روضۀ‌ ساعت‌های‌ بی‌ خبری‌!

امام‌ رضا فرمود: ای‌ پسر شبیب‌ اگر می‌خواهی‌ بر چیزی‌ گریه‌ کنی‌ برای‌ امام‌ حسین‌( گریه‌ کن‌؛ یا ابن‌ شبيب‌ ان‌ كنت‌ باكيا لشیء فابک للحسين‌ بن‌ علی بن‌ أبی طالب‌ ع‌(عیون‌ اخبار الرضا، ج‌١، ص‌٢٩٩) می‌ خواهم‌ بگویم‌ آقای‌ رئیسی‌ شهادت‌ شما مایه‌ وحدت‌ جامعه‌ شد، همه‌ دلشان‌ برای‌ شما تپید، ساعت‌ها منتظر بودند، خبری‌ از شما به‌ برسد، تازه‌ ما یه‌ کمی‌ معانی‌ برخی‌ از روضه‌ها را فهمیدیم‌، اینکه‌ تو دل‌ نگران‌ باشی‌، ساعت‌ها خبر نداشته‌ باشی‌،آقا بی‌ خبری‌ خیلی‌ کشنده‌ است‌؛ ندانی‌ برای‌ عزیزت‌ چه‌ اتفاقی‌ افتاده‌ است‌. بمیرم‌ برای‌ دختران‌ ابی‌ عبدالله (، نمی‌دانم‌ آیا دختر آقای‌ رئیسی‌ با پدر وداع‌ و خداحافظی‌ داشته‌ یا خیر اما کربلا اباعبدالله الحسین‌ صدایش‌ بلند شد، یا سکینه یا فاطمه یا زینب‌ یا أم‌ کلثوم‌ علیکن‌ منی‌السلام‌( بحارالنوار، ج‌ ٤٤، ص‌ ٣٩١) خداحافظ‌ من‌ هم‌ می‌‏خواهم‌ بروم‌. این‌ زن‌ و بچه‌ از خیمه‌ بیرون‌ ریختند و اطراف‌ حسین‌ع را گرفتند. دیگر معلوم‌ است‌ چه‌ خبر می‌‏شود چون‌ این‌‏ها فقط‌ آقا را دارند و ـ‌به‌ حسب‌ ظاهرـ دیگر کسی‌ را ندارند.
در این‌ میان‌ نازدانه‌ سکینه‌ دختر حسین‌ آمد جلو و گفت‌: یا أبه‌ استسلمت‌ للموت‌؟(بحارالانوار، ج‌ ٤٥، ص‌ ٤٧) پدر آیا تو هم‌ تن‌ به‌ مرگ‌ دادی‌؟ چون‌ دیده‌ است‌ که‌ همه‌ رفتند و نیامدند. امام‌ حسین‌ با کنایه‌‏به‌ او گفت‌ که‌ چگونه‌ تن‌ به‌ مرگ‌ ندهد، کسی‌ که‌ یار و یاوری‌ ندارد عزیزم‌؟ دختر به‌ پدر گفت‌: حالا که‌ این‌طور است‌، «یا أبه‌ ردنا الی‌حرم‌ جدنا» اول‌ بیا ما را ببر و مدینه‌ بگذار، بعد خودت‌ بیا و بجنگ‌ می‌‏فهمی‌ یعنی‌ چه‌؟ یعنی‌ ما بعد تو با این‌ دشمن‌ چه‌ کنیم‌؟ سکینه‌ به‌ فکر شب‌ یازدهم‌ بود. سکینه‌ شروع‌ کرد به‌ گریه‌ کردن‌. پدر او را به‌ بغلش‌ گرفت‌ و این‌ جملات‌ را می‌گفت‌: سیطول‌ بعدی‌ یا سکینه فاعلمی‌-منک‌ البکاء ذا الحمام‌ دهانی‌‏

سکینه‌ گریه‌ نکن‌ تو بعد از من‌ گریه‌‏ها داری‌ اشک‌ چشمش‌ را پاک‌ می‌‏کرد و می‌‏گفت‌: «لا تحرقی‌ قلبی‌ بدمعک‌ حسرتا» (المناقب‌، ج‌ ٤، ص‌ ١٠٩) با این‌ اشک‌‏هایت‌ دل‌ بابا را آتش‌ نزن‌ من‌ نمی‌‏دانم‌ چگونه‌ امام‌ حسین‌ ع از بین‌ این‌ زن‌ و بچه‌ رفت‌. بعد از اینجا بود که‌ از خواهر چیزی‌ را طلب‌ کرد. گفت‌: «ایتینی‌ بثوب‌ عتیق‌» برو آن‌ پیراهن‌ کهنه‌ مرا بیاور

من‌ فقط‌ یک‌ اشاره‌ می‌کنم‌، یک‌ وقت‌ اینها دیدند که‌ صدای‌ مرکب‌ می‌آید، اما از صدای‌ راکب‌ خبری‌ نیست‌. این‌ مرکب‌ شیهه‌ می‌کشید. این‌ زن‌ و بچه‌ها از خیمه‌ها بیرون‌ ریختند و اطراف‌ این‌ مرکب‌ را گرفتند. دیدند راکب‌ ندارد. تمام‌ سر این‌ مرکب‌ غرق‌ به‌ خون‌ است‌. هر کدام‌ از این‌ بی‌بی­ ها می‌آمد و سؤالی‌ از این‌ مرکب‌ می‌کرد. در بین‌ اینها سکینه‌، نازدانه‌ حسین‌ آمد و یک‌ سؤال‌ کرد، گفت‌: «یا جواد هل‌ سقی‌ ابی‌ ام‌ قتلوه‌ عطشانا؟» به‌ من‌ بگو آیا به‌ پدرم‌ آب‌ دادند یا با لب‌ تشنه‌ او را کشتند؟…

question