۱۴۰۳/۲/۱۹ – بیانات در دیدار اعضای هیئت علمی پنجمین کنگره جهانی حضرت رضا (علیه‌السلام)

بسم الله الرّحمن الرّحیم

تشکیل این کنگره کار بسیار خوبی است؛‌ چون ماها داخل جامعه شیعه (قبل از اینکه به دیگران برسیم)؛ در زمینه معرفت ائمّه نقایص زیادی داریم؛ گاهی به یک جنبه توجّه شده با افراط و بدون اتقان، از جنبه‌های دیگر غفلت شده است.

ما به عنوان شیعه، یکی از وظایف بزرگمان این است که ائمه خودمان را به دنیا معرفی کنیم. حالا بعضی از ائمّه (علیهم السّلام) مثل امام حسین (علیه السّلام) و امیرالمؤمنین (علیه السّلام)، به دلایلی معرفی‌شده هستند؛ لکن اکثر ائمّه (علیهم السّلام) ناشناخته‌اند.

راجع به زندگی ائمّه (علیهم السّلام) از سه بُعد ‌باید کار بشود: یکی بُعد معنوی و الهی، یعنی جنبه قداست ائمّه (علیهم السّلام). ما باید جنبه ملکوتی ائمّه (علیهم السّلام)، جنبه معنوی و عرشی ائمّه را بیان کنیم؛ این جزو چیزهایی نیست که ما درباره‌اش بخواهیم تقیّه کنیم یا مثلاً مخفی کنیم. مسئلة معصومیّتشان، مسئله ارتباطات آنها با خدای متعال، با فرشته‌ها، ولایت آنها به آن معنای معنوی‌اش، اینها را باید بگوییم؛ از این جنبه باید یک کار عالمانه قوی خوبی انجام بگیرد.

جنبه دوّم، کلمات و درس‌های اینها است در زمینه‌های اخلاقیّات،‌ معاشرت، دین، احکام؛ ائمه ما حرف دارند، مکتب دارند [که باید] بیان بشود. بعضی از این جنبه‌ها، در دنیا موضوعیّت دارد؛ مثلاً مسئله حمایت از حیوانات؛ شما نگاه کنید در روایات ما از ائمّه، نسبت به مسئله رعایت حیوانات و حمایت از حیوانات چقدر بحث شده؛ این اگر چنانچه در دنیا مطرح بشود، خب یک چیز مهمّی است. این مِی نابِ معارف زندگی ‌ما که از ائمّه آمده، همین‌طور در خُم  مانده، سرش را هم خشت گذاشتیم. این باید به زبان روز، به زبان فنّی، با شیوه‌های درست به دنیا منعکس بشود.

بخش سوّم، مسئله سیاست است؛‌ سیاست ائمّه چه بود؟ اینکه امام اکتفا کند به اینکه مثلاً یک مقدار احکام و اخلاق و مانند اینها بگوید؟ آنها هدفهای بزرگی داشتند. هدف عمدة آنها هم ایجاد جامعه اسلامی [بوده] که ایجاد جامعه اسلامی بدون ایجاد حاکمیّت اسلامی امکان‌پذیر نیست. امامت یعنی ریاست دین و دنیا و همة ائمّه دنبال این بوده‌اند منتها با شیوه‌های مختلف، در فصول مختلف، با روش‌ها و اهداف کوتاه‌مدّت مختلف؛ [امّا] هدف بلندمدّت یکی بود.

در زمان امام صادق (علیه‌ السّلام)؛ مکرّر در روایت داریم که [می‌پرسیدند] چرا قیام نمی‌کنید. خب، چرا از حضرت این‌قدر سؤال می‌کنند که چرا قیام نمی‌کنید؟ علّتش این است که بنا بوده حضرت قیام کند؛ این بین شیعه مسلّم بوده.

وقتی که به امام حسن مجتبی (سلام الله علیه) اعتراض کردند که چرا شما صلح کردید، از جمله حرف هایی که مکرّراً از حضرت مجتبی نقل شده این است که می‌فرماید: این [کار] یک زمان دارد، یک اَمَد دارد، شما چه می‌دانید؟(۱) آن وقت در روایت امام این وعده مشخّص شده؛ در روایت است: اِنَّ اللهَ جَعَلَ هذَا الاَمر فی سَنَةِ سَبعین. امام مجتبی سال ۴۰، ۴۱ این حرف را زدند، بنا بوده سال ۷۰ قیام انجام بگیرد و حکومت اسلامی تشکیل بشود؛ بعد می‌فرماید: وقتی در محرّم ۶۱ حضرت به شهادت رسیدند، این کار عقب افتاد؛ در تعبیر روایت، «اِشتَدَّ غَضَبُ اللهِ عَلَی اَهلِ الاَرض»(۲) است، باز در یک روایت دیگر هست که: اِرتَدَّ النّاسُ‌ بَعدَ الحُسَینِ‌ اِلّا ثَلاثَة؛ حضرت صادق می‌فرماید: «ثُمَّ‌ اِنَّ‌ النّاسَ‌ لَحِقوا وَ کَثُروا»،(۳) سی سال زحمت امام سجّاد و بعد حضرت باقر، نتیجه‌اش این شده که این [تعداد بیشتر شد].

در ادامة روایت(۴)، خدای متعال آن امر حکومت را که سال ۷۰ قرار بود اتّفاق بیفتد، به تأخیر انداخت به سال ۱۴۰ [که] سال زندگی امام صادق است. این [مطلب حاکمیت] بین خواصّ شیعه گفته می‌شده. زراره یک نامه‌ای می‌نویسد به حضرت صادق (علیه السّلام) و می‌گوید که یک نفر از دوستان ما از مردم، یعنی از شیعه، دچار گرفتاریِ قرض شده و حکومت می‌خواهد این را دستگیر کند. الان مدّتی است فرار کرده؛ از زن و بچّه‌اش دور شده و آواره است. [زراره می‌نویسد:] اگر «هذا الأمر» (این «هذا الأمر» در روایات زیاد تکرار می‌شود؛ یعنی همین مسئله حکومت در همین یکی دو سال بنا است اتّفاق بیفتد، بگوییم این [فرد] باشد تا شماها بیایید سر کار؛ امّا اگر قرار نیست، رفقا جمع شوند، پول جمع کنیم و قرض این بیچاره را بدهیم.(۵) زراره چرا احتمال می‌دهد که ظرف یکی دو سال بشود این کار [حاکمیت] اتّفاق بیفتد؟

یک روایت دیگر از زراره: «و الله لا اری علی هذه الاعواد الّا جعفراً»(۶) می‌گوید روی این ستون‌های منبر، من غیر از جعفر را نمی‌بینم. یعنی یقین داشته که حضرت می‌آیند روی منبر خلافت می‌نشینند؛ یعنی این [انتظار] وجود داشته. پس ائمّه دنبال این قضیّه بودند؛ این خیلی قضیه مهمی است.

حالا شما در این باب ببینید نقش امام رضا (علیه ‌السّلام) چیست. مسئله قبول ولایتعهدی امام رضا(علیه ‌السّلام) در واقع یک مبارزه‌ای بود بین مأمون عاقل و زیرک و بسیار باهوش، و امام رضا(علیه ‌السّلام). مأمون اوّل گفت خلافت را می‌دهم؛ اوّل ولایتعهدی نبود؛ حضرت قبول نکردند؛ اصرار کرد؛ بعد گفت حالا که قبول نمی‌کنید، پس ولایتعهدی [را قبول کنید]. امام (علیه ‌السّلام) قبول کردند؛ یک جنگ فوق‌العاده غیر نظامی، یعنی جنگ سیاسی، بین حضرت و مأمون راه افتاده و حضرت در این جنگ مأمون را خُرد و خمیر کرده؛ طوری که مأمون مجبور شده حضرت را به قتل برساند.

بنابراین این سه بخش در زندگی حضرت امام رضا (علیه ‌الصّلاة و السّلام) و بقیة ائمّه باید تبیین بشود. هنر شما این است که این سه بخش را اوّلاً استخراج کنید؛ ثانیاً اینها را از زیاده‌گویی‌ها و حرف‌های غیر متقن تخلیص کنید؛ ثالثاً که این سوّمی‌ مهم‌تر از همه است، با زبان مناسب، با زبان روز، با زبان قابل فهم برای مخاطب غیر شیعه و حتّی شیعه بیان کنید. به نظر من اگر این کار انجام بگیرد، فقط صِرف یک گردهمایی و سخنرانی و مانند اینها دیگر نخواهد بود؛ یعنی یک فایده محسوسی بر آن اتّفاق می‌افتد.

—————————————————————-
۱-مناقب آل ابی‌طالب، ج ۴، ص ۳۴ (با اندکی تفاوت)
۲-نعمانی. کتاب الغیبة، ص ۲۹۳
۳-بحارالانوار، ج ۴۶، ص ۱۴۴
۴-نعمانی. کتاب الغیبة، ص ۲۹۳
۵-رجال کشّی، ص ۱۵۷
۶-رجال کشّی، ص ۱۵۶ (با اندکی تفاوت)

question