جلسه دوازدهم؛ فرهنگ غربی در تعارض با نظام حقوقی و اخلاقی اسلام

اخلاق اجتماعی در اسلام
فرهنگ غربی در تعارض با نظام حقوقی و اخلاقی اسلام

مقدمه
در این دوره از جلسات موضوع اخلاق اجتماعی از دیدگاه اسلام را مطرح کردیم و به کلیات و مقدماتی در این‌ باره پرداختیم. ما امروز در روزگاری زندگی می‌کنیم که با قرن قبل بسیار متفاوت است و از لحاظ‌های مختلف ضرورت‌هایی در جامعه پدید آمده است که حتی نمونه‌ آن در زمان گذشته نبوده است. طبعا این تحولات، نیازهایی جدیدی را ایجاد کرده است و ایجاب می‌کند که کسانی در جهت رفع این نیازها تلاش کنند و به صورت قابل فهم و قابل پذیرش به این شبهات پاسخ‌ دهند. امروز مسائلی در دنیا مطرح است که برای پاسخ‌گویی به آن‌ها ما باید سال‌ها خودمان را آماده کنیم، مطالعات و تحقیقاتی داشته باشیم، زبان مناسب با فهم مستشکلان را یاد بگیریم و از آن استفاده کنیم؛ حتی برخی از این مطالب باید در برنامه‌‌های درسی گنجانده شود. از این‌رو در نظر دارم که در جلسات باقی‌مانده بحث‌هایی کلی را مطرح سازم. اگرچه به حسب ظاهر در این جلسات، فرصت بحث، پژوهش و تحقیق تفصیلی این مسایل نیست، اما به کسانی که درصدد انجام این‌گونه وظایف هستند، کمک‌ می‌کند تا اولا نیاز به این مسایل را بهتر درک کنند و ثانیا طرحی برای تحقیق، و ترتیبی منطقی برای این بحث‌ها در نظر بگیرند.

انسان در فرهنگ غربی
حقیقت این است که ما امروز با فرهنگی دنیاشمول روبه‌رو هستیم که اگرچه به غرب اختصاص ندارد، اما به آن «فرهنگ غربی» می‌گوییم. روح این فرهنگ آن است که کسانی (که عمدتا نخبگان، دانشمندان، اساتید دانشگاه و شخصیت‌های برجسته دنیا هستند)، این فکر برایشان پیدا شده است که ما انسان‌ها از هنگامی‌که خودمان را می‌شناسیم و به آگاهی می‌رسیم، خواسته‌هایی داریم. بسیاری از این‌ خواسته‌ها مشترک است و هر انسانی آن خواسته‌ها را دارد و همه تلاش می‌کنند که آن خواسته‌هایشان تحقق پیدا کند. همه ما انسان‌ها این‌گونه‌ایم؛ از هنگامی‌که خودمان را می‌شناسیم، می‌فهمیم که چیزهایی را می‌خواهیم و تلاش می‌کنیم در شرایط مختلف از هر وسیله‌ای استفاده کنیم تا خواسته‌هایمان را تحقق بخشیم. بنابراین باید به دنبال راهی باشیم که حداکثر انسان‌ها به حداکثر خواسته‌هایشان برسند. هم‌چنین تجربه نشان داده است که ما انسان‌ها همیشه در راه رسیدن به خواسته‌هایمان، با رنج‌ها و ضررهایی روبه‌رو می‌شویم. باید کاری کنیم که هر چه می‌شود این رنج‌ها، زیان‌ها و خسارت‌ها کاهش پیدا کند.

پایه‌های حقوق بشر غربی
برای رسیدن به این مقصود،کسانی با استفاده از علوم، تجارب، تحقیقات علمی و روان‌شناختی، بحث‌های فلسفی و عقلی، و سرمایه‌هایی فرهنگی که بشر در طول هزاران سال به دست آورده است،‌ فکر کرده‌اند و نهایتا به این نتیجه رسیده‌اند که ما باید نظامی حقوقی را پی‌ریزی کنیم که براساس آن هر انسانی حق داشته باشد برای رسیدن به خواسته‌هایش تلاش کند. گفتند: ما انسان‌ها چند حق اساسی داریم که اگر این حقوق ما تحقق پیدا کند، پایه‌ای گذاشته می‌شود تا اکثر افراد با کمترین هزینه و با کمترین ضرر، به اکثر خواسته‌هایشان برسند. اولین حق، حق حیات است؛ برای این‌که ما به خواسته‌هایمان برسیم، ابتدا باید حق داشته باشیم که زندگی کنیم،‌زیرا اگر حیات ما تأمین نشود و به زندگی‌مان ادامه ندهیم، دیگر جایی برای رسیدن به خواسته‌های دیگر نمی‌ماند. بنابراین اولین حقی که هر انسانی باید دارا باشد تا بتواند به آن ایده‌آل مذکور برسد، حق حیات است.

دوم؛ این‌‌که انسان باید حق داشته باشد که از هرچه در این جهان و نظام طبیعی در دسترس اوست،‌ استفاده کند. ما برای این‌که به خواسته‌هایمان برسیم، باید بتوانیم از پدیده‌های طبیعت و اموری که در اطراف ما وجود دارد و به‌گونه‌ای به آن‌ها دسترسی پیدا می‌کنیم، استفاده کنیم. اگر حق نداشته باشیم از این امور استفاده کنیم، هرگز به خواسته‌هایمان نخواهیم رسید.

سوم؛ این‌که باید بتوانیم با انسان‌های دیگر هر طور که می‌خواهیم، معاشرت کنیم و برای تأمین خواسته‌هایمان، از آن‌ها بهره بگیریم، و هیچ مانعی برای برقراری ارتباط با انسان‌های دیگر وجود نداشته باشد. این حق یکی از مصادیق اصل دوم است؛ در واقع وقتی می‌گوییم برای تحقق خواسته‌هایمان باید بتوانیم از هر چه در دسترس است استفاده کنیم، یکی از آن‌ چیزها انسان‌ها هستند.

چهارم؛ ما انسان‌ها موجوداتی متفکر و عاقل هستیم، و از جمله خواسته‌هایمان خواسته‌های فکری، علمی و حقیقت‌جویی است؛ بنابراین باید حق داشته باشیم که از هر وسیله‌ای استفاده کنیم تا بر دانش‌مان بیافزاییم و افکار و معلومات جدیدی پیدا کنیم. روشن است که براساس آن یافته‌ها و تجربه‌هایمان، عقیده‌ای پیدا می‌کنیم. بنابراین آزادی در فکر و عقیده حق دیگر ماست. هم‌چنین برای این‌که بتوانیم از همه این‌ها استفاده کنیم، شکل استفاده از این‌ها نیز به دست خودمان است. کسی نباید به ما تحمیل کند که تو باید از این چیز به این صورت استفاده کنی یا نکنی.

نامحدود بودن حقوق بشر غربی
این‌ها ریشه‌های حقوق است که به آن «حقوق طبیعی»، «حقوق اساسی» یا «حقوق فطر ی» نیز می‌گویند و اخیرا به عنوان «پایه‌های حقوق بشر» نیز شناخته شده است. رسیدن به این حقوق هیچ حد و مرزی ندارد. مگر بنا نیست که ما به همه خواسته‌هایمان برسیم؛ بنابراین چیزی نباید ما را محدود کند. برای این‌که همه خواسته‌ها عملی شود، باید بتوانیم از همه چیز، به هر اندازه‌ای، در هر جایی و به هر شکلی استفاده کنیم! این‌ها آزادی در رفتار است و محدودیتی ندارد. آزادی در فکر نیز همین‌گونه است و چارچوب خاصی ندارد. چه کسی می‌خواهد چارچوب آزادی در فکر را تعیین کند؟! مگر بنا نیست من به خواسته‌های خودم برسم؛ بنابراین باید فکر کنم، بفهمم، تشخیص دهم و تصمیم بگیرم. هیچ مرزی وجود ندارد که به چه فکر کنم، به چه چیزی معتقد باشم و چه چیزی را نفی یا اثبات کنم. باید این حق را داشته باشیم که بتوانم در زمینه‌های مختلف فکر کنم تا هر چه به نفعم است، بپذیرم و معتقد شوم، و به دنبال آن، آن را بیان کنم و به دیگران نیز بگویم. ممکن است همین گفتن به دیگران کمک کند که به خواسته‌هایم بهتر برسم. بنابر این به دنبال آزادی در عقیده باید در بیان عقیده نیز آزاد باشم. این حقوق اصلی است که انسان باید داشته باشد تا به خواسته‌هایش برسد و هیچ حد و مرز زمانی، مکانی و شکلی نیز ندارد. این حقوق، حقوق مطلقی است که خود‌به‌خود هیچ اقتضای محدودیت ندارد و هیچ کس حق ندارد جلوی آن‌ها را بگیرد.

تزاحم حقوق طبیعی؛ لازمه زندگی اجتماعی
حقوق‌دانان سپس متوجه مسئله‌ای شدند و آن این که وقتی می‌خواهیم به خواسته‌هایمان برسیم، حتی در همین مراحل اولیه‌ با مشکل روبه‌رو می‌شویم. عواملی موجب شده است که انسان زندگی اجتماعی را انتخاب کند. یکی از خواسته‌های ما این است که با دیگران زندگی کنیم. وقتی بنا شد که ما زندگی اجتماعی داشته باشیم، همه چیزهایی که من می‌خواهم، دیگر انسان‌ها نیز می‌خواهند. برای مثال من می‌خواهم کوه دماوند یا فلان معدن طلا را تصاحب کنم، اما ممکن است عین همین مطلب را میلیون‌ها و یا حتی میلیاردها انسان دیگر نیز بخواهند. وقتی خواسته همه عملی نشود، جنگ و درگیری پیش می‌آید؛ همه خواسته‌ها ناکام می ماند و به ضرر همه خواهد بود.

مرحله اول، حقوق اساسی بود؛ اما در مرحله دوم حقوقی پیدا می‌شود که با تکلیف توأم است. به عبارت دیگر هر کسی حق دارد برای خواسته‌هایش تلاش کند؛ البته تا زمانی‌که مزاحم با دیگری نشود؛ من حق حیات دارم، اما تا مادامی که مزاحم حیات دیگران نشوم. حق این را دارم که هر‌گونه و هر چه دلم می‌خواهد بخورم؛ البته در صورتی که مزاحم دستاوردهای دیگران نشوم. معمولا در اصل فکر مزاحمتی نیست؛ بنابراین من می‌توانم به هرچه که می‌خواهم فکر کنم و به هر چه می‌خواهم معتقد باشم، در این تزاحمی نیست. اما در گفتن، اظهار کردن و تبلیغ آن فکر تزاحم پیدا می‌شود. اگر اطلاق آن حقوق به صورت خودش باقی باشد و هر کس، هر جا و هر‌گونه که خواست، رفتار کند، تمدن بشر از بین می‌رود و هستی انسان‌ها به خطر می‌افتد. بنابراین بر روی آن نظام که فقط حقوق بود، نظام دیگری حاکم می‌شود و حقوقی را با محدودیت‌ها و تکالیفی تعیین می‌کند.

بُتِ دموکراسی
بر اساس آن‌چه گفتیم، ضرورت نظامی برای تعیین حقوق و تکالیف مشخص می‌شود. حال این سؤال مطرح می‌شود که این نظام را چه کسی باید تعیین کند؟ شاید کلیات این نظام را همه بپذیرند. برای مثال این‌که گفتیم انسان تا مادامی که مزاحم دیگران نشود، می‌‌تواند از همه چیز استفاده کند. خود این اصل می‌تواند برای تعیین این‌که چه حقوقی را باید در درجه دوم تعیین کرد و به چه تکالیفی باید ملتزم شد، راه‌گشا باشد، اما تجربه نشان داده است که مسئله به جاهایی می‌رسد که همه قبول ندارند و اختلاف‌نظر پیش می‌آید. از دیرباز درباره نظام حقوقی مطلوب برای بشر اختلاف وجود داشته است، و مکاتب مختلف فلسفی، علمی، و سیاسی مختلفی تشکیل شده است. همه این‌ها به خاطر این است که در تعیین مرز استفاده از حقوق اولیه و تعیین تکلیف در مقابل آن، اختلاف نظر وجود دارد.

بهترین راهی که به نظر حقوق‌دانان رسیده این است که کسانی پیشنهادهای خودشان را بدهند و هرچه خواسته اکثریت بود، دیگران نیز قبول کنند. در این‌جا از یک‌سو کسی از خارج از انسانیت، چیزی را بر انسان تحمیل نکرده است؛ خود انسان‌ها رأی داده و پذیرفته‌اند، و از سوی دیگر همگان از برکات آن قوانین استفاده می‌کنند. هر کسی می‌داند که احتمال این‌که تبعیت از اکثریت رجحان داشته باشد، خیلی بیشتر از تبعیت از اقلیت است. از این جا مسئله دموکراسی پیش می‌آید؛ این‌که مردم خودشان قوانین‌شان را تعیین کنند. این نظر از دیرباز در یونان مطرح بوده است و کسانی از جمله سوفسطائیان طرفدار این نظریه بودند. سپس این نظریه به شکل علمی درآمد و کسانی در این زمینه کتاب‌ها نوشته و بحث‌ها کردند تا این‌که امروز به اوج خودش رسیده است. امروز دموکراسی یک بت است. بر اساس دموکراسی انسان‌ها آزادند، خودشان تکلیف و حقوق تعیین می‌کنند و برای اجرای این حقوق عمل می‌کنند.

در این‌جا هنوز آن حقوق اولیه تا حدود زیادی محفوظ است؛ زیرا خود انسان‌ها تصمیم می‌گیرند؛ ولی در طول تاریخ دیده شده که بسیاری از انسان‌ها با این‌که خودشان تصمیم می‌گیرند، اما در مقام عمل خودشان تخلف می‌کنند و هر جا منافع‌شان بر خلاف تصمیمات و قوانین باشد، به آن عمل نمی‌کنند و منافع عمومی را به خطر می‌اندازند. برای این‌که ضرر این متخلفان کم شود و رو به صفر برود، باید دستگاهی وجود داشته باشد که آن‌ها را کنترل کند. باید مقرراتی برای کنترل باشد؛ این همان حقوق جزاست. افزون بر این، باید کسانی باشند که این مقررات را اجرا کنند. از این‌جا ضرورت وجود نظام سیاسی و مدیریتی جامعه روشن می‌شود.

دموکراسی و نقش اکثریت در مدیریت و سیاست
بعد از این‌که حقوق عملی و اجرایی تعیین و رأی‌گیری شد و قانون آن به تصویب رسید، باید کسانی نیز تعیین شوند که این قوانین را اجرا کنند. اکنون دوباره این سؤال مطرح می‌شود که چه کسی باید تعیین شود؟ در این‌جا نیز همان سخنی که درباره تعیین قانون گفتند، مطرح می‌شود؛ کسی بنا نیست از خارج از انسانیت، این اشخاص را تعیین کند. بنا شد ما کاری کنیم که همه به خواسته‌هایشان برسند، آزادی و دموکراسی باشد و همه حق داشته باشند هر چه دلشان می‌خواهد عمل کنند. بنابراین باز بهترین راه این است که این اشخاص را نیز خود مردم تعیین کنند؛ دموکراسی در مدیریت و سیاست.

تا این‌جا ما چند نظام حقوقی را تعریف کردیم. ابتدا حقوق بشر یا حقوق طبیعی بود که شامل همان چند حق‌ کلی و ریشه‌ای بود. آن حقوق محدودیتی نداشت. اما گفتیم که زندگی اجتماعی بدون محدودیت‌ها پیش نمی‌رود و برای این‌که رفتار هر فرد اصل زندگی اجتماعی را به خطر نیاندازد، باید مقرراتی باشد که بر آن حقوق طبیعی سوار می‌شوند. اولین نظام حقوقی جعلی و اعتباری، نظام حقوقی مدنی است. اما برای این‌که این حقوق ضامن اجرا داشته باشد، به نظام حقوقی دیگری برای متخلفان نیاز داریم که همان حقوق جزاست. هم‌چنین بعد از تعیین این قوانین باید کسانی باشند که این‌ها را اجرا کنند که به آن حقوق سیاسی می‌گویند. این حقوق در یک جامعه کوچک شعاع خاصی دارد، اما در کل جهان، شعاع وسیعی دارد که همه را فرا می‌گیرد و به آن‌جا می‌رسد که سازمان ملل برای آن تشکیل شود.

جایگاه اخلاق در فرهنگ غربی
همان‌گونه که ملاحظه می‌کنید، کل این‌ها یک نظام حقوقی شد. اکنون این سؤال مطرح می‌شود که جای اخلاق در این‌جا کجاست؟ این نظریه می‌گوید: ما این زحمت‌ها را کشیدیم تا ضامن اجرای بیرونی برای تحقق حقوق، آرزوها و آرمان‌ها باشد، اگر کسی داوطلبانه این کار را بکند، بسیار از او تشکر می‌کنیم! در فرهنگ غربی رفتار اخلاقی همین است که کسانی قوانین را داوطلبانه عمل ‌کنند. تا این‌جا صحبت از ارزش اخلاقی نیست؛ زور است باید این طور باشد تا ما به منافع‌مان برسیم! کسانی که تقلب می‌کنند، کتک می‌خورند تا رعایت کنند و همه به خواسته‌هایشان برسند. تا این‌جا غیر از تحقق خواسته‌ها چیز دیگری مطرح نیست، و همه حقوق برای این‌هاست.

اما از این‌جا مفهوم دیگری پیدا می‌شود و آن این است که کسانی داوطلبانه به قوانین عمل کنند. از این‌رو برای رعایت قانون از طرف این‌ها دیگر احتیاج به هزینه، زحمت کشیدن و سلاح و قدرت نیست. این قابل احترام است وباید از چنین افرادی تشکر شود. این اولین مرحله ارزش اخلاقی است. از نظر غربی‌ها، بالاتر از این، کسانی هستند که نه تنها حقوق دیگران را رعایت می‌کنند و به آن تجاوز نمی‌کنند، اصلا از سهم خودشان نیز به دیگران می‌دهند؛ این اوج اخلاق است! اگر بخواهیم بعد از نظام حقوقی، نظام اخلاقی را تعیین کنیم باید بگوییم روح آن «دیگرخواهی» است. ارزش اخلاقی این است که انسان از خواسته خودش برای دیگران صرف کنند.

زنگ خطر!
این یک برداشت کلی از فرهنگ حاکم بر اکثریت جهان امروز است. متأسفانه روز به روز آثاری از این فرهنگ را در کشور و جامعه خودمان هم می‌بینیم. حتما همه شما از گویندگان، نویسندگان یا حتی در بحث‌ها و گفت‌وگوهایتان از دوستان خودتان شنیده‌اید که «حق طبیعی من است که این کار را بکنم». در مسائل سیاسی گفته می‌شود که حق طبیعی من این است که رأی بدهم؛ حق طبیعی من این است که هر مذهبی می‌خواهم داشته باشم و…. این سخنان به این معناست که موج نظام حقوقی غرب به ما رسیده و در شکل‌های مختلفی در افکار ما اثر گذاشته است. گاهی درباره این مسایل به گونه‌ای سخن گفته می‌شود که به نظر می‌رسد از بدیهیاتی بالاتر از مسائل علمی و وحیانی سخن می‌گوییم. سخنانی از این نوع که این حق من است، چه به خدا معتقد باشم و چه نباشم! من حق دارم که با خدا بجنگم! اصلا دین دروغ است و برای بشریت ضرر دارد! دین افیون اجتماع است! ته دل میلیون‌ها انسان به‌خصوص در این قرن اخیر همین است.

در سفرهایی که به خارج کشور داشته‌ام، من با کسانی روبه‌رو شده‌ام که می‌گفتند: در شناسنامه مسیحی هستم، ولی هیچ اعتقادی به خدا و مسیح ندارم. شاید در جوامع اسلامی نیز گاهی افراد پیدا شوند که اسم‌شان مسلمان است، اما در دلشان خبری از مسلمانی نیست. کار به جایی رسیده است که ما برای این‌که بگوییم حق داریم مسلمان باشیم، از همین حق «آزادی مذهب» استفاده می‌کنیم و می‌گوییم: حق انسان است که هر مذهبی می‌خواهد داشته باشد! از این اصل استفاده می‌کنیم تا به مسلمان بودن‌مان مشروعیت ببخشیم! کسی هست که سال‌ها در حوزه علمیه درس خوانده است، پدرش یکی از علمای بزرگ و باتقواست، بستگان نزدیکش شخصیت‌های بسیار ارزشمندی هستند، ولی عقاید و افکاری دارد که بسیار جای تأسف است. هم‌چنین کسی که جوانان ما سال‌ها او را به عنوان اسلام‌شناس می‌شناختند، و حتی یکی از اعضای شش‌گانه ستاد انقلاب فرهنگی بود، پیشنهاد کرده که خوب است این ماه رمضان در یک فصل تثبیت شود! اسلام‌شناسی که بعد از انقلاب، اولین کتاب دفاع از دین را برای دانشگاه‌ها نوشت، چنین پیشنهادی می‌دهد! این‌ها زنگ خطر است.

وظیفه سنگین تعلیم و تربیت
در این شرایط آیا صحیح است که ما فعالیت‌های علمی و تبلیغی‌مان را در چارچوب محدودی محصور کنیم و درس خواندن‌ و تبلیغ و تحقیق‌مان در همان حد باشد؟! البته خداوند متعال مرحمت فرموده است و نوجوان‌ها و جوان‌هایی داریم که آمادگی برای پذیرش حق در آن‌ها بسیار قوی است و اگر تعلیم و تربیت صحیحی باشد، از نسل‌های گذشته بسیار آماده‌تر هستند. بر همین اساس است که مقام معظم رهبری جوان‌ها را تشویق می‌کنند و نسبت به تعلیم و تربیت آن‌ها تأکید می‌فرمایند، اما این وظیفه ما را برای تعلیم و تربیت و پاسخ‌گویی به شبهات سنگین‌تر می‌سازد. ما در مقابل این رسانه‌های شیطانی که عالم را فرا گرفته است، برای جوان‌ها چه کار می‌کنیم؟ ما نه‌تنها تلاش کافی برای برخورد و مواجهه صحیح با رشد فرهنگ غربی نکرده‌ایم؛ بلکه متأسفانه جامعه خودمان نیز به درجات مختلف در معرض اثرپذیری از این فرهنگ قرار گرفته است.

در جلسات گذشته‌ اشاره کردیم که این نظام فکری و ارزشی هیچ برهان عقلی ندارد؛ اما متأسفانه به خاطر خودباختگی از یک‌سو، و کم‌کاری کسانی که می‌بایست در این زمینه کار کنند، از سوی دیگر، تمام هستی انسانی و اسلامی ما در معرض چنین خطری فکری قرار گرفته است. هم‌چنین گفتیم که در خود غرب صدها کتاب در نقد حقوق بشر نوشته شده است و درباره این‌بحث شده است که این اعلامیه اساس علمی و عقلانی ندارد و کسانی با انگیزه‌های مختلف و به‌خصوص از روی انگیزه‌های سیاسی آن را تنظیم کرده و این افکار را ترویج کرده‌اند. بنابراین این نظام فکری هیچ برهان عقلی ندارد، در مقابل، نظام فکری و ارزشی اسلام مبتنی بر برهان عقلی است؛ حال اگر ما در پیدا کردن این براهین و تبیین آن در سطوح مختلف کم کار کرده‌ایم، باید جواب آن نزد خدا بدهیم.

موانع فهم و عمل به حق
گفتیم که نظام فکری و ارزشی اسلام مبتنی بر براهین است و به ریشه‌های بدیهی می‌رسد. برخی تصور می‌کنند که وقتی چیزی بدیهی شد و برهان عقلی داشت، دیگر قابل انکار نیست و همه باید آن‌ را قبول کنند. این یکی از اشتباهات است. این‌گونه نیست که هر کس هر چه را فهمید، همان را بپذیرد و در عمل نیز فقط بر اساس استدلال عقلی همان را رعایت کند. شاید خود ما تجربه کرده باشیم که بسیاری از چیزهایی را که به عنوان یک اعتقاد یا یک منش رفتاری پذیرفته‌ایم، به خاطر عوامل دیگری بوده که با خواسته‌هایمان وفق می‌داده است؛ یعنی ناخودآگاه احساسات، عواطف و هواهای نفسانی ‌ما در آن پذیرش دخالت داشته است.

آیات بسیاری از قرآن نیز بر این مطلب تأکید دارند که کسانی دانسته چیزی را انکار کرده‌اند. انبیا می‌آمدند و بهترین دلیل‌ها را برای اثبات حقانیت‌شان می‌آوردند، اما بسیاری از مردم می‌گفتند: ما اصلا نمی‌فهمیم شما چه می‌گویید؛ وَقَالُوا قُلُوبُنَا فِی أَكِنَّةٍ مِّمَّا تَدْعُونَا إِلَیْهِ وَفِی آذَانِنَا وَقْرٌ.[۱] شاید در عالم هیچ گروهی را پیدا نکنید که ساده‌تر از انبیا با مردم سخن بگویند، اما برخی خطاب به انبیا می‌گفتند: ما خیلی از این حرف‌هایی که شما می‌زنید را نمی‌فهمیم! شما چه می‌گویید؟! اصلا دل‌های ما غلافی دارد که این حر‌ف‌ها در آن فرو نمی‌رود. بی‌خود خودتان را معطل نکنید! گوش ما آن‌قدر سنگین است که اصلا این حرف‌ها را نمی‌شنویم، بی‌خود معطل نشوید!

پیامبران براهین و دلیل‌های محکم و قانع‌کننده‌ای می‌آوردند که هر انسان صاحب فطرتی می‌پذیرفت، اما آن‌ها می‌گفتند: إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءنَا عَلَى أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَى آثَارِهِم مُّقْتَدُونَ؛[۲] پدران ما این طور عمل می‌کردند، ما از پدران‌مان این سخنان را نشنیده‌ایم! پیامبران می‌گفتند: اگر ما چیزی بهتر از آن سخنان پدران‌‌تان بیاوریم، باز هم شما همان حرف‌ها را می‌پذیرید؟! می‌گفتند: بله! ما چیزهایی که شما می‌گویید، نمی‌فهمیم. از این مسایل در گذشته فراوان بوده است و اکنون نیز وجود دارد. ممکن است شما برهان اقامه کنید، نظامی را تبیین کنید و دلایلی محکم نیز بیاورید، اما کسانی نخواهند بپذیرند. انسان می‌خواهد جلویش باز باشد، هر چه می‌خواهد بگوید و هر کاری می‌خواهد بکند. آن قدر این انگیزه‌ در انسان قوی است که به برهان و استدلال توجهی نمی‌کند. انسان باید خیلی سالم و حقیقت‌جو باشد که به دنبال این باشد که ببیند کدام دلیل درست است. ما در مقابل این موج الحاد، وظیفه داریم که خودمان را آماده کنیم؛ ابتدا برای تبیین حقایق با بیانی که برای شنوندگان قابل فهم باشد و سپس پاسخگویی به شبهات در همه زمینه‌ها.

[۱]. فصلت، ۵.

[۲]. زخرف، ۲۲.

question