حسین حاج فرج دبّاغ معروف به عبدالکریم سروش. سروش پس از گذراندن دوران دبیرستان، در دانشكده داروسازى دانشگاه تهران لیسانس داروسازى گرفت. وی در اواخر سال ۱۳۵۱ ازدواج نمود.
سروش در سالهای ۵۴-۱۳۵۳ هجری شمسی عازم انگلیس شد و همراه با ادامه تحصیل در رشته شیمی تجزیه بیش از ۵ سال به مطالعه فلسفه غرب مخصوصاً در حوزه فلسفه تاریخ و فلسفه علم اشتغال یافت. او به نمایندگی از آیتالله بهشتی به فعالیت در مراکز اسلامی شیعیان در لندن پرداخت. در این دوران بود که در کنار مطالعات تخصّصی خود، مطالعات دینی نیز داشت و با فلسفه صدرایی هم آشنایی بیشتری پیدا کرد.
نام وی بود که اندکی غیر فلسفی و غیر ادبی به نظر میرسید. دبّاغ برای رفع این مانع، درصدد برآمد تخلّصی مناسب برای خود برگزیند. او دارای دو پسر به نامهای «سروش» و «عبدالکریم» بود، به همین جهت، نام مستعار «عبدالکریم سروش» را بر خود نهاد.
سه مرحلهی زندگی سروش
مرحله ی اول مطرح شدن به عنوان منتقد به مبانی مارکسیسم
بازگشت به ایران همزمان با پیروزی انقلاب
• زمانی که وی از انگلیس به کشور بازگشت نقد مارکسیسم به علت احساس خطر متدینان و مردم انقلابی از این مکتب فکری رواج عمدهای داشت، از این رو بود که سروش نیز پای در عرصه نقد فلسفی مارکسیسم گذاشت و به همراهی آیت الله مصباح یزدی با سران فکری مارکسیستها چون احسان طبری مناظره کرد.
• در این مناظرات دکترسروش و آیت الله مصباح یزدی از طیف اسلامگرایان در یک طرف و فرخ نگهدار از چریکهای فدایی خلق و احسان طبری از حزب توده (هر دو نفر آنها از جریانات چپ مارکسیستی کشور در آن زمان بودند) در طرف دیگر نشسته و به نقد هم پرداختند.
• در همین مناظرات بود که وی و آیت الله مصباح یزدی توانستند مرد یکه تاز عرصه فلسفهی مادیگری ایران که از چهرههای معروف مارکسیست و تئوریپرداز در خارج از ایران بود را در مقابل چشم میلیونها بیننده مسحور خویش کنند.
• وی درکتاب دیالکتیک نیز به نقد روش حرکت تاریخ در مارکسیسم پرداخت، که با این روش نه تنها تصمیم قوانین محال است،. بلکه با بهرهگیری از مفهوم ابطالپذیری پوپر، دیالکتیک ابطالناپذیر آنان را ابطال و در نتیجه از حیطه نظریات علمی خارج میشود. سروش در تجدید چاپ جدید این کتاب به مسئله دیالکتیک با نگرش وطنی به نقد آراء مجاهدین خلق و بنی صدر پرداختهاست.
• سروش در ادامه مباحث نقد مارکسیسم در کتاب دانش و ارزش، داعیه علمی بودن مارکسیسم را، که پوپر نیز آن را نقد کرده بود، همراه با تلاش در جهت بنیان نهادن اخلاق بر علم مورد نقد قرار داد و تا آنجا پیش رفت که داروینیسم اجتماعی موجود و نهفته در بطن مارکسیسم را نمایان و آن را نقد نمود و سپس درکتاب ایدئولوژی شیطانی که مجموعه سخنرانیهای سروش علیه مارکسیسم است، به این موضوع میپردازدکه داوری تاریخی مارکسیستها درباره اجتماعات بشری ناصحیح است و بنابراین درصدد نقد و ابطال آن برمیآید.
مرحلهی دوم :
• این مرحله زمانی بود که وی از اردیبهشت ماه سال ۱۳۶۷ مجموعه مقالاتی را تحت عنوان قبض و بسط تئوریک شریعت در ماهنامه کیهان فرهنگی به صورت منظم منتشر کرد. سروش در این مقالات کوشید با جداسازی مفهوم دین از معرفت و شناخت دینی و ایجاد پیوندی از افکار سکولار با معرفت دینی و معرفت بشری (علم و فلسفه) اثرات عقل در فهم وحی را مستقل از عقل دینی بررسی کند .
• وی در این دیدگاه اعلام کرد که فهم آدمیان از شریعت، تحت تأثیر مفروضات و معلومات برون دینی آنها به طور مداوم تغییر میکند. چرا که به نظر وی « شریعت امری قدسی و سماوی و جاودان است اما فهم شریعت امری است بشری و خاکی و متغیر » سروش سپس نتیجه میگرفت، باید میان «معرفت دینی و معرفتهای علمی، فلسفی و عرفانی دیالوگی مستمر برقرار شود» و در نهایت نتیجهگیری سروش از این مباحث، عصری کردن دین بود .
سروش میگفت :
«جدایی دین از معرفت دینی و قرار دادن معرفت دینی در ترازوی معرفت بشری به معنای آن است که هر تحول در معرفت بشری به تحول در معرفت دینی منتهی میشود و این در عمل به معنای از بین رفتن هر گونه اقتدار مرکزی برای کسانی بود که خود را متولی معرفت دینی میدانستند .»
نظریه قبض و بسط تئوریک شریعت سروش را میتوان سر سلسله دیدگاه های تجدیدنظر طلبانه در نظرگاه انقلاب اسلامی دانست؛ زیرا وقتی معرفت دینی معرفت بشری گردد و ناخالص و نامقدس و آمیختهای از حق و باطل و نسبی و عصری معرفی شود؛ در آن صورت تشکیل حکومت دینی برگرفته از معرفت دینی نامقدس از تقدس میافتد و معرفتی بشری خواهد شد؛ علاوه بر اینکه متون دینی صامت قابلیت این را دارند تا با معارف بشری لیبرالیستی هم تفسیر شوند و مدل دیگری از حکومت دینی لیبرالیستی را در جامعه پیاده کند .
پس از این بود که دکتر سروش باب نقد فهم بشر از دین را باز کرد و در این زمینه به ورطه چالش با حاکمیت افتاد.
سروش بسیاری از بخشهای دین مانند فقه و احکام شریعت و نقش فقها و مفسران دین و حتی ائمهاهلبیت (علیهمالسلام) را به تدریج قیچی کرده بود و تنها جایی که مانده بود عرفان و تجربه دینی بود که گوهر دین محسوب میشد، اما در روزگار معاصر و با محوریت دمکراسی از نوع لذتمحورانه و خودخواهانه غربی و اصالت عقل ابزاری، عرفان و دل و مولانا چه جایگاهی میتوانست داشته باشد؟
جایگاه قرآن از نظر سروش یک معمای چند مجهولی بود. طبق باور وی احکام قرآن یعنی حدود ۵۰۰ آیه که به تاریخ تعلق دارد و امروز بیاعتبار است. چون به زعم وی با این احکام نمیتوان جامعه را اداره کرد و جامعه با مدیریت علمی اداره میشود نه مدیریت فقهی. مسائل علمی و شواهد و مثالهای قرآنی هم که به عرب جاهلی اختصاص دارد و بازتاب فرهنگ زمانه در قرآن است و به ما مربوط نیست. الباقی هم حاصل ظرافتهای زیبای ذهن و احساس لطیف پیامبر!!! چیزی که نه یهودیان در باب تورات قائلاند و نه مسیحیان در باب انجیل.
برخی از نظرات سروش
ـ خدا محوری در مهدویت، خود محوری در دموکراسی غربی
سروش : مهدویت با دموکراسی در تعارض است این آدمی که میگویید یک روزی میآید؛ اتوریزه دارد یعنی اختلالگراست. حرفش، حرف اول تا آخرش مطلق است. اگر حرفش مطلق بود دیگر نظر مردم مهم نیست اینجا دموکراسی زیر سؤال میرود.
ـ نظریه بسط تجربه نبوی؛ نظریه پُرتناقض سروش
محمد[صلی الله علیه و آله] آفرینندهی قرآن است! این چیزی است که سروش در کتابش «بسط تجربهی نبوی» میگوید. سروش در مصاحبهاش با مجله زمزم، چکیدهای از این آراء را بیان کرده است. این گفتگو توسط میشل هوبینک در سال ۱۳۸۶ش. انجام شده که خلاصهای از آن چنین است:
وحی مدرن سروش
وحی «الهام» است. این همان تجربهای است که شاعران و عارفان دارند؛ هر چند پیامبر این را در سطح بالاتری تجربه میکنند. در روزگار مُدرن، ما وحی را با استفاده از استعارهی شعر میفهمیم. چنانکه یکی از فیلسوفان مسلمان گفته است: وحی بالاترین درجهی شعر است.
شعر ابزاری معرفتی است که کارکردی متفاوت با علم و فلسفه دارد. شاعر احساس میکند که منبعی خارجی به او الهام میکند و چیزی دریافت کرده است.
بنا به روایات سنتی، پیامبر تنها وسیله بود؛ او پیامی را که از طریق جبرئیل به او نازل شده بود، منتقل میکرد؛ اما، به نظر من، پیامبر نقشی محوری در تولید قرآن داشته است.
استعارهی شعر به توضیح این نکته کمک میکند. پیامبر درست مانند یک شاعر احساس میکند که نیرویی بیرونی او را در اختیار گرفته است. اما در واقع -یا حتی بالاتر از آن، در همان حال- شخص پیامبر همه چیز است: آفریننده و تولیدکننده. بحث دربارهی اینکه آیا این الهام از درون است یا از بیرون حقیقتاً اینجا موضوعیتی ندارد، چون در سطح وحی تفاوت و تمایزی میان درون و برون نیست. این الهام از «نَفس» پیامبر میآید و «نفس» هر فردی الهی است.
اما پیامبر با سایر اشخاص فرق دارد؛ از آن رو که او از الهی بودن این نفس آگاه شده است. او این وضع بالقوه را به فعلیت رسانده است. «نفس» او با خدا یکی شده است. سخن مرا اینجا به اشتباه نفهمید: این اتحاد معنوی با خدا به معنای خدا شدن پیامبر نیست. این اتحادی است که محدود به قد و قامت خود پیامبر است. این اتحاد به اندازهی بشریت است؛ نه به اندازهی خدا.
جلالالدین مولوی، شاعر عارف، این تناقضنما را با ابیاتی به این مضمون بیان کرده است که: «اتحاد پیامبر با خدا، همچون ریختن بحر در کوزه است.»
قرآنِ سروش، خطاپذیر است
در ادامه سروش میگوید: از دیدگاه سنتی، در وحی خطا راه ندارد. اما امروزه، مفسران بیشتر و بیشتری فکر میکنند وحی در مسائل صرفاً دینی مانند صفات خداوند، حیات پس از مرگ و قواعد عبادت خطاپذیر نیست. آنها میپذیرند که وحی میتواند در مسائلی که به این جهان و جامعهی انسانی مربوط میشوند، اشتباه کند.
من دیدگاه دیگری دارم. من فکر نمیکنم که پیامبر «به زبان زمان خویش» سخن گفته باشد؛ درحالیکه خود دانش و معرفت دیگری داشته است. او حقیقتاً به آنچه میگفته، باور داشته است. این زبان خود او و دانش خود او بود و فکر نمیکنم دانش او از دانش مردم همعصرش دربارهی زمین، کیهان و ژنتیک انسانها بیشتر بوده است. این دانشی را که ما امروز در اختیار داریم، نداشته است و این نکته خدشهای هم به نبوت او وارد نمیکند چون او پیامبر بود، نه دانشمند یا مورخ.
بسیاری از دیدگاههای من ریشه در اندیشهی سدههای میانی اسلام دارد. این سخن را که نبوت مقولهای است بسیار عام و نزد اصناف مختلف آدمیان یافت میشود، هم در اسلام شیعی و هم نزد عارفان وجود دارد. متکلم بزرگ شیعی، شیخ مفید، امامان شیعه را پیامبر نمیداند؛ اما تمام ویژگیهایی را که پیامبران دارا هستند، به آنها نسبت میدهد.
ـ نقد نظریه بسط تجربه نبوی به قلم آیت الله سبحانی
آيتالله جعفر سبحانی با ارسال يادداشتی به خبرگزاری فارس، با عنوان «انديشههای عصر جاهلی در آيينه ادبيات پُر آب و رنگ امروز»، به اظهارات عبدالكريم سروش درباره قرآن واكنش نشان داده است.
یک تکیه نقد : آیا سروش شاهدی بر نظریهاش دارد؟
اگر[سروش] میگويد: شعرا از خود، الهام میگرفتند ولی پيامبر از مقام ربوبی الهام میگرفت، در اين صورت، عطف اين دو به هم، عطف مباين به مباين است و در نتیجه تشبيه مخّل و ناروا میباشد.
از اين بگذريم، بالأخره اين نظريه چه دليلی دارد؟ آيا شاهدی هم بر آن داريد؟ متأسفانه اين مصاحبه، سرتاسر، طرح يك رشته تصورات و مفاهيم است بیآن كه برای اثبات آن دليلی اقامه شود. اگر واقعاً قرآن در حد يك انديشه شعری هرچند در سطح بالاتر است، پس چرا تحدّی كرده ولو با آوردن يك سوره؟ كدام شاعر در طول عمر خود، تحّدی میكند و میگويد: احدی نمیتواند تا روز رستاخيز غزلی مانند غزلهای من بياورد.