استاد: حجت الاسلام محمدرضا اعوانی

بسم‌الله الرحمن الرحیم
بحث در دعای هشتم پیرامون عبارت «وَ مَلَكَةِ الْحَمِيَّةِ» بود.
در مورد معنای ملکۀ حمیّت و مشکل آن صحبت کردیم. نکته‌ای را در ادامه در مورد ملکۀ حمیّت بیان می‌کنم تا ببینیم که اگر انسان حمیّت به خرج دهد و حمیّت بر او غلبه کرد، کار به کجا می‌رسد؟ اگر انسان حمیّت را در راه درست خرج نکند چه اتفاقی برای او می‌افتد؟
درواقع انسان پرده‌ای را در جلوی چشم خودش و در منظر حقانیّت قرار داده است و به سمت باطل میل پیدا می‌کند.
مرحوم کلینی در کافی جلد ۱ از ابن کردی نقل می‌کند. ابن کردی می‌گوید: «محمد ابن علی ابن ابراهیم ابن موسی ابن جعفر برای من تعریف می‌کرد» پس محمد ابن علی درواقع نتیجۀ امام کاظم علیه‌السلام می‌شود. محمد ابن علی برای ابن کردی این‌گونه تعریف می‌کند: «معاش برای ما خیلی تنگ شد، پدرم به من گفت: بیا بریم نزد این شخص (منظورش امام حسن عسکری بود) شنیدم آدم اهل سخاوتی است» دقت کنید؛ کسی که از خاندان حضرت است، با امام حسن عسکری ارتباط ندارد؛ چون واقفی مذهب بودند یعنی محمد و هم پسر او علی، واقفی مذهب بودند یعنی بر امام موسی ابن جعفر علیهماالسلام متوقف شده بودند.
«من به پدرم گفتم: ایشان را می‌شناسی؟ گفت: آره، ولی تابه‌حال ایشان را ندیدم. هر دو به سمت ایشان رفتیم؛ در بین راه پدرم گفت: من چقدر محتاج هستم که ابو محمد عسکری به من پانصد درهم بدهد تا دویست درهم را خرج پوشاک کنیم (ظاهراً خریدوفروش می‌کردند) و با دویست درهم قرض‌های خودم را پرداخت کنم و صد درهم باقیمانده را خرج نفقه و … کنم» این جناب محمد یعنی پسر علی که این قضیه را از پدرش نقل می‌کند، می‌گوید: «من در دل خودم این‌گونه گفتم: ای‌کاش سیصد درهم نیز به من بدهد تا با صد درهم آن یک الاغ بخرم و با صد درهم آن خرج نفقه کنم و صد درهم آن را لباس بخرم و به بلاد جبل بروم. رسیدیم به خانۀ جناب عسکری (به تعبیر ما: امام حسن عسکری علیه‌السلام) غلام حضرت فرمودند: علی ابن ابراهیم و پسرش محمد داخل شوند. ما داخل رفتیم و به حضرت سلام کردیم؛ حضرت به پدرم فرمودند: یا علی چه چیزی مانع شد که تو تابه‌حال پیش ما نیامدی؟ چرا نزد ما نیامدی؟ پدرم گفت: من خجالت می‌کشیدم با این حالی که دارم شمارا ملاقات کنم.»
در ادامه تعریف می‌کند: وقتی‌که آمدیم بیرون، خادم حضرت علیه‌السلام یک کیسه پول به پدرم داد و گفت: این پانصد درهم! (دقت کنید که این‌ها به امام هیچ‌چیزی نگفتند! حضرت امام است و علم امامت دارد) غلام به پدرم گفت: دویست درهم برای دِین تو است، صد درهم برای نفقه و دویست درهم نیز برای جامه و … که می‌خواهی است. بعد رو کرد به من و گفت: این سیصد درهم برای شما است؛ با سیصد درهم برای خودت حمار می‌خری، با صد درهم جامه برای تجارت بگیر و صد درهم را نیز برای نفقه استفاده کن.
من در دل خودم گفته بودم: من می‌روم به بلاد جبل و آنجا تجارت می‌کنم. غلام گفت: امام حسن عسکری فرمودند: به سمت جبل نرو، برو به سمت سورا.
من همین کار را انجام دادم و از این ماجرا تعجب کرده بودیم که از راز درونی من و پدرم خبر داد.
من به جبل نرفتم و به سورا رفتم و با زنی ازدواج کردم و آن‌قدر به مال اضافه شد که امروز که برای تو دارم تعریف می‌کنم ای ابن کردی، هزار دینار فقط سرمایۀ من است و یک نشانه‌ای بود از چیزهایی که از جناب حسن عسکری برای ما گفته بودند.
ابن کردی می‌گوید: «من به او گفتم: وقتی تو چنین علامت واضحی را دیدی که حضرت از سرّ درون تو خبر داد، جا ندارد واقعاً به امامت ایشان ایمان بیاوری؟»
دقت کنید که محمد چی گفت در جواب! حقانیت همه‌جوره برای او آشکار شده و گفت: «هذا أمرٌ قد جرینا علیه» یعنی ما تابه‌حال به مذهب وقف بودیم و از این به بعدی نیز باقی خواهیم ماند!
تعصب ورزیدن و ملکۀ حمیّت نسبت به آن چیزی که باطل است، وقتی انسان چنین باشد اگر خورشید را هم در مقابل خودش ببیند می‌گوید: «عجب شب تاریکی»
این هم یک نمونۀ دیگر بود برای اینکه ملکۀ حمیّت مشکلش این است که جلوی چشم آدم را می‌پوشاند و نمی‌گذارد انسان به سمت حق میل پیدا کند.
به چه دلیل مثلاً وقتی پسر شما اگر کار غلطی را انجام داده است شما از او حمایت می‌کنید؟ و یا مثلاً به چه مناسبت یک مادر شوهر به چه دلیل در مقابل عروسش از پسر خودش دفاع می‌کند در حالیکه اصلاً از موضوع اطلاعی ندارد که حق با کیست؟! این‌ها ملکۀ حمیّت است و نمی‌گذارد انسان به سمت حقانیّت میل پیدا کند.
اگر انسان این‌گونه باشد باید به خدا پناه ببرد و به‌هیچ‌عنوان ملکۀ حمیّت به خرج ندهد.
یک روایت دیگر بیان کنیم و بعد راه‌حل را ارائه کنیم. مرحوم کلینی در باب عصبیّت حدیث ششم نقل کرده است: امام صادق علیه‌السلام فرمودند: «إِنَّ اَلْمَلاَئِكَةَ كَانُوا يَحْسَبُونَ أَنَّ إِبْلِيسَ مِنْهُمْ» ملائکه گمان می‌کردند که ابلیس از آن‌ها است (یعنی مثل فرشتگان مطیع خداوند است والّا ابلیس از جنس جنّ بود) «وَ كَانَ فِي عِلْمِ اَللَّهِ أَنَّهُ لَيْسَ مِنْهُمْ» اما در علم خدا از آن‌ها نبود » فَاسْتَخْرَجَ مَا فِي نَفْسِهِ بِالْحَمِيَّةِ وَ اَلْغَضَبِ فَقَالَ «خَلَقْتَنِي مِنْ نٰارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ» (از کجا ملائکه فهمیدند که ابلیس مثل آن‌ها نیست؟) زمانی که شیطان در نفس خودش حمیّت و غضب را خارج کرد و گفت: «آدم از خاک خلق شده است و من از آتش خلق شدم»
یعنی به دارایی خودش تعصب ورزید ولو اینکه حق این است که خدا آنچه را گفته است انجام دهی ولی به آن سمت نرفتی و به اصل خودت تعصب ورزیدی و حمیّت به خرج دادی و این حمیّت آشکار شد و فرشتگان فهمیدند که ابلیس مثل آن‌ها نیست.
این یعنی اگر انسان اهل حمیّت شد، اگر اهل جانب‌داری از باطل شد، اگر خدایی نکرده این را به خرج دهد آشکار می‌شود و مردم تازه می‌فهمند که من چه آدمی هستم. تا قبل از این تعریف می‌کردند ولی اگر حمیّت آشکار شود، می‌گویند: «ما فکر می‌کردیم که آدم خوبی است، اگر در جای خودش برسد از خیلی از ما عقب‌تر است.»
این خیلی نگران‌کننده و ناراحت‌کننده است. از همه بدتر اینکه خدا از آدم راضی نیست، این را چه کنیم؟ خداوند در قرآن می‌فرماید: «رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ أَكْبَرُ» از همه بهتر رضایت و خشنودی خداوند است؛ این در حالی است که انسان با حمیّت دست پیدا کرده به از همه بدتر! ملکۀ حمیّت چنین است.
چه باید کرد؟
اول اینکه باید در همین مقام تکوین محکم به خدا پناه ببریم؛ زیرا اگر ارادۀ خداوند به این تعلق گیرد که من چنین آدمی نباشم، قطعاً نخواهم بود. این اهمیت و برجستگی نقش دعا را می‌رساند؛ لذا امام سجاد علیه‌السلام همین را به ما یاد می‌دهد که به خداوند بگوییم: «خدایا از ملکۀ حمیّت به تو پناه می‌برم» باید با دعا به سمت خدا دست دراز کرد؛ با حال خوش، با توجه، با اضطرار و اخلاص.
این‌ها سر جای خودش محفوظ است و اما باید چه کنیم؟ آیۀ ۲۶ از سورۀ مبارکۀ فتح به نکته‌ای توجه می‌دهد؛ این آیه در جریان حدیبیه نازل شد؛ جریان حدیبیه ازاین‌قرار است که مشرکین و کفار مکه مرامشان چنین بود که اگر ایام حج ولو قاتل پدر خودشان را می‌دیدند، با او کاری نداشتند؛ اما در جریان حدیبیه چنین بود که پیامبر صلی‌الله علیه و آله قربانی‌هایی را که قرار بود در مِنا قربانی کنند را همراه خودشان آورده بودند، به اینجا که رسیدند مشرکین مانع شدند! چه چیزی باعث شد مانع شوند؟ قرآن کریم می‌فرماید: «إِذْ جَعَلَ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْحَمِيَّةَ حَمِيَّةَ الْجَاهِلِيَّةِ» زمانی که کفار در قلوبشان حمیّت را زنده کردند آن‌هم حمیّت جاهلیت را؛ یعنی این حمیّت جاهلی آمد وسط و باوجوداینکه در ایام حج اگر کسی قاتل پدرش را می‌دید با او کاری نداشت، اما اینجا جلوی پیامبر اکرم را گرفتند و نگذاشتند حضرت وارد مکه شود و مناسک را به‌جا آورند! لذا پیامبر اکرم در خمان حدیبیه شترها را قربانی کردند و از احرام خارج شدند.
اما نکته این است که با توجه به این آیه باید ببینیم که چه باید کرد؟ «فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَىٰ رَسُولِهِ وَعَلَى الْمُؤْمِنِينَ وَأَلْزَمَهُمْ كَلِمَةَ التَّقْوَىٰ وَكَانُوا أَحَقَّ بِهَا وَأَهْلَهَا وَكَانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمًا» و (در مقابل)، خداوند آرامش و سکینه خود را بر فرستاده خویش و مؤمنان نازل فرمود و آن‌ها را به حقیقت تقوا ملزم ساخت و آنان از هر کس شایسته‌تر و اهل آن بودند؛ و خداوند به همه چیز دانا است.
فاء، فاء تفریع است؛ یعنی نتیجه‌گیری از ماقبل می‌کند، یعنی یک نوع مقابله را می‌فهماند؛ یعنی آن‌ها در دلشان حمیّت را راه دادند و در مقابل خداوند سکینۀ خودش را بر پیامبر و مؤمنین نازل کرد.
اینکه خداوند سکینه و آرامش خودش را بر دل این‌ها نازل کرد، این آرامش و سکینه باعث شد مؤمنین مثل منافقین و مشرکین حمیّت مقابل نکنند که جنگ کنند و حریم مکه را هتک کنند. اگر مثل آن‌ها حمیت به خرج می‌دادند، جنگ شروع می‌شد و مشکلاتی را به بار می‌آورد و لذا خداوند متعال این سکینه را نازل کرد.
این سکینه چه زمانی برای ما حاصل می‌شود؟ قرآن فرمود: «أَلاَ بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ» با یاد خداوند است که قلب به اطمینان می‌رسد و آرامش پیدا می‌کند. پس اگر چنین قضیه‌ای برای ما اتفاق افتاد، سریع خدا را یاد کنیم؛ اگر خدا را یاد کنیم إن شاء الله این حمیّت از ما دور می‌شود.
خدا را از چه جهت یاد کنیم؟ خدا را به این معنا یاد کنیم که خدا حمیّت را دوست ندارد، خدا حمیت را نمی‌پسندد و اگر این حمیّت را در باطل به خرج دهیم از ما ناراضی خواهد بود.
اگر انسان به یاد خدا باشد آرامش و اطمینان خواهد آمد، وقتی اطمینان و آرامش آمد، دیگر کار درست می‌شود. خداوند در ادامه فرمود: «وَأَلْزَمَهُمْ كَلِمَةَ التَّقْوَىٰ» خدا کلمۀ تقوا را ملازم این‌ها کرد؛ یعنی تقوا اراده می‌کند که ما به خواست و یاری خداوند متعال سمت این قضیه نرویم. معنی تقوی همین است دیگر، تقوی از وقی یقی می‌آید به معنای حفظ است؛ یعنی وقتی فرمان خداوند می‌آید، انسان خودش را از نافرمانی حفظ کند؛ به چنین آدمی باتقوا می‌گویند.
بنابراین اگر حمیّت آمد، انسان به یاد خدا می‌افتد و حمیّت را به خرج نمی‌دهد؛ به این تقوا می‌گویند و اگر چنین شد، می‌شود: «وَأَلْزَمَهُمْ كَلِمَةَ التَّقْوَىٰ».
نکته این است که اگر حمیّت آمد، انسان یک کار دیگری را انجام می‌دهد؛ البته این در طول همین کار قبلی است. در مباحث قبلی اشاره کردیم که در حدیث عقل و جهل امام صادق علیه‌السلام هفتادوپنج لشکر برای عقل و هفتاد پنج لشکر برای جهل نام می‌برند که تحت عنوان «حدیث عقل و جهل» معروف است؛ حدیث چهاردهم از جلد ۱ در اصول کافی است. در اینجا حضرت می‌فرمایند: «وَ الاِنصافُ ضِدُّهُ الحَمِیَّهُ» انصاف از جنود عقل است و ضد آن حمیّت است.
اگر من می‌خواهم حمیّت در من تضعیف شود، انصاف را که نقطۀ مقابل آن است را تقویت کنم. وقتی یک اتفاقی می‌افتد و انسان می‌خواهد حمیّت بورزد، انصاف به خرج دهد؛ آیا انصاف است که فلانی چون فامیل تو است از او دفاع کنی؟ یا انصاف این است که من وقتی حق را دیدم در مقابل او کرنش کنم ولو غریبه باشد؟
اگر انسان انصاف به خرج داد، معلوم است که از مؤلفه‌های عقل را دارد؛ این را در حدیث عقل و جهل می‌توانیم مشاهده کنیم. لذا حضرت در پایان اشاره دارند که هرکس لشکریان عقل در او کامل باشد یا امام است، یا معصوم است و یا ولیّ خدا است که خداوند او را تأیید کرده است.
بنابراین اگر انسان حمیّت به خرج دهد، عقل درست‌وحسابی ندارد و از جنود جهل در او وجود دارد؛ اما اگر انصاف به خرج دهد و به خواست و یاری خداوند متعال موفق شود که به سمت حق میل پیدا کند و حمیّت باطل به خرج ندهد، البته انسان عاقلی است. پس تعریف عقل از نظر حضرات معصومین متصف شدن به آن اوصاف است که یکی از آن‌ها همین انصاف است.
امیدواریم خداوند متعال به همۀ ما توفیق عنایت کند تا وقتی یک موضوعی پیش می‌آید، قبل از اینکه ملکۀ حمیّت به خرج دهیم و به سمت باطل میل پیدا کنیم، ابتدا خوب بشنویم، خوب بررسی کنیم و ببینیم کدام حق است و در همان سمت قرار گیریم؛ حق نیز آن چیزی است که خداوند گفته است.
حضرت علی علیه‌السلام در نهج‌البلاغه فرمودند: «رَحِمَ اَللَّهُ رَجُلاً رَأَی حَقّاً فَأَعَانَ عَلَیهِ» خدا رحمت کند کسی را که حقی را ببیند و آن را یاری کند.
اگر من حق را یاری کردم، مورد رحمت حضرت علی علیه‌السلام از ناحیۀ خداوند متعال قرار می‌گیرم؛ اما اگر یاری نکردم و دنبال ملکۀ حمیّت رفتم، قطعاً ابلیس را خوشحال کردم و درواقع چون او دشمن ما هست من دشمن‌شاد شده‌ام.
امیدواریم خداوند متعال همۀ ما را حفظ کند و پناه دهد.
والسلام علیکم و رحمت‌الله و برکاته.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

question