منبر شب هفتم محرم درجات توحید

سخنران: حجت الاسلام و المسلمین میرباقری            درجات توحید (شب هفتم محرم)

آنچه پیش رو دارید هفتمین جلسه سخنرانی حجت الاسلام والمسلمین سید محمد مهدی میرباقری در دهه اول محرم الحرام سال ۹۴ است که در هیأت ثارالله قم (مدرسه فیضیه) برگزار شده است. ایشان در ابتدای بحث با اشاره به اینکه محور دعوت انبیاء(ع) و همه انذارها و تبشیرهای ایشان را دعوت به توحید و نهی از شرک عنوان کردند.

این توحید بنابر آیات قرآن شجره طیبه است که دارای اصل و فرع است. اصل آن معصومین(ع) و فرع آن ولایت ایشان است. لذا موحد شدن ما با ورود به محیط ولایت حضرت محقق می شود به نحوی که انسام فانی در حضرت می گردد؛ در نقطه مقابل توحید، مطرح می شود که در عمیق ترین لایه خود به ولایت اولیای طاغوت و توجه و محبت به آن ها تکیه دارد. هر یک از این دو در سه سطح ارتکاب، اشاعه و اقامه عمل می شوند. عمیق ترین سطح اعراض از شرک، اجتناب و تبری از اولیای طاغوت است. ضمن اینکه همه ضنک ها و تیرگی ها در نزدیکی به اولیای طاغوت گریبان گیر انسان می شود. از طرفی برای رسیدن به توحید باید عمل صالحی را انجام داد و از شرک دوری جست که این عمل صالح در قرآن ذکر شده است. به سخن دیگر برای نجات از شرک باید سعی کرد که با ولایت اهل بیت(ع) ولایت دیگری را اخذ نکرد. درجات ما در وادی توحید، متناسب با درجات ما در وادی ولایت و سیر در درجات قرآن است. موحد بودن مرتبه ظاهر و باطن دارد که درک حقیقت آن با ورود به ولایت امام علیه السلام ممکن می شود. بحث دیگر اینکه میل به توحید در فطت انسان ها وجود دارد. یعنی میل به توحید و ورود به وادی ولایت در وجود ما نهاده شده است. در واقه خدای متعال سه اصل را در فطرت انسان قرار داده که عبارت است از: شهادت به توحید، شهادت به نبوت رسول الله(ص) و ولایت امیرالمؤمنین علیه السلام. این بذر توحید در سرزمین دایر ولایت معصومین(ع) به دست انبیاء(ع) به رشد می رسد و استعدادهایش شکوفا می شود. خدای متعال اگر میل به توحید را در انسان ها قرار داده، راه رسیدن به آن را هم قرار داده است. با وجود توحید و شرک انسان دو راه پیش روی خود دارد؛ شکر بر نعمت و کفران نعمت. لذا توحید یعنی بذر وجود انسان در محیط امام علیه السلام قرار بگیرد و شرک هم یعنی بذر انسان در سرزمین بائر بیفتد. با این وصف ولایت معصومین(ع) به این دلیل نعمت خوانده شده است که انسان با رسیدن به آن بهشتی می شود. از سوی دیگر محیط ولایت طاغوت محیط موت و قبر است. خلاصه اینکه یکی دیگر از عوامل بصیرت ـ که به صبر در همراهی امام علیه السلام منتهی می شود ـ درک صحیح از توحید است که موجب ایستادگی ما و رسیدن به شفاعت حضرت می شود.

ورود به وادی ولایت نبی اکرم(ص) شرط موحد شدن، و نجات از شرک و کفر

بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین و لعنة علی اعدائهم.

قرآن کریم می فرماید: «الر کِتابٌ أُحْکِمَتْ آیاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَکیمٍ خَبیر * أَلاَّ تَعْبُدُواْ إِلاَّ اللّهَ إِنَّنِی لَکُم مِّنْهُ نَذِیرٌ وَبَشِیرٌ * وَأَنِ اسْتَغْفِرُواْ رَبَّکُمْ ثُمَّ تُوبُواْ إِلَیْهِ»(هود/۱-۴) عرض شد که عصاره دعوت همه انبیاءی الهی(ع) و همه انذارها و بشارت های ایشان در آیه «الا تعبدوا الا الله» جمع شده است. همه دعوت ها، دعوت به عبادت حضرت حق و همه نهی ها نیز نهی از عبادت غیر خداست. همه انذارها و هشدارهایی که انبیاء(ع) می دهند از عقوبت ها و رنج های دنیوی و اخروی است که ما را تهدید می کند و به دلیل خروج ما از وادی توحید و مبتلا شدن به غفلت و پرستش غیر خداست؛ همه بشارت های ایشان نیز ـ از ثواب ها و نعمت ها و توفیق های دنیایی گرفته تا نعمت های اخروی ـ مربوط به پرستش خدای متعال و توحید است.

حقیقت توحید شجره طیبه ای است که براساس روایات به وجود مقدس نبی اکرم(ص) و اهل بیت ایشان(ع) تفسیر شده است؛ هر انسانی برای موحد شدن باید به این شجره طیبه متمسک شود و تلاش کند تا با همه وجود برگی بر این درخت پاک بوده و همه رشد و رویش و تغذیه او در جهت معصوم علیه السلام و تعلق به ایشان باشد. توحیدی که ما به آن دعوت شده ایم، شعاع نور نبی اکرم(ص) است که از عوالم بالا تا عالم ما را نورانی کرده است و موحد شدن ما یعنی ورود ما به بیت النور نبی اکرم(ص) و سیر در این وادی نور تا رسیدن به سرچشمه نور. ما باید به این بیوت وارد شویم تا همه قوای ما فرع بر حضرت شود؛ به تعبیر دیگر براساس حدیث عقل و جهل، راه موحد شدن این است که همه قوای انسان ذیل قوای نبی اکرم(ص) قرار بگیرد و همه وجود او اعم از ظاهر و باطن و عقل و حس و روح ما متعلق به نبی اکرم(ص) شود؛ یعنی در پرتو اراده ایشان حرکت کند و متولی به ایشان باشد تا انوار حضرت در همه قوای او ظهور یابد؛ موحد کسی است که همه وجودش در نبی اکرم(ص) فانی است و نور حضرت در همه قوای او ظاهر است؛ موحد کسی است که به حیات طیبه نبی اکرم(ص) رسیده و صفات حضرت در او تجلی و تحقق یافته است؛ در نقطه مقابل نیز معنی شرک، نزدیک به بت پرستی است؛ انسان در گذشته سنگ و چوب را می پرستید که باید از آن نجات پیدا کرد؛ لایه عمیق تر شرک این است که انسان به غیر توجه کند، از غیر بخواهد، اضطرارهای خود را به غیر ارجاع دهد، از غیر بترسد، به غیر امیدوار باشد و غیر را دوست داشته باشد؛ این لایه عمیق تر شرک است.

ابلیس و اولیای طاغوت، محور شرک و کفر و اقامه آن

«وَ قالَ رَبُّکُمُ ادْعُونی‏ أَسْتَجِبْ لَکُمْ إِنَّ الَّذینَ یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبادَتی‏ سَیَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرین»(غافر/۶۰)؛ در این آیه دعا به عنوان عبادت مطرح شده و ترک دعا نیز استکبار علی الله به حساب آمده است؛ درخواست از غیر، دعای از غیر، تعلق به غیر و غیر را خواندن شرک و بت پرستی است؛ این نیز لایه باطنی تری از شرک است؛ ولی عمیق ترین لایه شرک و کفر خود اولیای طاغوت و ولایت آن هاست؛ اگر کسی در محیط ولایت آن ها وارد شود او را وادار به بت پرستی می کنند. در بت پرستی و شرک نیز سه سطح و مرتبه وجود دارد که عبارتند از: ارتکاب، اشاعه و اقامه. ارتکاب یعنی کسی سنگ و چوب را می پرستد و در مقابل آن سجده کرده و به آن تکیه می کند. یکی از ائمه جورگفته بود: من در عمرم دو کار کردم که هر گاه به یاد می آورم یکی از آن ها مرا به خنده وا می دارد و برای دیگری می گریم؛ آنچه مرا به خنده می آورد این است که در گذشته هنگام شب برای محفوظ ماندن از خطر در بیابان، بتی از خرما درست می کردیم و بالای سر می گذاشتیم تا ما را از خطر حفظ کند؛ ولی صبح که به سلامت بیدار می شدیم، همان بت خرمایی را می خوردیم.

ارتکاب این است که انسان بت را عبادت کرده و به او تکیه می کند. حالت دوم این است که کسی بت پرستی را اشاعه بدهد؛ یعنی بتکده و میکده به پا کند؛ نقطه مقابلش این است که کسی نماز بخواند و فرد دیگری مسجد بسازد و نماز را اشاعه می دهد؛ مرحله سوم که از آن دو بالاتر است، اقامه شرک و کفر و بت پرستی است؛ یعنی رواج دادن فرهنگ بت پرستی تا جایی که مردم احساس کنند همه امورشان در دست این بت هاست و باید از این بت ها بخواهند و در مقابل آن ها سجده کنند، برای آن ها قربانی بدهند یا اگر بلایی نازل شد، از آن ها بترسند و از آن ها طلب مغفرت کنند؛ پس اقامه بت پرستی یعنی فرهنگ بت پرستی را رواج دادن؛ بنابراین کار اولیای طاغوت فقط ارتکاب و اشاعه نیست بلکه فرهنگ توجه به غیر و فرهنگ بت پرستی را اقامه می کنند؛ همچنان که کار معصوم علیه السلام هم فقط عبادت یا اشاعه توحید نیست، بلکه اقامه توحید است. ارکان توحید و دعائم دین هستند؛ [مصداق] بنا عبدالله و بنا عرف الله هستند؛ همه مقامات توحید را اقامه می کنند؛ اقامه، از ظاهری ترین سطح توحید تا عمیق ترین و باطنی ترین سطح توحید به دست وجود مقدس نبی اکرم صلی الله علیه و آله محقق می شود؛ پس برای اعراض از شرک و بت پرستی ـ که همه انذارهای قرآن به آن بر می گردد ـ یک قدم این است که انسان سنگ و چوب را نپرستد و در مقابل آن ها سجده نکند؛ یک قدم عمیق تر این است که به غیر تکیه نکند، از غیر نترسد و به غیر امیدوار نباشد؛ مرتبه عمیق تر این است که از ولایت اولیای طاغوت و ابلیس اجتناب کند؛ زیرا آن ها محور اقامه بت پرستی در عالم هستند. اگر امروز بت های چوبی را کنار گذاشته ایم به دلیل معارضه و مبارزه انبیاء(ع) بوده است؛ مردم به مرزی رسیده اند که سنگ و چوب را نمی پرستند؛ هر چند یک بت جدید به وسعت همه زندگی برایشان درست کرده اند و به شکل دیگری آن ها را مشغول می کنند؛ مانند جریان تجدد که جزو بزرگ ترین حجاب های توحید است؛ بتی به اندازه کل تمدن غرب درست کرده اند که مردم روز و شب بر آن سجده می کنند و کاری با خدا ندارند؛ از صبح مشغول به دنیا هستند، شب هم با فکر دنیا می خوابند و صبح هم با فکر دنیا برمی خیزند؛ این یک بت پرستی مدرن است.

پس اعراض از شرک هم مقاماتی دارد؛ «الا تعبدوا الا الله» یعنی خود را به نبی اکرم(ص) برسانید و همه وجودتان ذیل ایشان باشد و غیر را نپرستید و از اولیای طاغوت اعراض کنید. اگر کسی پیرو اولیای طاغوت شود، به شرک ـ شرک خفی تا شرک جلی ـ و بت پرستی مبتلا می شود. این نکته در قرآن با تعابیر گوناگون بیان شده است؛ «قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحى‏ إِلَیَّ أَنَّما إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا یُشْرِکْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً»(کهف/۱۱۰)؛ این وجود مقدس پیامبری است که بر او وحی می شود و خلاصه وحی او هم توحید است؛ اگر کسی می خواهد به مقام توحید و لقاء الله برسد و توحید را درک کند و همیشه مشغول با خدای متعال باشد و از غیر او فارغ گردد باید عمل صالحی انجام دهد و در عبادت پروردگار شرک نداشته باشد؛ این راه رسیدن به توحید و درک حقیقت اولوهیت حضرت حق است؛ درک «لا اله الا الله» مشروط به انجام آن عمل صالح و اعراض از شرک در عبادت است؛ اگر کسی این کار را انجام دهد حقیقت توحید بر او آشکار می شود و حقیقت لا اله الا الله را می فهمد و در این عالم با لا اله الا الله زندگی می کند.

عمل صالح و منقا شدن از شرک، شرط لقاءالله

از ظاهر آیه مشخص است که انسان باید اهل عمل صالح باشد و شرک در عبادت نداشته باشد؛ حتی شرک خفی که مورد مغفرت است و به تعبیر روایات حشرک مغفور است و تشخیصش از تشخیص اثر مورچه سیاه بر سنگ سیاه در شب تاریک دشوارتر است. در بیان معصومین علیهم السلام حتی این اندازه از شرک هم مانع لقاء الله بیان شده و حجاب توحید است؛ پس باید از همه شرک ها نجات پیدا کرد. این معنی ظاهر آیه است. حال براساس باطن آیه چگونه می توان از شرک نجات یافت؟ ذیل این آیه روایتی است که در تفسیر علی بن ابراهیم آمده که فرمودند: «لَا یَتَّخِذْ مَعَ‏ وَلَایَةِ آلِ‏ مُحَمَّدِ وَلَایَةَ غَیْرِهِمْ- وَ وَلَایَتُهُمُ الْعَمَلُ الصَّالِح‏»(۱)؛ یعنی با ولایت آن ها ولایت غیر را اخذ نکنید. زیرا بدون آن عمل صالحی که شرط لقاء الله است، به لقاء الله نمی رسید. اخلاصی که ما را تا مقام لقاء الله و درک حقیقت توحید و لا اله الا الله پیش می برد ـ که از مقام لفظ عبور می کنیم به مقام حقیقت می رسیم ـ شریک قرار ندادن در مقام ولایت اهل بیت(ع) برای ایشان است. ظاهراً و باطناً همه قوای ما باید در محیط ولایت آن ها باشد؛ بعد فرمودند: اگر کسی در عبادت برای پروردگار شریک قرار می دهد و شرک در عبادت دارد ـ حتی شرک خفی ـ بدانید که او در ولایت ما شرک دارد که به شرک در توحید منتهی شده است.

درجات توحید، همان درجات ولایت معصوم علیه السلام

پس راه رسیدن به توحید قرار گرفتن با همه وجود در وادی ولایت است. موحد شدن یعنی «کلمه لا اله الا الله حصنی فمن دخل حصنی امن من عذابی» یعنی «ولایه علی بن ابیطالب حصنی فمن دخل حصنی امن من عذابی» توحید یعنی وارد محیط ولایت شدن و در این محیط ماندن؛ با ورود به وادی توحید سیر در مقامات توحید آغاز می شود؛ درجات ما در این توحید به مرتبه درجات ما در ولایت بستگی دارد؛ همچنان که درجات ایمان ما به درجات تحقق قرآن در ما برمی گردد، روز قیامت هم درجات ما در بهشت متناسب با درجات ایمان و توحید ماست؛ مؤمنین به اندازه درجات ایمان خود درجاتی دارند، بهشت هم درجاتی دارد؛ این درجات ایمان به اندازه آیات قرآن است؛ درجات بهشت هم به اندازه آیات قران است؛ «فَیَقُولُ لِلْمُؤْمِنِ اقْرَأْ وَ ارْقَه‏»(۲)؛ به اندازه ای که نور قرآن در انسان محقق شده و حقیقت قرآن در انسان جاری شده است، به همان اندازه انسان از ایمان برخوردار است و به همان اندازه در وادی توحید درجه دارد؛ بنابراین سیر در مقامات توحید، سیر در مقامات قرآن و سیر به شفاعت قرآن است؛ آن روی سکه این است که «أَنَّهُمَا لَنْ‏ یَفْتَرِقَا حَتَّى یَرِدَا عَلَیَّ الْحَوْض‏»(۳)؛ به عبارتی سیر در درجات توحید همان سیر در درجات ولایت است؛ «وَ هُمْ وَ اللَّهِ… دَرَجَاتٌ لِلْمُؤْمِنِین‏»(۴)؛ درجات ما در توحید درجات ما در وادی ولایت است؛ موحد کسی است که با تمام وجود دنبال نبی اکرم(ص) است؛ همه وجودش در بیت النور حضرت است؛ همه قوایش در وادی ولایت و حصن امیرالمؤمنین علیه السلام است. خیلی ها توحید را به گونه ای معنا می کنند که تصور می شود می توان دنبال هر کسی رفت و موحد هم بود؛ ولی این گونه نیست. توحید در قرآن و بیانات اهل بیت(ع) همان است که توضیح داده شد؛ مشرک بودن هم یعنی نزدیک شدن به اولیای طاغوت و دشمنان نبی اکرم(ص) و تحت ولایت آن ها  قرار گرفتن؛ آن ها فرهنگ بت پرستی را در روح انسان اقامه می کنند؛ فقط شکل بت ها عوض می شود ولی همان بت پرستی است؛ حضرت فرمودند: بر منبر من بالا می روند و مردم را به قهقرا برمی گردانند؛ منظور این نیست که مردم دوباره چوب و سنگ می پرستند، بلکه شکل چوب و سنگ را عوض می کنند. در گذشته بت ها در حد چوب و سنگ بودند ولی بت امروز به وسعت یک تمدن است؛ ما را این گونه مشرک می کنند.

بنابراین همه عقوبت های دنیا و آخرت که قرآن ما را به آن تهدید می کند و همه رنج ها، آلودگی ها و تیرگی هایی که با تعابیر مختلف در قرآن آمده، و همه رجس ها، ناپاکی ها، عذاب ها، رنج ها، ضنک ها و ضیق ها به دلیل نزدیکی با اولیای طاغوت و زندگی تحت ولایت آن ها و همراهی با آن هاست. از طرفی همه ثواب ها، درجات ایمان و توحید، درجات بهشت و درجات نعمت خدای متعال ورود به وادی ولایت و با امام علیه السلام بودن است؛ «وَ اَسبَغَ عَلَیکُم نِعَمَهُ ظاهِرَةً وَ باطِنَة ً»(لقمان/۲۰)؛ خدای متعال نعمت های ظاهری و باطنی خود را بر شما فرو ریخته و شما غرق در نعمت های ظاهری و باطنی هستید. در روایات گاهی از نعمت ظاهری به امام علیه السلام ظاهر تعبیر شده و از نعمت باطنی به امام غایب علیه السلام؛ ولی در بعضی روایات فرمودند: نعمت ظاهری، توحید و نبوت است و نعمت باطنی، ولایت است. ممکن است کسی روایت را این گونه بفهمد که گویا ولایت امام علیه السلام بالاتر از توحید است ولی معنایش این نیست؛ بلکه معنایش این است که موحد بودن مراتبی دارد؛ یک مرتبه ظاهر و یک مرتبه باطن؛ اگر کسی بخواهد موحد حقیقی باشد و حقیقت توحید را درک کند و این حقیقت برایش مشهود و مکشوف شود باید به ولایت امام علیه السلام ورود پیدا کند؛ چرا که انسان از بدو ورود به ولایت امام علیه السلام موحد می شود؛ سپس به باطن توحید که می رسد در درجات توحید سیر می کند. اگر انسان وارد این حصن شود، از شرک نجات پیدا کرده و از آفات شرک، ناپاکی ها، رذالت ها، ظلمت ها، عقوبت ها و رنج ها رها می شود. از این مرحله به بعد باید در درجات قرب سیر داشته باشد.

 میل به توحید، میل فطری انسان

خدای متعال فطرت ما را بر توحید آفریده است؛ «فطرت الله التی فطر الناس علیها»(روم/۳۰)؛ اگر در ما فطرت توحید قرار نمی داد، ما میلی به خداپرستی و اخلاص و مقامات بالای توحید نداشتیم و دعوت او نیز وجهی نداشت؛ اگر انبیاء(ع) ما را به بالاترین درجات توحید دعوت می کنند به دلیل این است که در فطرت و سرشت ما میل به بالاترین درجات توحید و حتی میل به لقاء الله وجود دارد و ما به این مقامات مشتاقیم. اگر بالاترین درجه توحید، پرستش حبی است به این معنی است که همه وجود ما غرق در پرستش باشد؛ این پرستش هم از سر طمع یا خوف نباشد و از سر حب باشد؛ «وَ قَوْمٌ عَبَدُوا اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ حُبّاً لَه‏»(۵)؛ ریشه این عبادت حبی در وجود ما وجود دارد؛ ما مفطور به محبت خداییم، نه به محبت خودمان و دیگران. وجود انسان مثل یک بذر دارای استعداد رسیدن به توحید است و در فطرتش توحید را قرار داده اند. در فطرت ما میل به توحید گذاشته اند؛ توحید یعنی ورود به وادی ولایت، یعنی با همه وجود ذیل ولایت نبی اکرم(ص) قرار گرفتن و در بیت النور حضرت بودن و با نور حضرت سیر کردن و با این حقیقت ذکر، به طرف خدا رفعت پیدا کردن؛ اگر حقیقت توحید این است، پس چنین میلی را در وجود ما گذاشته اند و این بذر وجود ماست؛ هم میل به توحید داریم، هم میل به رسالت؛ دوست داریم با این رسول حرکت کنیم؛ در فطرت ما میل حرکت با امام علیه السلام و در وادی ولایت ایشان هست؛ به همین دلیل در این روایت حضرت فطرت را معنا فرمودند و به عبارتی توحید را توضیح دادند؛ براساس روایات آنچه در فطرت ماست، توحید می باشد. در جای دیگر فرمودند: خدا در فطرت شما سه چیز قرار داده است: «هُوَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ عَلِیٌّ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ وَلِیُّ اللَّهِ إِلَى‏ هَاهُنَا التَّوْحِید»(۶)؛ این سه عهد در فطرت ما هست و تا اینجا توحید است.

اگر گفته شده در فطرت شما توحید هست، تفصیل توحید همین است؛ میل ما به موحد بودن و حرکت ذیل نبی اکرم(ص) که صراط ماست، و حرکت در وادی توحید و صراط ولایت امام علیه السلام در فطرت ما گذاشته شده است. بذری که در زمین می افتد، استعداد رویش دارد؛ اگر باران مناسب ببارد، خورشید بتابد و زمین حاصلخیز باشد، و این بذر هم خود را به این سرزمین حاصلخیز برساند، خواهد رویید و همه استعدادهایش شکوفا خواهد شد؛ البته شکوفاشدن استعداد به اجابت خود بذر هم بستگی دارد. قرار گفتن در یک سرزمین حاصلخیز به تنهایی برای رویش دانه کافی نیست؛ انسان هم مانند بذر است؛ در فطرت ما بذر و میثاق توحید هست؛ «لِیَسْتَأْدُوهُمْ مِیثَاقَ‏ فِطْرَتِه‏»(۷)؛ سخن انبیاء(ع) با ما این است که به میثاق ها و عهدهایتان با خدا وفا کنید؛ «أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یا بَنی‏ آدَمَ»(یس/۶۰)؛ عهد توحید، عهد ولایت در وجود ماست. با حرکت در سبیل ولایت و به فعلیت رسیدن درک مقامات توحید همه قوای ظاهری و باطنی ما نورانی می شود؛ این میل در وجود ما هست و آن را در وجود ما گذاشته اند.

سبیل هدایت و انتخاب شکر یا کفران آن

انسان با ورود به عالم دنیا دو مسیر پیش روی خود دارد؛ «إِنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبِیلَ إِمَّا شَاکِراً وَ إِمَّا کَفُوراً»(انسان/۳)؛ ما امام علیه السلام را نیز گذاشتیم. اگر استعداد رسیدن به خدا بود و صراطی وجود نداشت، همه استعدادها ضایع می شد؛ هیچ سؤال و جوابی هم نبود. اگر در ما میل به بندگی می گذاشتند و ما را طالب توحید و قرب و رضوان خلق می کردند ولی راه و صراطی قرار نمی دادند، هیچ سؤال و جوابی و هیچ شکر و کفری هم نبود. استعدادها را به ما داده اند؛ «إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن نُّطْفَةٍ أَمْشَاجٍ نَّبْتَلِیهِ فَجَعَلْنَاهُ سَمِیعًا بَصِیرًا»(انسان/۲)؛ سپس راه رسیدن به خدا را گشودند؛ از اینجا به بعد ما باید در این سبیل حرکت کنیم؛ شکر و کفر هم از اینجا به میان می آید. شکر و کفر از آنجایی آغاز می شود که استعداد توحید را به ما داده و راه توحید را پیش روی ما قرار بدهند و ما را به این راه هدایت کنند؛ وگرنه ما به خودی خود نمی توانیم راه را پیدا کنیم. اگر عده ای معتقدند انسان خود باید پیغمبر را پیدا کند، عقیده نادرستی است. پیامبر(ص) می آید و خود را معرفی می کند؛ هم استعدد هست، هم سبیل هست، هم هدایت به سبیل.

بعد از اینکه پیامبر(ص) آمد و سبیل الله و صراط مستقیم گشوده شد و ما هم به صراط دلالت شدیم، رشد ما چگونه خواهد بود؟ قرآن کریم می فرماید: «اما شاکرا و اما کفورا» این شکر و کفر، انسان ها را به دو دسته تقسیم می کند؛ یک دسته ابرار هستند و دسته دیگر کفار؛ «إِنَّا أَعْتَدْنا لِلْکافِرینَ سَلاسِلَ وَ أَغْلالاً وَ سَعیراً * إِنَّ الْأَبْرارَ یَشْرَبُونَ مِنْ کَأْسٍ کانَ مِزاجُها کافُوراً»(انسان/۴-۵) ابرار ذیل شفاعت عبادالله (اهل بیت) قرار می گیرند، اگر وارد سبیل شویم ادامه راه با اوست؛ اگر دست خود را دادیم و شکر کردیم، عبادالله ما را شفاعت می کنند. سوره هل اتی سوره شفاعت عبادالله است که شفاعت این دنیایی ایشان ـ‌که لقمه سفره خود را به مسکین و یتیم و اسیر می دهند ـ و شفاعت اخروی ایشان را ـ که چشمه ها را می جوشانند و ابرار را سیراب می کنند ـ بیان فرموده است؛ پس اگر ما بخواهیم به توحید برسیم، همه چیز فراهم است؛ توحید یعنی بذر وجود و استعدادهای خود را در سرزمین ولایت حقه و صراط مستقیم قرار دهیم؛ توحید یک امر مبهم نیست. در این صورت شفاعت امام علیه السلام واقع می شود که با تعابیر گوناگونی در روایات و آیات آمده است.

محیط ولایت امام علیه السلام، وادی توحید و دار دائر

مرحوم کلینی و صدوق حدیثی نورانی از امام رضا علیه السلام در باب امامت نقل کرده اند که حضرت می فرمایند: «الْإِمَامُ السَّحَابُ‏ الْمَاطِرُ وَ الْغَیْثُ الْهَاطِلُ وَ الشَّمْسُ الْمُضِیئَةُ وَ السَّمَاءُ الظَّلِیلَةُ وَ الْأَرْضُ الْبَسِیطَةُ وَ الْعَیْنُ الْغَزِیرَةُ وَ الْغَدِیرُ وَ الرَّوْضَة»(۸)؛ امام علیه السلام ابر پرباران است، باران پربرکت است، خورشیدی است که می تابد، آسمانی است که سایه می اندازد و زمینی بسیط و واسع است؛ این ها تشبیه نیست بلکه حقیقت است. ولایت امام علیه السلام این گونه است. از یک سو ارض بسیطه است و اگر بذر وجود انسان در این سرزمین و در وادی ولایت امام علیه السلام قرار بگیرد آن گاه امام علیه السلام خورشیدی است که بر او می تابد، آسمانی است که بر او سایه می اندازد، ابری است که او را تحت اشراف خود می گیرد و باران پر برکتی است که بر او می بارد؛ آن گاه انسان در این وادی رشد می کند؛ این معنی توحید است؛ توحید یعنی انسان بر وادی ولایت و بر سفره امام علیه السلام بنشیند و از طعام ایشان استفاده کند؛ «فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسانُ‏ إِلى‏ طَعامِهِ‏ قَالَ قُلْتُ مَا طَعَامُهُ قَالَ عِلْمُهُ الَّذِی یَأْخُذُهُ عَمَّنْ یَأْخُذُهُ»(۹)؛ دقت کنید که علمتان را از چه کسی می گیرید!

شرک هم یعنی انسان بذر وجود خود را در سرزمین ولایت کفار بکارد؛ سرزمینی که البته حاصلخیز نیست و بایر است و هیچی رویشی ندارد؛ شرک یعنی ورود به وادی و سرزمین ولایت اولیای طاغوت و همان کسانی که اقامه شرک کردند؛ «أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذینَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ کُفْراً وَ أَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دارَ الْبَوارِ»(ابراهیم/۲۸)؛ حضرت فرمودند: دلیل اینکه ولایت ما نعمت است و نعمت، ولایت ماست این است که کسی که به ما برسد، اهل بهشت و موحد است؛ «النَّعِیمُ نَحْنُ الَّذِینَ أَنْقَذَ اللَّهُ النَّاسَ بِنَا مِنَ الضَّلَالَةِ وَ بَصَّرَهُمْ بِنَا مِنَ الْعَمَى‏»(۱۰)؛ خدا مردم را با ما از کوری و جهالت و شرک نجات داده است؛ عده ای این نعمت را که امام علیه السلام و ولایت امام  علیه السلام بود کنار گذاشتند و به کلمه کفر تبدیل کردند؛ مادامی که امام علیه السلام حاکم است، او «الْإِمَامُ کَالشَّمْسِ‏ الطَّالِعَةِ الْمُجَلِّلَةِ بِنُورِهَا لِلْعَالَم‏»(۱۱) است و همه در فضای نور ایشان هستند؛ ولی وقتی امام معصوم علیه السلام کنار رفت و امام کفر آمد، وادی به وادی بایر تبدیل می شود؛‌ «اَلَم تَرَ اِلَی الَّذینَ بَدَّلوا نِعمَتَ اللهِ کُفرًا وَ اَحَلّوا قَومَهُم دارَ البَوارِ جهنم» مردم را به وادی بوار و دار بایر بردند و از همین جا آن ها را وارد جهنم کردند.

ورود به وادی ولایت معصوم علیه السلام، لقای بهشت در عالم دنیا

پس توحید یعنی انسان از همین دنیا وارد بهشت شود؛ از همین جا «ان الابرار لفی نعیم»(انفطار/۱۳) شود؛ شاید این مقام فقط موکول به قیامت نشود و در همین دنیا هم عده ای در نعیم و بهشت باشند؛ چنانچه فرمودند: نعیم، ولایت ما اهل بیت(ع) است. کسی که وارد وادی ولایت ایشان شود، در دارالحیوان و در بهشت است؛ «و ان الفجار لفی جحیم» کسی که وارد وادی ولایت ائمه جور شود در جهنم وارد شده که دار بایر است؛ بذر وجودی چنین کسی هرگز شکوفا نمی شود؛ خدای متعال ابتدا در قرآن می فرماید: «وَهُوَ الَّذِی یُرْسِلُ الرِّیَاحَ بُشْرًا بَیْنَ یَدَیْ رَحْمَتِهِ حَتَّى إِذَا أَقَلَّتْ سَحَابًا ثِقَالًا سُقْنَاهُ لِبَلَدٍ مَیِّتٍ فَأَنْزَلْنَا بِهِ الْمَاءَ فَأَخْرَجْنَا بِهِ مِنْ کُلِّ الثَّمَرَاتِ کَذَلِکَ نُخْرِجُ الْمَوْتَى لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ»(اعراف/۵۷)؛ اوست که پیش روی باران رحمت، بادها را برای بشارت می فرستد؛ وقتی ابرهای سنگین باردار می شوند آن ها را به سوی شهرهای مرده می فرستیم. به وسیله این ابر، ماء را نازل می کنیم و آب را فرو می فرستیم و سرزمین مرده را زنده می کنیم؛ به نحوی که همه ثمرات از این سرزمین مرده می رویند؛ پس مرده ها را هم این گونه زنده می کنیم؛ این مطلب اشاره به معاد دارد. شاید یک معنای باطنی آن هم این باشد که سرزمین مرده ما زمانی زنده می شود که این سحاب الهی بر آن ببارد؛ «افمن کان میتا فاحیینا فرمود میتا عن ولایتنا فاحییناه»(۱۲)؛ کسی که به ولایت امام علیه السلام نرسیده، مرده است. مرده ای که روی زمین راه می رود، ولی مرده است. مرده ای است که الان واقعاً در قبر است؛ «وَ ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِی الْقُبُور»(فاطر/۲۲)؛ کسانی که در قبرهای خود راه می روند چه کسانی هستند؟ بسیاری از مرده های درون قبر، می شنوند؛ چون بعضی از قبرها ممکن است روضه من ریاض الجنه باشند. چنین مرده ای حتی از ما هم بهتر می شنود؛ ولی منظور از آن مردگان کسانی هستند که الان روی زمین راه می روند ولی در واقع درون قبر خود هستند؛ منظور از این قبر، محیط ولایت ائمه جور است؛ محیط موت است که اگر کسی وارد آن شود در قبر است؛ خدای متعال در ادامه می فرماید: «وَ الْبَلَدُ الطَّیِّبُ یَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَ الَّذی خَبُثَ لا یَخْرُجُ إِلاَّ نَکِدا»(اعراف/۵۸)؛ سرزمین ها دو گونه اند: یکی بلد طیب یا شهر پاک و دیگری شهر خبیث است؛ شهر پاک «یخرج نباته باذن ربه» است و گیاهانش به اذن پروردگار می رویند؛ ولی سرزمین خبیث یک سرزمین شوره زار و سنگلاخ است که «لایخرج الا نکدا» و جز اندکی، هیچ محصولی نمی دهد و خار و خاشاک در آن می روید؛ در آنجا باغستان و میوه و ثمرات نیست. در تفسیر علی بن ابراهیم، بلد طیب به امام علیه السلام تفسیر شده است که ثمراتش آشکار می شود؛ به عکس، بلد خبیث به نقطه مقابل بلد طیب تفسیر شده است.

بذر وجود ما میل به توحید و همه شئون توحید دارد. فطرت ما به همه فروع توحید که به انجام آن ملزم شده ایم تمایل دارد؛ در فطرت ما نسبت به نماز، حج، زکات و… تمایل هست و نسبت به همه بدی ها و گناهان نفرت؛ «فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها»(شمس/۸)؛ البته این طرف هم نفس وجود دارد؛ نفس ما را دعوت می کند و زینت می دهد. بدین ترتیب بذر وجود را می توان در دو سرزمین برد؛ یکی سرزمینی که بلد طیب است و دیگری سرزمین خبیث؛ یکی شهر و سرزمین دایر و دیگری سرزمین بایر. محیط ولایت امام علیه السلام محیط ارض بسیط و سرزمین واسع است؛ «الْإِمَامُ السَّحَابُ الْمَاطِرُ وَ الْغَیْثُ الْهَاطِلُ وَ الشَّمْسُ الْمُضِیئَةُ وَ السَّمَاءُ الظَّلِیلَة» در آنجا امام علیه السلام خود سایبان می شود، باران می شود، می بارد و می تابد؛ بنابراین همه ظرفیت های انسان با امام علیه السلام به فعلیت می رسد؛ این معنی شفاعت است. در آن طرف هم اگر انسان در وادی ولایت ائمه جور وارد شد، آن ها انسان را از خدا دور می کنند. حقیقت شرک و توحید این گونه محقق می شود.

معصومین(ع) محور توحید همه عوالم

روایات در این زمینه فراوان است؛ مانند روایات باب مولد النبی از کتاب شریف کافی که ولادت حضرت را توضیح داده است. روایتی را از بحار که به جابر بن یزید جوفی ختم می شود تقدیم می کنم. این روایات از جمله روایت های فوق العاده است؛ جابر بن یزید جوفی از اصحاب سرّ امام باقر و امام صادق علیهما السلام بوده است و می گوید: بیست هزار روایت به من فرموده اند که فقط در نزد خودم بماند و نباید برای احدی بازگو کنم. البته امثال او اهل سرّ بوده اند. شخص دیگری به حضرت عرض کرد: جد شما امیرالمؤمنین علیه السلام از اخبار غیب برای اصحاب خود می گفتند؛ ولی شما برای ما نمی فرمایید؛ حضرت فرمودند: آن ها حرف را نزد خود نگه می داشتند و بازگو نمی کردند ولی شما این گونه نیستید. بنابراین روایاتی را که جزو اسرار است نمی توان بازگو کرد. جابربن یزید جوفی نیز جزو اهل سرّ بود و روایت علم بلایا و منایا می دانست؛ به همین دلیل بسیاری از روایات را بازگو نکرده است. ولی روایاتی هم که نقل کرده، بسیار فوق العاده هستند؛

بخشی از روایتی که نقل کرده این است: «جَابِرِ بْنِ یَزِیدَ الْجُعْفِیِّ قَالَ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ الْبَاقِرُ ع‏ یَا جَابِرُ کَانَ اللَّهُ وَ لَا شَیْ‏ءَ غَیْرُهُ وَ لَا مَعْلُومَ وَ لَا مَجْهُولَ فَأَوَّلُ مَا ابْتَدَأَ مِنْ خَلْقٍ خَلَقَهُ أَنْ خَلَقَ مُحَمَّداً ص وَ خَلَقَنَا أَهْلَ الْبَیْتِ مَعَهُ مِنْ نُورِهِ وَ عَظَمَتِهِ فَأَوْقَفَنَا أَظِلَّةً خَضْرَاءَ بَیْنَ یَدَیْهِ حَیْثُ لَا سَمَاءَ وَ لَا أَرْضَ وَ لَا مَکَانَ وَ لَا لَیْلَ وَ لَا نَهَارَ وَ لَا شَمْسَ وَ لَا قَمَرَ یَفْصِلُ نُورُنَا مِنْ نُورِ رَبِّنَا کَشُعَاعِ الشَّمْسِ مِنَ الشَّمْسِ نُسَبِّحُ اللَّهَ تَعَالَى وَ نُقَدِّسُهُ وَ نَحْمَدُهُ وَ نَعْبُدُهُ حَقَّ عِبَادَتِه‏… فَنَحْنُ أَوَّلُ خَلْقِ اللَّهِ وَ أَوَّلُ خَلْقٍ عَبَدَ اللَّهَ وَ سَبَّحَهُ وَ نَحْنُ سَبَبُ خَلْقِ الْخَلْقِ وَ سَبَبُ‏ تَسْبِیحِهِمْ‏ وَ عِبَادَتِهِمْ‏ مِنَ الْمَلَائِکَةِ وَ الْآدَمِیِّینَ فَبِنَا عُرِفَ اللَّهُ وَ بِنَا وُحِّدَ اللَّهُ وَ بِنَا عُبِدَ اللَّهُ وَ بِنَا أَکْرَمَ اللَّهُ مَنْ أَکْرَمَ مِنْ جَمِیعِ خَلْقِهِ وَ بِنَا أَثَابَ مَنْ أَثَابَ وَ بِنَا عَاقَبَ مَنْ عَاقَب‏»(۱۳) یعنی حضرت حق بوده و هیچ نبوده؛ نه معلومی و نه مجهولی؛ اولین چیزی که در خلقت مخلوقات آغاز کرد، ما اهل بیت با پیغمبر را از نور و عظمت خود آفرید؛ در پیش روی خدا ایستادیم در حالی که هیچ شب و روزی و ماه و خورشیدی و زمین و آسمانی نبود؛ آن گاه نور ما مثل نور خورشید که از خورشید می تابد از نور او بود؛ البته این فراز باید توضیح داده شود؛ قطعاً خدای متعال «لم یلد و لم یولد» است؛ یعنی هیچی چیزی از خدای متعال صادر نمی شود؛ منظور صادر شدن به معنی خارج شدن حتی به لطیف ترین شکل است؛ این حقیقت در این روایت باید معنا شود؛ می فرمایند: ما در محضر خدای متعال بودیم و نور ما شعاع نور الهی بود. آنجا فقط ما بودیم و حضرت حق؛ ما عبادت می کردیم و او معبود بود و ما عابد؛ ما خدای متعال را تسبیح و تحمید و تقدیس می کردیم، چنانچه حق عبادت اوست. روایت ادامه دارد تا اینجا که می فرمایند: ما اولین مخلوقاتی هستیم که خدا را عبادت و تسبیح کرده اند؛ البته معنای ادامه حدیث، منوط به جملات قبل است؛ خدای متعال همه خلقت را آفرید ولی هم سبب خلقت ما بودیم، هم علت غایی آن و هم واسطه فیض. اگر مخلوقات تسبیح می گویند، سبب تسبیح ایشان ما هستیم؛ سبب عبادتشان هم ما هستیم؛‌ حتی سبب تسبیح و عبادت ملائکه مقرب و انبیاءی مرسل(ع) هم ما هستیم؛ خدا به واسطه ما شناخته شده و توحید با ما محقق و درک گردیده و خدا به واسطه ما عبادت شده است. خدا هر خلقی را که اکرام کرد، به وسیله ما اکرام نمود و به مقام مکرمین رساند.

پس مقام معصومین علیهم السلام چنین مقامی است و توحید یعنی با همه وجود دنبال امام علیه السلام حرکت کردن و شرک هم یعنی از امام علیه السلام فاصله گرفتن و به دنبال ائمه نار رفتن؛، انسان می تواند بذر وجود خود را در سبیل قرار دهد و شاکر شود؛ همچنین می تواند از این سبیل تخلف کند و کافر شود. پس از قرار گرفتن در سبیل به نقطه بعدی می رسد که به او کمک می کند تا در همراهی با اولیای خدا صبر کند.

برای اولیای خدا بلایی رقم خورده است؛ «وَ جَعَلْنا بَعْضَکُمْ لِبَعْضٍ فِتْنَةً أَ تَصْبِرُون»(فرقان/۲۰)؛ در روایت آمده است: جبرئیل آمد؛ حضرت در را بستند؛ پنج تن بودند؛ خدای متعال می فرماید: برای شما با دشمنانتان فتنه ای هست؛ آیا بر آن صبر می کنید؟ عرضه داشتند: بله. دوستان ایشان هم اگر وارد وادی ولایت ایشان شوند، به فتنه ایشان دچار و مبتلایمی شوند؛ البته با همین بلا رشد می کنند؛ همه سلوک با همین بلا محقق می شود.

درک صحیح از توحید، عامل استقامت در همراهی با معصوم علیه السلام

در بحث های گذشته برخی بصیرت هایی را که معصومین(ع) به ما می دهند تا صبر کنیم و بایستیم، بیان شد. یکی از این بصیرت ها، درک صحیح از توحید است؛ یعنی انسان بفهمد که توحید و شرک چیست. این درک موجب می شود که انسان در وادی ولایت امام علیه السلام بایستد. اگر وارد وادی ولایت امام علیه السلام شویم و در این سرزمین ورود کنیم، شفاعت ایشان شامل حال ما می شود؛ ایشان جز عبادت خدا کاری نمی کنند و چون عبد مطلق خدا هستند، همه کارهایشان خدایی است؛ چون عبد مطلق خدایند، معدن الرحمه و رحمت موصوله هستند؛ همه کارهای ایشان از سر لطف و محبت است؛ چون عبد مطلق خدایند، جز خیر از آن ها ساطع نمی شود؛ «إِنْ‏ ذُکِرَ الْخَیْرُ کُنْتُمْ‏ أَوَّلَهُ وَ أَصْلَهُ وَ فَرْعَهُ وَ مَعْدِنَهُ وَ مَأْوَاهُ وَ مُنْتَهَاه‏»(۱۴)؛ چون عبد مطلق خدا هستند و با خدا عهد بسته اند، همه زندگی ایشان وفای به عهد است. در این عالم کاری جز وفای به عهد ندارند. معصومین علیهم السلام براساس یک میثاق به این دنیا آمده اند تا به عهد خود عمل کنند که شفاعت و دستگیری نیز جزئی از عهد ایشان در این دنیاست. درک این مطلب در گره خوردن با ایشان و پای بلای ایشان ایستادن و صبر نمودن، مؤثر است. این بصیرت ها به ما کمک می کند تا در این معرکه و میدان درگیری سنگین، ایستادگی کنیم؛ با اینکه ما عواقب کار را نمی بینیم و ایستادگی با این شرایط سخت است؛ مانند خضر نبی علیه السلام که چیزی به موسی علیه السلام نشان نداد تا اینکه پرده کنار رفت و موسی علیه السلام دید او کشتی را سوراخ می کند یا یک جوان را از پا در می آورد. موسی علیه السلام وقتی پرده کنار رفت و این کار خدایی را دید، نتوانست صبر کند. انسان چگونه می تواند پای امام علیه السلام بایستد و سختی های راه موجب فاصله او از امام علیه السلام نشود و فتنه های سنگین انسان را از امام علیه السلام جدا نکند؟ یکی از بصیرت ها این است که انسان اگر موقف امام علیه السلام را بفهمد و شفاعت امام علیه السلام را نسبت به همه عوالم و همه خوبان عالم درک و مشاهده کند، ممکن است بتواند همراه امام علیه السلام بایستد و صبر کند و این سختی ها و فتنه ها را با ایشان پشت سر بگذارد. السلام علیک یا اباعبدالله…

پی نوشت ها:

(۱) تفسیر القمی، ج‏۲، ص: ۴۷

(۲) الکافی (ط – الإسلامیة)، ج‏۲، ص: ۶۰۱

(۳) الکافی (ط – الإسلامیة)، ج‏۲، ص: ۴۱۵

(۴) الکافی (ط – الإسلامیة)، ج‏۱، ص: ۴۳۰

(۵) الکافی (ط – الإسلامیة)، ج‏۲، ص: ۸۴

(۶) تفسیر القمی، ج‏۲، ص: ۱۵۵

(۷) نهج البلاغة (للصبحی صالح)، ص: ۴۳

(۸) الکافی (ط – الإسلامیة)، ج‏۱، ص: ۲۰۰

(۹) الکافی (ط – الإسلامیة)، ج‏۱، ص: ۵۰

(۱۰) تأویل الآیات الظاهرة فی فضائل العترة الطاهرة، ص: ۸۱۷

(۱۱) الکافی (ط – الإسلامیة)، ج‏۱، ص: ۲۰۰

(۱۲) تفسیر القمی، ج‏۱، ص: ۲۱۵ – الکافی (ط – الإسلامیة)، ج‏۱، ص: ۱۸۵

(۱۳) بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج‏۲۵، ص: ۲۰

(۱۴) من لا یحضره الفقیه، ج‏۲، ص: ۶۱۶

question