ولایتعهدی امام رضا(علیه السلام) آزمون مشروعیّت خلافت عباسی

اشاره
ولايتعهدی امام رضا(علیه السلام)، يكی وقايع مهم تاريخ اسلام بود كه از جانب مأمون عباسی و با هدف‌های مشخصی در رمضان سال ۲۰۱قمری شكل گرفت. اگرچه مأمون اهداف متعددی از اين اقدام خود داشت، اما با توجه به اتفاق‌های درون دستگاه خلافت، بی‌اعتمادی ايرانيان و قيام‌های متعدد علويان، مهم‌ترين هدف او تثبیت حکومت خود و كسب مشروعيت برای خلافت عباسی بود. اگرچه مأمون توانست تا حدودی حکومت خود را به ثبات برساند، اما هدف دیگر او یعنی مشروعیت بخشی به خلافت عباسی نه تنها تأمين نشد؛ بلکه با اقدامات به موقع امام رضا(علیه السلام) مشروعيت حكومت آن‌ها زير سؤال رفت. در اين پژوهش با نگاهی به مشكلات مأمون، به مهم‌ترین اهداف و اقدامات او در راستای كسب مشروعيت پرداخته و عکس‌العمل امام رضا(علیه السلام) پرداخته می‌شود.

مقدمه
جریان ولایتعهدی امام رضا(علیه السلام)، یکی از وقایع بسیار مهم و اثرگذار در تاریخ اسلام به شمار می‌رود. به راستی چه اتفاقی افتاد که علیرغم آن همه ضدیّت عباسیان با علویان، مأمون چنین تصمیمی گرفت و امام علی بن موسی الرضا(علیه السلام) را به عنوان ولیعهد خود معرفی کرد؟ اگر چه مأمون به شکلی ماهرانه تلاش کرد تا نشان دهد این اقدام را با خلوص نیّت و از سر اعتقاد و باور به حق علویان و شایستگی شخص امام رضا(علیه السلام) انجام داده است، اما نگاهی به وضعیت خلافت عباسی در آن زمان و نیز توجه به سخنان و رفتار مأمون و اقدامات متقابل امام رضا(علیه السلام)، نشان می‌دهد که حقیقت چیز دیگری بوده است.
هارون‌الرشید فرزندان خود امین، مأمون و مؤتمن را یکی پس از دیگری به عنوان ولیعهد معرفی کرد و در حالی از دنیا رفت که امین در بغداد و مأمون همراه او در خراسان بود. در این زمان سه جناح مهم در سرزمین‌های اسلامی نفوذ داشتند. در رأس هرم قدرت، خاندان عباسیان حضور داشتند. آن‌ها که از زمان هارون، مخالفت خود را با مأمون نشان داده و علیرغم شایستگی و بزرگ‌تر بودن او، هارون را وادار به جانشین کردن امین کرده بودند؛ در این زمان و با توجه به حضور امین در بغداد و وصیت هارون، همچنان به حمایت از او ادامه می‌دادند.
درگیری فرزندان هارون بر سر قدرت، با پیروزی مأمون و کشته شدن امین به پایان رسید و پایگاه مأمون را نزد عباسیان بیش از پیش متزلزل کرد؛ به‌طوری‌که حتی در مقطعی عباسیان در بغداد با ابراهیم بن مهدی، عموی مأمون که فردی مطرب و آوازخوان بود، به عنوان خلیفه بیعت کردند. بنابراین مأمون نمی‌توانست به حمایت عباسیان امیدوار باشد. گروه دیگر علویان بودند که خلافت را حق خود می‌دانستند و از ابتدای خلافت عباسیان، به مخالفت با آنان برخاسته و قیام‌های متعددی علیه آنان ترتیب داده بودند و مأمون نمی‌توانست برای تثبیت قدرت خود به آن‌ها تکیه کند. تنها گروهی که مأمون می‌توانست به آن‌ها اعتماد کند یا به عبارت دیگر ناگزیر شد برای رسیدن به اهداف خود به آن‌ها اعتماد کند، ایرانیان به‌ویژه خراسانیان بودند.
او که از جانب مادر منتسب به ایرانیان بود، تلاش کرد که با نزدیک شدن به آن‌ها خطرات را از حکومت خود دور کند؛ اما ایرانیان هم از سابقه عباسیان در برخورد با حامیان ایرانی خود مانند ابوسلمه، ابومسلم و برمکیان آگاهی داشتند و از طرفی با کشته شدن امین، دریافته بودند که مأمون برای حفظ حکومت خود از هیچ کاری حتی کشتن برادرش نیز فروگزار نمی‌کند. بنابراین مأمون زمانی به عنوان خلیفه بر مسند قدرت تکیه زد که اکثریت جامعه خلافت او را مشروع نمی‌دانستند. با این احوال او که تنها خراسانیان را حامی خود می‌دید، تلاش کرد تا آن‌ها را به خود نزدیک کند و اعتماد آن‌ها را به دست آورد و در این راستا خود را دوستدار و هم‌عقیده با آنان نشان داد. او حتی زمانی که گرایش آن‌ها را به علویان دید، خود را شیعه و از دوستداران علویان وانمود کرد.
مأمون در راه کسب مشروعیت برای حکومت خود و با توجه به اوضاع و شرایط روزگار خود، تلاش کرد تا مرحله به مرحله حکومت متزلزل خود را حفظ و تثبیت کند و مشروعیت آن را نزد تمام گروه‌ها و گرایش‌ها به دست آورد. او برای تثبیت خلافت خود اقدامات متعددی انجام داد که مهم‌ترین آن‌ها، ولایتعهدی امام رضا(علیه السلام) بود. اگر چه ولیعهد کردن امام رضا(علیه السلام) نیز با اهداف متعددی بود، اما مهم‌ترین هدف او کسب مشروعیت برای اصل خلافت عباسیان و حکومت خود بود. ازآنجاکه پذیرش ولایتعهدی، فرع بر پذیرش خلافت و به معنی پذیرفتن اصل خلافت بود؛ بنابراین او می‌خواست با اعتراف گرفتن از مهم‌ترین و مطرح‌ترین شخصیت علویان در آن زمان یعنی امام رضا(علیه السلام)، آن‌ها را وادار به پذیرش خلافت عباسیان کند؛ چنانکه در پاسخ به اعتراض عباسیان درباره ولیعهد کردن امام رضا(علیه السلام) گفت: «… فاَرَدَنا اَن نَجعَلَهُ وَلیَّ عَهدِنا لِیکوُنَ دُعاءُهُ لَنا و لِیَعتَرِفَ بِالمُلکِ و الخِلافَةِ لَنا …؛ ما او را ولیعهد خود قرار دادیم تا مردم را به سوی ما خوانده و به سلطنت و خلافت ما اعتراف کند». در واقع ولایتعهدی امام رضا(علیه السلام)، آزمونی برای قبول یا ردّ مشروعیّت خلافت عباسی بود. از یک طرف مأمون در تلاش بود تا مشروعیت لازم را به دست آورد و در مقابل، امام رضا(علیه السلام) برابر مأمون ایستاد و با برنامه‌ای دقیق و حساب‌شده مانع تحقق اهداف او شد.
در این نوشتار بر آنیم تا با نگاهی به مشکلات مأمون و خلافت عباسی، اهداف مأمون از این اقدام برای کسب مشروعیت و اقدامات متقابل امام رضا(علیه السلام) را بررسی کنیم.

مشکلات مأمون و اقدامات او

  1. بی اعتمادی ایرانیان به عباسیان
    یکی از مشکلات مأمون، بی‌اعتمادی خراسانیان به او بود. اگرچه آن‌ها در برابر امین از او حمایت کردند، اما سابقه رفتار نامناسب عباسیان در رفتار با ایرانیان مانند ابومسلم و برمکیان که زحمت زیادی برای استقرار خلافت عباسیان متحمل شدند و سپس به شکلی ناجوانمردانه از صحنه حذف شدند؛ موجب پایداری حس بی‌اعتمادی در میان آن‌ها شد. وقایع بعدی نیز در گسترش این حس بی‌اعتمادی در میان تنها حامیان مأمون مؤثر بود.
    مأمون که در راه دستیابی به خلافت، از کشتن برادرش امین نیز دریغ نورزیده و با کشتن او چهره زشتی از خود در میان مسلمانان به‌ویژه ایرانیان به نمایش گذاشته و دیوار بی‌اعتمادی را میان خود و ایرانیان بیش‌ازپیش مرتفع کرده بود، باید به شکلی چهره خود را ترمیم و اعتماد ایرانیان را جلب می‌کرد. او با ولیعهد کردن امام رضا(علیه السلام)، قصد داشت کارهای خود را در راه خدمت به مسلمانان نشان دهد و چنین وانمود کند که هدف او، تأمین مصالح جامعه اسلامی است. او می‌خواست نشان دهد که خیرخواه مسلمانان است، در ورای اقداماتش هدفی جز خیر و صلاح مسلمانان وجود ندارد و در این راه هر اقدامی که لازم باشد، انجام خواهد داد و نه‌تنها از کشتن برادرش نیز دریغ نمی‌کند؛ بلکه اگر لازم باشد، حتی حاضر است اصل خلافت را نه از خود، که از خاندان عباسی نیز خارج کند و آن را به رقیب دیرین یعنی علویان منتقل نماید.
  2. اعتراف گرفتن از علویان
    یکی دیگر از مشکلاتی که عباسیان از ابتدای خلافت با آن دست به گریبان بودند و هزینه‌های بسیاری نیز برای برداشتن آن متحمل شدند، علویان بودند؛ آن‌ها که خلافت را حق خود می‌دانستند، در عصر امویان سخت‌ترین شکنجه‌ها را دیده و مشکلات فراوانی را تحمل کرده بودند. از طرفی عباسیان قیام خود را با شعاری زیرکانه و دوپهلو آغاز کردند. آن‌ها با شعار «الرضا من آل محمد»، چنین وانمود کردند که خلافت را به شخصی از خاندان پیامبر(صلی الله علیه و آله) واگذار خواهند کرد. با توجه به وقایع پیشین و ظلمی که بر علویان رفته بود و مظلومیت آن‌ها، این شعار ذهن بیشتر مردم را به سوی علویان رهنمون می‌شد. از طرف دیگر در مهر و موم‌های واپسین خلافت اموی، عده زیادی از بنی هاشم با اجتماع در ابواء (جایی در اطراف مدینه) و به دعوت عبدالله بن حسن بن حسن(علیه السلام)، با فرزند او محمد نفس زکیه بیعت کردند تا در صورت غلبه بر امویان، او را به حکومت برگزینند. از جمله بیعت‌کنندگان با نفس زکیه، سفاح و منصور خلفای نخستین عباسی بودند.
    پس از استقرار خلافت عباسی به‌ویژه از زمان منصور، سختگیری بر علویان آغاز شد. منصور که بیعت محمد نفس زکیه را بر گردن خود می‌دید، تلاش کرد تا با فشار آوردن به عبدالله و فرزندانش، آن‌ها را وادار به پذیرش خلافت عباسی کند. سرانجام آن قیام و درگیری محمد و برادرش ابراهیم با دستگاه عباسی و سرکوب شدید آن‌ها در حجاز و عراق، موجب شد خاندان آن‌ها نیز دستگیر و در عراق زندانی شدند.
    در زمان مأمون هم با توجه به سابقه دیرینه تقابل علویان با عباسیان و تلاش آن‌ها برای رهایی از زیر سلطه و ستم آن‌ها و نیز با توجه به فضایی که در پی درگیری امین و مأمون ایجاد شده بود، در نقاط مختلف سرزمین‌های اسلامی قیام‌هایی را آغاز کرده بودند که از جمله آن‌ها می‌توان به قیام محمد بن ابراهیم بن اسماعیل معروف به ابن طباطبا و اسماعیل بن موسی بن جعفر و زید بن موسی بن جعفر اشاره کرد.
    مهم‌ترین دلیل قیام‌های علویان، باور آنان به شایستگی خود برای خلافت و عدم مشروعیت حکومت عباسیان بود. مأمون نیز که به این نکته آگاه بود و سرکوب آن‌ها را مقطعی می‌‌دانست، در پی حل بنیادی این مشکل بر آمد و بدین منظور به دنبال تغییر اندیشه علویان و پذیرش خلافت عباسیان از جانب آنان برآمد. او می‌اندیشید که با ولایتعهدی امام رضا(علیه السلام)، علویان که مدعی حکومت بودند؛ با توجه به آنکه یکی از آنان در رأس قدرت جای دارد و در صورت مرگ خلیفه، خلافت به او و در نتیجه به علویان منتقل می‌شود، دیگر بهانه‌ای برای مخالفت و قیام بر ضد حکومت ندارند و آن را می‌پذیرند؛ چنانکه پس از شهادت امام رضا(علیه السلام) در نامه‌ای به برادر آن حضرت، عبدالله بن موسی نوشت: «ما ظننت اَنَّ احداً مِن آلِ أبی طالِب یَخافنی بَعدَ ما عَمِلتُهُ بِالرِّضا؛ گمان نمی‌کردم بعد از کاری که با رضا(علیه السلام) کردم (ولیعهد کردن امام رضا(علیه السلام)) کسی از خاندان ابوطالب از من بترسد».
    این سخن مأمون، پرده از اسرار باطنی او برداشته است و نشان می‌دهد که هدف او از ولیعهدی امام رضا(علیه السلام)، افزون بر مشروعیت بخشی به خلافت عباسی، از بین بردن مخالفت و خاموش کردن قیام‌های علویان بوده است.

عکس‌العمل امام رضا(علیه السلام)
مأمون که گمان می‌کرد به اهداف خود رسیده است و امام رضا(علیه السلام) به حقانیت خلافت عباسیان اعتراف خواهد کرد، با اقدامات متقابل امام(علیه السلام) مواجه شد. امام(علیه السلام) از زمان حضور در مدینه تا زمان شهادت به اشکال مختلف مانع تحقق اهداف مأمون شدند که در این نوشتار تنها به اقداماتی که در راه مشروعیت زدایی از خلافت عباسی انجام دادند، اشاره می‌شود.

  1. سلب اعتماد از عباسیان
    نخستین اقدام امام(علیه السلام)، ایجاد شک و تردید در مردم نسبت به دعوت مأمون بود. آن حضرت تا جایی که می‌توانستند، از رفتن به خراسان خودداری کردند و زمانی که علیرغم میل باطنی تصمیم گرفتند به سوی مرو حرکت کنند؛ پیش از حرکت دستور دادند تا برای ایشان گریه کنند تا مشخص شود که این سفر بی‌بازگشت است. همچنین هنگام رفتن با آنکه مأمون از آن حضرت خواسته بود تا هر که را می‌خواهد همراه ببرد، اما ایشان حتی از بردن تنها پسر خود امام جواد(علیه السلام)، خودداری کردند.
    این اقدامات امام رضا(علیه السلام) با توجه به جایگاه والای آن حضرت نزد مردم و اعتقاد آن‌ها به اینکه کارهای امام(علیه السلام) از روی دلیل و حکمت است، موجب ایجاد بدگمانی در مردم نسبت به دعوت مأمون می‌شد.
  2. بیان حدیث سلسلة الذهب (ولایت شرط پذیرش توحید)
    در مسیر حرکت به سوی مرو، نخستین جایی که امام رضا(علیه السلام) موقعیت را مناسب دید، در جمع محدثان نیشابور بود. در این شهر تعداد زیادی از مردم برای دیدن امام(علیه السلام) و شنیدن سخنان ایشان گرد آمده بودند. حضرت حدیث معروف سلسلة الذهب را بیان کرد و از قول پدر بزرگوارش امام کاظم(علیه السلام)، از اجداد طاهرینش از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) و آن حضرت از قول خداوند متعال، فرمود: «كَلِمَةُ لا اِلهَ اِلاَّ اللّهُ حِصْني فَمَنْ دَخَلَ حِصْني اَمِنَ مِنْ عَذابي؛ (کلمه) لا اله الا اللّه حصار من است و هر کس وارد حصار من شود، از عذابم در امان است». امام رضا(علیه السلام) که این اجتماع پرشور را دید، آن را بهترین فرصت برای بیان مهم‌ترین مسئله زندگی و هدف انبیا، یعنی توحید دانست و سپس در حالی که حرکت کرده بود، مجدداً مردم را خطاب قرار داد و فرمود: «بِشُرُوطِهَا وَ أَنَا مِنْ شُرُوطِهَا؛ با شروط آن و من، از شرط‌های آن هستم».
    امام رضا(علیه السلام) با این سخن، مسیر رهبری نظام اسلامی را تبیین و اعلام کرد که امام همه مسلمانان است و فرمان‌برداری از ایشان واجب می‌باشد.

    کرامتی از امام رضا(علیه السلام)
    آیت‌الله وحید خراسانی: مدت بیست سال در مدرسه حاج حسن مشهد، تحت سرپرستی مرحوم حاج شیخ حبیب‌الله گلپایگانی ـ که مهروموم‌ها در مسجد گوهرشاد امام جماعت بود ـ بودم. روزی ایشان به من فرمود: «مدتی در تهران مریض و بستری شدم. روزی به جانب حضرت رضا(علیه السلام) رو کردم و گفتم: آقا! من چهل سال تمام پشت در صحن، در سرما و گرما، سجده عبادت پهن می‌کردم، نماز شب و نوافل می‌خواندم و بعد خدمت شما شرفیاب می‌گشتم. حال که بستری شده‌ام، به من عنایتی بفرمایید. ناگاه در همان حال بیداری دیدم در باغ و بستانی خدمت حضرت رضا(علیه السلام) قرار دارم. ایشان از داخل باغ گلی چیدند و به دست من دادند. من آن گل را بوییدم و حالم خوب شد. جالب‌تر آنکه دستی که حضرت رضا(علیه السلام) به آن دست گل داده بودند، چنان بابرکت بود که بر سر هر بیماری می‌کشیدم؛ بی‌درنگ شفا می‌یافت ! البته در همان روزهای نخست با یک مرتبه دست کشیدن بیماری‌های صعب‌العلاج بهبود می‌یافت، ولی بعد از مدتی که با این دست با مردم مصافحه کردم، آن برکت اولیه از دست رفت و اکنون باید دعاهای دیگری را نیز بر آن بیفزایم تا مریضی شفا یابد».
    ای نفست چارۀ درماندگان
    جز تو کسی نیست کَس بی‌کَسان
    چارۀ ما ساز که بیچاره‌ایم
    گر تو برانی، به که روی آوریم
  1. نخستین رویارویی
    اقدامات امام رضا(علیه السلام) در مرو نیز حساب‌شده و دقیق بود. ایشان از هر فرصتی برای برهم زدن نقشه‌ها واهداف مأمون استفاده می‌کردند. پس از حضور امام(علیه السلام) در مرو، مأمون که نقشه دقیقی طراحی کرده بود تا هم اعتراف امام(علیه السلام) بر مشروعیت خلافت عباسیان را بگیرد و هم جایگاه آن حضرت را در دید مردم تنزل دهد و چنین وانمود کند که او اهمیتی برای سرنوشت مردم و جامعه قائل نمی‌شود، ابتدا بحث واگذاری خلافت را مطرح کرد و با اعلام اینکه امام(علیه السلام) را شایسته‌ترین فرد برای خلافت می‌داند؛ از آن حضرت خواست تا خلافت را بپذیرند. امام(علیه السلام) که از نیت مأمون آگاه بود، به او فرمود: «اگر خلافت حق توست و خداوند آن را برای تو قرار داده است، پس جایز نیست لباسی را که خدا به تو پوشانده؛ در آورده و به دیگری واگذار کنی و اگر مال تو نیست، حق نداری آنچه را که مال تو نیست؛ به دیگران ببخشی». این سخن امام(علیه السلام)، مأمون را در بن بست قرار داد که یا می‌بایست منکر حق خلافت برای خود و پدرانش، و یا از پیشنهاد خود منصرف شود. در هر صورت مشروعیت خلافت او و نیز صداقت گفتار او درباره امام رضا(علیه السلام)، مورد تردید قرار می‌گرفت.
    البته مأمون دست‌بردار نبود و بینبار بحث ولایتعهدی را مطرح کرد و سرانجام با تهدید به قتل، امام(علیه السلام) را مجبور به پذیرش آن کرد؛ چنانکه امام(علیه السلام) در این باره فرمود: «قَد عَلِمَ الله کَراهَتیِ لِذالک، فَلَمَا خُیّرتُ بَینَ قَبُولِ ذلکَ وَ بَینَ القَتلِ اِختَرتُ القَبولَ عَلَی القَتلِ؛ خدا می‌داند که من از قبول این امر کراهت داشتم، اما آنگاه که بین پذیرش ولایتعهدی و کشته شدن مخیر شدم؛ به ناچار ولایتعهدی را بر کشته شدن ترجیح دادم».
  2. تبیین حق الهی حاکمیت ائمه(علیهم السلام)
    امام رضا(علیه السلام) پس از پذیرش ولایتعهدی از هر فرصتی برای اثبات حق اهل‌بیت(علیهم السلام) و رد مشروعیت عباسیان استفاده کردند؛ ازاین‌رو در نخستین مجلسی که برای معرفی امام(علیه السلام) به عنوان ولیعهد تشکیل شد، خطاب به حاضران فرمود: «ما به خاطر رسول خدا(صلی الله علیه و آله) بر شما حق داریم و شما نیز بر ما حقی دارید. پس اگر شما حق ما را ادا کنید، ما نیز حق شما را می‌دهیم».
    امام(علیه السلام) در این سخنان به مأمون و سایر حاضران فهماند که اگر اصل خلافت هم به ایشان منتقل شود، نه از جانب مأمون و عباسیان، بلکه به دلیل حقی است که از جانب رسول خدا(صلی الله علیه و آله) به ائمه(علیهم السلام) واگذار شده است و اصل خلافت، حق آنان است.
    خوشا به حال هر آنکس که مبتلای رضاست
    تمام دار و ندار من از دعای رضاست
    صفای صحن و حیاط و رواق را عشق است
    کنار پنجره فولاد، کربلای رضاست
    کجا به غیر سرایش ادب کنم وقتی
    که پادشاه جهان سائل و گدای رضاست
  3. اعتراف مأمون به حق اهل‌بیت(علیهم السلام)
    امام رضا(علیه السلام) پس از تثبیت ولایتعهدی ضمن خطبه‌ای بار دیگر به حق اهل‌بیت(علیهم السلام) و شایستگی آن‌ها برای خلافت اشاره کردند و ولایتعهدی را در واقع اعتراف مأمون به این حق دانستند و فرمودند: «إِنَّ اَمیرَالمؤمنین …، عَرفَ مِن حَقِنَا مَا جَهِلَهُ غَیُرهُ…؛ (مأمون) … آنچه را که دیگران از حق ما انکار کرده بودند، به رسمیت شناخت».
    این سخن آن هم در مجلس بیعت و در حضور مأمون و تصریح به اینکه مأمون حقی را به امام(علیه السلام) برمی‌گرداند که دیگران از او و اجداد طاهرینش غصب کرده بودند، در واقع اعترافی است از جانب مأمون به حقانیت اهل‌بیت(علیهم السلام) و از طرف دیگر مشروعیت حکومت عباسیان را زیر سؤال می‌برد.
  4. مبارزه منفی
    از آنجا كه مأمون به علت اوضاع آشفته حكومت خود در آن مقطع تلاش كرد تا امام(علیه السلام) را حفظ كند، امام(علیه السلام) برای خنثی كردن نقشه‌ها و اهداف او به اتخاذ سياست منفی روی كردند و پس از گفتگو با مأمون، شرايطی را برای پذيرش ولايتعهدی مطرح نمودند. در واقع شرایط امام رضا(علیه السلام) برای پذیرش ولایتعهدی هم اقدام دیگری بود که ایشان در راه مشروعیت زدایی از خلافت عباسی انجام دادند. امام(علیه السلام) پذیرش ولایتعهدی را مشروط به عدم مداخله در امور کردند و فرمودند: «من این امر را می‌پذیرم، به شرط آنکه امر و نهی نکنم؛ کسی را به کاری نگمارم، کسی را از مقامش برکنار نکنم و رسم و روشی را تغییر ندهم».

نتيجه گیری
مأمون كه در پی علل و عوامل مختلف حكومت خود را در خطر می‌دید، به منظور تثبيت پايه‌های حكومت خود و از بين بردن بهانه مخالفان و به دست آوردن مشروعيت، ولايتعهدی امام رضا(علیه السلام) را مطرح كرد. البته امام رضا(علیه السلام) در مراحل مختلف از ابتدی حركت از مدينه تا زمان شهادت، با اقدامات به هنگام، نقشه‌های مأمون را خنثی كردند و نه تنها مانع تحقق اهداف او شدند؛ بلكه عدم مشروعيت حكومت عباسيان را به همگان نشان دادند.

حجت‌الاسلام والمسلمین دکتر حمیدرضا مطهری