سخنران: حجت الاسلام و المسلمین نظری منفرد
الحَمْدُ للَّهِ الَّذى جَعَلَ الحَمْدَ مِفْتاحاً لِذِکْرِهِ وَ سَبَباً لِلْمَزیدِ مِنْ فَضْلِه وَ دَلیلًا عَلى آلائِهِ وَ عَظَمَتِه
ثم الصلاة و السلام علی سیدنا و نبینا أبی القاسم محمد صلّی الله علیه و علی أهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین و اللعنة دائمة علی اعدائهم اجمعین من الآن الی قیام یوم الدین.
قال امام جعفربن محمد الصادق (علیه السلام): تَاسُوعَا یَوْمٌ حُوصِرَ فِیهِ الْحُسَیْنُ وَ أَصْحَابُهُ بِکَرْبَلَاءَ وَ اجْتَمَعَ عَلَیْهِ خَیْلُ أَهْلِ الشَّامِ وَ أَنَاخُوا عَلَیْهِ وَ فَرِحَ ابْنُ مَرْجَانَةَ وَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ بِتَوَافُرِ الْخَیْلِ وَ کَثْرَتِهَا وَ اسْتَضْعَفُوا فِیهِ الْحُسَیْنَ وَ أَصْحَابَهُ وَ أَیْقَنُوا أَنَّهُ لَا یَأْتِی الْحُسَیْنَ نَاصِرٌ وَ لَا یُمِدُّهُ أَهْلُ الْعِرَاقِ بِأَبِی الْمُسْتَضْعَفَ الْغَرِیبَ. [۱]
امروز روز بزرگداشت قمر بنی هاشم حضرت اباالفضل العباس (علیه السلام)است. امام صادق (علیه السلام) میفرمایند روز نهم محرم، روز تاسوعا روزی است که امام حسین (علیه السلام)و اصحابشان را محاصره کردند. البته این محاصره از همان روز دوم آغاز شد لکن امروز محاصره را تنگتر کردند به گونهای که تا نزدیک خیام امام حسین (علیه السلام) سپاه آمد.
بعد حضرت میفرمایند که امروز عمربن سعد و عبیدالله بن زیاد به کثرت و به سیاهی سپاهشان شاد شدند. یعنی امروز سپاه زیادی بالغ بر سی هزار نفر گرد آمدند که می خواهند خون مقدس امام حسین (علیه السلام)را بریزند. و فرح عبیدالله بن زیاد و عمربن سعد بکثرة الجیش. قابل توجه این است که در این روایت امام صادق(علیه السلام) تصریح شده به اینکه این سپاهیان، سپاهیان شام بودند. میفرماید خیل اهل الشام بعد میفرماید امروز امام حسین (علیه السلام)را ضعیف شمردند. بعد فرمود پدرم فدای آن کسی که ضعیف شمرده شد و غریب و بییاور ماند. برای درک حوادث امروز باید یک قدری به گذشته مراجعه کنیم.
عمربن سعد یک نامهای برای ابن زیاد نوشت، پس از آن ملاقاتی که با امام حسین(علیه السلام) داشت شاید چند شب قبل، نامهای نوشت، در آن نامه به ابن زیاد گفت من امیدوارم این قائله خاتمه پیدا کند و صلح برقرار شود. این نامه را نوشت. نامه وقتی رسید به دست عبیدالله بن زیاد و نامه را خواند شمر کنار او نشسته بود.
گفت این نامه، نامه کسی است که توی این امر مسامحه میکند. شمر هم او را تحریک کرد. گفت هماکنون بر حسینبن علی دست پیدا کردی و بر او دست یافتی، او را همین الان مجبور کن یا به بیعت و یا جنگ، لذا عبیدالله بن زیاد یک نامهای امروز نوشت و آورنده آن نامه هم خود شمر بود.
امروز شمر کربلا آمد، در آن نامه نوشته بود که من تو را نفرستادم که در امر جنگ مسامحه کنی، یا حسینبن علی و کسانی که همراه او هستند را اسیر میکنی و به کوفه میفرستی تا ما درباره او حکم کنیم و یا اینکه جنگ کن را آغاز کن و اگر نمیتوانی و نمیخواهی این کار را اقدام بکنی، آورنده نامه که شمر هست او عهدهدار فرماندهی سپاه میشود و او این کار را انجام میدهد. شمر نامه را گرفت آماده حرکت که شد.
رفع شبهه خویشاوندی حضرت ابوالفضل(علیه السلام) با شمر (لعنت الله علیه)
این نکته چون بعضی از آقایان هم سؤال میکنند که ارتباط شمربن ذیالجوشن با حضرت اباالفضل(علیه السلام) چه ارتباطی بوده؟ اینها چه نسبتی داشتند؟ من تقاضا میکنم این قسمت را دقت بفرمایید. این را طبری نقل کرده و من با مراجعاتی که داشتم حالا عرض میکنم چه نسبتی بوده، یک شخصی است با نام عبدالله بن ابیالمحل، این عبدالله بن ابیالمحل امالبنین عمهاش هست.
پدرش ابیالمحل پسر حزام است که حزام هم پدر فاطمه کلابیه، فاطمه امالبنین است و هم پدر این شخص است که ایشان با حضرت امالبنین این طور ارتباط دارد. میشود پسر برادر امالبنین؛ عبدالله بن ابیالمحل، ایشان به این زیاد گفت: شما یک نامهای مرقوم بکنید و بستگان من را امان بدهید. ابن زیاد گفت مانعی ندارد، یک نامهای نوشت که فرزندان امالبنین به خاطر وساطت عبدالله بن ابیالمحل در امان هستند.
این نامه را بر اساس نقل طبری شمر نیاورده، غلام خود عبدالله بن ابیالمحل آورده به نام کِزمان یا کَزمان یا بدون نقطه کَرمان، آن غلام این نامه را امروز به همراه شمر آورد. اما شمر که آمد پشت خیمهها، چون او هم از قبیله بنی کلاب است منتها پدر فاطمه کلابیه حزام است و شمربن ذیالجوشن ضبابی است. هیچ ارتباط نزدیکی بین شمر و حضرت اباالفضل(علیه السلام) نیست. تنها ارتباط این هست که اینها از یک قبیله هستند. از قبیله بنیکلاب هستند.
من یک وقتی نسب فاطمه کلابیه را از طرف مادر هم در المعارف ابن قتیبه نگاه میکردم، از آن طریق هم ارتباطی نیست. اینکه برخیها گفتند امالبنین خاله شمر بوده یا عمه شمر بوده، این هیچ اساسی ندارد. شمربن ذیالجوشن ضبابی و فاطمه دختر حزام هر دو از قبیله بنیکلاب هستند. به هر حال این نامه را امروز آوردند کربلا، و شمر ساعتهای عصر این نامه را آورد نزد خیمههای امام حسین(علیه السلام)، و حضرت اباالفضل(علیه السلام) و برادرانش را صدا زدند این کزمان، آمد، گفت عبدالله بن ابیالمحل برای شما یک امانی گرفته که شما و سه برادر دیگرت در امان باشید بیایید این صحرا را ترک کنید و بروید، کسی متعرض شما نخواهد شد. امضای عبیدالله است، مهر عبیدالله است، شما در امان هستید. حضرت اباالفضل(علیه السلام) و سه برادر دیگرشان در جواب فرمودند که به پسردایی ما بگو ممنون تو هستیم اما امان اللّه خیر من أمان ابن سمیّة امان خدا از امان پسر سمیّه بهتر است.آن وقت در یک نقل دیگری هم دارد که شمر این اماننامه را آورد. آورد و حضرت اباالفضل را صدا زد ، اعتنا نکردند و جواب ندادند.
امام حسین(علیه السلام) به برادرشان فرمودند که جوابش را بده و إن کان فاسقا جوابش را بده، آمدند جلو و گفتند چه میگویی؟ گفت من برای شما امان آوردم از عبیدالله، به او گفتند که (با همین عبارتی که عرض میکنم) تَبَّتْ یَدَاک دستهایت بریده باد أَ تُؤْمِنُنَا وَ اِبْنُ رَسُولِ اَللَّهِ لاَ أَمَانَ لَهُ [۲] ما امان داشته باشیم پسر فاطمه، پسر پیغمبر امان نداشته باشد.
زینب (سلام الله علیها) ام المصائب
نکته دیگری امام حسین (علیه السلام) حدود غروب بود، سر مبارکشان را روی زانو گذاشته بودند و نشسته، پشت خیمههایشان مختصری خوابشان برد. زینب (سلام الله علیها)دیدند که سپاه نزدیک شدند به خیمهها، چون ابن زیاد دستور داده بود بدون درنگ جنگ را آغاز کنید و معطل نکنید و بنای اینها بر این بود؛ یک مقدار هم هراس داشتند، به هر حال کار یک کار بزرگی بود، امام حسین(علیه السلام)، یک شخصیتی است. یکی از اهل کساء است، یکی از افراد مباهله است، اینها برای اینکه قضیه را زود خاتمه بدهند لذا نمیخواستند به درازا بکشد، لذا دستور داده بودند جنگ را سریع آغاز کنید، نگذارید به درازا بکشد.
عمر سعد تصمیم داشت همین امروز عصر وارد نبرد بشود و جنگ را آغاز بکند. بر این اساس حلقه محاصره را تنگتر کردند، آمدند تا نزدیک خیمهها، امام حسین (علیه السلام)سر مبارکش روی زانو بود، مختصری خوابشان برده بود، زینب (سلام الله علیها) فرمودند که برادر أَتَاکَ الْقَوْم سپاه نزدیک شدند. حضرت سر مبارکشان را برداشتند، قبل از آنکه راجع به سپاه مطلبی را بفرمایند فرمودند: الان خدمت جدم رسول خدا بودم و رسول خدا فرمود پسرم! إِنَّکَ تَرُوحُ إِلَیْنَا زینب (سلام الله علیها) این سخن را که شنید، صدا زد: واویلتاه و لطمت علی خدّها زنها معمولاً این طور هستند که وقتی یک حادثهای اتفاق میافتد و یا قرار است اتفاق بیفتد از خود بیخود میشوند.
خبر شهادت فردا را دارد میدهد. آن هم چه کسی؟ شهادت حسینبن علی(علیه السلام) را،. حضرت زینب(سلام الله علیها) به صورتشان میزدند، فرمودند: خواهرم اسکتی رحمک اللّه! [۳] آرام باش خواهرم، بعد حضرت اباالفضل را خواستند فرمودند: یا اخی بنفسی انت إرکب [۴] برادر! من به فدای تو، جانم به قربان تو، سوار شو و ببین این سپاه چه میگوید؟ اینجا یک تعبیری است بایستی راجع به حضرت اباالفضل(علیه السلام) روی آن دقت بشود.
آن تعبیر این است اخی بنفسی انت .مرحوم مقرّم در این ، یک کتابی دارد به نام شهید العباس، خیلی راجع به این کلمه صحبت کرده، این کلمه خیلی کلمه عرشی است خصوصاً امام حسین(علیه السلام) حجت خدا درباره یک کسی یک تعبیری که بیان میکند آن شایستگی در طرف هست که این تعبیر را راجع به او میکند، اباالفضل(علیه السلام) هم فدایی امام حسین(علیه السلام) بود، اباالفضل(علیه السلام) هم فردا وقتی آمد میدان، اول سخنش با سپاه عمر سعد این بود؛
نَفْسِی لِنَفْسِ الْمُصْطَفَى الطُّهْرِ وَقَا إِنِّی أَنَا الْعَبَّاسُ أَغْدُو بِالسِّقَا
من به فدای پسر پیغمبر باشم. حضرت اباالفضل(علیه السلام) با یک تعدادی از اصحاب سوار شدند، در میان اصحاب زهیربن قین و حبیببن مظاهر بودند. دشمن پیشنهاد داد یا جنگ یا تسلیم . حضرت اباالفضل(علیه السلام) برگشتند که پیغام را به امام حسین(علیه السلام) برسانند توی این فرصت قرار شد حبیببن مظاهر یا زهیر چون نزدیک سپاه آمدند، هنوز هم که جنگ نیست، یک مقدار با اینها صحبت بکنند، یک مقدار با اینها حرف بزنند، شاید اینها آدم بشوند. شاید گوش اینها حق را بشنود. حبیببن مظاهر شروع کرد به صحبت کردن، مضمون صحبتهای حبیب (علیه السلام) این بود میدانید شما با چه شخصیتی جنگ و مبارزه میکنید؟
اینها صرف نظر از حسینبن علی(علیه السلام) از عُبّاد شهر شما هستند.حبیب خودش همین طور بوده، کَانَ یَخْتِمُ الْقُرْآنَ فِی کلّ لَیْلَة . ایشان یک بزرگواری بوده، بُریر همین طور، عابس همین طور، یک مرتبه یکی از سپاهیان عمربن سعد به زهیر خطاب کرد: خودت را تزکیه میکنی میگویی من از عُبّاد هستم؟ زهیر گفت که چنین نیست؟
انتخاب راه سعادت
آن شخص به زهیر گفت که ما کنتَ عندنا من شیعة اهل هذا البیت، انما کنتَ عثمانیا [۵] تو عثمانی بودی، از هواداران عثمان بودی، تو از شیعیان این خانواده نبودی، اینجا چه کار میکنی؟ گفت قال أفلست تستدل بموقفی هذا أنی منهم أما والله ما کتبت إلیه کتابا قط و لا أرسلت إلیه رسولا قط[۶] ایستادن من اینجا نشانه این نیست که من از شیعیان این خانواده هستم؟ حالا گذشته من هر چه هست هست. الان ایستادن من اینجا نشان نمیدهد من از شیعیان این خاندان هستم؟
آری، من در گذشته عثمانی بودم اما ولکن الطریق جمعی بینی و بینه فلما رأیتُه ذَکرتُ به رسول الله (صلی الله علیه و آله وسلم) راه بین من و حسین جمع کرد. من حسین را در راه دیدم، من را دعوت کرد، من رفتم نزد او، نگاه که به چهره حسین کردم یاد رسول خدا افتادم و موقعیت حسینبن علی(علیه السلام) را از نظر رسول خدا(صلی الله علیه و آله وسلم) یادآور شدم.
من از دعوت کنندگان او نبودم اما برای حرمت رسول خدا آری من از شیعیان این خاندان هستم. در این گفتگو بود که حضرت قمر بنیهاشم برگشت، فرمودند که برادرم میگوید امشب را به ما مهلت بدهید لَعَلَّنَا نُصَلِّی لِرَبِّنَا ما امشب را برای خدا نماز بخوانیم نُصَلِّى لِرَبِّنَا الْلَّیْلَةَ، وَ نَدْعُوُه، وَ نَسْتَغْفِرُهُ [7] قرآن بخوانیم، خدا را یاد کنیم.
امام حسین (علیه السلام)اینگونه بود واقعاً؟ یعنی حالا گاهی بعضی از افراد به آخر خط زندگی که میرسند، میگویند: ما آفتاب لب بام هستیم دیگه، عمرمان رفته، حالا دیگه باید حلالیت بطلبیم و استغفار بکنیم و مسجدی بشویم، امام حسین(علیه السلام) هم این طوری بود واقعاً؟ چون به آخر خط زندگی رسیده بود حالا میخواهد نماز بخواند؟ این عبارتهایی که بیان شد از وجود مقدس ولیعصر درباره امام حسین نقل شده،
این عبارتها را دقت نمایید: کانتَ لِلرَّسُولِ وَلَداً وَ لِلْقُرْآنِ سَنَداً وَ لِلْأُمَّةِ عَضُداً وَ فِی الطَّاعَةِ مُجْتَهِداً حَافِظاً لِلْعَهْدِ وَ الْمِیثَاقِ نَاکِباً عَنْ سَبِیلِ الْفُسَّاقِ، تَتَأَوَّه تَأَوُّه الْمَجْهُودِ، طَوِیلَ الرُّکُوعِ وَ السُّجُودِ، زَاهِداً فِی الدُّنْیَا زُهْدَ الرَّاحِلِ عَنْهَا، نَاظِراً إِلَیْهَا بِعَیْنِ الْمُسْتَوْحِشِ مِنْهَا [۸] چقدر این عبارات زیباست و چه مضامینی را در قالب این الفاظ در وصف امام حسین(علیه السلام) بیان میکند. یک کسی که مجتهداً فی الطاعه در اطاعت پرتلاش بود. کسی که بَاذِلًا لِلْمَجْهُودِ در آنجایی که بایستی تلاش کند وجودش را بذل میکرد. صاحب رکوعهای طویل و سجدههای طولانی بود.
این تعبیرات راجع به امام حسین(علیه السلام) است. امام حسین عبد صالح خدا بود. از امام سجاد سؤال شد که آقا چرا پدر شما این قدر قلیل الاولاد است؟ فرمود به خاطر اینکه شبها را بیدار بود پدرم، شب زندهدار بود، بنده خدا بود. عبارت سیدبن طاووس u در لهوف این است که امشب توی این چادرها و خیمهها لَهُمْ دَوِیٌّ کَدَوِیِّ النَّحْلِ کنار کندوی زنبور عسل، صدای زنبورها را میبینی چقدر درهم وقتی پیچیده میشود چه حالتی ایجاد میکند؟
همین طور صدای ذکر و قرآن و دعا و نماز بلند بود. واقعاً امام حسین (علیه السلام)شجاع بوده، روز عاشورا عمربن سعد وقتی امام حسین(علیه السلام) تنها شده بودند، اصحاب و یاران همه شهید شده بودند، خودشان تنها شده بودند، رجز میخواندند و حمله میکردند، اینکه عرض میکنم ارباب مقاتل نقل کردند، هیچ مبالغه نیست. وقتی حضرت حمله میکرد سپاه پراکنده میشد کالجراد المنتشر مثل کسی که میرود توی انبوه ملخ، همه میپرند از جا، همین طور آرایش سپاه به هم میخورد.
آن شجاعت! و عمر سعد صدا زد اَلْوَیْلُ لَکُمْ! أَتَدْرُونَ مَنْ تقاتلون هَذَا اِبْنُ اَلْأَنْزَعِ اَلْبَطِینِ این طوری تعبیر، هَذَا اِبْن قَتَّالِ الْعَرَبِ. حالا شاید با این تعبیرات او میخواست مذمت هم بکند. میگفت این پسر علیبن ابیطالب است، آن پدر شجاع و این فرزند، فرزند اوست و این تعبیر باز مال اوست.
ان النفس ابیه فی جنبیه روح آن پدر در این کالبد است. سید بن طاووس نقل میکند میگوید، بعد از آن که میگوید حضرت خواستند که امشب را مهلت گرفتند که نماز بخوانند میگوید که هکذا کانت سجیّة الحسین. انسانی بود بنده خدا. بعد هم قرار شد امشب را مهلت بدهند و تا فردا اگر امام حسین(علیه السلام) و یارانش تسلیم شدند تسلیم و اگر نشدند جنگ را آغاز کنند.
طبیعی بود که امام حسین(علیه السلام) تسلیم نخواهد شد. آن سخنی که در مدینه فرمود؛ فرمود: وَاللهِ لَوْ لَمْ یَکُنْ فِی الدُّنْیا مَلْجَأٌ وَ لا مَأْوَى، لَما بایَعْتُ یَزیدَ بْنَ مُعاوِیَةَ [۹] این را در مدینه فرمودند.
روز عاشورا هم فرمودند که لا و اللهِ لا اُعطیهم بیدی اعطاءَ الذلیل و لا اُقِرُّ اقرارَ العبید [۱۰] من دستم را همانند خواران و ذلیلان به دست شما نخواهم داد و فرار هم مثل بندگان و بردگان فرار نمیکنم. اما راجع به حضرت اباالفضل(علیه السلام) که امروزباید روضه حضرت اباالفضل(علیه السلام) را بخوانیم. حضرت اباالفضل(علیه السلام) بعد از امام حسین(علیه السلام) بالاترین مقام را دارد.
آن عبارت آقا امام سجاد(علیه السلام)؛ وقتی بچههای اباالفضل(علیه السلام) روی زانو نشاند، فرمود خدایم عمویم عباس را رحمت بکند.
در قیامت مقامی به عمویم عباس مرحمت خواهد شد که تمام شهدا به مقام او غبطه میخورند.
روضه:
عَـبَسَت وُجوهُ القَومِ خَوفَ المَوتِ وال عـبّـاسُ فـیـهـم ضـاحِکٌ مُتَبَسِّمُ
بَـطَـلٌ تـورَّثَ مِـن أبـیه شَجاعَةً فـیـهـا انُـوفُ بـنی الظَّلالَةِ تُرغَمُ
لـولا الـقَـضـا لَمَحى الوجودَ بِسَیفهِ واللهُ یـقـضـی مـا یـشـاءُ ویَحکُمُ
مرحوم مقرّم یا در همین مقتلش العباس نقل میکند از یک آقایی؛ میگوید من شب آقا قمر بنی هاشم در خواب دیدم .آقا فرمود به شیخ قاسم بگو چرا روضه مرا نمی خواند؟شیخ قاسم از خطبای عراق بوده، به او بگو چرا روضه من را نمیخوانند؟ گفتم آقا، من بودم پای منبر شیخ قاسم و دیدم روضه شما را میخواند. فرمود نه، آن روضهای که مخصوص من است. گفتم آقا چیه آن روضهی مخصوص شما؟ فرمود تمام شهدا وقتی میخواستند فرود بیایند از اسب دست داشتند، دستها را حمایل میکردند، سپر میکردند به صورتشان آسیبی نرسد، من که دست در بدن نداشتم. فخرّ الی الارض سریعا و نادی یا اخا ادرک اخاک امام دستهای قلم شده عباس را تماشا کرد. یک جملهای را فرمود؛ کنار هیچ کشتهای چنین جمله را نگفت. صدا زد برادر کمرم شکست. الان انکسر ظهرى و قلّت حیلتى.
وسَیعلَمُ الّذینَ ظَلَموا أَیَّ مَنقَلَبٍ ینقَلِبونَ
پی نوشتها:
[۱]. بحار الأنوار (ط – بیروت)؛ ج۴۵؛ ص۹۵
[۲]. وقعة الطف، جلد۱، صفحه۱۹۰.
[۳]. موسوعة کربلاء، ج۱، ص۶۴۱.
[۴]. تاریخ طبرى، ج ۴، ص ۳۱۵-۳۱۶ و بحارالانوار، ج ۴۴، ص ۳۹۱-۳۹۲.
[۵]. طبری، ج ۵، ص ۴۱۷.
[۶]. طبری، ج ۵، ص ۴۱۷.
[۷]. ارشاد مفید، ص ۲۵۰، و تاریخ طبرى، ج ۴، ص ۳۱۷.
[۸] . بحارالأنوار ج : ۹۸ ص : ۲۳۹.
[۹]. فتوح ابن اعثم، ج ۵، ص ۱۳۷ و تاریخ طبرى، ج ۴، ص ۳۰۳ (با اندکى تفاوت).
[۱۰]. موسوعة کلمات الامام الحسین، ص ۴۲۱.