در انتخاب های زندگی جو گیر نباشیم!

انگیزه سازی

جناب علامه حلی تو کتاب منهاج الكرامه خودشون نقل می کنند که به روز ، امام کاظم (ع) تو بغداد از مقابل درب به خونه ای عبور میکردند، یه وقت دیدند صدای ساز و آواز و رقص از این خانه میاد بیرون ؛ تو همین لحظه ، به کنیزی از خونه اومد بیرون ؛ تا چشم حضرت به این کنیز افتاد رو کردند به کنیز و فرمودند: ای کنیز صاحب این خونه آزاده یا بنده ؟

کنیز رو کرد به آقا و عرضه داشت : «آزاده ، یابن رسول الله » (معلوم میشه آقا رو می شناخت)

آقا فرمودند : راست میگی اگر بنده بود از مولای خودش میترسید ؛ به تعبیری اگه بنده بود در بند خدا بود و این صدای ساز و آواز و رقص از خونه اش نمی اومد بیرون .

کنیز برگشت داخل خونه ، صاحب خونه جناب بشر حافیه ، سر سفره شراب نشسته بود و داشت به رقص کنیز کانش نگاه میکرد به وقت رو کرد به این کنیز گفت : چرا دیر کردی ؟

کنیز قصه ملاقاتش با امام کاظم (ع) رو برا بشر تعریف کرد ؛ بشر تا این قصه رو شنید با عجله و با پای برهنه از خونه بیرون دوید، خودش رو رسوند به حضرت و عذرخواهی کرد ، شروع کردن گریه کردن و به دست حضرت توبه نمود .

اقناع اندیشه

این قصه رو شاید زیاد شنیده باشیم اما آنچه که در این داستان قابل توجه و تأمل هست ؛ انتخاب عاقلانه و به جائی است که در بزنگاه جریان زندگی بشر حافی صورت گرفت.

عقلانیت معنوی، در بزنگاههای زندگی انسان نقش تعیین کننده ای داره:

یکی از ویژگیهای ما در زندگی هامون باید مقوله عقلانیت معنوی باشه.

اگر قرار هست انسان موفقی باشیم ابتدا می بایست در پی چیزی بگردیم که به اون نیاز داریم؛ و این نیاز زمانی مرتفع میشه که انسان بتونه تصمیم گیری عاقلانه ای داشته باشه و به تعبیری تحت تأثیر محیط و اطرافیان خودش قرار نگیره .

حضرت امیر (ع) : من لم يعرف الخير من الشر فهو بمنزلة البهيمه ( آن كس که خوبی را از بدی نشناسد، بسان چهارپایان است )

طبق فرمایش حضرت امیر (ع) فرق انسان با حیوانات در قدرت تشخیص است؛ اگر انسان در انتخاب هایش خیر و شر را از هم تشخیص نداد و بر اساس عقل و خرد تصمیم نگرفت او همانند بهائم عمل کرده است .

بهائم بی حساب و کتاب از محیط تأثیر می پذیرند و بدون هیچ فکری از بقیه تبعیت می کنند ؛ مثلاً اگر گله رم کرد بدون این که علت ترس را بررسی کنند و ببینند آیا واقعاً خطری بوده یا نه، آنها هم به دنبال بقیه فرار می کنند .

یا به عبارت حضرت موسی ابن جعفر : بعضی افراد به تعبیر امام کاظم (ع) امعة هستند. امعه چیه ؟ این حدیث رو خوب گوش کنین : امام کاظم علیه السلام به فضل بن يونس فرمودند : أبلغ خيراً و قل خيراً و لا تكن إمعة !

امام کاظم علیه السّلام به فضل بن یونس فرمود خیر را برسان و خیر بگو و امعه نباش. فضل بن یونس میگه برام سوال شد که “امعه” دیگه چیه ؟و قلت ت و ما الإمعة ؟ عرض کردم: امعه چیست؟قال لا تقل أنا أَنَا مَعَ النَّاسِ وَ أَنَا لَوَاحِدٍ مِنَ الناس إن رسول الله صلى الله عليه و آله قَالَ ه و هو يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّمَا هُمَا نَجْدَانِ نَجِدُ خَيْرٍ وَ نَجِدُ ه و شرِ فَلَا يَكُن نَجِدُ الشَّرِ أَحَبَّ إِلَيْكُم مِن نَجْدِ الخير.

فرمود نگو من با مردم هستم و من یکی از مردمم همانا رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: ای مردم به راستی فقط دو راه آشکار وجود دارد راه خیر و راه شر پس نبایستی راه شر در نزد شما از راه خیر محبوب تر باشد.

منظور امام کاظم علیه السلام از این بیان و استنادشان به کلام رسول خدا صلى الله علیه و آله این هست که حواست باشه درست و غلط بودن یک موضوع و یک مسیر و یک کار رو خودت با عقلت بسنجی ما در زندگی هامون انتخابهای زیادی داریم.

امام می فرماید برخی افراد امعه هستند. یعنی مردم هر کاری کردند و هر طرفی رفتند و هر انتخابی کردند، آنها هم این کار را میکنند درست مثل همون بهائم، گوسفند در گله ؛ در حالی که مردم نباید برای ما تعیین تکلیف کنند حق یا باطل بودن یک کار رو نباید حرکت مردم نشان دهد بلکه خودمان باید تشخیص دهیم.

خب چطور به تصمیم درست بگیریم ؟

امام کاظم علیه السلام هم در سفارش هاشون به هشام به بیان زیبایی دارند برای من و شما خیلی قابل تأمل هست :

يا هشام لَوْ كَانَ في يدك جَوْزَةً وَقَالَ النَّاسُ في يدك لؤلؤةً مَا كَانَ يَنْفَعُكَ وَ أَنْتَ تعلم أنها جوزةً وَ لَوْ كَانَ فِي يدك لُؤْلُوةٌ وَ قَالَ النَّاسُ إِنَّهَا جَوْزَةً مَا ضَرَكَ وَ أَنْتَ تَعْلَمُ أَنَّهَا لُؤْلُوهُ

این سفارش امام که در شب شهادت شون به سر میبریم برای من و شما هم هست. حضرت می فرمایند اگر در دست تو گردو بود و همه مردم عالم گفتند مروارید هست ، برای تو فایده ای نخواهد داشت. پس به حرف مردم اعتنایی نکن اگه در دستت مروارید هم باشد و همه عالم بگن که گردو است ، به تو ضرری نخواهد زد.

تو انتخابهای زندگی مون هم ملاک ها رو مد نظر بگیریم جو سازی ها توجه نکنیم مثلاً مقوله انتخابات :

هم من و شما باید ببینیم با ملاکهایی که مقام معظم رهبری فرمودند کی اصلح هست. اون رو انتخاب کنیم. به جوسازی های کاذب و اینکه که فلانی بیشتر رای داره یا نداره کاری نداشته باشیم شرط تصمیم درست گرفتن اینه جو زده نشیم .

چطور جو زده نشیم؟ از عقل استفاده کنیم .

گفتیم با عقل

اما آیا مراد از عقل مطلق عقل است ؟ یا بهتر بگوییم آن عقلی که باید محور تصمیم گیری و انتخاب قرار گیرد تا ما به التفاوت انسان ها با حیوانات بشود چیست ؟

از امام صادق (ع) سؤال کردند : ما لعقل ؟ عقل چیست ؟

قال : ما عُبِدَ به الرّحمن و اكتسب به الجنان : عقل چیزی است که به وسیله آن ، بندگی خدا بشود و بهشت بواسطه آن به دست آورده شود .

راوی میگه ؛ گفتم : فا الذي كان في معاوية؟

پس آن چه معاویه داشت چه بود ؟

فقال تلك النكراء ، تلك الشَّيْطَنَهُ وَهِيَ شَبيهَةُ بالعَقلِ وَ ليست بالعقل .

فرمود : آن نیرنگ است و شیطنت ؛ آن شبیه عقل است ، نمایش عقل را دارد ولی عقل نیست .

پس عقل آن است که به وسیله آن خدا عبادت شود ، و بهشت کسب گردد :

بنابراین انسان یا عاقل است یا غیر عاقل (خدا رو نخواد غیر عاقل) و غیر عاقل یا عالم است و یا جاهل .

به عبارت دیگر انسان یا بهشتی است و یا جهنمی، و جهنمی ها یا عالم و با سواد هستند یا غیر عالم و بی سواد.

حضرت امیر می فرماید : رب عالم قد قَتَلَهُ جَهَلُهُ وعِلمُهُ مَعَهُ ! لم ينفعه

چه بسا طرف عالم باشه اما جهلش باعث نابودیش بشه ، این روایت نشون میده نقطه مقابل علم جهله ، و ممکنه با این که انسانی عالم باشه ، اما چون عاقل نیست جاهله .

پرورش احساس

اگر این عقلانیت در وجود انسان تقویت شد، در بزنگاه های مهم زندگی به انسان کمک می کند ولو این که در اوج انحراف قرار گرفته باشد

امام (ع) می فرماید : ما استَودَعَ الله سبحانه امراً عقلاً الا ليَستَنفِذَهُ بِهِ يوما .

خداوند نزد هیچ کس عقل را به ودیعه نگذاشت مگر این که روی به وسیله همین عقل او را نجات دهد . ( تصنيف غرر الحکم و درر الکام ص۵۰)

در طول تاریخ همواره انسانهایی بودند که در مسیر انحرافی قرار داشته اند اما خداوند متعال به واسطه عقلانیتشان آنها را نجات داده و عاقبت به خیر شدند .

یکی از روحانیون تبلیغی در دفاع مقدس خاطره زیبایی را از یکی از حرهای دوران ما تعریف می کردند :

رفیقی داشتیم که خیلی آدم خوبی بود با خدا بود حال عجیبی داشت. همیشه در حال ذکر بود توی خودش بود اسمش حسن لاته بود یک روز آمد توی سنگرم و گفت: حاج آقا یک وصیت نامه دارم دوست دارم شما هم یک توجهی روی آن کنید اگر می شود همین الآن تشریف بیاورید توی سنگرم گفتم چشم برویم.

آمدم توی سنگرش گفت حاج آقا این وصیتنامه من است ولی یه سری بین من و خدا است. شما قول بده تا وقتی که زنده هستم به کسی بازگو نکنی قول دادم گفت حاج آقا من قبل از انقلاب آدم خیلی بدی بودم از آن لاتهای قهار سر محله همه را می زدم. گاهی اوقات شدت شقاوتم زیاد میشد و بی باکانه داخل حمامهای عمومی زنان می شدم و مشغول گناه و معصیت میشدم و خیلی کارهای دیگر ….. تا اینکه انقلاب شد و همه بساط گناه و عرق خواری و مشروب خواری و…. جمع شد. بعد هم جنگ شد. یک روز داشتم از کنار مسجدی رد میشدم که دیدم جوانهایی که هنوز صورتشان گرد مو نزده بود توی صف ایستاده اند گفتم آقا برای چه ایستاده اید؟ آیا صف مرغ یا گوشت و روغن است؟ گفت نه این صف دیدار با خداست صف عاشقان الی الله است. این حرف چنان در من اثر گذاشت که از خود بیخود شدم به خودم گفتم ای وای بر تو ای حسن؛ همه به دیدار خدا میروند و تو هنوز از قافله عقب هستی، همه عاشق می شوند و تو هنوز خواب هستی تا کی میخواهی در گنداب دنیا غرق باشی؟ خلاصه من هم عاشق شدم تا خدا را ببینم و حالا آمدم و از کرده های خود پشیمانم توبه کرده ام اما ناراحت هستم الان فهمیده ام هر کسی که میخواهد به میهمانی حق برود باید با لباسهای نو و لطیف برود ولی من با باری از گناه و معصیت هستم. لباس هایم آلوده به کثافات دنیوی است. روی بدنم را ببین

پیراهن خود را بالا زد دیدم روی بدنش عکس زنی را لخت با عورت خال کوبی کرده اند. خیلی ناراحت شدم گفت حاج آقا کجایش را دیده ای پشتش را بالا زد. عکس مردی را لخته با عورت روی کمرش خال کوبی کرده بود من خیلی عصبانی شدم گفت: حاج آقا کجایش را دیده ای روی تمام دست و پایش عورت های مرد و زن راخال کوبی کرده بود من با عصبانیت او را ترک کردم صدا زد حاج آقا راضی نیستم سر مرا به کسی بازگو کنی من توجهی نکردم و به سنگر به حسن لاته سر بزنم

فرماندهی رفتم فرمانده را ندیدم آمدم سنگر خودم و رفقا دورم جمع شدند و هر کدام از دری سخن گفتند. یادم رفت که سه چهار ساعت از این ماجرا گذشت دوستان یکی یکی متفرق شدند. من هم از سنگر خارج شدم که سری به حسن لاته بزنم یکی از دوستان صدا زد: حاج آقا حاج آقا!

گفتم بله

گفت حسن لاته شهید شد یک ساعت پیش سوار ماشین شد که برود جلوی خمپاره ای از طرف عراقیهای صدامی توی ماشین افتاد و حسن لاته شهد شد. دیدم یک کیسه پلاستیک دستشه آن را نشان داد و گفت این هم بدنش است. من خیلی جا خوردم گفتم حسن شهادت گوارایت باشد کسی که توبه کند مثل کسی است که تاره از مادر به دنیا آمده باشد.

حسن با آن همه گناه توبه کرد و شهید شد .

گریه کنان به طرف سنگرش آمدم وصیت نامه اش را برداشتم سه جمله توجه مرا بیشتر جلب گرد.

اول: نوشته بود مادر ناراحت نشو حسن لانه توبه کرد و اخر عاقبت به خیر شد.

دوم: در مناجانش با خدا نوشته بود خدایا بناست بمیریم اما ای خدا دوست دارم در راه تو شهید شوم و تو را ملاقات کنم میدانم زیاد گناه کردم و نافرمانی تو را بسیار نبودم اما با و دل این بنده که کار خودت را نشکن به امید دیدار تو آمدم مرا ناامید نکن ای کسی که شمار گناهان و بخشنده ذنوبی

سوم نشسته بود خدایا حالا که بناست بمیرم اگر بدنم روی سنگ غسالخانه بگذارند. این عکسهای مبتذل روی بدنم هست بیا و ابرویم رو بخر تا مردم بدنم رو با این عکس ها نبینند .

نگاهی به بدن سوخته اش کردم دیدم خدا ابروی حسن لاته را خریده و توبه او را قبول کرده و دعایش را مستجاب نموده و اخر و عاقبتش را ختم به خیر کرده است.

رفتار سازی

چگونه عقلانیت را در خود تقویت و حفظ نماییم ؟

طبق فرمایش امام کاظم (ع) سه وقت عقل از کار می افتد و فعل انسان مطابق عقل نیست و خود شخص برای نابودی اش اقدام کرده است :

قال موسى بن جعفر (ع) : يا هشام ، من سَلّط ثلاثاً على ثلاث فَكَأَنما أَعانَ هَواهُ على هدم عقله

ای هشام هر کس سه چیز را بر سه چیز مسلط کند مثل این است که به هوی و هوس خود برای از بین بردن عقل خود کمک کرده است :

مَن أَظْلَمَ نُورَ فِكَرِهِ بِطُولِ أَمَلِهِ ،

۱. کسی که نور تفکر و اندیشه را با آرزوهای باطل) و ( دور و دراز تیره کند البته این نکته رو ابتدائاً عرض کنم که آرزو بد نیست زیرا اگر آرزو نبود نه کسی درس میخواند و نه کسی درس میداد، و نه الأمل رحمة کسی درخت میکاشت و بسیاری از کارهای دیگر تعطیل میشد. پیغمبر خدائی فرمود لأمتى .

آرزو خوب است اما آرزوهای طولانی و دراز کشنده است: آرزوهای دست نیافتنی فراوان است.

یکی از مهم ترین عوامل از بین برنده عقلانیت آرزوهای طولانی دنیایی است. امیر المومنین فرمود: كثرة الامانی ، من فساد العقل آرزوهای زیاد از تباهی عقل است.

اگر می خواهیم آرزو داشته باشیم آرزوهای عاقلانه داشته باشیم. آرزوهای احمقانه عقلانیت را از بین می برد.

آرزوهای عاقلانه شهدا خیلی عجیب است:

شهید مدافع حرم مهدی لطفی فرزند حضرت آیت الله لطفی کاشانی پدر این شهید در معراج شهدا از برآورده شدن آرزوی فرزند شمی گفت . چیه آرزوی فرزند :

میگه ۲ کلمه آرزو داشت : اگه میکشه صهیونیستا رو بکشه و اگر شهید میشه به دست صهیونیست شهید بشه

چه آرزوی قشنگی داره؛ این شهید به این درجه از عقلانیت رسیده ؛ امروز اسرائیل و صهیونیست بزرگترین غده سرطانی تو خاورمیانه است حتی نوکران اونها هم مثل عربستان و و بعضی از دول حاشیه خلیج فارس از او مشق می گیرند .

مهدی به آرزوش رسید تو حمله هوایی رژیم صهیونیستی به پایگاه هوایی T۴ سوریه در بامداد بیستم فروردین به شهادت رسید.

کیومرث شرفی فرمانده قرارگاه شمال غرب نزاجا در مورد شهید صیاد شیرازی :

شهادت و خدمت به رهبری و امام زمان (عج) را آرزوی صیاد شیرازی عنوان کرد و یادآور شد: صبح فردای شهادت صیاد خانواده ایشان وقتی به مزار این شهید رفته بودند با کمال تعجب مقام رهبری را بالای قبرشان مشاهده میکنند و وقتی دلیل این حضور را در ساعات اولیه صبح میپرسند رهبر انقلاب جواب می دهند: « دلم برای صيادم تنگ شده است.

شهید محمدرضا تورجی زاده با دوستانش نشسته بودند و هر کسی از آرزویش میگفت محمدرضا هم گفت: من آرزو دارم زیاد برایم فاتحه بخوانند و دوست دارم بعد از شهادت هم برای مردم کار کنم محمدرضا شهید شد و تا سالها بسیاری او را نمی شناختند اما از آنجا که خدا پای آرزوهای قشنگ بنده های خویش را امضا می کند یک روز به دلی کسی انداخت که کتاب زندگی او را بنویسد. حالا در گلستان شهدای اصفهان یکی از مزارهایی که همیشه زائر دارد، مزار محمدرضاست بسیاری هم میگویند به او توسل کردیم و او دستمان را گرفته است .

و محا طرائف حکمته بفضُول كلامه ،

۲- کسی که گفتارهای حکیمانه اش را با سخنان زائد و بیهوده از بین ببرد. عقل آن است که آن چه را می دانی بگوئی و به آن چه که می گوئی عمل کنی .

نوجوان شهیدی تو بهشت زهرا دفن هست به نام شهید علی حیدری که خاطرات عجیبی از او نقل شده است .

در پادگان ابوذر ، علی کارهای خطاطی را انجام میداد، هنرمند بود در همه چیز ، یک روز تب کرد بعدها فهمیدم مسئولش گفته یک پارچه نویسی فوری داریم و او نتوانسته بود به نماز جماعت برسد، به همین خاطر تب کرد ٫ . و وقتی می خواست برای شهادت برود، لباسهای نو خودش رو در آورد گفت : نکند بیت المال خراب شود .

شهید علی حیدری به آن چه می دانست و یاد می گرفت عمل می کرد ؛ هر روز می آمد و به یکی از ستونها تکیه می داد کتابی را بر می داشت و یک صفحه را میخواند و بعد از کمی تأمل می رفت مدتی مراقبش بودم و متوجه شدم او هر روز همان کتاب و همان صفحه را می خواند. کارش برام خنده دار بود، کنجکاو شدم و ازش پرسیدم : پسرخوب این چه کاریه ؟ چرا کتاب رو تا آخر نمی خونی؟ گفت : تا زمانی که نتوانم دستورات و مطالب همان یک صفحه را انجام دهم صفحه بعد را مطالعه نمی کنم .

به همین خاطر به جایی رسیده بود که در وصیت نامه اش یه جمله عجیب نوشته که پشت قبرش هم حک شده است : من خیلی کم عطر خریده ام زیرا هر وقت بوی عطر می خواستم از ته دل می گفتم حسین جان ؛ آن وقت فضا پر عطر میشد .

و أطفأ نُورَ عِبرَتِهِ بِشَهَوَاتِ نَفْسِهِ ، کسی که نور پندگیری و عبرت گرفتن خود را با پیروی از شهوات نفس خاموش کند .

وقتی انسان گرفتار غضب یا شهوت میشود به معصیت مبتلا می گردد ؛ شهوت و غضب نور عقل را از بین می برد.

ده سال بعد از شهادت مهدی و مجید زین الدین ، پدر بزرگوارشان می گفت : من در این مدت طولانی بارها به خاطرات گذشته بازگشته ام ؛ اما هرچه فکر کردم تا خطا و یا گناهی از مجید و مهدی به یاد بیاورم ، چیزی پیدا نکردم ؛ نمی خواهم بگویم معصوم بودند اما هر چه فکر کردم من به عنوان پدرشون ازشون گناهی سراغ ندارم.

فَكَأَنَّما أَعانَ هَوَاهُ عَلَى هَدَمٍ عَقلِهِ ، وَ مَن هَدَمَ عَقَلَهُ أَفْسَدَ عَلَيْهِ دِينَهُ و دُنياهُ .

پس این به مانند کسی است که هوای نفس را بر ویران کردن عقل خود کمک کرده است و هر کس عقلش را ویران کند دین و دنیایش را تباه کرده است .

question