مانند عیسی بن مریم توصیف کرده است.[۴]

اقناع اندیشه

حضرت امیر(ع) در خطبه دوم نهج‌البلاغه شریف در وصف جامعه ظلمانی می‌‌فرماید: «فَالْهُدى خامِل وَ الْعَمَى شامِل عُصِیَ الرَّحْمنُ وَ نُصِرَ الشَّیْطانُ وَ خُذِلَ الایمانُ»؛ در چنین محیطى هدایت فراموش شده و گمراهى و نابینایى، همه را فرا گرفته بود، و درست به همین دلیل خداوند رحمان معصیت می‌‌شد و شیطان یارى می‌‌گردید و ایمان بدون یار و یاور مانده بود.

سؤال مهمی که در اینجا مطرح می‌‌شود، این است که چگونه در دل چنین جوامع ظلمانی، کسانی مانند ابوذر و… تربیت شده‌‌اند؟

روش پیامبران الهی برای رساندن بندگان به اوج کرامت انسانی چه بوده است؟ پیامبران برای اینکه راه سعادت دنیوی و اخروی را برای همه افراد جامعه فراهم نمایند، از چه روشی استفاده می‌‌کردند؟

چگونه پیامبر یک عرب خشن بیابانگرد که بی‌‌اعتنای به انسانیت بود و نه می‌‌فهمید و نه می‌‌توانست بفهمد، تبدیل به انسان بافضیلتی به نام ابوذر می‌کند و به مقامی می‌‌رسد که پیامبر به او می‌‌فرماید: تو از ما اهل‌‌بیت هستی، یا رسول خدا(ص) در روایتی دیگر، ابوذر را در زهد و فروتنی مانند عیسی بن مریم توصیف کرده است.[۵]

سؤال این است: پیامبر چگونه این کار را می‌‌کند؟

آموزش و پرورش پیامبران چگونه عمل می‌‌کند؟ آیا مکتب و مدرسه می‌‌سازند و مانند یک معلم می‌‌نشینند تا دانش‌‌آموزان بیایند و از آن‌‌ها درس بگیرند؟ یا اینکه چون خودشان در قله انسانیت هستند و همه چیز را می‌‌دانند، در گوشه‌ای می‌‌نشینند و به زندگی الهی خود ادامه می‌‌دهند و می‌‌گویند اگر کسی به ما مراجعه نکرد و به سمتمان نیامد، مسئولیتی نداریم؟!

یا اینکه اگر  کسی آمد و قابلیتش را داشت، در گوش او سخنی می‌‌گویند که از خود بی‌‌خودش می‌‌کند و او را به سمت انسانیت حرکت می‌‌دهند؟ آیا این روش تعلیم و تربیت انبیا برای هدایت انسان‌‌ها به سمت کمال است؟

یعنی انبیا مثل زاهدان و عارفان عالَم نشسته‌اند در خانقاهِ خودشان تا مردم بیایند و حال معنوی آن‌ها را ببینند و با آن‌ها هم‌عقیده و همراه و همگام بشوند؟  آیا ابوذرها این‌گونه تربیت می‌‌شوند؟

 اگر این‌گونه باشد، به عنوان نمونه: رسول مکرم اسلام(ص) در طول ۲۳ سال رسالتش چند شاگرد خصوصی می‌‌تواند تربیت کند؟ آن‌‌ها که به پیامبر دسترسی ندارند، از هدایت نبوی بی‌‌بهره‌‌اند؟ یعنی نسل‌‌هایی مثل ما که پیامبر را درک نکرده‌‌اند، از تعلیم و تربیت ایشان بی‌‌بهره‌‌اند؟

در جواب این سؤال‌‌ها عرض می‌‌کنم:

انبیا معتقد به تربیت فردی و تک‌به‌تک نیستند. خیال نکنید که ابراهیم خلیل‌‌الرحمن یا موسی کلیم‌‌اللّه یا عیسی روح‌‌اللّه یا پیغمبر ما محمد مصطفی؟عیهم؟ در مدرسه می‌‌نشستند و مردم  نزدشان می‌‌رفتند و از آن‌‌ها استفاده می‌‌کردند. انبیای الهی این‌گونه نیستند.

انبیا می‌‌گویند: برای ساختن انسان باید محیطِ متناسب، محیط سالم، محیطی که بتواند انسان را در خود بپروراند، ایجاد کرد. انبیای الهی اصلا  فرصت این را نداشتند که تک‌‌تک افراد را جداگانه تربیت کنند. به خاطر همین آن‌‌ها برای ساخت یک محیط مناسب و یک جامعه خوب تلاش کردند تا انسان‌‌ها خود در این جامعه ساخته شوند.

تمثیل انسان‌‌ به نهال

مقام معظم رهبری در کتاب «طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن» در تبیین این بحث می‌‌فرمایند:

انبیا می‌‌گویند که انسان مثل یک درخت است؛ مثل یک نهال است. یک نهال، یک درخت خرما را در نظر بگیرید؛ یک نهال پرتقال را در نظر بگیرید. این یک شرایطی دارد؛ یک خصوصیاتی دارد. این خصوصیات ایجاب می‌‌کند که در هوای گرم باشد؛ در هوای متناسب باشد. درخت خرما را در جنوب ایران بکاری، در مناطق جنوبی ایران یا در طبس یا در بعضی از کشورهای عربی، ببین چه خرمای لذ ت‌بخش عالی‌‌‌ای می‌‌دهد. چیز جالبی است دیگر، چرا؟ برای خاطر اینکه این نهال احتیاج دارد به هوایی در فلان قدر درجه، به رطوبتی فلان قدر درصد از هوا، به خاکی به فلان شکل، به شرایط دیگری. ده‌ها شرایط دیگر، و این شرایط در طبس جمع است؛ این شرایط در خوزستان جمع است؛ این شرایط در مشهد جمع نیست. چه کارش می‌‌شود کرد؟ شما برو هزاران اصله نهال خرما را بردار، بِکَن بیاور اینجا (مشهد)، بکار توی زمین، آبش هم بده، هوایش هم بده؛ مگر می‌‌شود؟!

اگر این نهال در محیطی که شرایط مناسبش فراهم باشد، کاشته شود، رشد می‌‌کند و ثمر می‌‌دهد. انسان‌‌ها مانند نهال‌‌ها در محیط مناسب به ثمر می‌‌نشینند. انبیا پاسخشان به این سؤال که چگونه می‌‌شود انسان‌‌ها را ساخت؟  این است که باید جامعۀ الهی، جامعۀ توحیدی، محیط متناسب درست کرد تا انسان در این محیطِ متناسب، نه یکی‌‌اش، نه ده‌‌تایش، نه هزارتایش، بلکه گروه گروهش ساخته بشوند، به خودیِ خود، با حرارت طبیعیِ نور نیّر معارف الهی. اینجا زمان‌‌ها و مکان‌‌ها تفاوتی ندارند. وقتی شرایط فراهم باشد انسان تربیت می‌‌شود.[۶]

امام خمینی(ره) و تشکیل جامعه توحیدی

درست مانند همین اتفاقی که در زمان انقلاب و جنگ تحمیلی به سبب نفس مسیحایی امام خمینی(ره) در جامعه اسلامی ما به وقوع پیوست. از بزرگ‌ترهای جلسه سؤال می‌‌کنم: آیا کسی برای شهدای انقلاب اسلامی و جنگ تحمیلی کلاس خصوصی تربیت اسلامی و عرفان الهی گذاشته بود که دقیقا در زمان حکومت پهلوی و بعد از ان در زمان جنگ تحمیلی، جوان‌‌هایی در اوج قله انسانیت قرار بگیرند و در راه آرمان‌‌های الهی‌‌شان به شهادت برسند؟

قطعا این‌گونه نبوده است.

فقط شرایط جامعه تغییر کرد؛ جامعه طاغوتی ما به سمت جامعه توحیدی پیش رفت و شرایط ظهور و بروز انسانیت فراهم شد تا عده‌‌‌ای به مقامات بالای انسانی و معنوی رسیدند. محیط که آماده شود، نورانیت وجود انسان بروز می‌‌کند.

پرورش احساس

شاید اسم میرزا جواد آقای تهرانی(ره) را شنیده باشید؛ عالم بزرگی که مقام معظم رهبری از جبهه رفتن ایشان خاطره‌‌‌ای جالب نقل می‌‌کند:

آقای حاج‌میرزا جواد‌آقای تهرانی، مردِ ملّا، پیرمردِ پشت‌خمیده‌ٔ با‌ عصا. ایشان چند بار جبهه رفته. یک‌بار ایشان از جبهه برگشتند، آمدند تهران، می‌رفتند مشهد، با بنده ملاقات کردند. خدمت امام رسیدند. به من گفتند که من وقتی رفتم جبهه، دیدم بچه‌ها من را به چشم یک پیرمرد نگاه می‌کنند؛ گفتم نخیر از من هم کار برمی‌آید. بعد به من گفتند که پس شما پای خمپاره بیایید. آقای آقا‌میرزا جواد‌آقا را بردند پای خمپاره. ایشان گلوله‌ خمپاره را می‌انداختند توی خمپاره و پرتاب می‌شد و می‌خورد به دشمن. خب خمپاره‌انداز، خوب است دیگر! خمپاره‌زنی، یک کار رزمی، شما ببینید چقدر در روحیه‌ این جوان‌ها اثر می‌کند؛ چه جانی به اینها می‌دهد.[۷]

عالمی که خیلی عاشق رزمنده‌‌ها و شهدا در دوران دفاع مقدس بود؛ به همین خاطر اگر به مشهد رفته باشید، می‌‌بینید که اکثر علما داخل حرم دفن هستند، ولی این عالم آن‌قدر خودش را کوچک می‌‌دید که وصیت کردند مرا در گلزار شهدای مشهد در زیر پای شهدا با سنگی بدون نام و نشان دفن کنید. به گلزار شهدای مشهد اگر تشریف برده باشید، حتما مزار ایشان را پایین پای شهدا زیارت کنید؛ مزاری  بدون هیچ نام و نشانی.

در یکی از خاطرات از ایشان نقل می‌‌کنند که به شهید برونسی برای شفاعت ایشان در قیامت التماس دعا گفته بود.[۸] حتی در مورد ایشان نقل شده است: در جبهه يك نوجوان بسيجی خدمت ايشان ‌رسید و گفت: آقا بيائيد با هم يك عكس بگيريم. ايشان ‌می‌فرمايند: من به شرطی با شما عكس می‌گيرم كه يك قول به من بدهيد؛  قول بدهيد وقتی فرداي قيامت دست جواد را می‌‌گيرند كه به طرف جهنم ببرند، بيایيد و مرا شفاعت كنيد! آن جوان قول داد و بعد آقا با او عكس گرفت.[۹]

چه اتفاقی افتاده است که عالم و عارف بزرگی مانند علامه آقا میرزاجواد آقای تهرانی(ره) به یک بسیجی التماس دعا می‌‌گوید که مرا شفاعت کن؟!

این ثمره حرکت یک جامعه طاغوتی به سمت جامعه توحیدی است.

رفتارسازی

آن چیزی که از همه این بحث امروز ما مهم‌‌تر است و آیه قرائت شده اول جلسه آن را تبیین می‌‌کند، این نکته است:

من و شما که از اول ماه مبارک رمضان پای درس قرآن باهم قرار گذاشته‌‌ایم که قرآن را زندگی کنیم و از این کتاب الهی درس ایمان، توحید و نبوت را مباحثه کردیم، در شکل دادن این نظام تربیتی، این جامعه توحیدی مد نظر انبیای الهی، این شرایط مساعد پرورشی که انسان با قرار گرفتن در آن به قله کمال و انسانیت می‌‌رسد، ما در وسط این هدف‌‌گذاری مهم الهی چه کاره‌‌‌ایم؟ چه نقشی داریم؟ چه وظیفه‌‌‌ای به گردن ماست؟

آیه مورد بحث امروز ما پاسخ این سؤال را می‌‌دهد. خداوند در  سوره مبارکه حج، آیه ۴۱ می‌‌فرماید:

«ٱلَّذِينَ إِن مَّكَّنَّٰهُمۡ فِي ٱلۡأَرۡضِ أَقَامُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتَوُاْ ٱلزَّكَوٰةَ وَأَمَرُواْ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَنَهَوۡاْ عَنِ ٱلۡمُنكَرِۗ  وَلِلَّهِ عٰـقِبَةُ ٱلۡأُمُورِ»؛ همانان که اگر در زمین، قدرت و تمکّن‌شان دهیم، نماز را برپا می‌دارند، و زکات می‌پردازند و مردم را به کارهای پسندیده وا‌‌‌می‌دارند و از کارهای زشت بازمی‌‌دارند، و عاقبت همه کارها فقط در اختیار خداست. 

این سخن خداوند به این معناست که من و شما علاوه بر برقراری ارتباط توحیدی قوی با خداوند بزررگ، در برپایی جامعه توحیدی اثرگذاریم. وقتی به واسطه عنایت پروردگار و تعالیم انبیای الهی خداوند به ما تمکّن حضور در جامعه توحیدی را داده و ما جزء «مَّكَّنَّٰهُمۡ فِي ٱلۡأَرۡضِ» هستیم در اینجا «أَقَامُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتَوُاْ ٱلزَّكَوٰةَ وَأَمَرُواْ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَنَهَوۡاْ عَنِ ٱلۡمُنكَرِ» به دنبالش می‌‌آید.

اقامه صلاة یعنی در جامعه توحیدی آنکه قرآن را زندگی می‌‌کند، نه‌‌تنها خودش اهل نماز است، بلکه جامعه اش را به این عمل عبادی مهم سوق می‌‌دهد. هم خودش اهل مسجد است، هم دیگران را به خانه خدا دعوت می‌‌کند. «وَءَاتَوُاْ ٱلزَّكَوٰةَ» یعنی در جامعه توحیدی، مؤمن حواسش به اقوامش، به رفیقش، به هم‌‌محلی‌‌اش، به همسایه‌‌اش هست. «وَأَمَرُواْ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَنَهَوۡاْ عَنِ ٱلۡمُنكَرِ» یعنی در جامعه توحیدی، مؤمن مراقب است؛ هم مراقب خودش هم اطرافیانش. مراقب است کسی محیط را خراب نکند؛ محیطی که قرار است در عبداللّه تربیت شود، به‌‌‌گونه‌‌‌ای به لجن کشیده نشود که عبدالشیطان تربیت کند.

همین امربه معروف و نهی از منکر، شرایط مناسب در یک جامعه را به وجود می‌‌آورد. مسیر انبیا برای فراهم کردن شرایط مناسب، ایجاد کارخانه انسان‌‌سازی و شکل دادن جامعه توحیدی از امربه معروف و نهی از منکر می‌‌گذرد.

امام باقر(ع) می‌‌فرماید:

«إنَّ الأمرَ بِالمَعرُوفِ و النَّهیَ عَنِ المُنکَرِ سَبِیلُ الأنبِیاءِ و مِنهَاجُ الصُّلَحَاءِ فَرِیضَهٌ عَظِیمَهٌ بِهَا تُقَامُ الفَرائِضُ و تَأمَنُ المَذاهِبُ و تَحِلُّ المَکاسِبُ و تُرَدُّ المَظالِمُ و تُعمَرُ الأرضُ و یُنتَصَفُ مِنَ الأعدَاءِ و یستَقِیمُ الأَمر»؛[۱۰] همانا امر به معروف و نهی از منکر، راه انبیای الهی و شیوه صالحان است. وظیفه بزرگی است که به برکت آن، سایر واجباتْ برپا، راه‌‌ها امن، کسب و تجارتْ حلال، ظلم و تجاوزْ دفع، زمینْ آباد، إعاده حقّ بر گردنِ متجاوز نهاده و همه کارها سامان می‌‌پذیرد.

 وقتی اسم امر به معروف و نهی از منکر می‌‌آید، برخی فکر می‌‌کنند باید شاخ غول بشکنند.

گاهی یک لبخند به کار خوب یک فرد، می‌‌شود امر به معروف. گاهی یک اخم به کار بد فردی، می‌‌شود نهی از منکر. یک حدیث یا یک جمله زیبا بر در مغازه زدن، می‌‌شود امر به معروف و گاهی یک بی‌‌‌اعتنایی می‌‌شود نهی از منکر؛ مثل کار پیامبر(ص).

نهی از منکر پیامبر (ص) از انگشتری طلا

مردی از بحرین نزد پیامبر(ص) آمد و به حضرت سلام کرد. آن مرد لباسی ابریشمی پوشیده بود و انگشتر طلا هم در دست داشت که هر دو از نظر اسلام بر مردان حرام است. رسول خدا(ص) با عنایت به این مسئله، با بی‌‌اعتنایی پاسخ سلام او را داد.

مرد بحرینی که انتظار چنین برخوردی را از حضرت نداشت، در دل ناراحت و اندوهگین شد. به خانه رفت و ماجرا را برای همسرش بازگو کرد. همسرش به او گفت: علت بی‌اعتنایی پیامبر خدا به تو این بوده که تو لباس ابریشمی بر تن و انگشتر طلا به دست داشتی. اینها را کنار بگذار و بار دیگر نزد پیامبر برو.

مرد بحرینی لباس ساده‌‌‌ای تهیه کرد و انگشتر طلا را از دست درآورد و دوباره خدمت پیامبر(ص) رسید. این بار که سلام کرد، پیامبر اکرم(ص)با رویی گشاده، سلام او را جواب داد. وی از پیامبر پرسید: ‌‌‌ای رسول خدا! من اندکی قبل خدمت شما رسیدم؛ اما شما از من روی گرداندید. علت آن بی‌اعتنایی به من چه بود؟

پیامبر(ص) فرمود: «کانَ فى یَدِکَ جَمَرٌ مِنْ نارٍ»؛ برای آنکه پاره‌‌‌ای از آتش در دست تو بود.[۱۱]

پیامبر خدا(ص) با یک بی‌‌اعتنایی توانست نهی از منکر کند. شاید برخی از ما شأنمان آن‌قدر باشد که با یک رفتار کوچک مثل لبخند، اخم و… بتوانیم امر به معروف کنیم. بارها در مسجد آیت‌‌اللّه بهجت این اتفاق می‌‌افتاد. حتی در برخی از فیلم‌‌های ایشان که در فضای مجازی هم هست، وقتی کسی به ایشان مراجعه می‌‌کرد که محاسنش را تیغ زده بود، ایشان درحالی‌‌که با دست به محاسن خود اشاره می‌‌کردند، با مهربانی به آن شخص می‌‌گفتند ان‌‌شاءاللّه یک نمره‌‌‌ای هم برای محاسن خود قرار دهید.


[۱]. رسولی محلاتی، ترجمه روضه کافی، ج۲، ص۱۲۲؛ ابن‌شهرآشوب، المناقب، ج۱، ص۹۹؛ شیخ صدوق، الامالی، ص۲۸۷.
[۲]. طوسی، الامالی، ص۵۲۵؛ طبرسی، مکارم الاخلاق، ص۲۵۶.
[۳]. مجلسی، بحارالانوار، ج۲۲، ص۴۰۴.
[۴]. همان، ص۴۲۰.
[۵]. مجلسی، بحارالانوار، ج۲۲، ص۴۲۰.
[۶]. طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن، جلسه هفدهم.
[۷]. بیانات در تاریخ ۱۳۶۶/۸/۲۶، دسترسی در:
https://farsi.khamenei.ir/memory-content?id=27712
[۸]. مرحوم علامه میرزا جواد آقا تهرانی به منطقه والفجر مقدماتی آمده بودند. به دلیل تواضع زیادشان امام جماعت نمی‌‌شدند، مگر به زور.
ایشان به ما می‌‌فرمود: شما از من جلوتر هستید. خیلی اعتقاد و احترام عجیبی به رزمنده‌‌ها داشت. یک شب ایشان به تیپ امام جواد(ع) آمدند و سخنرانی کردند. بعد که سخنرانی تمام شد، موقع نماز بود، اما قبول نمی‌‌کردند بروند جلو و امام بایستند. آقای برونسی گفت: آقا! بروید و امام باشید. علامه فرمود: شما دستور می‌‌دهی؟ آقای برونسی گفت: من کوچك‌تر از آنم که دستور بدهم، ولی خواهش می‌‌‌کنم. علامه گفت: نه، خواهش را نمی‌‌‌پذیرم. بچه‌‌ها گفتند: خب آقای برونسی! مصلحتاً بگویید دستور می‌‌‌دهم تا بپذیرند. ما آرزو داریم پشت سر این عارف بزرگ نماز بخوانیم. شهید برونسی هم، همین کار را کرد و علامه در جواب فرمود: چشم فرمانده عزیز.

بعد از نماز، علامه حال عجیبی داشت. شهید برونسی را کنار کشیده بود و اشک می‌‌ریخت و می‌‌فرمود: دوست عزیزم! از جواد فراموش نکنی و حتماً ما را شفاعت کن.
https://defapress.ir/fa/news/109648/
[۹]. https://defapress.ir/fa/news/109648/
[۱۰]. شیخ حرّ عاملی، وسائل الشیعه، ج١٦، ص١١٩.
[۱۱]. صالحی شامی، سبل الهدی والرشاد، ج۷، ص۱۴۸.