جلسه هجدهم؛ زندگی اجتماعی یا انزواطلبی؟

اخلاق اجتماعی در اسلام
زندگی اجتماعی یا انزواطلبی؟

دیدگاه‌های متضاد درباره زندگی اجتماعی
بحث ما درباره اخلاق اجتماعی اسلام است. اولین مسئله‌ای که در این زمینه قابل طرح است این است که آیا زندگی اجتماعی کردن و ارتباط با دیگران فی‌حدنفسه، ارزشی اخلاقی است، یا ضد ارزش است و یا خنثی است و بستگی به شرایط مختلف دارد؟ از عجایب افراط و تفریط در عالم، افراط و تفریط درباره این مسئله است. کسانی که از بزرگان و دانشمندان عصر خودشان شناخته می‌شده‌اند، معتقد بوده‌اند که اصلا زندگی اجتماعی زندگی پلیدی است و انسان هر چه می‌تواند باید بکوشد که از دیگران کناره بگیرد و زندگی فردی داشته باشد. این مسئله در قالب‌های مختلفی بیان شده است؛ از جمله این‌که انسان هرچه می‌تواند باید از لذت‌های دنیا پرهیز کند و فقط به قدر ضرورت از آن‌ها استفاده کند. از جمله مکاتبی که طرفدار این نظر بودند مکتب «دیوجانس کلبی» است. معروف است که ایشان در عصر خودش استاد بزرگ فلسفه بوده است، ولی در گوشه‌ای خُم بزرگی ساخته و در آن زندگی می‌کرده و به طور کلی از زندگی و لذت‌های زندگی دنیا اجتناب می‌کرده است. نظیر این گرایش در فرقه‌های مختلفی که به عنوان تصوف شناخته می‌شدند نیز بوده است. صوفیان کسانی‌ بودند که لباس پشمی خشن می‌پوشیدند و فرقه‌ها و عقاید مختلفی داشتند. برخی از آن‌ها اصلا اعتقادی به خدا نیز نداشتند، برخی نیز در نقطه مقابل بودند. به هر حال گرایش‌های مختلفی در زمینه مطلوبیت زندگی اجتماعی از هزاران سال پیش در بین متفکران بشر وجود داشته است.

این گرایش در جوامع غربی بعدها دوباره به تدریج برگشت، تا به عصر مدرن رسید که کاملا مخالف آن گرایش‌ها شدند و حتی گفتند: اجتماع اصیل است و وجود ما تابع اجتماع است؛ ما سلولی از پیکر اجتماع هستیم، و ما وقتی انسانیم که زندگی اجتماعی داشته باشیم و خودمان را به عنوان سلولی از اجتماع بدانیم؛ وگرنه اگر از اجتماع کناره بگیریم مثل تکه پوستی هستیم که از بدن انسان جدا شده و دور افتاده است! هم‌چنین این مسئله از نظر فلسفی مورد بحث قرار گرفت که آیا آن‌چه در خارج وجود حقیقی دارد، وجود جامعه است یا وجود فرد؟ کسانی معتقد بودند که اصلا فرد وجود حقیقی ندارد؛ وجود فرد در جامعه مثل وجود سلول‌ها در بدن است. به هر حال این یک بحث فلسفی است که آیا وجود حقیقی برای فرد است یا جامعه. سپس کسانی بعد از آن‌‌که آن گرایش‌ افراطی را نسبت به اجتماع پیدا کردند، منشأ ارزش‌ها را نیز زندگی اجتماعی دانسته‌اند. اولین کسی‌که به این سخن معتقد شد «دورکیم» فرانسوی بود. کار به جایی رسید که ایشان گفت: اصلا وجود جامعه، مورد تقدیس است. به دنبال این گرایش کسانی پیدا شدند و گفتند باید به جای پرستش خدا، جامعه را بپرستیم و آن چه قابل تقدیس و پرستش است، جامعه است. حتی نقل شده است که یک فیلسوف فرانسوی، دینی به نام جامعه‌پرستی ابداع کرد و در بعضی از کشورهای غربی طرفدارانی پیدا کرد و معبدی برای پرستش جامعه درست کردند! در کنار این دو گرایش متضاد، برخی از فیلسوفان معاصر معتقد شدند که طبیعت همه انسان‌ها، طبیعتی گرگ‌وار است؛ همه گرگ‌اند و به هیچ کس نباید اعتماد کرد؛ اگر می‌خواهی زنده بمانی، تو هم باید گرگی کنی!

مسیحیت و پیدایش رهبانیت
همان‌گونه که ملاحظه می‌فرمایید گرایش‌های متضاد از قدیم با ضعف و شدت وجود داشته است. در برخی از ادیان عوامل طبیعی و اجتماعی و شرایط خاص نیز به این افراط و تفریط کمک کرده است. برای مثال حضرت عیسی علی‌نبیناوآله‌وعلیه‌السلام تحت فشار یهودی‌ها بود تا آن‌جا که اصلا نسبت نامشروع به ایشان می‌دادند. هم‌چنین ادعاهای ایشان را خلاف کتاب مقدس معرفی می‌کردند و مطرود می‌دانستند. از این‌رو ایشان مجبور بود که همیشه در حال سفر باشد. هم‌چنین دست‌پروردگان، شاگردان و حواریین ایشان نیز به همراه ایشان پیوسته در سفر بودند. این مسئله باعث شد که کم‌کم در مسیحیت مسئله رهبانیت مطرح شود. در آیه ۲۷ از سوره حدید به این مسئله این چنین اشاره شده است؛ وَرَهْبَانِيَّةً ابْتَدَعُوهَا مَا كَتَبْنَاهَا عَلَيْهِمْ إِلَّا ابْتِغَاء رِضْوَانِ اللَّهِ فَمَا رَعَوْهَا حَقَّ رِعَايَتِهَا؛ در این آیه به این مسئله تصریح می‌شود که رهبانیت را خودشان اختراع کردند، ولی مورد پسند واقع شد؛ زیرا آن‌ها می‌خواستند دین خودشان را حفظ کنند و جز این راهی نداشتند. به هر حال یکی از چیزهایی که در دین مسیحیت رواج پیدا کرد، همین انزوا، تنها زندگی کردن و دیرنشینی بود. هنوز نیز در عالم مسیحیت مراکزی برای راهبان و به‌خصوص برای زن‌های راهبه وجود دارد که در آن برای کسانی‌که می‌خواهند بنده خدا باشند سالن‌های خاصی هست، و اصلا با هیچ کس تماس نمی‌گیرند و دائما فقط مشغول خواندن انجیل هستند.

در دیگر ادیان نیز نیز انواع ضعیفی از این گرایش وجود داشته است. به تدریج با تأثیر پذیرفتن از این بینش‌ها در مذاهب حق نیز گرایش‌های فرعی انحرافی پیدا شد. در اسلام نیز از قرن دوم و سوم کسانی پیدا شدند که به این‌گونه رفتارها گرایش پیدا کردند و به عنوان زهد، ترک دنیا، انزوا و گوشه‌نشینی از اجتماع فاصله می‌ گرفتند. طبعا در مقابل این گرایش‌ها عکس‌العمل‌هایی هم وجود داشته است.

نقش مارکسیسم در انحرافات فکری و عقیدتی
در قرن اخیر وضعیت اجتماعی خاصی برای مسلمان‌ها پیش آمد که در تاریخ سابقه نداشت. عوامل مختلفی باعث شد که انحرافات فکری و عقیدتی در جامعه اسلامی پیش بیاید و از یک طرف گرایش‌های ضد زهد، و در نقطه مقابل آن بعضی از گرایش‌های تصوف و زهدگرایی و انزوا پیدا ‌شود. بزرگ‌ترین عامل این انحرافات، تفکر ماتریالیستی بود که به واسطه سران مارکسیسم رواج پیدا کرد و به سرعت در عالم گسترش پیدا کرد. این تفکر در فاصله محدودی کشورهای مختلف را تحت تأثیر قرار داد و حکومت‌های مارکسیستی به عنوان مبارزه با استعمار تشکیل شد. هنوز نیز بقایای آن حکومت‌ها به‌خصوص در آفریقا و آمریکای جنوبی وجود دارد.

به یاد می‌آورم که تقریبا هفتاد سال پیش در زمان کودکی بنده، این مسئله موضوعی جدی بود. برخی از اهل علم بودند که در مباحث اجتماعی و سیاسی گرایش مارکسیستی داشتند، و در جلسات شبانه‌ به عنوان جلسه قرآن و معارف، بحث‌های دیگری مطرح می‌کردند، و می‌گفتند: برای مبارزه با استعمار و گرفتن حقوق محرومین راهی جز مکتب مارکسیسم وجود ندارد؛ حتی گرایش‌های منافقین نیز از همین عنوان شروع شد. به یاد می‌آورم در همان ایامی که نهضت حضرت امام (ره) شروع شد و ایشان را تبعید کرده بودند، به توصیه ایشان با چند نفر از شاگردان ایشان مباحثه می‌کردیم. روزی در خانه یکی از این عزیزان، اتفاقا طلبه فاضل معممی که پدرش در حد مراجع بود و خودش نیز در ماجرای هفت تیر شهید شد، حضور پیدا کرد. در آن جلسه درباره حرکت مارکسیستی که آن روز در عالم بود و در کشورهای اسلامی نیز رواج پیدا کرده بود، بحث شد و هر کسی نظری داد. ایشان کمی ناراحت شد و گفت: ما حق نداریم به مارکسیست‌ها بد بگوییم؛ زیرا حقیقت اسلام دو چیز است؛ یکی بندگی خدا و یکی اجرای عدالت. ما مسلمان‌ها به فکر بندگی خدا هستیم، اما اجرای عدالت در جامعه را مارکسیست‌ها به عهده گرفته‌اند. بنابراین نصف اسلام را ما و نصف دیگر را مارکسیست‌ها دارند. ما نباید به آن‌ها بد بگوییم،‌بلکه باید سعی کنیم هر دو با هم همکاری کنیم و هر دو را با هم اجرا کنیم. این سخن را یک عالم روحانی که پدرش در حد مراجع بود و خودش نیز در هفت تیر شهید شد،‌ می‌گفت!

ضرورت بحث علمی و پاسخ‌گویی به شبهات
همان‌گونه که ملاحظه می‌فرمایید این‌گونه نیست که انحرافات فکری و افراط و تفریط‌ها فقط مخصوص گروه یا مذهب خاصی باشد؛ رگه‌هایی از این انحرافات در داخل مهم‌ترین ادیان و سالم‌ترین طرق و مذاهب یعنی مذهب شیعه اثنی عشری هم پیدا می‌شود. بنابراین به‌خصوص در این زمان باید اهتمام داشته باشیم که مبانی فکری و اعتقادی‌مان بر ریشه‌های محکمی استوار باشد و به عوامل ظاهری اجتماعی که انسان را به این طرف و آن طرف می‌کشاند، دل نبندیم. طرح این شبهات باعث می‌شود که ما بیشتر به وظایف‌مان پی ببریم و درصدد برآییم که حل منطقی معقولی برای آن‌ها پیدا کنیم. البته بحث علمی باید بدون تعصب انجام شود، و مسایل سیاسی و بحث‌های دیگر نباید مزاحم بحث علمی شود. ما باید به عنوان بحث علمی، مطالب را مطرح کنیم و اگر شبهه‌ای وجود دارد، به‌بهترین شکل آن را ذکر کنیم و بهترین جواب را در همه سطوح برایش تهیه کنیم.

همه بیانات قرآن نیز در مسائل مختلف در یک سطح نیستند. برخی از بیانات در یک سطح برای مردم به صورت بسیار ساده مطرح می‌شود. برای مثال در سوره نجم می‌فرماید: أَلَكُمُ الذَّكَرُ وَلَهُ الْأُنثَى * تِلْكَ إِذًا قِسْمَةٌ ضِيزَى؛ مشرکان می‌گفتند: ملائکه دختران خدا هستند. خداوند خطاب به مشرکان می‌فرماید: چه تقسیم ناعادلانه‌ای کردید! دخترها را برای خدا گذاشتید و پسرها را خودتان برداشتید! از طرف دیگر در قرآن بیانات برهانی و بسیار زیبایی در نفی وجود فرزند برای خدا هم آمده است. باید این روش‌های قرآنی را یاد بگیریم و با هر قشری به‌گونه‌ای سخن بگوییم که بفهمند. این‌که برای همه مردم برهان صدیقین را مطرح بکنید، خیلی هنر نیست. برخی نمی‌فهمد که شما چه می‌گویید و نتیجه‌ای از این کار نمی‌گیرید. گاهی با یک بیان تمثیلی چنان نتیجه‌ای می‌توان گرفت که ده برهان چنین کاری را نمی‌کند.

نقد مطلوبیت مطلق انزوا
گفتیم برخی زندگی اجتماعی را منشأ ارزش معرفی می‌کنند. بر اساس این نظر، ارزش آن است که جامعه بپسندد و هر چه جامعه می‌گوید باید پذیرفت. البته در عمل هم کمابیش رفتار مردم همین‌گونه است؛ همین‌‌که یک روز چیزی مد می‌شود و یک‌باره قیافه‌ها و لباس‌های مردم تغییر می‌کند، نشانه این مسئله است. ولی بحث درباره این است که آیا ارزش اصیل مربوط به پسند جامعه است، یا ارزش حقیقتی است که باید آن را کشف کرد و عواملش را شناخت؟ مسئله سوم این است ‌که آیا جامعه قابل پرستش است؟! پس از پاسخ به این پرسش‌ها نوبت به این مسئله می‌رسد که آیا ما باید سعی کنیم زندگی‌مان هر چه بیشتر اجتماعی‌تر باشد، با دیگران جوش بخورد، سعی کنیم دیگران را جذب کنیم، با آن‌ها هماهنگی کنیم، بعضی جاها برای این‌که این ارتباط بیشتر تقویت شود، گذشت کنیم؟ آیا این مطلوب است یا این‌که هر کسی فقط فکر خودش باشد و حتی سعی کند از جامعه کنار بکشد؟

گاهی در بین روایات مطالبی یافت می‌شود و کسانی آن‌ها را برای چیزی که خودشان می‌پسندند، دست‌آویز قرار می‌دهند. برای مثال، برخی با استناد به روایت كُونُوا أَحْلَاسَ بُيُوتِكُمْ،[۱] بر انزوا و کناره‌گیری از فعالیت‌های اجتماعی تاکید می‌کنند. روایت می‌گوید: در آخرالزمان پلاس خانه باشید؛ یعنی همان‌گونه که فرش در خانه افتاده و آن را از خانه بیرون نمی‌برند، شما در خانه‌تان باشید و از خانه بیرون نروید؛ زیرا فسادهای جامعه زیاد است و اگر در جامعه وارد شوید، شما را منحرف می‌کند. حتی اگر فرض کنیم که این روایت روایت صحیحی باشد، این پرسش مطرح است که آیا ما می‌‌توانیم در هر عملی، در هر شرایطی به هر روایت صحیحی عمل کنیم؟! وقتی برای یک عمل ساده‌ مثل پاکی یا نجاست غُساله ماء قلیل که به‌راحتی می‌‌توان نسبت به آن احتیاط کرد، فقها این قدر زحمت می‌کشند تا حکمش را کشف کنند، آیا رواست که درباره چیزی که منشأ کناره‌گیری از اجتماع می‌شود و اصلا پایه زندگی یک جامعه‌ را به خطر می‌اندازد، به سادگی حکم داد؟! اگر کسانی فکر می‌کنند که واقعا حکم اسلام این است، با این همه آیات و روایاتی که درباره امر به معروف و نهی از منکر آمده است چه می‌کنند؟ آیا می‌توان این همه تأکیداتی که درباره هدایت، ارشادات و خدمت به دیگران در آیات و روایات آمده است را کنار گذاشت و گفت: کاری به هیچ کس نداشته باشید؟! ملاحظه می‌کنید که امروز امر به معروف و نهی از منکری که نسبت به مسئله حجاب و عفاف است، چه‌قدر اسباب زحمت است و بسیاری نمی‌دانند که واقعا تکلیفشان چیست؛‌ اکنون همه مسائل اجتماعی را در نظر بگیرید. اگر کسانی «احلاس بیوت» شدند، چه کسی می‌خواهد این حقایق را بیان بکند؛ چه کسی مردم را ارشاد و هدایت کند؟!

حقیقت این است که از نظر اسلام هیچ کدام از این دو (انزوا یا زندگی اجتماعی) ارزش مطلق نیست. نه چنان است که اسلام بگوید شما باید با دیگران هر چه بیشتر معاشرت کنید و این یک ارزش مطلق و بدون استثناست، و نه می‌گوید: اصل ارزش انزواست و فقط به اندازه ضرورت با دیگران ارتباط برقرار کنیم. صریح آیات و روایات مخالف این است، و زندگی حضرات معصومینصلوات‌الله‌علیهم‌اجمعین نیز با این‌ رویکرد سازگار نیست. اگر این‌گونه بود آیا دیگر سیدالشهدا شهید می‌شد؟! اگر ایشان احلاس بیوت شده بودند، آیا دیگر این حادثه اتفاق می‌افتاد؟ اگر این طور بود آیا دیگر انقلابی واقع می‌شد؟ اگر انقلابی واقع نمی‌شد، آیا من و شما دیگر مسلمان بودیم؟! اگر این انقلاب واقع نشده بود، معلوم نبود که چند درصد از کسانی که امروز جزو مسلمان‌ها هستند، واقعا مسلمان بودند؛ دیگر همه چیز از جمله افکار، عقاید و ارزش‌ها تحریف شده بود.

نقد مطلوبیت مطلق زندگی اجتماعی
گفتیم که برخی تصور می‌کنند که خود فعالیت اجتماعی یک ارزش مطلق است و در هر شرایطی باید این را حفظ کرد. این نیز خطای بسیار واضحی است. در خود قرآن مثال‌هایی وجود دارد که این گرایش را تکذیب می‌کند. یکی از آن‌ها همین داستان اصحاب کهف است. حکومتی مشرک وجود داشت که به شدت بر همه چیز مسلط بود، و کسی جرأت اظهار مخالفت نداشت. در متن این حکومت، کسانی پیدا شدند که وجدان سالم و فطرت بیداری داشتند و گفتند: چرا ما بت بپرستیم و به این کارها صحه بگذاریم؟! با هم فکر کردند و گفتند: باید از این جا فرار کنیم! هر جور باشد باید از این جهنم نجات پیدا کنیم! بالاخره فرار کردند و سر به بیابان گذاشتند. خداوند می‌فرماید: وَإِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَمَا يَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ فَأْوُوا إِلَى الْكَهْفِ يَنشُرْ لَكُمْ رَبُّكُم مِّن رَّحمته ويُهَيِّئْ لَكُم مِّنْ أَمْرِكُم مِّرْفَقًا؛ این یک الهام الهی بود که بروید در شکاف کوهی مخفی شوید و بالاخره ۳۰۹ سال در این غار خواب بودند. روشن است که اگر این انزوا کار غلطی بود، خدا که این‌ها را دوست می‌داشت، به آن‌ها الهام می‌کرد که به اجتماع برگردید. بنابراین این‌گونه طور نیست که اصل زندگی اجتماعی به هر صورتی که باشد یک ارزش مطلق باشد.

زندگی اجتماعی ابزار و نعمتی است که خداوند متعال در اختیار بشر قرار داده است تا وسیله‌ای برای تکاملش باشد تا هم نیازهای مادی و هم نیاز‌های معنوی‌اش به وسیله دیگران تأمین شود. راهی است که خداوند برای تکامل بشر قرار داده است. بنابراین همان‌‌گونه که گاهی از همه نعمت‌های خدا سوءاستفاده می‌شود و هر وقت سوءاستفاده شد باید محدودش کرد و راه بهتری را انتخاب کرد، گاهی نیز ممکن است که انسان باید از شهرش را خارج شود و در کوهی زندگی کند. یا مثل داستان رهبانیت مسیحی، کسانی که برای این‌که دین خودشان را حفظ کنند، چاره‌ای جز این نداشته باشند؛ اما این‌که انسان به خاطر این‌که راحت زندگی کند و با دیگران برخورد و تنشی نداشته باشد و همه احترامش کنند، انزوا را انتخاب کند،‌ هوای نفس و تنبلی است. اصل زندگی اجتماعی کردن فی حد نفسه و استفاده از آن، نعمت بسیار بزرگ الهی است. اگر چنین نعمتی نبود ما انبیا و ائمه را نمی‌شناختیم، زمینه جهاد برای ما فراهم نمی‌شد، امر به معروف‌ها و نهی از منکرها و کمک‌هایی که به دیگران می‌شود،‌ نبود. اگر هر کسی سر در لاک زندگی خودش کند و فقط به اندازه نیازش سری به جامعه بزند، هیچ کدام از این فضایل تحقق پیدا نمی‌کرد و انسان از ثواب‌های آن محروم می‌شد، اما همان‌گونه که گفتیم این مسئله نیز استثنا دارد.

گاهی باید بیشتر به مسایل اجتماعی پرداخت، و اگر انسان می‌بیند که مردم در جامعه‌ای در حال گمراهی هستند و می‌تواند آن‌ها را هدایت کند حتی اگر همه‌ کافر باشند باید این کار را بکند. حتی ممکن است به حد وجوب نیز برسد. البته عکس این نیز ممکن است و گاهی انزوا جایز می‌شود و آن در صورتی است که حفظ دین بدون انزوا ممکن نباشد. اتفاقا وقتی اصحاب کهف از خواب بیدار شدند، می‌خواستند کسی را برای تهیه طعام بفرستند، اما گفتند: مواظب باشید که آن کافران شما را نشناسند که اگر بشناسند یا شما را می‌کشند و یا شما را به عقایدشان برمی‌گردانند. آن‌ها در چنین شرایطی بودند که خداوند فرار آن‌ها را پذیرفت.

تأکید می‌کنم که در فهم آیات و روایات مسامحه نکنیم! مواظب باشیم که هوای نفس، تنبلی یا بعضی گرایش‌های دیگر کمک نکند که به جای تحقیق، گرایشی را بپذیریم و بعد آن را رواج دهیم، که چه بسا به پیدایش مذهب جدید و روش کفرآمیز و انحراف‌آمیزی منجر شود. در این صورت در گناه همه آن کسانی که بعدها این راه را می‌روند، ما نیز شریک می‌شویم!

اعاذنا الله وایاکم والسلام علیکم ورحمةالله.

[۱]. بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج‏۵۲، ص ۱۳۸.

question