سوء استفاده از فمینیسم در راستای منافع بنگاه‌های اقتصادی جهان

هستر آیزنشتاین نویسنده و استاد جامعه شناسی دانشگاه نیویورک در مقاله‌ای با عنوان «رابطه عاشقانه خطرناک؟ بین فمینیسم و جهانی شدن شرکت‌ها» به تبیین سوء استفاده از فمینیسم در راستای منافع بنگاه‌های اقتصادی جهان پرداخته است.

خلاصه متن:

از اواسط ۱۹۶۰ تا اوایل ۱۹۷۰، سلطه ایالات متحده بخاطر بهبود اقتصاد کشورهای جنوب شرق آسیا به چالش کشیده شد و موقعیتش مورد تهدید قرار گرفت. یکی از استراتژی‌های ایالات متحده برای جبران مزیت رقابتی خود، استفاده از زنان، به عنوان نیروی کار ارزان بود؛ زیرا شرکت‌های چند‌ملیتی به انگشتان ظریف زنان در صنایعی مانند الکترونیک و نساجی نیازمند بودند و استفاده از آنان سود بیش‌تری را به دنبال داشت.[۱]

از سال ۱۹۷۰ تا ۲۰۰۰ بیش‌ترین سود اقتصادی در حوزه خدمات اتفاق افتاد و ۶۰ درصد از این شغل‌ها به زنان اختصاص پیدا کرد؛ زیرا نیروی کار زن دستمزد قابل توجهی دریافت نمی‌کرد و همچنین زن دیگر در خانه حضور نداشت. همین در خانه نبودن زن، خود باعث شد که خانه‌ بدون حضور زن بی‌غذا هم شود و خانواده‌ها به فست‌فود‌ها و غذای آماده روی آورند… و همچنین چرخش  به سوی تجاری‌سازی خدمات شخصی نیازمند افزایش نیروی کار زنان بود.[۲]

اگرچه جنبش فمینیسم مسائل متعددی را از حقوق باروری تا آزادی جنسی و پورنوگرافی مطرح کرد؛ اما بطور بسیار چشم‌گیری انرژی این جنبش سازمان‌یافته بر مسائل اقتصادی حوزه زنان متمرکز شد و حتی زنان توانستند به مشاغلی مانند کار در معدن و رانندگی کامیون راه‌ پیدا کنند. حتی اتحادیه‌های صنفی تحت فشار فمنیست‌ها قوانینی را که حمل بار بیش از یک حدی را برای زنان منع کرده‌ بودند، یا قوانینی که شیف‌های شب را برای زنان ممنوع می‌دانستند را برداشتند تا زنان هم مثل مردان شیفت شب را کار کنند![۳]

فروشگاه‌ها پس از رونق اقتصادی در دهه ۱۹۷۰ تعداد مشاغل کم‌دستمزد و یا مشاغل پاره‌وقتی که به راحتی می‌توان کارگر را در آن اخراج کرد را چندین برابر کردند و عمدا این مشاغل به زنان واگذار شد. برای نمونه در سال ۲۰۰۲، ۷۲ درصد از کارکنان شرکت والمارت، یکی از بزرگترین شرکت‌های ایالات متحده از نظر درآمد و اشتغال، را زنان تشکیل می‌دادند. در دهه ۱۹۹۰ بسیاری از شرکت‌های آمریکایی از استراتژی‌هایی مانند وال مارت، برای کنترل هزینه‌های نیروی کار، مانند استخدام موقت و پاره‌وقت زنان استفاده کردند.[۴]

خانم مینک یکی از محققان حوزه زنان و استاد دانشگاه کالیفرنیا در مقاله‌ای می نویسد: «اگر نژادپرستان به سیاستگذاران این فرصت را دادند که مادران مجرد فقیر را به عنوان شهروند و مادر نفی کنند، فمینیسم نیز با تاکید با فشار طبقه متوسط سفید پوست برای ایجاد حق زنان برای کار در خارج از خانه (بدون هیچ خدمات رفاهی) خدمت بزرگی به محافظه‌کاران و سرمایه‌داران کرده است. فمنیست‌ها حاشیه امن و پوششی برای آنها ایجاد کردند، محافظه‌کارانی که به کار مزدی مادران مجرد مشتاق و نیازمند بودند. یعنی کار را برای محافظه کاران راحت کردند و محافظه‌کارها همچنان به شعارهای ظاهری خود که در تکریم نهاد خانواده بیان می‌کنند، ادامه می‌دهند.[۵]

کره جنوبی در حوزه استفاده از نیروی کار ارزان زنان در طول پیشرفت اقتصادی خود پیشگام بود؛ زیرا زنان کره‌ای از مزرعه به کارخانه کشیده شدند و به این کشور اجازه داد تا با «ذخایر نیروی کار نامحدود» صنعتی شود. در واقع، شکاف میان دستمزد جنسیتی مرد و زن یکی از کلیدهای موفقیت کره جنوبی در ماموریتش برای صنعتی شدن بود.[۶]

آیهوا اونگ در کتاب خود بر روی شرکت‌های الکترونیک ژاپنی مستقر در مالزی در دهه ۱۹۷۰ مطالعه می‌کرد به این نکته اشاره می‌کند: «دختران روستایی که آنها استخدام کرده‌اند ممکن است تحت استثمار باشند… آنها به محض اینکه بینایی خود را -تحت تاثیر کار- از دست می‌دهند و چشم‌هایشان ضعیف می‌شود، به جای دادن عینک به آنها دخترکان را اخراج می‌کردند. اما آن زنان در حال مدرنیزه شدن بودند و سارافون‌های دهقانیِ روستای خود را به خاطر شلوار جین آبی رها کردند و حق انتخاب ازادانه همسر را به دست آوردند.[۷]

خارج شدن زنان از اقتصاد خانگی (اقتصاد کشور خودشان) به منبع عظیمی برای حواله پول از خارج کشور به خانواده‌های خود در کشورشان، تبدیل شد. در فیلیپین، حواله‌های پولی (از طرف مردان و زنان) به ۷میلیون دلار سالانه رسید، و به بزرگترین منبع تبادل خارجی تبدیل شد که از درآمد صنعت قند و معادنشان نیز بیشتر شده است. در سطح جهانی نیز، این جریان حواله‌پولی به سرعت در سال ۲۰۰۲ به مبلغ ۸۰ میلیون دلار و برای اولین بار به رقمی بیش از کل مبالغ اهدایی و اعتباری(عمومی و خصوصی) که به کشورهای فقیر داده شده بود، رسید. زنان، که بخاطر نبود مشاغل با درآمد کافی مجبور به خروج از کشور خود شده بودند، سالهای طولانی را بدور از خانه خود و همسر و فرزند گذرنداند و پول از کشور دیگر به کشور خود حواله‌ کردند. هجوم این حواله‌ها به نظام بانکی محلی باعث شد که وام‌دهندگان‌خُرد زنان روستایی فقیر را به به سوی کارآفرینی بکشانند و فرآیند تبدیل آنها به کارآفرینان‌خُرد و وام‌پس‌دهندگان‌مسئولیت‌پذیر تقویت کنند. این چرخش ثروت به دولت و نخبگان کمک کرد که همان سیاست‌هایی را که در وهله اول باعث شد فقر بوجود آید و گسترش یابد را همچنان ادامه دهند و تقریباً تمام بار این سیاست‌ها و فقر‌ را زنان به دوش کشیدند.[۸]

حقوق زنان تبدیل به هسته مرکزی جنگ علیه تروریسم شد. جنگ افغانستان تا حدودی با ماموریتِ نجاتِ زنان افغان از دست طالبان، توجیه شد. همین رویکرد و رویه نیز برای بازسازی خاورمیانه توسط فرقه‌ی نومحافظه‌کاران در اطراف بوش بکار گرفته شد که با حمله و اشغال عراق در سال ۲۰۰۲ آغاز شد.[۹]

اگر هدف اصلی و مرکزیِ جهانی‌سازی این است که تمام پیوندهایی که یک جامعه‌ سنتی‌ را سراپا و کنار یکدیگر نگه‌میدارد را نابود کند، بنابراین ایده‌های فمینیستی یک حَلُال فرهنگیِ قدرتمند برای این هدف است. کارکرد فمینیسم در اواخر قرن ۲۰ و اوایل قرن ۲۱ همین بود.[۱۰]

از نظر ایدئولوژیکی، فمینیسم زنان را تشویق می‌کند که فرد باشند، نه عضوی از خانواده یا جامعه. همانطور که ویلیام گریدر گفت: «مدیران شرکت موتورولا در کوالالامپور جهت ساختن چیپ‌های سیلیکونی باید فرهنگِ زنان مسلمانی را که بکار‌ می‌گرفتند تغییر بدهد.» کمپانی به آنها اموزش داد که چگونه به جای اینکه دستمزدشان را به خانواده‌هایشان تحویل دهند، حرف خودشان را بزنند و از دستگاه‌های خودپرداز استفاده کنند.[۱۱]

مقاماتِ بانک جهانی بر آموزش و بازار کارِ زنان بعنوانِ بخش ضروری توسعه اقتصادی، تاکید می‌کنند. یک مقام بانک جهانی بیان داشت که «زنان همچنان بعنوان یک منبع بزرگ و دست‌نخورده در خاورمیانه و شمال‌آفریقا هستند، جایی که نیروی‌کار زن جهت تبدیل اقتصاد‌ این کشور‌ها به یک اقتصاد مبتنی بر صادرات بخش خصوصی و رقابت جهانی، بسیار مورد نیاز است.» شیوه‌ کار ثروت بین‌المللی بطور نظام‌مند ساختار‌هایی را که از زنان و فرزندانشان حمایت می‌کرد را – از بیمه سلامت گرفته تا آموزش، خانه‌داری، غذا و سوخت قابل خرید- نابود کرد. اما آن‌ها بطور همزمان زنان را به بازار اقتصاد، با این استدلال که این راهِ ازادی و برابری است، دعوت می‌کند. مشروع‌سازی فمینیسم پوشش و ماسکی برای ساختاربندی دوباره اقتصاد جهانی است.[۱۲]

متن تفصیلی:

Science & Society, Vol. 69, No. 3, July 2005, 487–۵۱۸

A Dangerous Liaison? Feminism and Corporate Globalization

HESTER EISENSTEIN

تلخیص: در دهه ۱۹۷۰ و اوایل دهه ۱۹۸۰، بحث جدی‌ای بر سر رابطه مارکسیسم و ​​فمینیسم ایجاد شد. در حال حاضر سوال مهم این است که: آیا فمینیسم وارد یک رابطه خطرناک با سرمایه‌داری شده است؟ دوره بازسازی عمیق ساختار اقتصاد آمریکا و جهان از دهه ۱۹۷۰، همزمان است با ظهور جنبش زنان؛ این موضوع برخی از کاربردهای ایدئولوژیک و عملی فمینیسم برای منافع سرمایه‌داری را، در داخل و خارج، آشکار می‌کند. به ویژه اینکه کاهش دستمزد خانواده[۱۳] و لغو رفاه[۱۴] در ایالات متحده از یک سو؛ و استفاده از اعتبارات خرد[۱۵](وام‌های خُرد) و نیروی کار زنان در مناطق فرآوری صادراتی[۱۶] در جهان در حال توسعه[۱۷] از سوی دیگر؛ بر وفق مراد فمینیسم بود. همچنین سیاستِ جنگ علیه تروریسم جرج بوش نیز همینطور بود. هسته‌ حقیقتی[۱۸] در مورد پروپاگاندای آمریکا وجود دارد: فمینیسم به عنوان یک حَلّال فرهنگی عمل می‌کند، همچنان که جهانی شدن سنت های مردسالاری را از بین می برد. تفکر چپ باید سهم حیاتی‌ای را برای ایده‌‌ها و کنش‌گری فمنیستی در نظر گیرد، چراکه ما جهانی را در سر داریم، به آن می‌اندیشیم، که در آن آلترناتیو‌های سرمایه‌داری (یعنی نظام‌های سرمایه‌داری) از ارزش و مشروعیت ساقط شده اند.

از ازدواج نافرجام مارکسیسم و فمینیسم تا لاسِ[۱۹] خطرناکِ میان فمینیسم و کاپیتالیسم:

در دهه‌ی ۷۰ و اوایل ۸۰ میلادی، مساله این بود که چرا مکتب مارکسیسم به مساله زنان نپرداخته است؟ (نقد فمینیست های سویسیالیست). بحث هایی در مورد رابطه کاپیتالیسم و پدرسالاری انجام شد؛ تلاش‌هایی نیز توسط فمینیست ها جهت وارد کردن مساله زنان به مارکسیسم، یعنی بررسی این مسائل در قالب نظریه مارکسیسم، انجام شد.

سوال مهمی که پیش می‌آید این است که چگونه جنبش زنان معاصر باعث رشد و گسترش “جهانی شدنِ شرکت‌ها”[۲۰] شده است؟

اکثر افراد فکر می‌کنند که فمینیسم در دسته‌بندی جنبش‌های چپ قرار می‌گیرد و زیرمجموعه‌ی آن است. من نیز با این فرض موافق ام، اما در کنار این فرض می‌خواهم به نکته‌ای اشاره کنم: چگونه ایده و فعالیت های فمینیسم معاصر این‌گونه و با این شدت مورد استفاده کاپیتالیسم قرار گرفته و برای آن مفید واقع شده است؟ من میخواهم خواهرانه خودمان را نقد کنم.

امیدوارم بتوانم به احیای سنت فمینیستی سوسیالیستی کمک کنم؛ سنتی که اتفاقا نقش برجسته ای بعنوان نیروی ترقی‌خواه[۲۱] در این دنیای مملو از واقعیت‌های خطرناک دارد (see Holmstrom, 2002b, arguing for the contemporary relevance of the socialist–feminist project)..

سیر بررسی در این مقاله بدین قرار است: ۱٫ بررسی تغییرات شگرف آمریکا و اقتصادی جهانی، به دلیل بازسازی ساختارِ[۲۲] اتفاق افتاد ۲٫ بحث جنبش زنان در همان دهه را انجام میدهد ۳٫ اشاره به استفاده‌های ایدئولوژیکی و عملی این جنبش برای منافع کاپیتالیست‌ها در داخل و خارج آمریکا. ۴٫ به طور خاص بر کاهش دستمزد خانوار[۲۳] و لغو قانون رفاه[۲۴] در آمریکا متمرکز می شود ۵٫ استفاده از وام‌های‌خُرد[۲۵] و نیروی کار زنان[۲۶] در کشورهای درحال توسعه[۲۷] ۶٫ ادغام و استفاده ایده‌های فمینیسم توسط دولت امریکا در جنگ علیه تروریسم[۲۸] ۷٫ پرداختن به هسته‌ی حقیقت[۲۹] در پروپاگاندای آمریکا: فمینیسم بعنوان یک حَلُال فرهنگی[۳۰] عمل می‌کند، زیرا جهانی شدن، سنت های مردسالاری را از بین می‌برد.

سپس در نتیجه گیری: جنبش چپ را فرا می‌خوانم که به سهم حیاتی و جدی ایده ها و فعالیت های فمینیستی توجه کند؛ چراکه ما جهانی را در سر داریم، به آن می‌اندیشیم، که در آن آلترناتیو‌های سرمایه‌داری (یعنی نظام‌های سرمایه‌داری) از ارزش و مشروعیت ساقط شده اند.

چیدن صحنه‌/بیان قضیه: جهانی شدن و احیای سود‌آوری پس از پایان رونق طولانی[۳۱]

وقتی که رشد اقتصادی در کل جهان از اواسط ۱۹۶۰ تا اوایل ۱۹۷۰ کاهش یافت، تحقیقات متعددی در مورد لانگ بوم انجام شد. در این دوره ایالات متحده بخاطر بهبود اقتصاد کشورهای اروپایی و ژاپن به چالش کشیده شده و موقعیتش مورد تهدید بود؛ با چالش جدیِ ناسیونالیسم کشورهای جهان سوم(که در شوک های قیمتی سازمان اوپک در ۷۳ و ۷۹ متبلور شد) روبرو شده بود؛ و همچنین بخاطر به طول انجامیدن جنگ ویتنام ضعیف شده بود؛ این سه عامل مجموعاً موجب شد که آمریکا در مسیر از دست دادن مزیت رقابتی[۳۲] خود قرار بگیرد. در پاسخ به این وضعیت، دولت آمریکا و شرکت‌های امریکایی مجموعه‌ای استراتژی‌هارا بکار گرفتند. (see Amott, 1993, 24–۴۸; Pollin, 2003, 17–۱۸; Tabb, 2001.

اولا، امریکا که در فرایند صنعتی‌زدایی[۳۳] قرار گرفته بود، یا همان رشد کمربند زنگ‌زدگی[۳۴]؛ لذا تولیدکنندگان به ۱٫ انتقال بخشی از مراحل تولید به جنوب(چون نیروی کار ارزان بود)، سیاست‌های ضد‌‍اتحادیه‌‌‎ای، ایجاد مناطق تجارت آزاد(همان مناطق فرآوری صادراتی) روی آوردند. (see Froebel,et al., 1980; Mies, 1998, 112–۱۲۰; Freeman, 2000, 24–۳۰). این استراتژی خیلی در مورد صنعت الکترونیک، نساجی و … جایی که نیروی کار زن‌ها بیشتر مورد نیاز است، موفق واقع شد: انها به انگشتان ظریف[۳۵] زنان چین، تایوان، مالزی، اندونزی، مکزیک و کارائیب و آمریکای جنوبی، نیاز داشتند چون ارزان است و برای شرکت های چندملیتی و صنایع کارگر-محور سود بیشتر دارد. (Wichterich, 2000, 1–۳۳) به طور همزمان، سایر مناطق تولید‌کننده در داخل قاره آمریکا نیز خود را با کاهش هزینه ها (بدلیل استفاده از اتوماسیون و نیروی کار مهاجر عمدتاً زن حفظ کردند(Fernandez-Kelly, 1989). در این نوشته، نگرانی زیادی در مورد موج دوم انتقال شغل به خارج از کشور در بخش خدمات یقه سفیدها[۳۶] ابراز شده است(e.g., Glater, 2004). در اینجا نیز نیروی کار زنان بسیار مهم است و شرکت ها تمام تلاش خود را می کنند تا کار را برای زنان محلی جذاب جلوه دهند. (See Freeman, 2000, on “pink collar[۳۷]” data entry processing in Barbados, for example.)

دوماً، رونق و رشد بسیار سریعی در حوزه اقتصادِ خدمات اتفاق افتاد، برای مثال حمل و نقل و خدمات عمومی؛ تجارت و خرده فروشی؛ امورمالی؛ بیمه و املاک و مستقلات؛ دولت؛ و خدمات تجاری و صنعتی. از ۱۹۷۰ تا ۲۰۰۰ شغلهای بخش خدمات دوبرابر شد و از ۴۹م به ۱۰۲م رسید… ۱۰۲ میلیون شغل خدماتی ایجاد شد! درحالی که در بخش تولید فقط ۱۵% شغل جدید ایجاد شد (از ۲۶ میلیون به ۳۰ میلیون).  با رشد بخش خدمات، شاغل شدن زنان نیز رشد شدیدی پیدا کرد. گفتیم که از سال ۱۹۷۰ تا ۲۰۰۰ شغل های خدماتی از ۴۹ میلیون به ۱۰۲ میلیون رسید… ۶۰% از این شغلها به زنان اختصاص یافت. این تغییر منعکس کننده «افزایش مشارکت نیروی کار زنان و افزایش نامتناسب در صنایع خدماتی و مشاغلی بود که تعداد قابل توجهی از زنان [در آن] شاغل شدند» (Kuhn and Bluestone, 1987, 9).

فرآیند وارد کردن و جذب زنان به بخش خدمات یک فرایند تعاملی بود، هیدی هارتمان بیان میدارد:

بخش خدمات افزایش یافت چون نیروی کار ارزان زنان موجود بود، و زن دیگر در خانه حضور نداشت. همین در خانه نبودن زن خود باعث شد که خانه‌ بی زن بی غذا هم شود(طبیعتاً) و خانواده ها به فست فود ها و غذای اماده روی آورند… و  همچنین چرخش[۳۸] به سوی تجاری سازی خدمات شخصی نیازمند افزایش نیروی کار زنان است. (Hartmann, 1987, 55.).

افزایش فزاینده شعل زنان در بخش خدمات، بویژه در حوزه‌ی مالی اتفاق افتاد، کوین فیلیپس می‌گوید:

از پایان جنگ جهانی دوم تا دهه ۷۰، تولیدات کالا (معدن، ساخت و ساز، و تولید کارخانه‌ای) ۳۲% بود درحالی که در دهه ۱۹۹۰ به ۱۸% رسید. برعکس سرمایه گذاری در بخش FIRE[۳۹] از ۱۶% به ۳۰درصد رسید. برای اینکه درک کنید که چقدر بخش FIRE مهم است در حوزه خدمات، باید بگیم که خدمات غیر FIRE فقط از ۴۵% به ۵۰% رشد پیدا کردند.

در دهه ۶۰ و ۷۰ سهم FIRE  در جی دی پی بین ۱۳ و ۱۴% ثابت ماند. اما درصد کارکنان زن بخش FIRE از ۴۶% در ۱۹۶۰ به ۵۸% در ۱۹۸۰ رسید. و سپس در ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ که رشد کارکنان زن ثابت شد (یعنی افزایش چشم گیر نداشت)، سهم بخش فایر شدیداً افزایش پیدا کرد به ۲۰% از جی دی پی رسید.

لذا استراتژیهای سرمایه‌ای موجب افزایش سود‌آوری شد و بعد همین باعث صنعتی‌زادیی(کمربند زنگ‌زده) و گسترش بخش خدمات، و چرخش نسبی سرمایه‌گذاری از بخش تولید به بخش مالی شد… همه این تحولات مرتبط با نیروی کار زن بود. در نتیجه، درصد زنان شاغل خارج از خانه از ۳۴% در ۱۹۶۰ به ۶۰% رسید. با وجود تلاشهایی که برای حفظ و برگرداندن زنان به خانه پس از ج ج ۲ به خانه انجام شد، زنان متاهل در شغل های خود باقی ماندند. چون با توجه به رشد بخش خصوصی، زنان متاهل به مثابه دریای نیروی کار برای سرمایه‌داری شدند. لذا بین سالهای ۱۹۷۰ تا ۲۰۰۰ که ۲۷م زن بر سر کار بودند، ۶۳% آنها متاهل بودند … و این تابو مبنی بر اینکه زن متاهل نباید کار کند، شکسته شد، این تابو توسط نیاز افتصاد به وجود خانواده‌های دوکاره، و ایدئولوژی فمنیسم ۱۹۷۰، از بین رفت. الکوی شغلی زنان سفیدپوست به زنان سیاه پوست نزدیک شد، زنان سیاه پوستی که بعد از ازدواج هم باید کار میکردند.

تغییرات ساختاری ایجاد شده توسط تغییرات اقتصادی، همراه شد با تغییرات متعدد در در حوزه ایدئولوژی سیاسی و  اقتصادی. که بعنوان چرخش از کینزگرایی به نئولیبرالیسم… یک جنگ تمام عیار علیه اجماع لیبرال (که سمبول ان نیو دیل روزوولت بود). همزمان با فلسفه ی دولت محدود، مجموعه ای از تجویزات برای رشد اقتصادی و … نئولیبرالیسم در شیکاگو زاده شد تا دکترین خود را ایجاد و بسط دهند و تحمیل کنند:

از دانشگاه شیکاگو هایک و افرادی چون فریدمن، نئولیبرال ها و حامیان انها شبکه گسترده ای از موسسات، نهاد،ها، مراکز تحقیق، اندیشمندان، نویسندگان، و متخصصان روابط عمومی را ایجاد و پرورش دادند. (George, 2002, 4.)

پاول ناصر[۴۰]: نولیبرالیسم چیزی نبود جز بازگشت به وضعیت پیشا نیودیل[۴۱] و جلوگیری از دخالت دولتها. صعود این ایده ها برمیگردد به دوران ریگان و تاچر (Nasser, 2003; Amott, 1993, 34).

عناصر تهاجم نئولیبرال، توسط ائتلاف مؤثر و فزاینده‌ای از سیاستمداران راست‌گرا و و متمایل به راست‌گرایی هدایت می‌شد. برخی از این تهاجم ها شامل: حمله به نیروی کار و حق سازماندهی؛ مشروعیت زدایی از دولت رفاه[۴۲] و مفهوم مالیات تصاعدی[۴۳]؛ بی ارزش کردن نقش دولت در ترقیب رشد اقتصادی و اشتغال کامل[۴۴]؛ ترجیح برای خصوصی سازی کارکردها و سازمان های عمومی؛ و تاکید بر مقررات زدایی، یعنی رفع محدودیت های اعمال شده بر شرکت ها توسط سیاست های دولت در زمینه هایی مانند مقررات زیست محیطی، اقدام مثبت[۴۵]، بانکداری، خدمات شهری و رسانه ها.

در سطح بین المللی، دکترین نئولیبرال برای اولین بار در دوران دیکتاتوری آگوستو پینوشه در شیلی مورد آزمایش قرار گرفت. این دکترین متعاقباً توسط مؤسسات مالی بین‌المللی (IFIs)، به‌ویژه مؤسسات برتون وودز (صندوق بین‌المللی پول و بانک جهانی) تحمیل شد که از بحران بدهی دهه ۱۹۸۰ ، برای بازسازی اقتصاد کشورهایی که تحت سلطه آنها بودند، استفاده کنند. از طریق تحمیل مشروطات[۴۶]تحت عنوان برنامه تعدیل ساختاری [۴۷]؛ IFI کشورهای مقروض را مجبور کرد که به تغییرات رادیکال، به نام/به‌ بهانه‌ی تثبیت ماکرواکونومیک و اصلاح ساختاری تن بدهند؛ دولت هارا مجبور کردند که ارزش پول ملی خود را کاهش دهند؛ بخش و خدمات عمومی را رها کنند؛ سوبسید های غذایی و سوختی را جهت تنظیم مجدد قیمت های داخلی با بازار جهانی قطع کنند؛ لیبرالیزه کردن تجارت؛ خصوصی سازی شرکتهای دولتی؛ منظم کردن/رگولاریزه کردن عناوین و زمین (که اغلب موجب مصادره حقوق زمین عرفی به نفع ملاکان بزرگ زمین می شود) (Chossudovsky, 2003, 35–۶۴).                                                                     

نقدهای همه جانبه علیه SAP در دهه ۹۰ موجب شد که بانک جهانی سیاست های خود را تعدیل کند و بار حمایتِ کشورهای بسیار مقروض[۴۸] را تقبل کند، و بر لزوم و اهمیت کاهش فقر[۴۹] تاکید کند. (see Petchesky, 2003, 142–۱۵۱).

با سقوط شوروی و ماهواره او(اروپای شرقی) این ایده ها تقویت شد. البته برخی دولت ها سیاست های توسعه ای دولت-محور خود را حفظ کردند، مثل ببرهای اسیا (تایوان، سنگاپور، هنگ کنگ، کره جنوبی، اندوزنی و مالزی) و چین. اما منطقه جنوب اسیا، امریکای لاتین، افریقای زیرصحرا، تحت تاثیر SAP در دهه ۸۰ با فقر و سو تغذیه و بیماری شدید روبرو شدند. درحالی که این چرخش پاسخی بود SAP، بخصوص در افریقا، دولتها همچنان باید سیاست‌های پایه‌ای و اولیه‌ی ماکرواکونومی(تعدیل ساختاری)، که موجب افزایش فقر بود، را اجرا میکردند!

خصوصی سازی خدمات ضروری، مانند آب و برق، و زوال یا خصوصی سازی خدمات عمومی، مانند بهداشت و آموزش، هرگز به نفع فقرا نبود و نیست. به عنوان مثال، تحمیل هزینه های کاربران[۵۰] برای مراقبت های بهداشتی یا آموزش منجر به کاهش شدید حضور در بیمارستان و ثبت نام مدرسه از سوی خانواده های فقیر یا کم درآمد است. همچنین شکاف جنسیتی را افزایش داده است چون دختران و زنان قربانیان اصلی این سیاست ها می‌باشند (Dembele, 2003.)

در موراد شدیدتر SAP دولت‌های شکست خورده را بوجود آورد[۵۱]، جایی که همه کارکردهای اساسی دولت مخدوش می‌شود و خشونت قومی و جنگ داخلی تبدیل به نُرم و طبیعت می شود(Federici, 2000)

از نظر نخبگان امریکا، این تغییرات برای حفظ سلطه نظام امریکا لازم بود، هم سلطه اقتصادی هم نظامی، این دو، دو پایه اصلی جهانی شدن شرکت ها بودند.

در سندی، سیاست های انها افشا می شود: بر اساس سند OFT از پنتاگون، توماس برنت توضیح میدهد که دنیا دو بخش است، کشورهای درحال جهانی‌سازی و کشورهای درون شکاف[۵۲]:

با عمیق‌تر شدن و گسترش جهانی‌سازی، دو گروه از دولت‌ها اساساً در مقابل یکدیگر قرار خواهند گرفت: کشورهایی که به دنبال همسوسازی داخل(مردم) با حاکمیت جهانی در حال ظهور هستند (مانند دموکراسی‌های پیشرفته غربی، روسیه ولادیمیر پوتین، اقتصادهای نوظهور آسیا) و کشورهایی که به دلیل سختیِ سیاسی/فرهنگی یا ادامه فقر شدید (بیشتر آسیای مرکزی، خاورمیانه، آفریقا، و آمریکای مرکزی) از انجام چنین رویکردی امتناع می‌کنند یا در توانشان نیست که چنین کنند… ما کشورهای قبلی را هسته عملکردی جهانی شدن[۵۳] و کشورهای دومی را شکاف غیر یکپارچه[۵۴] می نامیم. (Barnett and Gaffney, 2002, 1–۲٫)

در تحلیل شان، گَپ/شکاف انجایی است که تروریسم از آنجا متولد شده است، و وظیغه امریکا این است که این وحشی هارا در بند نگه دارد. نویسنده استدلال می‌کند که ایالات متحده با ارائه «امنیت» به سایر نقاط جهان، کسری عظیم تراز پرداخت‌های خود را جبران می‌کند. بنابراین جنگ علیه تروریسم کاملا متناسب و مناسب استراتژی جهانی شدن شرکت ها است. این سیاست ها به همدیگر رسیدند (به کمک هم امدند) در اشغال عراق و خصوصی سازی بخش اعظم اقتصاد این کشور(see Klein, 2004).

دومین موج جنبش فمینیسیم: یک انقلاب بورژوازی برای زنان:

دهه ۶۰ جدا از تحولات سیاسی و اقتصادی، شاهد تحولات شگرفی در جنبش فمینیسم بود. بدون فهم تحولات اقتصادی ممکن نیست که بتوانیم رشد و بسط این جنبش را بفهمیم؛ بویژه توسعه بخش خدماتی اقتصاد و هجوم زنان، مخصوصاً زنان متاهل، به بخش نیروی کار مزدبگیر. درواقع بحث تعامل پیجیده میان مجموعه‌ای از استراتژی‌های شرکتی و دولتی است جهت حداکثرسازی سودآوری، و یک جنبش اجتماعی که به دنبال حداکثر سازی انتخاب‌ها برای زنان، بویژه فرصت‌های اقتصادی آنان، است. لُردس بنریا میگوید: یک عاملِ عرضه(سوپلای) در خودآگاهِ درحال تغییرِ زنان، و یک عامل تقاضا در بسیاری از بخش های اقتصاد وجود داشت، نسبت به نیروی کار زنان، ترجیح نسبت به استخدام زنان تا مردان. (see Benería, 2003, 77; this is a global phenomenon).

در کانتکست کشور آمریکا، تاریخ نویسان متعارف دو شعبه/بخش از این جنبش را بازشناسی میکنند: اول، فعالان رادیکال آزادی زن که خود را بعنوان انقلابیون اجتماعی میدیدند و دوم، فعالان لیبرال، که فقط بدنبال یک تکه کیک از کیک بزرگتر، بودند. جو فریمن[۵۵] این تقسیم بندی را انجام داد. البته تحقیقات اخیر نشان می دهند که بخش لیبرال جنبش فمینیسم در امریکا، ریشه در اتحادیه تجارت و حزب کمونیست داشته است طی دهه ۴۰ و ۵۰ ((Weigand, 2001; MacLean, 2002a)

درحالی که دیگر جنبش ها (مثلا جنبش علیه جنگ ویتنام، جنبش دانشجویی و جنبش ناسیولایسم سیاه پوستان و …) یا کم کم پژمرده و محو شدن یا سرکوب شدند طی دهه های ۶۰ و  ۷۰، اما جنبش فمینیسم به رشد و نفوذ خود در جامعه امریکا ادامه داد. مورخان جدیدتر، جشن گرفتند این نفوذ همه‌گیر را با عناوینی چون: موج بسیار بزرگ[۵۶] (ایوانس۲۰۰۳)، دنیا از وسط نصف شد[۵۷] (روزن۲۰۰۰)، و دیگر راه برگشت نیست[۵۸] (فریدمن۲۰۰۲)، تلاش کردند که وسعت، عمق و ماندگاری تغییراتی که توسط جنبش فمینیسم رقم خورده است را، طی ۳ دهه ۷۰ تا ۲۰۰۰، نشان بدهند.

اگرچه جنبش زنان مسائل متعددی را مطرح کرد —  از حقوق باروری گرفته تا ضرب و جرح در ازدواج تا مراقبت از کودکان؛ از آزادی انتخاب جنسی گرفته تا مسائل بهداشتی و پورنوگرافی—اما بطور بسیار چشم‌گیری انرژی این جنبش سازمان یافته متمرکز شد بر زنان در مشاغل دستمزدی… سارا اوانس توضیح میدهد:

تا کنون، بزرگترین تأثیر جنبش زنان بر نیروی کار آمریکا بوده است. فراتر از مسکن، فراتر از مهدکودک، فراتر از مسائل مربوط به کارهای خانه بین زن و شوهر، مسائل شغلی و فرصت های کاری بود که به زنان اجازه داد کشور را بازسازی کنند. چه آنها در کارخانه ها، چه در ادارات یا به عنوان صنعت‌گر کار می کردند، سیاستِ کار برای فمینیست ها همیشه یک نگرانی بوده و هست (Evans, 2003, 81–۲٫)

دستمزد برابر؛ آزار جنسی؛ دسترسی به آموزش و ارتقاء؛ دسترسی به مشاغل سنتی مردانه از طریق اقدام مثبت؛ راه انداختن کمپین هایی برای یکسان سازی حقوق کارگران زن، در مشاغلی که بطور سنتی به ایشان مربوط بود مانند پرستاری، با حقوق مردان در مشاغل سنتی مردانه مانند رانندگی کامیون: فعالان زن از جنبش حقوق مدنی سیاه پوستان جهت جلب حمایت حکومت الگو گرفتند.

در سطح ایدئولوژیکی، این جنبش نظر و دیدگاه خود را در مورد نابودی قوانین جنسیتی که در دهه ۵۰ حاکم بودند، مطرح کرد. فمینیست های رادیکال و لیبرال در شورش پر سر و صدای خود علیه نقش های جنسی خُشک برآمده از حومه‌ی شهر(سفید پوستان)، مثل پدر به عنوان نان آور خانه و مادر به عنوان خانه دار، که زیربنای گسترش مصرف برای خانه در دوران پس از جنگ بود، متحد شدند.

حمله فمنیست ها به نقش های جنسیتی به این سنت و باور مبنی بر اینکه زنان متاهل نباید در بخش مشاغل دستمزدی حضور داشته باشند، مربوط بود. اگر این مُهرِداغ هیچوقت از حضور برخی زنان در این مشاغل جلوگیری نکرد، بویژه طبقه کارگر و مهاجران، اما این مُهر/باور قطعا ایشان را محدود میکرد به آن دسته از مشاغلی که سنتاً مناسب برای زنان انگاشته می‎شدند. حال زنان توانستند به مردانه ترین مشاغل مانند پلیس و معدن و… ورود پیدا کنند. (MacLean, 2002b).

اصرار بر تغییر زبان – آتش نشان به جای آتش نشان – منعکس کننده این فشار برای از بین بردن موانعی بود که زنان را از پردرآمدترین مشاغل دور نگه می داشت. اتحادیه‌هایی که در قرن نوزدهم برای قوانین حمایتی از زنان مبارزه می‌کردند، اکنون آن اتحادیه‌ها تحت فشار فمنیستها روش خود را تغییر دادند و برای مثال متمرکز شدند بر مسائلی از این دست که زنان هم می توانند مثل مردان بار بلند کنند زنان هم میتوانند مثل مردان بیشتر و در شیفت شب (از نظر ساعتی) کار کنند و لذا این اتحادیه ها تحت فشار فمنیست‌ها قوانینی را که حمل بار بیش از یک حدی را برای زنان منع کرده‌اند را برداشتند، یا قوانینی که شیف های شب را برای زنان منع کرده بودند را نیز برداشتند تا زنان هم مثل مردان شیفت شب را کار کنند! معتقد بودند که این قوانین تبعیض آمیز است. آلیس کسلر-هریس به فرسایش سریع قوانین حفاظتی اشاره کرده است:

ظرف پنج سال کوتاه [۱۹۶۴-۱۹۶۹] قوانین که اصل را بر رفتار با زنان در درجه اول به عنوان اعضای خانواده می‌گذاشتند‌(که برای نقش های تولید مثلی آنها ارزش می‌گذاشتند) دگرگون شد. حداقل به طور رسمی، زنان از هر نژادی تحت قانون استخدام قرار گرفتند  (Kessler-Harris, 2001, 267.)

جنبش فمنیستی توانست مشاغل حرفه‌ای را مانند داروسازی، حقوق، معماری و دانشگاه را برای زنان باز کند اما در اکثر موارد، فقط بصورت رسمی و نه عملی، مشاغل برای زنان آزاد شده بود(MacLean, 2002b).

جنبش فمنیستی موفق بود، حداقل در ایده و اندیشه، که ثابت کند که زنان نیز مانند مردان شهروند کامل هستند، با حقوقی برابر نسبت به مردان. پیروزی های چشمگیر فمینیسم در دهه ۷۰:

تصمیم برجسته[۵۹] Roe v. Wade در سال ۱۹۷۳ که طبق آن حق زنان نسبت به تعیین سرنوشت باروری[۶۰] خود را به رسمیت شناخت.

حق دسترسی برابر به آموزش، از جمله تصویب عنوان نهم قانون آموزش و پرورش در ۱۹۷۲ که به دنبال یکسان کردن بودجه برای ورزش زنان بود، نسبت به ورزش مردان.

و حق برخورداری از اعتبار برابر (Brenner, 2000, 242).

همچنین مشارکت سیاسی زنان افزایش سریعی داشت، و باعث روی کار امدن کاندیدهای زن شد در مناصب محلی و دولتی و فدرال. (, ۲۴۳)

البته بسیاری از تلاش های جنبش زنان تکمیل و کامل نشد. در دهه ۸۰، بخاطر موفقیت و تلاش های فمنیست‌ها، جنبش فمینیستی و جنبش حقوق مدنی سیاه پوستان با حمله متقابل شرکت‌های اونجلیکال راستی روبرو شد((Faludi, 1991. اما به هر حال اکثر تحلیلگران در تغییر رویکرد جامعه امریکایی نسبت به نقش زنان، موفق عمل کرد.

در کوتاه مدت جنبش توانست یک انقلاب بورژوازی موفقی را در آمریکا درست کند. انقلاب های امریکا، انگلیس و فرانسه در قرن ۱۷ و ۱۸ حاکمیت فئودال هارا برچید و حاکمیت بورژوازی سفید پوست را روی کار آورد… و این انقلابها هیچ تسری ای به حوزه حقوق زنان و مردمان غیرِسفیدپوست و مردمان بدون ملک و ثروت پیدا نکرد. مردان بورژوازی خود را از حاکمیت شاهان رها کردند اما زنان همچنان تحت سلطه و مالکیت مردان در خانواده باقی ماندند. تلاشهای بسیاری توسط جنبش زنان در قرن ۱۹ و ۲۰ انجام شد؛ بعد از دو قرن تلاش و رنج، جنبش توانست این را بفهماند به جامعه و قوانین که زن هم، مانند مرد، شهروند کامل است.  (Pateman, 1988; Brenner, 2000, 222ff.).

این انقلاب ناتمام اکنون کامل به نظر می رسید: زنان، به ویژه زنان طبقه متوسط، توانستند از نقش «تنها» همسر و مادر بودن به دنیای بازار رقابتی و فردگرایانه فرار کنند. این فمینیسم با رهایی از محدودیت های مردسالارانه شناخته شد… زنان دیگر از نظر مالی وابسته به همسر نباشند، بتوانند هر حرفه‌ای که میخواند را تا اخر ادامه دهند، حق کنترل باروری (سقط جنین)… در کوتاه مدت فمنیستیم، به سبک امریکایی، مساوی بود با فردگرایی و حق مشارکت در بازار اقتصاد بعنوان کارگر یا کارافرین، جدا از نقشش بعنوان زن  یا مادر.

شرکت ها بازاریابی خود را به گونه ای تنظیم کردند که به زنانی که این مجموعه از ایده ها را پذیرفته بودند، توجه کنند. نایک و نیوز وییک کارهای تبلیغاتی ای رو انجام دادند.

مفید و قابل استفاده برای کاپیتالیسم؟ کاهش دستمزد خانوار و لغو قانون حق رفاه فدرال[۶۱]

همانطور که دیدیم، استفاده گسترده از نیروی کار زنان با یک تغییر/بازسازی ساختار در سطح گسترده همراه بود که در آن مشاغل سنتی «دودکش»[۶۲] برای مردان کاهش یافت. صنایع قدیمی تر (صنایع دودکش) (خودرو، فولاد، لاستیک، لوازم خانگی، پتروشیمی) از سال ۱۹۳۰ تا ۱۹۸۰ سه  بخش داشتند: یک بخش کوچک در یک طرف با دستمزد بالا در رأس هِرَم؛ و یک بخش کوچک در طرف دیگر با دستمزد پایین؛ و بخش سوم در وسط بود که بخش بزرگ بود نسبت به دو مورد قبلی و شامل افرادِ “نیمه ماهر و ماهر یقه آبی و یقه سفید” (Kuhn and Bluestone, 1987, 11). اما صنایعی که به تازگی در حال گسترش بودند – یعنی های‌تِک و خدمات شخصی، و خرده فروشی – ساختار بازار «دوگانه»‌ای داشتند، درواقع یک بوروکراسی با درآمد خوب در بالا و تعداد زیادی از کارگران با دستمزد کم و ناچیز در پایین. بنابراین هیچ حالت معادلی برای مشاغل قدیمیِ یقه آبی «با دستمزد متوسط» وجود نداشت.

در دگرگرونی صنعت فروشگاه های بزرگ، شواهد بسیاری در ارتباط با این تغییر گسترده، وجود دارد. فروشگاه‌های بزرگ سنتی از رونق مصرف‌کننده سود می‌بردند، که در دهه‌های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ به اوج خود رسیده بود؛ اما فروشگاه‌های تخفیف‌دار، با کاهش سطح خدمات و باجه‌های پرداخت خودکار، شروع به کم‌فروشی[۶۳] کردند. فروشگاه‌های تخفیف‌دار سلسله‌مراتب مدیریتی (عمدتاً مَرد) خود را دو برابر کردند(تعداد مدیران)، اما تعداد «مشاغل کم‌دستمزد، مشاغلی که به راحتی میتوان کارگر اخراج کرد یا فرد از آن دست بکشد[۶۴]، مشاغل پاره‌وقت» را نیز چند برابر کردند(نه دو برابر، مثل مشاغل مدیریتی مذکور) – که عمدتاً به زنان اختصاص یافت (Kuhn and Bluestone, 1987, 17).

این تحلیل که در پایین خواهد آمد در سال ۱۹۸۷ ظهور وال مارت را پیش‌بینی کرد، والمارت اکنون بزرگ‌ترین شرکت ایالات متحده از نظر درآمد و اشتغال است، با فروش سالانه ۲۴۴ میلیارد دلاری در سال ۲۰۰۲ و ۱٫۴ میلیون کارمند که ۷۲ درصد آنها زن هستند. درحال حاضر وال مارت هدف بزرگترین شکایت دسته جمعی با اتهام تبعیض جنسی قرار داد («جنگ وال مارت علیه زنان»، ۲۰۰۴)[۶۵]. “والمارتیزاسیون آمریکا” در مقاله مجله بیزنس ویک[۶۶] در مورد کاهش تحرک اجتماعی در این کشور، نشان داده شده است:

برای سال‌ها، حتی در طول رونق[۶۷] دهه ۱۹۹۰، بسیاری از شرکت‌های آمریکایی از استراتژی‌هایی مانند وال مارت، برای کنترل هزینه‌های نیروی کار، استفاده کرده بودند… مانند استخدام موقت و پاره وقت[۶۸]، مبارزه با اتحادیه‌ها، برچیدن نردبان‌های شغلی داخلی[۶۹]، و برون‌سپاری به افراد کم‌درآمد در حالی که این تاکتیک ها باعث پایین نگه داشته شدن قیمت مصرف کننده می‌شود، اما از جهات دیگر پرهزینه هستند. بیش از یک چهارم نیروی کار، یعنی حدود ۳۴ میلیون کارگر، در مشاغل کم دستمزد و مشاغل بن‌بستی[۷۰] گرفتار شده اند… بسیاری از کارمندان با درآمد متوسط و با مهارت بالا نیز با فرصت های کمتری روبرو هستند، زیرا شرکت ها کار را به پیمانکاران فرعی و آژانس های موقت منتقل می کنند و مشاغل یقه سفید را به چین و هند منتقل می کنند (Bernstein, 2003, 54.)

در تصویری از عدم تحرک نسلی، مقاله به مورد مایکل آ. مک لیمانز[۷۱] اشاره می‌کند که راننده تحویل‌دهنده(پیک موتوری/ماشینی) فروشگاه Domino’s and Pizza Hut است. همسرش مسئول پذیرش هتل است. آنها با هم “حدود ۴۰۰۰۰ دلار در سال درمی‌آورند – خیلی کمتر از ۶۰۰۰۰ دلاری که پدر مایکل،به عنوان یک کارگر کهنه کار فولاد، درمی‌آورد” (همان، ۵۸).

سام گیندین و لئو پانیچ[۷۲] با مقایسه سال‌های ۱۹۷۳ و ۱۹۹۸ استدلال کردند که خانواده‌های طبقه کارگر با به کارگرفتن افراد بیشتری از خانواده خود، به این تغییر ساختار در نیروی کار، پاسخ دادند. به عبارت دیگر، رکود دستمزدها با رشد خانواده‌های دودرآمد جبران شد.[۷۳]

شکی نیست که به طُرُقی، مشروعیت بخشیدن به مشاغل دستمزدی برای زنان یک پیشرفت بزرگ بود. هایدی هارتمن استدلال کرد که ظهور اقتصاد خدماتی برای زنان، علی‌رغم این واقعیت که با هجوم مشاغل کم‌درآمد همراه بود، یک موهبت بود.  او افزایش نرخ طلاق و تک فرزندی را به عنوان شاهدی بر این موضوع ذکر کرد که زنان با پای خود برای دست یافتن به استقلال اقتصادی، رای دادند (هارتمن، ۱۹۸۷). این مهم به ویژه در مورد زنان سیاه پوست صادق بود، زیرا تغییر و تحولات دهه ۷۰ برای آنها به معنای پایان دادن به نوبردگی خدمات خانگی بود.

درآمد زنان سیاهپوست، پس از جنگ جهانی دوم،  تقریباً نصف زنان سفیدپوست بوده است. اما تا سال ۱۹۸۱، دستمزد زنان سیاهپوست به ۹۲-۹۵ درصد، نسبت به دستمزد زنان سفیدپوست، افزایش یافت؛ عمدتاً به دلیل این واقعیت که کارگران زن سیاه‌پوست امروزه دیگر عمدتاً به مشاغل خانگی محدود نیستند، بلکه به طیف وسیع‌تری از مشاغل راه پیدا کرده اند[۷۴].Kuhn & Bluestone, 1987, 23.))

علیرغم این دستاوردهای غیرقابل انکار، گنجاندن زنان متاهل در نیروی کار، از جمله مادران فرزندان خردسال، به سرمایه‌داران کمک کرد تا دستمزدها را راکد نگه دارند؛ و کمک کرد به کنار گذاشتن مفهوم(قانون) دستمزدی(دستمزد خانوادهfamily wage) که هزینه‌های زن و فرزند را پوشش میداد. هدفی که در قرن نوزدهم اتحادیه های پدرسالار برای ان جنگیده بودند و به دست آورده بودند. فمینیست ها در دهه ۱۹۷۰ خیلی سر و صدا کردند برای استقلال اقتصادی زنان، و همچنین بسیاری از اندیشمندان و فعالان فمینیست به دستمزد خانواده(Family wage) در قرن نوزدهم به عنوان تله‌ای برای زنان، حمله نمودند. اما یوهانا برنر استدلال کرد که این تفسیر از آن قانون یک برداشت نادرست از شواهد تاریخی می‌باشد. دستمزد خانواده، برای کارگرانی که به آن دست یافتند، نشان دهنده پیروزی طبقه کارگر بود (Brenner, 2000, 11–۵۸) نه مردان و مردسالاری.

البته که من نمیگم که تنها گزینه برای زنان بازگشت به وابستگی به مردان و ازدواج است، اما به نظر می رسد که لازم است اذعان کنیم که پیروزی در دهه های ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ (استقلال اقتصادی زنان) بهای زیادی را به همراه داشت: لغو دستمزد خانواده(family wage)، و یک دوره طولانی رکود دستمزد برای همه کارگران. (در این مورد، مک‌لین، ۲۰۰۲ الف را ببینید، که در آن بیان می کند: چارچوب اصلی و مرکزی برای مطالعه تاریخ زنان، ظهور فمینیسم و جنبش فمینیسم نیست، بلکه لغو دستمزد خانواده است که باید مرکزیت و چارچوب اصلی باشد در مطالعه تاریخ زنان)

در این میان، استقبال گسترده از کارِ مزدی برای زنان سیاستگذاران را جلب کرد. در دهه ۱۹۹۰ این ایده که زنان باید در نیروی کار حقوق بگیر حضور داشته باشند چنان هژمونیک بود که قانون «اصلاحات رفاهی»[۷۵] در سال ۱۹۹۶، قانون مسئولیت شخصی و قانون فرصت های کاری[۷۶]، این ایده را به محوریت این سه قانون تبدیل شد. یک عنصر کلیدی از دستور کار نئولیبرالی و طرح نئولیبرال‌ها، بحثِ خنثی کردن سیاست‌های اجتماعی نیو دیل بود؛ درواقع  اصلاحات رفاهی مسئولیت را به دولت‌ها واگذار کرد، ایده رفاه را به عنوان حقی برای هر مادر مجرد فقیری که برای مراقبت از فرزندانش به کمک نیاز دارد حذف کرد، و از همه مهمتر هزینه کار را به عنوان یک الزام در نظر گرفت. مادران مجرد دیگر از شبکه ایمنی یارانه دولتی برخوردار نخواهند شد، هر چقدر هم که برای تربیت فرزندانشان ناکافی باشد.

در دوره‌ای که برنامه “کمک به خانواده‌های دارای فرزندان وابسته” [۷۷](به عنوان اولین بار رفاه نامیده شد) به عنوان بخشی از قانون تامین اجتماعی[۷۸] در سال ۱۹۳۵ معرفی شد، غیرقابل تصور بود که مادران مجرد در حالی که از فرزندان خود نیز مراقبت می کنند وارد نیروی‌کار شوند (گوردون، ۱۹۹۴). اما پس از اینکه دولت امریکا بسیار بیش از پیش شهروندان بیشتری را، بخاطر فعالیت‌های جنبش حقوق رفاهی در دهه۷۰ [۷۹]، تحت پوشش خدمات رفاهی دولتی قرار داد، بخاطر همین دیگر رفاه عمدتاً با زنان سیاه‌پوست شناخته شد و لذا هدف اصلی نقدهای ایدئولوژیک راست‌گرایان قرار گرفت. موضوع رفاه عاملی و دست اویزی شد که راستگرایان از دخالت دولت در بازار ، با نقد های ایدئولوژیک، مشروعیت زدایی کنند.

از یک سو بعضی از فمینیست‌ها با «اصلاحات رفاهی»ای که توسط بیل کلینتون امضا شده بود مبارزه کردند (با این هدف که جمهوری خواهان را از اینکه در خط مقدم حمله علیه این قانون باشند، بازدارند)؛ از سوی دیگر بسیاری از فعالان زن این را مبارزه‌ای دانستند که نمی توان در آن پیروز شد (Eleanor Smeal, informal comments, appearance at Queens College, 1996). زمانی که قانون رفاه سال ۹۶ در حال رای گیری بود:

یکصد و پنجاه و نه دموکرات از مجلس نمایندگان به این حمله غم‌انگیز و ظالمانه علیه حقوق مادران فقیر رأی دادند، از جمله دموکرات هایی که خود را فمینیست می نامند: رئیس مشترک دموکرات گروه زنان کنگره (نیتا لووی، دی-نیویورک)، همکار سابق دموکرات. رئیس مجلس (پاتریشیا شرودر، دی-کلرادو)، تنها زن در رهبری دموکرات ها (باربارا کنلی، دی-کانکتیکات)، بیست و سه زن از بیست و هشت زن دموکرات دیگر، و دو رئیس جمهور سابق آمریکایی های لیبرال برای دموکرات ها اکشن (بارنی فرانک، دی-ماساچوست، و جان لوئیس، دی-جورجیا). همانطور که یکی از فمینیست های کنگره در مورد همکارانش اعتراف کرد، وقتی صحبت از رفاه به میان می آید «هیچکس به زنان اهمیت نمی دهد». (Mink, 1998, 3.)

به طور گسترده تر، می توان گفت که این ایده که “زنان باید کار کنند”، ورک فِر[۸۰] را در نزد افکار عمومی و اکثر مردم امریکا قابل قبول جلوه داد. همانطور که گوندولین مینک اشاره کرده است:

اگر نژادپرستی به سیاستگذاران اجازه داده است که مادران مجرد فقیر را به عنوان شهروند و مادر نفی کنند، فمینیسم طبقه متوسط سفید پوست نیز بهانه ای را برای این سیاست گذاران فراهم کرده است. تأکید فمینیست‌های طبقه متوسط سفیدپوست بر حق زنان برای کار در خارج از خانه (بدون هیچ خدمات رفاهی)- همراه با حضور فزاینده زنان در نیروی کار—خدمت بزرگی بود به محافظه کاران و سرمایه داران؛ فمنیست ها حاشیه امن و پوششی برای آنها ایجاد کردند، محافظه‌کارانی که مشتاق و نیازمند بودند به کار مزدی مادران مجرد یعنی کار را برای محافظه کاران راحت کردند و محافظه کار ها همچنان به شعارهای ظاهری خود که در تکریم نهاد خانواده بیان می‌کنند، ادامه می‌دهند  (Mink, 1998, 23–۳۴; cf. the following pages for further elaboration of this point.)

کنار گذاشتن سیفتی نتِ نیو دیل برای زنان فقیر(یعنی حذف زنان فقیر از شمولیت سوشال سیفتی نتِ[۸۱] نیو دیل) خانواده‌های نیازمند تغییر نام داده شده است – به ایالت‌ها ، برای کارفرمایان یک موهبت بود. زنانی که به اجبار از ولفر محروم شده بودند، در مقابل مهاجران غیرقانونی قرار گرفتند (مهاجرینی که مطالبه آنها در مورد شرایط کاری بهتر به دلیل وضعیت نامطمئن آنها به عنوان غیرشهروند، خاموش گشت و مسکوت ماند). این وضعیت و اقدامات، فضا را رقابتی تر کرد و بنابراین دستمزدها پایین آمد[۸۲] (چانگ، ۲۰۰۰).

تولید صادرات و اعتبارات خرد: ادغام زنان جهان سوم در اقتصاد بازار:

من استدلال کرده ام که این ایده اصلی و مرکزی فمینیسم آمریکایی مبنی بر اینکه کار با دستمزد نشان دهنده آزادی زنان است، عمیقا به نفع سرمایه داری بود. دو نمونه از این را در ایالات متحده دیده ایم: حذف دستمزد خانواده و از بین بردن شبکه ایمنی رفاه. [۸۳]اما کار زنان برای سرمایه و سرمایه داری در سطح بین‌المللی نیز حیاتی است. ژان آی پیل و کاترین بی وارد در بررسی اثرات جهانی شدن بر زنان، چهار حوزه که زنان اکثریت کارگران آن را تشکیل می دهند را شناسایی می کنند:

در طول سه دهه گذشته، تعداد فزاینده‌ای از زنان به این چهار حوزه، یعنی کارگری جنسی، خدمتکاری، کارگری تولیدات صادراتی و دریافت‌کنندگان کمک مالی خرد، برای کسب درآمد در اقتصاد بازسازی‌شده جهانی، روی آورده اند. بسیاری از انها برای به دست آوردن این کارها باید به داخل یا خارج از کشور مهاجرت کنند… این «صنایع» اکنون سراسر جهان را در بر گرفته است و در بیشتر مناطق جهان در حال توسعه و همچنین در تمام کشورهای صنعتی وجود دارد(Pyle and Ward, 2003, 470.)

حال روی دو مورد از این حوزه‌ها متمرکز میشوم: زنان در تولید صادراتی و استفاده از اعتبارات خرد.

کره جنوبی در حوزه استفاده از نیروی کار ارزان زنان در طول معجزه اقتصادی خود پیشگام بود؛ زیرا زنان از مزرعه به کار کارخانه کشیده شدند و به این کشور اجازه داد تا با “ذخایر نیروی کار نامحدود” صنعتی شود. در واقع، آلیس امسدن استدلال می کند که شکاف میان دستمزد جنسیتی مرد و زن یکی از کلیدهای موفقیت کره جنوبی شد در ماموریتش برای صنعتی شدن.

افزایش قابل توجه دستمزد واقعی[۸۴] و اختلاف بی‌سابقه دستمزد جنسیتی، با یکدیگر مرتبط هستند؛ تا جایی که عرضه نامحدود کارگران زن به “ساختار دستمزد دوشاخه“ کره اجازه داد که به اهداف دوگانه دست یابد. هدف اول: حفظ مزیتِ رقابتِ بین‌المللی در صنایع کارگرمحور، که در این راستا عمدتاً زنان را استخدام می‌کنند. هدف دوم: ورود به فعالیت‌های مهارت-محور، بر مبنایِ یک اریستوکراسی کارگریِ مردانه‌یِ مشتاقِ با‌حقوق‌نسبتاً‌خوب. (Amsden, 1989, 204.)

با فشار صندوق های سرمایه گذاری بین المللی مبنی بر اینکه دولتها باید توسعه دولتی را کنار بگذارند و اقتصاد خود را به سمت صادرات محوری هدایت کنند، لذا کشورهای مقروض جهان سوم از حضور شرکت های چندملیتی (MNC) در «مناطق آزاد تجاری» استقبال کردند. جایی که تعرفه و مالیات کاهش داده شد یا حذف شد، و در آن قوانین و مقررات دولت از تشکیل اتحادیه های کارگری جلوگیری میکند. این تاکتیک در دهه ۱۹۶۰ در صنعت الکترونیک آغاز شد: اندکی پس از اختراع تراشه سیلیکونی در سال‌های ۱۹۵۸-۱۹۵۹، Fairchild اولین کارخانه نیمرسانا و خارجی خود را در هنگ کنگ افتتاح کرد و در سال ۱۹۶۶ به کره جنوبی نقل مکان نمود. جنرال اینسترومنتز بخش تولید میکروالکترونیک خود را  در سال ۱۹۶۴ به تایوان منتقل کرد. در سال ۱۹۶۵ بسیاری از شرکت های های-تک بخش تولیدات خود را به مرز ایالات متحده و مکزیک منتقل کردند و اولین (شرکت‌هایِ) ماکیلادوراها[۸۵] را افتتاح کردند. در دهه بعد، سنگاپور، مالزی و فیلیپین نیز همین روش را پی گرفتند و در اواخر دهه ۱۹۷۰ کشورهای منطقه کارائیب و آمریکای جنوبی نیز به آنها پیوستند (Fernandez-Kelly, 1989) شرکت‌های چندملیتی شیوه و مراحل تولید را در گستره‌ی وسیعی از کالاها، از کفش‌ و پوشاک گرفته تا اسباب‌بازی‌، با اغوای تبلیغات دولتی برای «انگشت‌های ظریف» کارگران زن، خود تغییر دادند. اگرچه حداقل در یک مورد -ایرلند- دولت مردسالار ایرلند در ابتدا با این رویه مقاومت کرد، و سیاستی را در پیش گرفت که بموجب آن فقط کارگری کردن مردان را ترویج کردند. (Froebel, et al., 1980, 322ff.; Pyle, 1990).

با در آمدن و افشای اطلاعات در مورد شرایط غیرانسانی زنان در این کارخانه ها، رسوایی گسترده ای در مورد بازگشت شرایط اسوت‌شاپ‌ها در سراسر جهان منتشر شد. نائومی کلاین استدلال کرد که جنبش عدالت جهانی ریشه های خود را تا حدی مدیون به شرایط تحمیل شده توسط شرکت های چند ملیتی ای چون  نایک، بر کارگرانشان است (Klein, 1999, 326ff; Pollin, 2003, 153-163). برخی از اندیشمندان فمینیست استثمار کارگران زن در ماکیلادوراها و دیگر مراکز تولید صادراتی را محکوم کردند. اما دیگران نسبت به این پدیده دوگانگی نشان دادند، رویکرد دوگانه‌ای را در پیش گرفتند. بنابراین، آیهوا اونگ در کتاب خود بر روی شرکت‌های الکترونیک ژاپنی مستقر در مالزی در دهه ۱۹۷۰ اشاره کرد، که  دختران روستایی که آنها استخدام کرده‌اند ممکن است تحت استثمار باشند… آنها به محض اینکه بینایی خود را از دست میدادند (تحت تاثیر کار) و چشم هایشان ضعیف میشد، به جای دادن عینک به آنها دخترکان را اخراج میکردند. اما آنها همچنین در حال مدرنیزه شدن بودند و سارافون‌های دهقانیِ روستای خود را به خاطر شلوار جین آبی رها کردند و حق انتخاب ازادانه همسر را به دست آوردند. (Ong, 1987; Benería, 2003, 77–۸).

در گفتگویی درباره زنان و جهانی شدن، پاتریشیا فرناندز کلی و دایان ولف این دوگانگی را بررسی کردند. همانطور که ولف اشاره می‌کند:

تا انجا که به مسئله زنان مربوط باشد، جهانی شدن فرآیندی دو لبه/دوطرفه است. از یک سو، فرصت های شغلی ناشی از دگرگونی قتصاد جهانی( انواع جدیدی از کنترل های مردسالارانه و سرمایه داری) را برای زنان ایجاد می کند.

با این حال، مشاغل کم دستمزد، «که اغلب کمتر از استانداردهای معیشتی هستند» به زنها:

به زنان ابزاری داد که با آن در برابر مردسالاری مقاومت کنند… زنانی که [در جاوه، اندونزی] با آنها مصاحبه کردم، کار در «اسوت‌شاپ های جهانی» را به مزارع برنج دهکده‌شان ترجیح دادند. (Fernandez-Kelly and Wolf, 2001, 1246.)

اوج و افراطی ترین طیف از این تفکر ها را می توان در وجود شلی فلدمن دید، که در بنگلادش روی کارخانه‌های فرآوری صادراتی مطالعه کرد، و دیگر اندیشمندان را بخاطر اینکه تصدیق نمیکنند دست آورد های زنان را که با قدرت انتخاب خود به وضعیت را انتخاب کرده اند. برخی از تحلیلگران بیان داشتند که زنان به دلیل فقر گسترده روستایی و ایجاد مناطق تحت کنترل صادرات توسط دولت، خانه های خود را ترک می کنند و به کارخانه ها می روند. فلدمن این حرف را مبتنی بر یک «جبر اقتصادی» ساده‌اندیشانه دانست. وی معنقد بود که زنان تحت تأثیر عوامل بیرونی مانند برنامه‌های تعدیل ساختاری، خصوصی‌سازی و آزادسازی اقتصاد قرار نداشتند، بلکه تحت تأثیر انتخاب‌های خودشان بودند که «از پس و نتیجه‌ی تاریخ‌ پیچیده و متناقض زندگی زنان بوجود آمد..” (Feldman, 2001, 1122).

با نگاهی از دریچه فمینیسم قرن بیست و یکم که کار را راهی برای رهایی می‌داند، دانشمندان فمینیست بین‌المللی شاید زنان کارگر تازه پرولتاریزه شده جهان سوم را با «دختران لاول» قرن نوزدهم ماساچوست که از مزارع خود به اولین صنایع نساجی آمریکا کشیده شدند، یکسان بدانند. آنها تحت شرایط کاری نسبتاً ملایم (در مقایسه با همتایان خود در منچستر، انگلستان) از تجربه کاری خود آگاهی کارگری و فمینیستی بدست آوردند. اما همانطور که الن روزن اشاره کرد، الگوی صنعتی شدن قرن نوزدهم آمریکا در کشورهایی که در معرض تعدیل ساختاری قرار داشتند، دنبال نشد، فرق داشت، بلکه بدتر بود وضعیت کشورهای تحت تعدیل ساختاری. زنان «مزد زنان»(مزد مخصوص به خود) دریافت می کردند، در حالی که مردان «مزد مرد» دریافت نمی کردند:

اقتصاد فرآوری صادراتی حال حاضر اینگونه نیست… انتقال اشکال قدیمی‌تر صنعتی‌سازی به کشورهای در حال توسعه… برخلاف کشورهای غربی، که تولیدات سرمایه-بر محور رشد اقتصادی بود، در بسیاری از کشورهای در حال توسعه، این صنایع با دستمزد پایین به مرکز رشد اقتصادی که انتظار می رود رخ دهد تبدیل شده است. و بر خلاف غرب، که مشاغل صنعتی مردان (با دستمزد بالاتر) در رفاه اقتصادی خانواده ها نقش اساسی و اصلی را داشت، در اقتصادهای فرآوری صادرات(درحال توسعه)، کارگران زن کم دستمزد حدود ۸۰ درصد – اکثریت- نیروی کار را تشکیل می دهند. (Rosen, 2002, 245.)

اگرچه زنان در صنایع صادراتی نقشی حیاتی داشته‌اند، اما در کنار این ان‌ها مورد هدف میکروکردیت ها هم قرار گرفتند، میکروکردیت ها وام های خُردی هستند که به طور گسترده توسط آژانس‌های کمک‌کننده بین‌المللی به عنوان راهی برای زنان روستایی جهت رهایی از فقر، داده میشد. طرفداران میکروکردیت مطرح کردند که امکان وارد کردن و هضم زنان به جریان اصلی اقتصاد با اعطای وام های اندک، د(سته بندی زنان در گروه های کوچکی که مراقب یکدیگر هستند و دریافت سود ماهانه ۳ درصد از آنها) وجود دارد. این از “قاعده اصلی” اعتبار خرد پیروی می کند که در حالی که وام گیرندگان ممکن است وثیقه نداشته باشند، با این وجود باید به عنوان افراد تجاری جدی در نظر گرفته شوند، “نه موارد خیریه”.

نانسی بری، رئیس بخش زنان گفت بانک جهانی: «شصت دلار ممکن است برای ما زیاد به نظر نرسد، اما در مکانی مانند فیلیپین می‌تواند برای تشویق یک خانواده کافی باشد و به آن‌ها اجازه می‌دهد یک گاو یا کالایی برای فروش در بازار بخرند.». “امید است که به مرور زمان ۶۰ دلار به ۱۰۰ دلار، سپس ۵۰۰ دلار تبدیل شود، و در نتیجه این مشتریان در جریان اصلی اقتصاد ادغام می شوند” (مارتینز، ۲۰۰۳).

می‌توان گفت منشأ این ایده به سیاست‌هایی است در که در واشنگتن اتخاذ شده است. در اوایل سال ۱۹۷۳، [۸۶]USAID به انتقادات فعالان فمینیستی مبنی بر اینکه سیاست‌های توسعه را فقط برای مردان و نه زنان درنظرمی‌گرفتند پاسخ داد. این سازمان با دو اقدام به این مطالبه فمینیست ها پاسخ داد: ۱) ایجاد دفتر زنان و توسعه ۲) اصلاح قانون کمک‌های خارجی، طبق این اصلاح این سازمان برای اعطا کمک به کشورهای خارجی “مشارکت زنان در اقتصادهای ملی به عنوان بخشی از سیاست کمک خارجی” را، شرط می‌کند. (Poster and Salime, 2002, 184)..  دیری نپایید که اعطای وام های خرد(میکروکردیت) به استراتژی اصلی USAID تبدیل شد و زنان به طور خاص برای این نوع کمک اعتباری، مورد هدف قرار گرفتند.

ایده اعتبار خرد در اذهان مردمان غیرآمریکایی به طور گسترده به آزمایشی نسبت داده می‌شود که در روستای گرامین بنگلادش در سال ۱۹۷۷ توسط بنیانگذار بانک گرامین، محمد یونس (اقتصاددان) انجام شد. (حساب زیر به شدت از ایسرلز، ۲۰۰۲ استخراج شده است (The following account draws heavily from Isserles, 2002.). او  فرآیند چگونگیِ قرض گرفتن زنان روستایی از واسطه ها، برای ساختن چهارپایه و حصیر بامبو و فروش محصولات به واسطه ها در پایان هر روز را مشاهده کرد. سپس تصمیم گرفت که در مرحله اول وام های خُرد را از یک بانک بنگلادشی به ۴۲ نفر در یک روستا، به مبلغ اولیه ۳۰۰ دلار، اعطا کند. از همین ابتکار او مدل گرامین را توسعه داد، که طبق آن به گروه‌هایی متشکل از شش نفر از افراد غیر مرتبط، با پیشینه‌های اجتماعی-اقتصادی مشابه، وام‌های فردی اعطا می‌شود و انتظار می‌رود عملکرد خوبی داشته باشند با شرکت در جلسات هفتگی و پرداخت هفتگی وام. اگر در پایان چرخه وام، همه وام های خود را به طور ثابت بازپرداخت کرده باشند، گروه می تواند پول بیشتری دریافت کند. بانک گرامینی که او در سال ۱۹۸۳ تأسیس کرد، به بزرگترین مؤسسه اعطاکننده‌ی‌وام‌خُرد در بنگلادش تبدیل شد که عمدتاً به زنان وام می داد. تا سال ۱۹۹۹ گرامین شُعَب روستایی خود را به ۱۰۰۰ رساند که ۴۵۰۰۰ روستا را پوشش می داد و بیش از ۱ میلیارد دلار به بیش از دو میلیون عضو وام داد که ۹۴% از آنها زن بودند (Isserles, 2002, 210).

در سال ۱۹۹۷، اولین اجلاس بین المللی اعتبارات خرد[۸۷] در شهر نیویورک برگزار شد که هدف آن دادن وام به ۱۰۰ میلیون خانواده فقیر در کل جهان تا سال ۲۰۰۵ بود. در سال ۲۰۰۲، بیش از ۲۵۰۰ موسسه ارائه دهنده اعتبار خرد به رکورد ۴۲٫۶ میلیون خانواده فقیر در سراسر جهان رسیدند. کمپین اجلاس اعتبارات خرد[۸۸]، شبکه‌ای برآمده از اجلاس ۱۹۹۷ است که شاملِ سازمان‌های اهداکننده، بانک‌ها، سازمان‌های غیردولتی و مؤسسات آموزشی[۸۹] می‌باشد و همچنین بر «توانمندسازی زنان»[۹۰] متمرکز است. ” Sempel, 2003)).

پس زمینه  و پیش زمینه این توسعه، رشد سریع چیزی است که اقتصاددانان آن را  بخش غیررسمی[۹۱] نامیدند. برخلاف پیش‌بینی‌ اکثر اقتصاددانان در دهه ۱۹۷۰، بخش غیررسمی – که انتظار می‌رفت با رشد اقتصادها در سطح بین‌المللی کاهش یابد – پیوسته در حال رشد است (Beneria, 2003, 109-110). در کشورهایی که توسط برنامه‌های تعدیل ساختاری[۹۲] دگرگون شده‌اند، سیاست های خشن دیکته شده توسط IFI ها بار خاصی را بر دوش زنان تحمیل کرده است. با کوچک شدن بخش دولتی، صدها هزار کارمند دولتی شغل خود را از دست دادند. هزینه‌های مراقبت های بهداشتی و آموزش[۹۳]، و پایان دادن به یارانه های غذایی، خانواده ها را مجبور کرد خود اتکا باشند. فرض بر این بود که زنان این بار اضافه را به دوش خواهند کشید (Tickner, 1999, 54).. علاوه بر این، مقررات زدایی از قوانین تصرف زمین، بسیاری از خانواده های دهقان را مجبور به ترک زمین خود کرد، به طوری که آنها دیگر خودکفا و خوداتکا نبودند (Chang, 2000, 127).

استراتژی‌ اتخاذی توسط زنان شامل پیدا کردن کار در بخش غیررسمی است: فروش هنرهای دستی خود در بازارهای محلی یا، بطور شدیدتر، فروش خود و فرزندانشان در بازار فَحشا(کارگرجنسی)، یا مهاجرت به کشورهای ثروتنمندتر جهت فروش شغل خود(یعنی ارائه دادن توانایی خود و گرفتن پول در ازای آن). زنانی که تحصیلات عالیه داشتند، وارد شغل‌هایی چون پرستاری شدند یا به پرستاری از کودکان دیگران روی‌آوردند و لذا کودکان خود را به اقوام خود برای بزرگ‌کردن تحویل می‌دادند. (On this tradeoff of third-world women’s caring skills for first-world women’s career paths, see Ehrenreich and Hochschild, 2002.)

به نظر خانوم جولیا الیاچار، برنامه‌های میکروکردیت، تحت حمایت بانک جهانی، زمانی شروع شد که برنامه‌های تعدیل ساختاری نتیجه‌ای که نظریه‌پردازان نئولیبرال وعده داده بودند، به بار نیاورد. پس از انتصاب جیمز وولفنسان[۹۴] بعنوان رئیس در سال ۱۹۹۵، اصلاح‌طلبان در بانک جهانی روحیه پیدا کردند و نقدهای خود را نسبت به تاثیر کلیِ سیاست‌های نئولیبرال ابراز کردند.

بی‌کاری عظیمی که برای کارگران بخش عمومی و کارمندان دولتی اتفاق افتاد – درکناتر افزایش سطح فقر میان مردم فقیر، به خاطر پایان سوبسید‌های دولتی- قرار بود که فقط “رنج‌هایی موقت[۹۵] تا زمانی که بخش خصوصی بار را به دوش کشد. اما هنگامی که رنج‌های موقت به نظر رنج‌های همیشگی به نظر آمدند، وقتی که به نظر آمد که دیگر این رنج‌ها رفتنی نیستند، برنامه‌های توسعه‌ جدیدی جهت کاهش رنجِ گروه‌هایی که توسط برنامه‌های تعدیل ساختاری اسیب دیده بودند، طراحی شد. در تعدادی از کشورها که برنامه‌های تعدیل ساختاری تحمیل شده بودند، بانک جهانی فاند های اجتماعی‌ای[۹۶] را بعنوان “شبکه تامین اجتماعیِ”[۹۷] انتخابی به‌وجود آورد. (Elyachar, 2002, 501.)

فاند‌های اجتماعی که در کشورهای کارائیب، آمریکای لاتین و آفریقا ارائه داده شد، باعثت شد که کارآفرینی گسترش یابد… با دادن فاند به افراد کارآفرینِ خُرد از طریق سازمان‌های مردم‌نهاد[۹۸]ی که وام‌های‌خُرد را از سازمان‌های بین‌المللی و سازمان‌های توسعه‌‌ای جمع کرده و میان ایشان توزیع می‌کنند؛ و در عین حال بر فرایند تجمیع سود‌های بانکی نظارت می‌کنند (Elyachar, 2002, 498). الیاچار استدلال کرده است که بکارگیری میکروکردیت ها نشان می‌دهد که دیگر حقیقتِ دائمی بودن بخش غیررسمی (اقتصاد) پذیرفته شده است، و دیگر جایی برای ایده‌ توسعه‌ی اقتصادی اصیل[۹۹] وجود ندارد.

 درعین حال خارج شدن زنان از اقتصاد خانگی (اقتصاد کشور خودشان) به منبع عظیمی برای حواله  پول[۱۰۰] از خارج کشور به خانواده های خود در کشور خود، تبدیل شد. در فیلیپین، حواله‌های پولی ( از طرف مردان و زنان) به ۷میلیون دلار سالانه رسید، و به بزرگترین منبع تبادل خارجی تبدیل شده است—که از درآمد صنعت قند و معادنشان نیز بیشتر شده است–(Chang, 2002, 130).. در سطح جهانی، این جریان حواله‌پولی به سرعت به الدورادو ترویج کنندگان[۱۰۱] میکروفاینانسینگ تبدیل شده است…؛  میزان انتقال این حواله‌پولی به خانه در سال ۲۰۰۲ به ۸۰میلیون دلار رسید… و برای اولین بار به رقمی بیش از کل مبالغ اهدایی و اعتباری(عمومی و خصوصی) که به کشورهای فقیر داده شده است، رسید(Martinez, 2003)

زنان، که مجبور به خروج از کشور خود شده بودند بخاطر نبود مشاغل با درآمد کافی، سالهای طولانی را بدور از خانه خود و همسرو  فرزند، گذرنداند و پول از کشور دیگر به کشور خود حواله‌کردند برای جبران غیبتشان. هجوم فاند از سوی این حواله‌ها به نظام بانکی محلی باعث شد که وام‌دهندگان‌خُرد زنان روستایی فقیر را به به سوی کارآفرینی بکشانند؛ و بر فرآیند تبدیل آنها به کارآفرینان‌خُرد، و وام‌پس‌دهندگان‌مسئولیت‌پذیر مدیریت کنند. این چرخش ثروت به دولت و نخبگان کمک کرد که همان سیاست‌هایی را که در وهله اول باعث شد فقر بوجود آید و گسترش یابد، را همچنان ادامه دهند. و تقریباً تمام هزینه و بارِِ این سیاست‌ها و فقر‌هارا زنان به دوش کشیدند.

ایالات متحده به دفاع از فمینیسم، به عنوان بخشی از نئو امپریالیسم، به پا خواست:

نکته خبیثانه تر بکارگیری ایدئولوژی فمنیسم در خدمت پروژه امپراطوری آمریکا است. موفقیت “جنبش حقوق مدنی” در دوره جنگ سرد توسط دولت آمریکا در بوق و کُرنا شد جهت اعمال نفوذ بر جهان سوم؛ و موفقیت “جنش حقوق زنان” نیز به مرکزیت و هسته‌ی سیاست‌ِ فروش/قالب کردن کاپیتالیسم به جهان سوم، تبدیل شد. چه چیزی میتوانست مناسب تر (چه ابزاری بهتر) از خصومت اسلام‌گرایان افراطی علیه حقوق زنان، نسخه‌مورد نظر رژیم سعودی از دین اسلام، وجود داشته باشد؟ حالا بگذریم از اینکه جنبش بین‌المللی مدرنِ اسلامِ سیاسی عالباً محصولِ حمایت‌های مالی و ترقیب جهان غرب است، که بعنوانِ سلاحی علیه رژیم‌ها و جنبش‌های سکولار و چپِ‌ناسیونالیست بکارگرفته‌شد. (On this point,see Amin, 2001.). حال که افراط‌گرایی مسلمانان به استراومَن جنگ علیه تروریسم تبدیل شد، حقوق زنان نیز بطور جدایی ناپذیری به کاپیتالیسم صنعتیِ مدرن پیوند خورد، و بنابراین کاپیتالیسم و فمینیسم به ابزار پروپاگاندایِ ماشینِ جنگی جرج بوش تبدیل شد.

آزادسازی/لیبرالیزاسیون زنان خود بخشی بود از پروژه مدرن‌سازی و دموکراسی‌سازی،… هدفی که توسط کابینه بوش اعلام شد که شدیداً نقشه افغانستان و عراق را تغییر خواهد داد. خِرَد/فهم متعارف[۱۰۲]، عامه مردم دموکراسی، بازار ازاد، و رهایی/ازادسازی زنان را بیکدیگر پیوند می‌دهند. درواقع دو معادله ساخته شد؛ از یک طرف “مدرن” مساوی است با “حقوق زنان، میراث یهودی-مسیحی، و دموکراسی”؛ و از طرفی دیگر “سنت” مساوی است با “سرکوب پدرسالارنه‌ی حقوق زنان، میراث اسلامی، و تروریسم”. برای مثال حقوق زنان تبدیل به هسته مرکزی جنگ علیه تروریسم شد. جنگ افغانستان تا حدودی با ماموریتِ نجاتِ زنان افغان از دست طالبان، توجیه شد. همین رویکرد و رویه نیز برای بازسازی خاورمیانه توسط فرقه‌ی نومحافظه‌کاران در اطراف بوش بکار گرفته شد؛ که با حمله و اشغال عراق در سال ۲۰۰۲ آغاز شد. حقیقتاً که دختر دیک چینی، لیز، پروژه‌ی “ابتکار همکاری خاورمیانه”[۱۰۳] را در وزارت خارجه آمریکا به عهده داشت، جهتِ “مدرنیزه” کردنِ خاورمیانه از طریقِ (درکنار دیگر نقشه‌ها و طرح‌ها برای این منطقه) مشارکت دادن کامل زنان در عرصه‌ی عمومی. (Bumiller, 2003).

بطور مشابه، در افغانستان نیز در دسامبر سال ۲۰۰۳ منازعه‌ای بر سر مشارکت دادنِ زنان در کنوانسیون قانون اساسی صورت گرفت که توسط اینها بعنوانِ مبارزه‌ای میان باستان(سنت) و مدرنیته تفسیر شد. طبق این مقاله، سباقت الله مُجددی[۱۰۴] به زنان گفت که نباید خودشون رو در سطح مردان قرار دهند. “حتی خدا هم به شما حقوق برابر نداده است… چراکه تحت امر و حکم خدا دو زن بعنوان یک مرد حساب می‌شوند”[۱۰۵]. با گفتن این، گزاشگر باین داشت که: رئیس(مجددی) “توانست خودشون را لو بدهد، تنشی که نه تنها در لایه‌زیرین مجلس، بلکه در این ملت بر سرِ نقش زن و نقش اسلام، میان وفاداری به اسلام و فشار برای مردنیته، وجود دارد. Waldman, 2003).

خیلی ساده است که بخواهیم احساسات فمنیستیِ کابینه بوش را کنار بگذاریم. اما یک هسته‌ی حقیقت‌ای در این پروپاگاندا وجود دارد[۱۰۶] . اگر هدف اصلی و مرکزیِ جهانی‌سازی این است که تمام پیوندهایی که یک جامعه‌ سنتی‌ را سراپا و کناریکدیگر نگه‌میدارد را نابود کند، بنابراین ایده‌های فمینیستی یک حَلُال فرهنگیِ قدرتمند است برای این هدف. شاید بتوانیم یک قیاسی را انجام بدهیم، به کارکرد‌های مسیحیت در قرون وسطی برای ماجروجویی‌ها و اکتشافات. میسیونرهای مسیحی تجار غربی را همراهی کردند، و اوانجلیسم‌ِ ایشان باعثِ تغییر فرهنگ‌های سنتی‌ پیش‌رویشان‌ شد، در افریقا، آسیا، یا قاره آمریکا. آگاهانه یا غیرآگاهانه، تبلیغ میسیونری موجب تضعیف و مشروعیت‌زدایی از مفروضات زیربنایی‌ای شد که روش‌های باستانی/سنتی را زنده نگه داشته بود و یکپارچگی و انسجام آن جوامع و فرهنگ‌ها را حفظ کرده بود(Wolf, 1997, 145ff).

در اواخر قرن ۲۰ و اوایل قرن ۲۱، کارکرد فمینیسم نیز همین‌گونه بود. همانطور که مارتا گیمِنِز[۱۰۷] بیان می‌دارد:

قیام فرد [۱۰۸]، حامل و موضوع حقوقِ اقتصادی، سیاسی، مدنی و حقوق بشر، این قیام فرد هم پیش‌شرط توسعه کاپیتالیسم ، و هم باعث تداوم اثرِ ساختاری کاپیتالیسم است که به بازتولید مستمر کاپیتالیسم کمک می‌کند. فمینیسم یکی از تجلی‌های مهمِ فرد‌گرایی غربی است(Gimenez, 2004.)

از نظر ایدئولوژیکی، فمینیسم زنان را تشویق می‌کند که فرد باشند، نه عضوی از خانواده یا جامعه. در همین حال از طرف دیگر پرولتاریزاسیون[۱۰۹] زنان رعیت(فقیر) اگاهی و حسِ هویت‌ ایشان را مدرنیزه می‌کند. همانطور که ویلیام گریدر[۱۱۰] مشاهداتش را بیان کرد مبنی بر اینکه مدیران شرکت موتورولا در کوالالامپور جهت ساختن چیپ‌های سیلیکونی باید فرهنگِ زنان مسلمانی را که بکار‌می‌گرفت را تغییر می‌داد. کمپانی به آنها اموزش داد که چگونه به جای اینکه دستمزدشان را به خانواده‌هایشان تحویل دهند، حرف خودشان را بزنند و از دستگاه‌های خودپرداز استفاده کنند. (Greider, 1997, 82–۸۴).

امروزه اینکه دخیل کردن زنان در بازار اقتصاد لازمه و پیشنیاز توسعه اقتصادی موثر است، به یک خِرَدِ متعارفِ جهانی‌شدن[۱۱۱]تبدیل شده است. به طور طعنه آمیزی این اقتصاددانان فمنیست بودند که از دهه ۱۹۷۰، با پیشگامی اثر اِستِر بوسراپ[۱۱۲]، جهان را نسبت به اهمیتِ نیروی‌ِکارِ زن برای توسعه اقتصادی، مطلع کردند see Benería, 2003 47–۴۸). اما حال که جنسیت مساله باب شده است، مقاماتِ بانک جهانی و دیگر IFIها بر آموزش و بازار کارِ زنان بعنوانِ بخش ضروری توسعه اقتصادی، تاکید می‌کنند. یک مقام بانک جهانی بیان داشت که “زنان همچنان بعنوان یک منبع بزرگ و دست‌نخورده در خاورمیانه و شمال‌آفریقا می‌باشند، جایی که نیروی‌کار زن جهت تبدیل اقتصاد‌ این کشور‌ها به یک اقتصاد مبتنی بر صادرات بخش خصوصی و رقابت جهانی(باصادرات)، بسیار مورد نیاز است[۱۱۳]. اما این موضوع با دیگر تعصبات[۱۱۴] نولیبرالیسم هم‌نوا است، عقاید و تعصابتی که از بیشتر دولت‌ها می‌خواهد فاند‌ها و حمایت‌های نهادی را از سرویس‌هایی دریافت کنند که بیشتر مبتنی بر نیروی‌کار زن است.

سپس شیوه‌کار ثروت بین‌المللی بطور نظام‌مند ساختار‌هایی را که از زنان و فرزندانشان حمایت می‌کرد را– از بیمه سلامت گرفته تا آموزش، خانه‌داری، غذا و سوخت قابل خرید– نابود کرد. بنابراین باعث فقر، بیماری و دوقطبه‌سازی ثروتی(شکاف طبقاتی اقتصادی)بی‌سابقه تشدید شده شد. اما این بحران بطور همزمان زنان را به بازار اقتصاد، با این استدلال که این راهِ ازادی و برابری است، دعوت می‌کند (Chossudovsky, 2003, 67–۸).. مشروع‌سازی فمینیسم پوشش و ماسکی است برای ساختاربندی دوباره اقتصاد جهانی؛ و جو و تلو[۱۱۵] آزادسازی اقتصادی، تعمیق و تشدید فقر (اکثر زنان) زنان را مخفی و بَزَک می‌کند.

نتیجه‌گیری:

من در این مقاله استدلال کردم که فمینیسم در کالبد قرن بیست‌ویکمی خود خدمتکاربسیارمفیدِ کاپیتالیسم بوده است. البته در این بحث آن ابعاد فمینیسم را که چالش‌ساز است برای جهانی‌شدن، و دیگر سازمان‌ها درسراسر جهان که در این حوزه فعال هستند را کنار می‌گذارم. (For an excellent discussion of the range of feminist organizing in the global context, see Barton, 2004. تمرکز در این مقاله بر ابعادی از فمنیسم است که به بسط و ترویج کاپیتالیسم شرکتی[۱۱۶] کمک کرده است، نه بر ابعادی که به ارائه‌ی چشم انداز جایگزین از اقتصاد و سیاست می‌پردازند.

در بحران حال حاضر، چپ‌ها در آمریکا و دیگر نقاط جهان، از نقطه نظر استراتژی و هدف، و عدم‌اطمینان نسبت به مسیر آینده، تقسیم شده اند. درحالی که من دست‌آورد‌های شجاعانه انقلاب کوبا را تصدیق می‌کنم، اغلب نویسندگان چپ مدل توسعه اقتصادی شوروی را بی اعتبار می‌دانند و استدلال می‌کنند که تنها سوسیالیسم محتمل برای آینده آنی است که شدیداً و عمیقاً ویژگی‌های دموکراتیک داشته باشد.

اما چگونه می‌توان این سوسیالیسم جدید را ساخت؟ جیمز پتراس و هنری ولتمیر[۱۱۷]سناریو‌ای را مطرح می‌کنند برای بازگشت به توسعه‌ دولت‌محور[۱۱۸]، با بازهدایتِ منابع به سوی خودکفایی غذایی و اقتصاد محلی پویا وزنده(Petras and Weltmeyer, 2001).. اما روزالیند پتچسکی[۱۱۹] به جامعه مدنی بین‌المللی ایمان دارد، که میان دولت‌-ملت‌ها و نهاد‌های بین‌المللی میانجی‌گری می‌کند (Petchesky, 2003)آرتورو اسکوبار[۱۲۰]احتمال ایجاد یک گونه‌ از فرهنگ و اقتصادی دوگانه(هیبریدی) را ممکن می‌داند که از طریق آن استقلال و سلامت مردمان محلی احیا می‌گردد. (Escobar, 1995). ماریا میس[۱۲۱] فراتر می‌رود و خواهان روی‌گردانی از صنعتی‌سازی و بازگشت به اقتصاد معیشتی[۱۲۲] می‌باشد. (Bennholdt-Thomsen and Mies, 1999).. اما داگ هنوود[۱۲۳] به بازگشت دوران پیشا کاپیتالیستی فکرمی‌کند که در آن دیگر پیچیدگی تولیدات و توزیعات مدرن وجود ندارد، و او به دست‌آوردهای صنعتی‌سازی نگاه نازلی دارد:

افزایش طول عمر، کاهش مرگ و میر نوزادان و سالمندان، آزادی زنان(که هنوز خیلی مانده است کامل شود)، گسترش سواد(Henwood, 2003, 165–۶۶٫)

بنابراین هیچ اجماعی میان آنهایی که به دنبال ابزار و اهداف برای آلترناتیو نظام حاضر هستند، وجود ندارد. ماموریت چپ‌ها این است که ایده‌ها و روش‌های رادیکال جدیدی را برای ایجاد یک آلترناتیو اجتماعی و اقتصادی در مقابله با کاپیتالیسم، ایجاد کنند. در این اثر، چپ باید در حوزه مورد توجه قرار دادن مسائل زنان نسبت به قبل بهتر عمل کند. جان فوران[۱۲۴] با ارجاع به مارگارت راندال[۱۲۵] بیان‌ می‌دارد که “رابطه میان مارکسیسم و فمینیسم، و منازعه طبقاتی و جنبش زنان، همواره مملو از رقابت و نامیدی برای هر دو طرف بوده است. (Foran, 2003, 1; Randall, 1993)..

حتی در میان انقلابیونی که صریحاً مسائل زنان را مورد توجه قرار می‌دهند نیز دچار نقص‌هایی است:

ماریسا بلاستگویگوییتیا[۱۲۶] دریافت که حتی میان زاپاتیست‌ها، “مسائل” زنان معمولاً اهمیت کمتری نسبت به مسائل ملی دارد، و تقاضا برای برابری بیشتر در جامعه نیز در درجه‌ی پایین‌تری نسبت به تقاضا‌هایی که از دولت وجود دارد؛ مثل پدرسالاری… به عبارت دیگر، مسائل برابری مثل همیشه نازل تر هستند از کاپیتالیسم و نژادپرستی. و بنابراین راه‌حل‌ها کافی نیستند: مراکز حمایت از کودکان، بیمارستان‌ها، کارخانه‌های غذاسازی، –همه تقاضاهای حیاتی—همه و همه هنوز حق استراحتی[۱۲۷] که زنان محلی خواهان آن هستند را تامین نکرده است، و فراتر از این… نیاز به تفکر و انجام کار، نیاز به احساس و عشق. (Foran, 2003, 5; on this point see also Disney, 2004.)

وصیت فوران به چپ‌ها این است که ایده‌ها و نقد‌ها فمنیست‌هارا مورد توجه قرار دهند.:

انقلاب فمینیستی، درکنار انقلاب ضد نژادپرستی، حقیقتاً قدیمی‌ترین انقلاب‌ها هستند. اما یک ماکرسیسم جدیدی که در هسته خود همنوا با فمینیسم و جنبش ضد‌نژادپرستی باشد، مارکسیسمی که پیوند میخورد با زنان و دیگر جنبش‌ها، مارکسیسمی که یک لبه جهانی و طبقاتی دارد، می‌تواند به ما کمک کند که در نهایت به آن هداف برسیم. (همان).

تاکنون کاپیتالیسم به طور مداوم از انرژی، درخشش و کار سخت سیاسی فمینیست های مخلص جهت تقویت و مشروعیت بخشیدن به گسترش سرمایه داری شرکتی استفاده کرده‌است، درواقع هوشمندانه استفاده کرده است. زمان آن فرا رسیده است که چپ ها بینش ها و وفاداری زنان را به رسمیت شناخته و از ایشان استفاده کنند، بدون توجه به این مهم هیچ جایگزین جدی‌ای برای نظام جهانی نخواهیم یافت که بطور موفق اجرا شود و تحقق یابد. حال من، مقاله را با مطرح کردن چالشی برای چپ مرد (مردان چپ) به پایان می‌رسانم: آثار فمینیستی را بخوانید؛ این ایده را درک کنید که “زنان نیمی از آسمان را نگه می دارند[۱۲۸]“؛ و بالاتر از همه، درک کنید که هرگونه تلاش برای تحول اجتماعی که نیاز، تجربه و خرد زنان را در نظر نگیرد، محکوم به شکست است.

منابع:

[۱] Wichterich, 2000, 1–۳۳

[۲] Hartmann, 1987, 55.

[۳]  MacLean, 2002.

[۴] “Wal-Mart’s War on Women,”.,۲۰۰۴

[۵] Mink, 1998, 23–۳۴٫

[۶] Amsden, 1989, 204.

[۷] Ong, 1987; Benería, 2003, 77–۸٫

[۸] Martinez, 2003

[۹] Bumiller, 2003

[۱۰] Wolf,1997.

[۱۱] Greider, 1997, 82–۸۴٫

[۱۲] Chossudovsky, 2003, 67–۸

[۱۳] Family Wage

[۱۴] Welfare

[۱۵] Microcredit

[۱۶] Export Processing Zones

[۱۷] Developing World

[۱۸] Kernel of Truth

[۱۹] Flirt

[۲۰] Corporate Globalization

[۲۱] Progressive

[۲۲] Restructuring

[۲۳] Family Wage: دستمزدی است که برای اداره کردن یک خانواده کافی باشد. این مفهوم نقطه مقابل لیوینگ ویج است، که منظور از آن دستمزدی است که برای زندکی یک نفر کافی است.

[۲۴] Welfare

[۲۵] Microcredit

[۲۶] Female Labor

[۲۷] Developing World

[۲۸] War on Terrorism

[۲۹] Kernel of Truth

[۳۰] Cultural Solvent

[۳۱] Long Boom: لانگ بوم به دوره های مختلف رشد اقتصادی گفته می‌شود، در این مقاله به صورت ویژه منظور از لانگ بوم توسعه و گسترش اقتصادی دوره پسا جنگ جهانی دوم است. در آمریکا دو لانگ بوم وجود دارد، در این مقاله منظور لانگ بوم ۱۹۵۰ تا ۷۵-۱۹۷۳ می‌باشد. اقتصاددانان این دوره را لانگ بوم نامیدند که به دوران طلایی کاپیتالیسم نیز مشهور است؛ لانگ بوم با چند اتفاق در دهه ۷۰ به پایان رسید: ۱٫ فروپاشی سیستم پولی برتون وودز در ۱۹۷۱ ۲٫ بسته شدن پنجره طلا توسط نیکسون، بعنوان پاسخی نسبت به فروپاشی برتون وودز (پنجره طلا منظور سیستم مبتنی بر دلار امریکا است که به موجب آن کشورها می‌توانستند طلای خود را به دلار تبدیل کنند، نیکسون این سیستم را ملغی کرد. پس از این عمل نیکسون، سیستم نرخ ارز ثابت، که پیش از ۱۹۴۵ حاکم بود، بازگشت.) ۳٫ رشد تجارت جهانی در حوزه کالاهایی مانند ماشین و الکترونیک. ۴٫ بحران نفتی. ۵٫ سقوط بازار سهام در فاصله سالهای ۷۳-۷۴ . ۵٫ رکود همزمانِ در فاصله سالهای ۱۹۷۳ تا ۱۹۷۵٫

[۳۲] Comptetitve advantage

[۳۳] De-industralization

[۳۴] Growth of the rust belt: کمربند زنگی یک اصطلاح برای منطقه ای از ایالات متحده است که از حدود سال ۱۹۸۰ شروع به انحطاط صنعتی کرد. زنگ‌زدگی به تاثیر صنعتی زدایی، سقوط اقتصادی، کاهش جمعیت، و فرسودگی شهری بر این مناطق اشاره دارد که بخاطر سقوط صنایع فولاد، ماشین و ذغال زنگ اتفاق افتاد. در ارتباط با اینکه چه چیزی باعث شد که این صنایع افول کنند، باید گفت که این افول برمیگردد به انتقال مشاغل تولیدی به خارج از امریکا (بخاطر نیروی کار ارزان کشورهایی چون چین و کشورهای جهان سوم، بخاطر نیروی کار ارزانِ زنان در این کشورها)، و افزایش اتوماسیون. این پدیده مناطق شمال شرق و غرب‎میانه کشور آمریکا را تحت تاثیر خود قرار داد. در مقابل این اصطلاح، اصطلاح دیگری به نام کمربند خورشید مطرح شد، این عنوان اشاره دارد به رشد و شکوفایی صنایع در مناطق جنوبی امریکا..

[۳۵] Nimble Fingers

[۳۶] اصطلاح کارگر یقه آبی به افرادی گفته می‌شود که معمولاً در بخش‌های کشاورزی، تولید، ساخت‌وساز، معدن یا تعمیر و نگهداری مشغول به کار سخت یدی هستند. اکثر این افراد، از لحاظ تاریخی، هنگام کار پیراهن های یقه آبی می پوشیدند.

[۳۷] کارهایی که به طور تاریخی و سنتی توسط زنان انجام می‌شده است و مختص انان است

[۳۸] Shift

[۳۹] Finance, Investment, Real Estate

[۴۰] Paul Nasser

[۴۱] New Deal: نیو دیل مجموعه ای از برنامه ها، برنامه‌‌های کار عمومی، اصلاحات مالی و مقرراتی بود که توسط رئیس جمهور فرانکلین دی روزولت در ایالات متحده آمریکا بین سال های ۱۹۳۳ و ۱۹۳۹ وضع شد.

[۴۲] Welfare state

[۴۳] progressive taxation

[۴۴] full employment

[۴۵] affirmative action

[۴۶] Conditionalities

[۴۷] Sctructrual Adjustment Program

[۴۸] Highly indebted

[۴۹] “poverty reduction”

[۵۰] User Fees

[۵۱] Failed States

[۵۲] Gap

[۵۳] the Functioning Core of globalization

[۵۴] Non-Integrating Gap

[۵۵] Jo Freeman

[۵۶] tidal wave

[۵۷] the world split open

[۵۸] no turning back

[۵۹] Landmark decisions establish a significant new legal principle or concept or otherwise substantially change the interpretation of existing law.

[۶۰]دیوان عالی آمریکا بیان داشت که مقررات دولتی محدودکننده ناروای سقط جنین خلاف قانون اساسی است.

[۶۱] Medicaid, Medicare, Social Security, Unemployment, and welfare programs شامل:

[۶۲] ، منظور صنایعی هستند که کارخانه انها دودکش دارد، مثل صنایع سنگین تولیدی

[۶۳] Undersell

[۶۴] High turnover jobs are those where professionals tend to leave after a short period of time

[۶۵] “Wal-Mart’s War on Women,”

[۶۶] Business Week

[۶۷] Boom

[۶۸] temps and part-timers

[۶۹] مسیرها و نردبان های شغلی دو روش سنتی هستند که با آنها یک کارمند می تواند در یک سازمان پیشرفت کند. نردبان شغلی، پیشرفت مشاغل در زمینه های شغلی خاص یک سازمان است که بر اساس سطح مسئولیت و دستمزد از بالاترین به پایین ترین رتبه بندی می شود.

[۷۰] dead-end job:

شغل بنبستی شغلی است که شانس بسیار کم، یا اصلا هیچ شانسی برای ترفیع شغلی و پیشرفت به یک موقعیت بهتر، وجود ندارد.

[۷۱] Michael A. McLimans

[۷۲] Sam Gindin and Leo Panitch

[۷۳] dual–income-earner families.

[۷۴] از آن زمان، نابرابری بین دستمزد زنان سیاه و سفید دوباره افزایش یافت و این نسبت به ۸۵ درصد در سال ۱۹۹۸ کاهش یافت. (برای زنان اسپانیایی تبار در سال ۱۹۹۸ این نسبت تنها ۷۲ درصد از درآمد زنان سفیدپوست بود

[۷۵] welfare “reform” legislation of 1996,

[۷۶] Personal Responsibility and Work Opportunity Act

[۷۷] برنامه ای که بخشی از قانون تامین اجتماعی بود، که بر اساس آن دولت کمک مالی به افرادی میکرد که از حمایت والدین برخوردار نبودند یا سرپرست نداشتند، بخاطر مرگ پدر یا مادر و …

[۷۸] Social Security Act

[۷۹] توضیح: جنبش فمینیسم و ازادی زنان بیشتر با زنان سفید پوست شناخته می شود و جنبش رفاهی بیشتر با زنان سیاه پوست، چون اغازش بخاطر این بود که در این خدمات رفاهی به زنان سیاه پوست و بطور کلی سیاه پوست ها توجه کمتری میشد و کمتر تحت پوشش قرار داده میشدند… لذا جنبش رفاهی و خدمات رفاهی بسیار بیشتری که بعد از ان به وجود آمد بخاطر تلاش های زنان سیاه پوست بوده است، درجای دیگر خانوم فلیشیا کورنبلوه میگوید :

در ادامه در مقاله: زنان سیاه پوست میخواستند که صرف نظر از اینکه شاغل هستند یا نه، تحت حمایت دولت قرار بگیرند برای تربیت فرزند خود… انها میخواستند که زنان فقیر و غیرسیاه هم بتوانند مانند زنان طبقه متوسط و زنان سفید پوست، وقت و زمان داشته باشند تا با فرزندشان ارتباط برقرار کنند نه اینکه همیشه درحال کار کردن باشند بدون خدمات رفاهی و کمک های دولتی. زنان سفید پوست و جنبش فمینیستی شان همواره بر استقلال زن تاکید داشت و اینکه زن باید کار بکند، و به دیگر نیازهای زنان توجهی خاصی نداشتند، لذا با این جنبش همراه نشدند. درواقع شجاعت زنان سیاه پوست فمنیست های سفیدپوست و لیبرال را ترساند!

متاسفانه در دهه ۷۰ این جتبش بخاطر اختلافات داخلی و عدم توجه دولت و همچنین عدم حمایت فمنیست های سفید پوست، منحل شد. حتی برخی سیاستمدارانی هم که با این جنبش هم صدا بودند، بخاطر وزیدن باد به سمت دیگر (حزب باد)، انهارا رها کردند. در سال ۱۹۹۶ نیز بیل کلینتون این قانون را لغو کرد. چپ ها و حقوقدانان سیاه پوست مخالفت کردند اما کافی نبود چون فمنیست های سفید پوست و جریان اصلی جنبش زنان فقط بر این ایده که زن باید کار کند توجه می کردند، نه چیزهای دیگر، لذا کمکی نکردند به این جنبش و به زنان سیاه پوست. این قانون و تاریچه تحولات ان همچنان مورد بحث است در امریکا. منبع: https://www.npr.org/sections/codeswitch/2019/06/09/730684320/the-mothers-who-fought-to-radically-reimagine-welfare

[۸۰] Workfare: نقطه مقابل ولفر است، در ولفر شما در صورتی که نیازمند باشید دولت به شما کمک مالی میکند بدون اینکه از شما خدماتی دریافت کند، اما در ورک فر شما باید خدمات خاصی را به دولت و جامعه بدهید تا چیزی دریافت کنید. یعنی اگر یک خانواده ای یا فردی توانایی کار نداشته باشد نمیتواند این را دریافت کند: منبع: (Webster, 1993: p. 1363). و (Webster, 1993: p. 1342).

[۸۱] Social safety net: Social safety net programs protect families from the impact of economic shocks, natural disasters, and other crises.

Health assistance: Medicaid, including the Children’s Health Insurance Program (CHIP). Nutrition assistance: Supplemental Nutrition Assistance Program (SNAP, formerly known as Food Stamps); Special Supplemental Nutrition Program for Women, Infants, and Children (WIC); and free or reduced-price school meals.

[۸۲] درواقع به کام سرمایه داران شد

[۸۳] Social safety net

[۸۴] Real wages rise when nominal wages rise faster than the rate of inflation. So for example, if in a given year, nominal wages increase by 4 percent and consumer prices rise by 2 percent, then real wages will have grown by 2 percent

[۸۵] Maquiladoras: به شرکت هایی گفته میشود که در مکزیک هستند ولی مالک آن یک کشور خارجی است، و صادرات آن نیز به کشور مالک آن شرکت می‌رود.

[۸۶] آژانس توسعه بین المللی ایالات متحده

[۸۷] international Microcredit Summit

[۸۸] The Microcredit Summit Campaign

[۸۹] Donor agencies, banks, nongovernmental organizations and educational institutions

[۹۰] Empowering women

[۹۱] Informal sector.

[۹۲] SAP

[۹۳] که در راستای این سیاست‌ها از حمایت دولت خارج شدند

[۹۴] James Wolfensohn

[۹۵] Temporary sufferings

[۹۶] Social Funds

[۹۷] Social safety net

[۹۸] Non-Governmental Organizations

[۹۹] Genuine economic development

[۱۰۰] Remittance: پولی که یک فرد از کشور دیگر به خانواده خود یا سازمانی میفرسند، در این متن منظور حواله پول از سوی یک شخص، برای مثال ایرانی ساکن در امارات برای خانواده خود در ایرن پول حواله میکند، به خانواده خود می باشد.

[۱۰۱] fast becoming the cherished ‘El Dorado’ for microfinancing promoters

[۱۰۲] Conventional wisdom

[۱۰۳] Middle East Partnership Initiative

[۱۰۴] Sebaghatullah Mojadeddi

[۱۰۵] بحث اینکه شهادت دو زن اندازه شهادت یک مرد است

[۱۰۶] Kernel of Truth

[۱۰۷] Martha Gimenez

[۱۰۸] Abstract individual

[۱۰۹] Proletarianization

[۱۱۰] William Greider

[۱۱۱] Conventional Wisdom of Globalization

[۱۱۲] Ester Boserup

[۱۱۳] زنان ۳۲۵ میلیون از جمعیت منطقه را تشکیل می‌دهند، و در برخی از کشورها ۶۳% دانشجویان را تشکیل می‌دهند، اما فقط ۳۲% نیروی‌کار را به خود اختصاص داده اند. “هیچ کشوری نمی‌تواند استاندارد زندگی و سلامت مردمش را ارتقا دهد بدونِ مشارکت نیمی از جمعیتش. تجربه در دیگر کشورها بارها و بارها نشان داده است که زنان در توسعه بازیگرانِ مهمی هستند”، کریستین پورتمن، معاون بانک جهانی، شاخه خاورمیانه و شمال آفریقا.

[۱۱۴] Orthodoxies

[۱۱۵] Glitter

[۱۱۶] corporate capitalism

[۱۱۷] James Petras and Henry Weltmeyer

[۱۱۸] State-led

[۱۱۹] Rosalind Petchesky

[۱۲۰] Arturo Escobar

[۱۲۱] Maria Mies

[۱۲۲] Subsistence

[۱۲۳] Doug Henwood

[۱۲۴] John Foran

[۱۲۵] Margaret Randall

[۱۲۶] Marisa Belausteguigoitia

[۱۲۷] The Right to Rest

[۱۲۸] women hold up half the sky: نقل قولی است از مائو زدونگ رهبر انقلاب چین که در دوره انقلاب فرهنگی بیان شد