سفیر شجاع و بصیر امام حسین (ع)

سخنران: حجت الاسلام و المسلمین نظری منفرد

چرا حضرت مسلم به خانه‌ی مختار رفت؟ شخصیت‌های دیگری در کوفه بودند مثل سلیمان‌بن صرد خزاعی، مثل عبدالله‌بن وال، مثل رفاعةبن شداد، مثل حبیب‌بن مظاهر، مثل مسلم‌بن عوسجه و دیگران.

الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی إِلَیْهِ مَصَائِرُ الْخَلْقِ وَ عَوَاقِبُ الْأَمْرِ، نَحْمَدُهُ عَلَى عَظِیمِ إِحْسَانِهِ وَ نَیِّرِ بُرْهَانِهِ وَ نَوَامِی فَضْلِهِ وَ امْتِنَانِهِ

ثم الصلاة و السلام علی سیدنا و نبینا أبی القاسم محمد صلّی الله علیه و علی أهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین و اللعنة الدائمة علی أعدائهم أجمعین من الآن الی قیام یوم الدین.

امام حسین(علیه السلام): «یا أهلَ الکوفة إِنِّی بَاعِثٌ إِلَیْکُمْ أَخِی وَ ابْنَ عَمِّی وَ ثِقَتِی مِنْ أَهْلِ بَیْتِی مُسلَم بنِ عَقِیل»[۱]

از سوم ماه شعبان تا نیمه‌ی ماه رمضان که به حضور حضرت ابا عبدالله (علیه السلام)در مکه نامه ها فرستاده شد که تعداد نامه‌ها تا دوازده هزار بوده آن‌طوری که نوشتند؛ اما ممکن است امضاکنندگان نامه بیش از این بودند و قاعدتاً هم بیش از این مقدار بودند. چون تعداد بیعت‌کنندگان با حضرت مسلم بیش از این مقدار بودند. آخرین نفری که به مکه آمد و نامه‌ی مردم کوفه را خدمت امام حسین(علیه السلام) آورد شخصی است به‌نام سعیدبن عبدالله حنفی، ایشان پیرمردی است بالغ بر هشتاد، هشتاد و چند سال از عمرش گذشته و وقتی نامه‌ی مردم کوفه را آورد خدمت امام حسین(علیه السلام) دیگر برنگشت، ماند خدمت حضرت تا روز عاشورا و این سعیدبن عبدالله حنفی همان کسی است که ظهر روز عاشورا بعد از آن‌که ابو ثمامه‌ ساعدی به حضرت عرض کرد آقا ما نماز دیگری را با شما نخوانیم؟ حضرت یک نگاهی به خورشید کردند فرمود: «نعم هذا اول وقت …»[۲] سعیدبن عبدالله حنفی و زهیربن قین برابر امام(علیه السلام) ایستادند حضرت نماز ظهر را خواندند که نماز خوف هم بوده و وقتی نماز ظهر تمام کرد افتاد روی زمین آخرین جمله‌اش این بود خدایا این گروه را لعن کن، لعن عاد و ثمود و من این فداکاری را کردم برای این‌که رضوانت را تحصیل کنم و خاندان پیامبر را یاری کرده باشم و شهید شد. آخرین نامه توسط ایشان به دست امام حسین(علیه السلام)رسید.

ماموریت حضرت مسلم(علیه السلام)

اینجا حضرت، مسلم‌بن عقیل (علیه السلام)را خواستند و فرمودند: شما باید به کوفه بروید. البته مسلم تنها نبوده، سه نفر دیگر را حضرت همراه مسلم کردند بر اساس نقل ارشاد، یکی قیس‌بن مسهر صیداوی است که حالا این توی ذهن می‌آید قیس‌بن مسهر را دو مرتبه امام حسین (علیه السلام) فرستاده و دستگیر شده، و عبدالرحمن‌بن عبدالله ارحبی یا صبوری است و یک شخص دیگری، این چهار نفر را حضرت فرستادند.

 مسلم و این سه نفر را فرستادند به طرف کوفه آمدند. آن‌جا که رسیدندبه خبط، مشهور این‌طور است: گفتند که حضرت مسلم یک نامه‌ای برای حضرت سیدالشهداء فرستاد و در آن نامه تقریباً نوشته بود که این سفر مثلاً سفری است مشکل و عذر خواسته بود. اما نکته‌ای که مرحوم باقر شریف قرشی هم در کتاب «حیات‌الحسین» این مطلب را خوب بحث کرده. معاجم نوشته‌اند: خبط یک جایی است بین مکه و مدینه، آن‌وقت عبارتی که توی مقاتل هست عرض می‌شود که می‌گوید که، این‌طور نقل کردند که «لمّا اقبل مسلم من المدینة» یعنی جناب مسلم از مدینه عبور کرده بوده؛ لذا ایشان در حیات‌الحسین، اساساً این مسأله‌ی نامه‌ی حضرت مسلم به امام حسین(علیه السلام) را منتفی می‌داند؛ می‌گویند این ساختگی است و چنین چیزی نبوده و هرگز حضرت مسلم (علیه السلام) )استعفاء نکرده. ایشان مفصل متعرض است خوب هم بحث کرده. و اساساً این با روحیه‌ی حضرت مسلم(علیه السلام) )هم سازگار نیست، چون مسلم یک انسان شجاع و بصیر بود.

 حضرت مسلم (علیه السلام)وارد شهر کوفه شد و مشهور این است که «نَزَلَ دارِ المُختارِ أبی عُبَیدٍ الثَّقَفِیِّ‌». چرا حضرت مسلم به خانه‌ی مختار رفت؟ شخصیت‌های دیگری در کوفه بودند مثل سلیمان‌بن صرد خزاعی، مثل عبدالله‌بن وال، مثل رفاعةبن شداد، مثل حبیب‌بن مظاهر، مثل مسلم‌بن عوسجه و دیگران. انتخاب منزل مختار، یک وجهی داشته، چون مختار یک چهره‌ی اجتماعی خوبی داشت معلوم می‌شود، مطرح بود، خصوصاً عموی ایشان را امیرالمؤمنین (علیه السلام)گذاشته بود در مدائن و پدر ایشان هم در جنگ شهید شده بود. به‌هرحال دارای یک موقعیتی بود. و هم این‌که حضرت مسلم (علیه السلام)به خانه‌ی کسی نمی‌رود که از نیکان و شایستگان و از موالیان نباشد. این‌‌ها را مرحوم مقرم رحمةالله هم نقل کرده است.

پس از وارد شدن در خانه‌ی مختار، مردم اجتماع کردند و حضرت مسلم (علیه السلام)نامه‌ی امام حسین(علیه السلام)را برای مردم کوفه قرائت کرد و وقتی نامه حضرت را قرائت می‌کرد، مردم گریه می‌کردند، اشک می‌ریختند. حالا چه شد از پنجم شوال تا هشتم ذی حجه -که روز نهم روز شهادت حضرت مسلم(علیه السلام)است – در این فاصلۀ دو ماه و سه روز، همه چیز عوض شد؟ آن گریه‌ی اول که در هنگامی که نامه‌ی امام (علیه السلام)را استماع می‌کنند، با آن رها کردن حضرت مسلم و تنها گذاشتن حضرت مسلم خیلی عجیب است! نیاز به یک تأملی دارد که چرا باید این‌طور بشود؟ به‌هرحال وقتی نامه‌ی حضرت (علیه السلام)تمام شد اول کسی که از جا برخاست و اظهار وفاداری کرد، عابس بن ابی شبیب شاکری از شهدای کربلا بود؛ راجع به عابس خوب است یک مطالبی را عرض بکنم: انسان‌‌ها واقعاً از نظر روحیه مختلف هستند، حالا این عابس چطور توانسته خودش را به کربلا برساند این هم خودش باز جای تأمل دارد. چون امام حسین(علیه السلام)وقتی از حجاز وارد عراق شد، در منازل بین راه به کسانی که برخورد می‌کرد و حضرت از آن‌ها سؤال می‌کرد که: کوفه چه خبر است؟ این‌طور به حضرت پاسخ می‌دادند: آقا کسی نمی‌تواند وارد بشود و کسی نمی‌تواند خارج شود. ایشان و حبیب و مسلم‌بن عوسجه که در کوفه بودند و برخی دیگر این‌ها مثل مجمع‌بن خالد و دیگران این‌ها چطور آمدند؟ چگونه از این مرزهایی که جلوی افراد را می‌گرفتند و نمی‌گذاشتند عبور بکنند و به کوفه بیایند، عبور کردند؟ این جداً قابل تأمل و دقت است. این بزرگوار(عابس) اول کسی بود که بلند شد و اظهار کرد که آقا من از دل‌های این مردم خبر ندارم که چه می‌گذرد و با چه انگیزه‌ای اظهار حمایت و وفاداری از شما می‌کنند، اما از خودم می‌گویم، من تا آخرین نفسی که دارم در رکاب شما هستم و ایستاده‌ام و انصافاً همین‌طور بود. این عابس که از قبیله‌ی شاکر(قبیله‌ی یمنی) هست، روز عاشورا وقتی آمد اجازه‌ی رزم از امام حسین(علیه السلام)گرفت و آمد میدان، رجز خواند، خودش را معرفی کرد، کسی جرأت نکرد به میدانش بیاید، از بس شجاع بود و نیرومند. کسی به میدان نیامد، لباس‌‌ها و زرهش را از تن درآورد؛ به قول این شاعر می‌‌گوید:

وقت آن آمد که من عریان شوم                       جسم بگذارم سراسر جان شوم

باز هم کسی به میدان نیامد، لذا عمر سعد دستور داد سنگبارانش کنند، ایشان را با سنگ از پا درآوردند. بعد از ایشان حبیب‌بن مظاهر برخواست و اظهار وفاداری کرد.سپس همگی که قریب به هجده هزار نفر بودند، بیعت کردند و این تعداد تا بیست و پنج یا سی هزار نفر رسید… این خبر از طریق کسانی که از هواداران بنی‌امیه بودند مثل عمربن سعد و دیگران، به شام (به یزیدبن معاویه) منتقل شد که نعمان‌بن بشیر یا ضعیف است «رجل ضعیف او یتضعف» یا خودش را به ضعف زده نمی‌تواند مقابله کند. اگر شما را در کوفه حاجتی هست باید کسی دیگر را روانه کنی.

بین یزید و ابن زیاد که در بصره بود، رابطه‌ی خوبی وجود نداشت، اما می‌دانید انسان برای یک هدفی که دارد، گاهی آن هدف باعث می‌شود که چیزهایی را که مثلاً در قبل باعث ناراحتی شده آن‌ها را فراموش کند، بلافاصله یزید یک رایزنی با غلام پدرش کرد و او گفت تنها کسی که می‌تواند کوفه را اداره کند عبیدالله بن زیاد است، لذا یزد  سریعاً نامه‌ای برای عبیدالله‌بن زیاد نوشت که شما از بصره می‌آیی کوفه، مسلم‌بن عقیل به کوفه آمده و وضع کوفه متشنج شده و کوفه را آرام کن.

ورود ابن زیاد

ابن زیاد به همراه یک عده‌ای حرکت کرد، شریک‌بن اعور که شیعه است و با ابن زیاد خیلی رفیق است، همراه ابن زیاد بود، می‌خواست یک کاری بکند ابن زیاد در مسیر آمدن از بصره به کوفه، کند تر بیاید تا وضع کوفه سامان بگیرد، اما ابن زیاد اعتنا نکرد و غلام خود و شریک‌بن اعور را رها کرد و با سرعت آمد و شبانه وارد کوفه شد و با آن شکلی که شنیدید، رفت توی قصر مستقر شد و در بعد از آنی‌که مستقر شد بلافاصله فرستاد عرفاء را خواست. عرفاء کسانی بودند که واسطه بودند بین قصر دارالعماره  و رؤسای قبایل. به‌هرحال مطالبی را که قرار بود به آن‌ها بگوید گفت، بعد هم آمد نماز خواند و یک منبری رفت و مردم را تهدید کرد و گفت سپاه از شام خواهد آمد و یزید قرار است حقوق شما را اضافه کند، هدایایی به شما بدهد؛ با این مطالب مردم را هم ترساند و هم ترقیب کرد. این باعث شد حضرت مسلم (علیه السلام)برای این‌که از جای او کسی اطلاع پیدا نکند، از خانه‌ی مختار بیرون آمد و رفت در خانه‌ی هانی مستقر شد. مسلم‌بن عوسجه و برخی دیگر مشغول جمع‌آوری سلاح بودند، که در روز موعود اگر قرار است قیام بکنند سلاح داشته باشند و نفرات هم داشته باشند. این قسمت تاریخ را عنایت بفرمایید چون بعضی‌ها می‌گویند چرا این‌جا حضرت مسلم (علیه السلام)آن کاری که می‌باید می‌کرد نکرد؟ شریک بن اعور در خانه‌ی هانی مریض شد و با مسلم توی خانه‌ی هانی برخورد کرد و گفت عبیدالله به دیدن من خواهد آمد و شما در جایی مخفی شو، هنگامی که من درخواست آب کردم شما از مخفیگاه بیرون بیا و ابن زیاد را به قتل برسان. مسأله تمام می‌شود و مشکل حل با کشته شدن عبیدالله است …

در همین صحبت بودن که ابن زیاد دربِ خانه را زد و وارد خانه شد، شریک هم در بستر بیماری افتاده بود، مقداری که گذشت، شریک گفت: «اسقنی الماء» پاسخی نشنید «اسقنی الماء» باز هم خبری نشد.

گفت:

مَا الِانْتِظَارُ بِسَلْمَى أَن‏ تحیوها

حیّوا سُلیمى وَ حیَوا مَن یُحییها

کَأْسَ الْمَنِیَّةِ بِالتَّعْجِیلِ اسْقُوهَا

مضمون این شعر این است که چرا معطل هستی چرا منتظر هستی؟ پیمانه‌ی مرگ را زود به او بنوشان.

ابن زیاد رو کرد به هانی گفت این چه می‌گوید؟ این حرف‌‌ها چی هست؟ گفت: این در اثر شدت مرض هذیان می‌گوید، غلام عبیدالله (معقل) پای عبیدالله را فشار داد که بلند شو از جا؛ لذا برخاستند و خارج شدند. عبیدالله علت را پرسید. گفت من احساس خطر کردم. مثل این‌که توطئه‌ای در کار بود. خب بعد شریک به حضرت مسلم(علیه السلام) گفت: چرا کار را تمام نکردی؟ گفت: «لحدیث حدثنا الناس عن رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم)» این‌‌ها نکات واقعاً مهمی است که میزان تعهد اصحاب امام حسین مثل مسلم‌بن عقیل را انسان باید از همین‌ جاها متوجه بشود.

انسان مومن حیله نمی کند

«الْإِیمَانُ قَیْدُ الْفَتْک‏»[۳] شاید بعضی از تعبیرات این‌طور باشد «وَ لا یَفْتِکُ مُؤمِنٌ» ایمان حیله و فتک حمله‌ی ناگهانی است، حیله را مهار می‌کند و شخص مؤمن حیله نمی‌کند. خب این حدیث مانع شد. حالا اگر حضرت مسلم(علیه السلام)آن‌جا این کار را کرده بود چه می‌شد؟  این آمده بود و شریک هم گفت: «لَو قَتَلْتَهُ لَقَتَلْتَ کَافِراً فَاسِقاً» تو اگر کشته بودی یک آدم فاسق و فاجر را کشته بودی و قائله تمام می‌شد؟ نه این‌طور نبود، امام حسین(علیه السلام)حتی نخواست در قضایای کربلا، آغازگر جنگ باشد.شب عاشورا هم که یکی از افراد دشمن، نزدیک خیمه‌ها آمده بود،  اصحاب امام حسین گفتند: با تیر بزنیمش؟ فرمود: نه « انّی اَکرَهُ اَن اَبدَؤهُم بِالِقتالِ»[۴]

 تا صبح عاشورا وقتی تیرهای دشمن شلیک شد از کمان‌ها، حضرت فرمود: «هذِهِ‌ رُسُلُ‌ القَومِ» حالا بلند شوید.

 امیرالمؤمنین(علیه السلام) نیز  بلند فریاد می‌زد: «أنا أبرأ من دم عثمان»[۵] خون عثمان را به پای امیرالمؤمنین نوشتند. حالا اگر چنین اتفاقی می‌افتاد، دیگر کافی بود برای بنی‌امیه که آن را عَلَم کنند و بگویند امیر شهر و نماینده‌ی به ‌اصطلاح خلیفه را  ترور کردند.

 این مسلم (علیه السلام)است که با آن درایت و با آن دقت اقدام به ترور ابن زیاد نمی‌کند، حدیث هم می‌خواند و با کشته شدن عبیدالله هم کار تمام نمی‌شد. شما ارزیابی‌هایی که امام(علیه السلام) در بین راه از مردم داشتند،

در جواب می گفتند: « سُیُوفُهم غداً مشهورة علیک»[۶] دل‌ها با شماست اما شمشیرها فردا به روی شما کشیده می‌شود، یعنی بنی‌امیه این‌طور اقتدار پیدا کردند. علی‌ایّحال جای مسلم (که در خانه هانی بود) مشخص شد و هانی را دستگیر کردند.

 آن جاسوسی‌که در جلسات محرمانه حضور پیدا می‌کرد، این خبرها را رسانده بود و عبیدالله، هانی را دستگیر کرد و مجروحش ساخت و روانۀ زندانش کرد.

قیام مسلم(علیه السلام)

قرار نبود مسلم(علیه السلام) قیام بکند، اما مجبور به قیام شد، زیرا خوف دستگیری ایشان وجود داشت. ایشان با شعار « یا مَنْصورُ اَمِتْ » (این صدا همان شعاری که اصحاب رسول خدا در بدر داشتند)قیام کردند و  اصحاب مسلم از مخفیگاه‌های‌شان بیرون آمدند و قصر را محاصره کردند، مسجد را در اختیار گرفتند. تنها سی نفر با ابن زیاد در قصر بودند؛ لکن ارتباطش با قبائل و رؤسای قبائل برقرار بود. وقتی امام حسین(علیه السلام) از برخی از افراد سؤال کرد که چه شد وضعیت کوفه دگرگون شد؟ به حضرت عرض شد که آقا « أمّا أشراف الناس فقد اُعظمت رشوتهم ، وملئت غرائزهم » [۷] رشوه‌ی فراوانی گرفتند، جیب‌های این‌ها پر از پول شد. به ‌هرحال حضرت مسلم(علیه السلام)دیگر دیدند نباید به‌اصطلاح وقت‌کشی کرد. روز هشتم ماه ذی‌ الحجه ایشان قیام کرد. ولی عبیدالله افرادی را فرستاد روی بام، هم مردم را می‌ترساندند، هم تشویق می‌کردند. لذا تا هنگام غروب‌، مردم از اطراف مسلم متفرق شدند. حضرت مسلم(علیه السلام)به همراه سی نفر نماز را در مسجد خواند، از مسجد که بیرون آمد، این عبارت مرحوم شیخ مفید است در ارشاد « فَنَزَلَ عَن فَرَسِهِ، ومَشی مُتَلَدِّدا فی أزِقَّهِ الکوفَهِ، لا یَدری أینَ یَتَوَجَّهُ » [۸] در میان کوچه‌‌های کوفه ایشان همین‌طور متحیر مانده بود که نمی‌دانست کجا برود؟ چون در این شهر غریب است. تا همین‌طوری که مهار اسب را به‌دست گرفته بود، رسید دربِ خانه‌ی طوعه؛

 آن زن دربِ خانه‌اش منتظر فرزندش بود. فرمود من تشنه هستم طوعه برای ایشان آب ‌آورد، ولی دید که هنوز حضرت مسلم ایستاده. گفت برو به خانه‌ات. فرمود: من خانه ندارم، گفت که هستی؟ گفت من مسلم‌‌بن عقیل هستم.

روضه:

السلام علیک یا مسلم‌بن عقیل. وارد خانه‌ی طوعه شد، در خانه‌ی طوعه شب را ماند، ظاهراً همان شب حضرت مسلم یک نامه‌ای برای امام حسین(علیه السلام) نوشتند. طوعه شب می‌آمد نگاه می‌کرد می‌دید چراغ اتاق حضرت مسلم روشن است، آمد گفت آقا چرا نمی‌خوابی؟ فرمود: من یک مختصر خوابی رفتم در خواب عمویم امیرالمؤمنین (علیه السلام)را دیدم، به من فرمود: مسلم غصه نخور فردا مهمان ما خواهی بود؛ لذا امشب شب آخر عمر من است.  به‌هرحال خانه طوعه محاصره شد، برای این‌که به این زن ‌آسیبی نرسد، ، لباس‌هایش را پوشید از خانه آمد بیرون، اما از خانه که بیرون می‌آمد این جمله را فرمود، فرمود: «یا نفس اخرجی الی الموت الذی لا محیص منه»[۹] به خودش خطاب کرد مسلم برو به سراغ مرگی که هیچ فراری از او نیست.

جالب است در ضمن روضه یکی دوتا نکته را عرض کنیم، پس از دستگیری مسلم، عبیدالله صدا زد مسلم چرا کوفه آمدی و کوفه را آشوب کردی؟ فرمود: چون تو و پدرت اخیار این مردم را به قتل رساندید، انسان‌های شایسته‌ی این شهر را کشتید.

 «اتیناهم لنأمرهم بالعدل و لنحکم فیهم بحکم الکتاب» شما آیین کفار را زنده کردید عوض این‌که اسلام را زنده کنید. ما آمدیم عدل را در میان مردم احیاء کنیم که به کتاب عمل بکنیم. عبیدالله شروع کرد به هتاکی کردن، دیگر مسلم جواب نداد من عبارت‌ها را نقل نمی‌کنم فقط عربی‌اش را می‌خوانم «فشتم علیاً و حسیناً و عقیلا»

 دیگر جواب نداد مسلم، سر مبارکش زیر بود. او را بردند بالای قصر دارالعماره، از همان‌جا سلام کرد به ابی‌عبدالله (علیه السلام). برخی نقل کردند «توجه نحو القبلة و قال السلام علیک یا ابا عبدالله»

 ای حسین از کوفه کن قطع نظر              زین سفر ای شاه خوبان درگذر

گر بیایی کوفه بی یاور شوی                  بی برادر بی علی اکبر شوی

     گر بیایی کوفه مهمانت کنند                  همچون مسلم سنگبارانت کنند

یا حبیبی یا حبیبی یا حسین

گربیایی کوفه ای فخر بشر                   می‌شود از کین سکینه دربدر

   گر بیایی کوفه ای شاه جهان                می‌شوی چون من اسیر کوفیان

گر بیایی کوفه ای فخر زمان                 می‌شود زینب اسیر کوفیان

یا حبیبی یا حبیبی یا حسین

مسلم هم سنگ‌باران شد؛ مرحوم شیخ مفید در ارشاد نقل می‌کند آتش به سر مسلم ریختند، سنگ به سرش زدند به‌هرحال همین‌طوری که مردم منتظر بودند یک‌وقت دیدند بدن بی‌سر مسلم از بالای قصر…

وسَیعلَمُ الّذینَ ظَلَموا أَیَّ مَنقَلَبٍ ینقَلِبونَ

تهیه و تدوین:                    

دفتر مطالعات، پژوهش‌ها و ارتباطات حوزوی    

مرکز رسیدگی به امور مساجد             

پی نوشت‌ها:

[۱]. عاشورا ریشه ها، انگیزه ها، رویدادها، پیامدها؛ ص۳۴۲

[۲]. تاریخ طبرى، ج ۴، ص ۳۳۴

[۳]. کلینی، الکافی، ج ۷، ص ۳۵۷؛ شیخ طوسی، تهذیب ‏الأحکام،  ج ۱۰، ص ۲۱۵

[۴]. وسائل الشیعه ۱۱/۶۹

[۵]. نامه ششم نهج البلاغه

[۶]. ابن اثیر، الکامل، ج ۲، ص ۵۴۷

[۷]. تاریخ طبری، ج۵، ص۴۰۵، ۴۴۶

[۸]. الإرشاد شیخ مفید، ج ۲، ص ۵۴

[۹]. مقتل اللخوارزمی، ج ۱: ۲۰۹

question