جلسه پانزدهم؛ گستره ارزش‌های اخلاقی از دیدگاه اسلام

اخلاق اجتماعی در اسلام
گستره ارزش‌های اخلاقی از دیدگاه اسلام

اشاره

یکی از مباحثی که در جلسات گذشته مطرح کردیم مقایسه بین نظام اخلاقی اسلامی با نظام اخلاقی بشری حاکم بر جهان بود. گفتیم یکی از زمینه‌های اختلاف بین این دو نظام، گستره مسائل و ارزش‌های اخلاقی است. البته فراموش نکنیم که بر اساس همان تعریفی که انتخاب کردیم، ارزش‌ها یا فضائل اخلاقی شامل همه رفتارهای ارزشی می‌شوند. بر اساس این تعریف، گستره ارزش‌های اخلاقی در اسلام تمام ساحت‌های وجود انسان را فرا می‌گیرد. هم‌چنین گفتیم که به طور کلی این ارزش‌ها به سه دسته تقسیم می‌شوند؛ یک دسته ارزش‌هایی است که مستقیما مربوط به رابطه انسان با خداست؛‌ به این ارزش‌ها، اخلاق الهی می‌گوییم. یک دسته مسائلی است که مربوط به خود انسان است؛ حتی اگر هیچ رابطه‌ای با دیگری در آن در نظر گرفته نشود؛ به این ارزش‌ها، ارزش‌های اخلاقی فردی می‌گوییم. بخش عمده‌ اخلاق نیز اخلاق اجتماعی است که همه مردم با آن آشنا هستند و وقتی در محاورات عرفی سخن از اخلاق به میان می‌آید، همان اخلاق اجتماعی متبادر به ذهن است.

گستره موضوع اخلاق از نظر اسلام و غرب

هم‌چنین گفتیم که در فرهنگ حاکم بر دنیای امروز که تحت تأثیر فرهنگ الحادی غربی است، جایگاه ارزش‌های اخلاقی پس از تعیین قوانین اجتماعی در زندگی اجتماعی است. به طور کلی پس از آن‌که قوانین اجتماعی تعیین شد، اگر کسانی داوطلبانه به این قوانین عمل کنند، کاری اخلاقی کرده‌اند، ولی اگر داوطلبانه عمل نکنند، یا سعی کنند با این قوانین مخالفت کنند و هر چه می‌شود در پنهانی سوءاستفاده کرده و به قوانین ملتزم نباشند، کاری اخلاقی انجام نداده‌اند. بر اساس این دیدگاه، اخلاق از رعایت داوطلبانه قوانین آغاز می‌شود و اوجش نیز این است که حتی چیزهایی که نظام حقوقی برای آن‌ها تثبیت کرده و اجازه داده که استفاده کنند را نیز به دیگران واگذار کنند. به تعبیر شایع، اساس اخلاق اجتماعی «دیگرخواهی» است؛ اما در اسلام دایره اخلاق بسیار وسیع است و شامل ارتباط انسان با خدا، با خود و سایر مخلوقات می‌شود.

ارزش اخلاقی افکار
همان‌گونه که ملاحظه می‌فرمایید، در نگاه اول، موضوع همه این ارزش‌ها رفتارهای خارجی است. اکنون این سؤال مطرح می‌شود که آیا موضوع اخلاق در اسلام فقط همین رفتارهاست یا از این نیز وسیع‌تر است؟ در پاسخ باید بگوییم که موضوع ارزش‌های اخلاقی در اسلام از همه این‌ها وسیع‌تر است. از نظر اسلام، اخلاق از کمترین کاری که انسان حتی در درون خودش انجام می‌دهد و به‌گونه‌ای به اختیار و اراده خودش مربوط است، شروع می‌شود. اخلاق اسلامی از این‌که انسان به چه بیاندیشد، چه اعتقادی پیدا کند و چه فکری درباره خودش و دیگران دارد شروع می‌شود. اگر انسان درباره خودش چنین فکر کند که تافته جدابافته‌ای است، از همه مردم برتر است، او باید محور باشد و دیگران را حقیر بشمارد، خود همین فکر، موضوع یک ارزش اخلاقی است. خود همین فکر کردن، کاری ضد ارزش و دارای ارزش اخلاقی منفی است.

به تعبیر قرآن، برخی از فکرها گناه است؛ یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِیرًا مِّنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ؛[۱] خیال نکنید که تکلیف شما با ارزش‌های اخلاقی‌تان فقط در رفتارهای خارجی شکل می‌گیرد؛ مواظب باشید! حتی خیالی که در دلتان درباره دیگری می‌کنید و آن را می‌پذیرید، موضوع امر و نهی اخلاقی است؛ می‌تواند خوب باشد و می‌تواند بد باشد. بعضی از این گمان‌هایی که درباره دیگران می‌برید، خود این گمان‌ها گناه است؛ اگرچه هنوز هیچ اثر خارجی ندارد. البته این آیه در مقام این نیست که بگوید چه گمانی با چه شرایطی ممنوع است و چه گمانی خوب است. همین اندازه می‌خواهد بگوید که حواستان جمع باشد! ارزش‌های اخلاقی و تکالیف الهی تنها مختص به افعال خارجی نیست. حتی فعالیتی که در دلتان انجام می‌دهید موضوع حکم خداست؛ برخی را خدا دوست دارد و برخی را دوست ندارد. نتیجه این‌که اندیشیدن که کاری درونی و شخصی است، با کسی نیز ارتباط رفتاری ندارد، فقط درباره شخص دیگری است، مورد ارزش‌گذاری اخلاقی قرار می‌گیرد.

ارزش اخلاقی محبت و نفرت

به دنبال این، وقتی انسان نسبت به کسی اعتقادی پیدا کرد و بر اثر شواهد خاصی کسی را دوست داشت یا کسی را دوست نداشت نیز موضوع ارزش اخلاقی قرار می‌گیرد؛ البته همان‌گونه که گفتیم، شرط اخلاقی بودنش این است که اندکی جای اراده در آن باشد و انسان بتواند این محبت را ایجاد و تقویت کند؛ اما اگر چیزی است که بی‌اختیار در یک لحظه به ذهن انسان خطور کرده است، موضوع ارزش‌های اخلاقی نیست. بنابراین حب و بغض نیز مشمول ارزش‌های اخلاقی است.

براساس بینش اسلامی، ملاک حب و بغض‌، ایمان و کفر است. دلیل آن نیز مطلبی است که در جلسات گذشته گفتیم که این نظام اخلاقی مبتنی بر یک جهان‌بینی است. این جهان‌بینی وجود خدا را به عنوان آفریدگار حکیم اثبات می‌کند و می‌گوید: خداوند انسان و این عالم را برای هدف حکیمانه‌ای آفریده است. رفتارهای اختیاری قدم‌هایی است که برای رسیدن به سوی آن هدف برداشته می‌شود. مراتب اخلاقی پله‌هایی است که باید به سوی قله‌ ارزش‌های اخلاقی که قرب خداست، طی کرد. بر این اساس، ملاک این‌که رفتاری ارزش اخلاقی پیدا کند، ارتباطی است که با آن هدف پیدا می‌کند. روشن است که اگر کسی خدا را قبول ندارد، اصلا هیچ‌گاه به آن هدف نخواهد رسید.

موضع جوامع درباره ایمان به خدا

یک جامعه‌ در مقابل ایمان به خدا سه فرض دارد؛ یکی این‌که افراد آن جامعه خدا را شناخته‌اند، با برهان پذیرفته‌اند، ایمان آورده‌اند و بنا گذاشته‌اند که راه خدا را بپیمایند و به خدا تقرب پیدا کنند. عنوان این جامعه یا گروه، گروه یا جامعه مؤمنان است.

فرض دوم نقطه مقابل مؤمنان است؛ کسانی‌که خدا را شناخته‌اند و می‌دانند خدا هست، ولی پذیرفتن اطاعت خدا با مزاج‌شان نمی‌سازد، دلشان می‌خواهد آزاد باشند، تا آن‌جا که حتی به دیگران می‌گویند اصلا خدایی نیست. مثال روشن چنین کسانی فرعون است. او می‌دانست که خدا هست،[۲] اما به مردم می‌گفت: مَا عَلِمْتُ لَكُم مِّنْ إِلَهٍ غَیْرِی.[۳] فرعون یک شاخص بود. در انسان‌های عادی نیز کمابیش چنین کسانی پیدا می‌شود؛ کسانی هستند که کمابیش می‌فهمند، حتی در زمانی بحث نیز کرده‌اند و پذیرفته‌اند که خدا هست و دین اسلام حق است، اما در عمل دیده‌اند که پذیرفتن دین با خواسته‌هایشان سازگار نیست؛ دلشان می‌خواهد بی‌بند و بار باشند و هر جا می‌خواهند بروند، هر کار می‌خواهند بکنند، حق هر کسی را می‌خواهند تصاحب کنند، این است که گفته‌اند: این‌ها دروغ است. این گروه در مقابل مؤمنان قرار دارند و به نام کفار[۴] نامیده می‌شوند.

فرض سوم مردمی هستند که اهل مسامحه‌اند؛ این مسایل را خیلی جدی نمی‌گیرند. می‌خواهند زندگی کنند؛ نه خدا را قبول می‌کنند نه انکار. اگر با گروهی هستند که می‌گویند خدا نیست، این‌ها هم می‌گویند نیست، و اگر با گروهی معاشرت می‌کنند که می‌گویند خدا هست، می‌گویند: ما اصراری نداریم که نیست، سرمان برای این سخنان درد نمی‌کند، ما دنبال کار و زندگی‌مان هستیم. اینان نه عنادی با حق دارند که بعد از این‌که حق را شناختند، آن را انکار کنند و نه به دنبال شناخت حقیقت رفته‌اند که آن را درست بشناسند و به لوازم آن ملتزم شوند.

تقابل مؤمن و کافر از نگاه قرآن

قرآن به صورت‌های مختلف به این سه فرض پرداخته و آن‌‌ها را بیان کرده است. در یک‌جا تقابل بین مؤمن و کافر را مطرح می‌کند و می‌فرماید: مُّحَمَّدٌ رَّسُولُ اللَّهِ وَالَّذِینَ مَعَهُ أَشِدَّاء عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاء بَیْنَهُمْ؛[۵] کسانی که همراه پیغمبر هستند و افتخار پیروی و همراهی پیغمبر را دارند، ویژگی‌هایی دارند؛ اولین ویژگی آن‌ها این است که نسبت به اهل عناد سرسخت‌اند و انعطاف نشان نمی‌دهند؛ بنا ندارند که با معاند سازش کنند؛ البته ممکن است به صورت تاکتیکی برای هدایتش کاری کنند، اما اساسا بنا ندارند که با کسی که اهل عناد است، مسامحه و سازش کنند. این اولین صفت‌ پیروان پیامبر است. اما با کسانی‌که حقیقت را شناخته و ایمان آورده‌اند، بسیار مهربانند. مؤمنان را دوست می‌دارند و با آن‌ها رفتار مهربانانه و دوستانه دارند؛ حتی گاهی ایثار می‌کنند و خواسته‌های خودشان را هم به آن‌ها واگذار می‌کنند.

شاخصه حزب شیطان: دوستی با دشمنان خدا

قرآن در تعبیر دیگری می‌گوید: در جامعه گروه‌هایی پیدا می‌شوند که نامشان «حزب‌ الله» است و در مقابل اینان «حزب‌ الشیطان» قرار دارد. ابتدا می‌فرماید: أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ تَوَلَّوْا قَوْمًا غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِم مَّا هُم مِّنكُمْ وَلَا مِنْهُمْ وَیَحْلِفُونَ عَلَى الْكَذِبِ وَهُمْ یَعْلَمُونَ؛[۶] آیا درباره کسانی که ارتباط دوستانه با کسانی که مورد غضب خدا هستند، برقرار می‌کنند، نمی‌اندیشید؟! مفروض این است که آنها این مسئله را می‌دانند که این گروه با خدا رابطه‌ای ندارند، خداوند نیز به این‌ها لطف و محبتی ندارد؛ بلکه نسبت به آن‌ها غضب دارد، ولی در عین حال به خاطر منافعی که دارند با این‌ها روابط دوستانه برقرار می‌کنند. البته طبعا برای این‌که دیگر مؤمنان این‌ها را طرد نکنند، این ارتباط پنهانی است؛ به صورت پنهانی با هم قرار می‌گذارند، ملاقات می‌کنند، سندی امضا می‌کنند، سری می‌سپارند و به آن‌ها وعده‌هایی می‌دهند. اگر چه می‌دانند که خدا این‌ها را دوست ندارد، ولی به خاطر منافع‌شان این کار را می‌کنند.

آنها وقتی با مؤمنان روبه‌رو می‌شوند، قسم می‌خورند که ما با این‌ها ارتباطی نداریم. اسْتَحْوَذَ عَلَیْهِمُ الشَّیْطَانُ فَأَنسَاهُمْ ذِكْرَ اللَّهِ؛[۷] شیطان بر این‌ها چیره شده و بلایی بر سر این‌ها آورده است که خیلی کارساز بوده است؛ یاد خدا را از دل این‌ها برده است و نگذاشته این‌ها به یاد خدا باشند. فقط به فکر شکم‌، مقام، شهوت‌، غضب‌، پست‌ و خلاصه منافع خودشان هستند. شاید نمونه‌هایی از این افراد و گروه‌ها را در این عصر نیز بتوانیم پیدا کنیم! اما خداوند درباره این‌ها می‌فرماید: أُوْلَئِكَ حِزْبُ الشَّیْطَانِ أَلَا إِنَّ حِزْبَ الشَّیْطَانِ هُمُ الْخَاسِرُونَ. خداوند نیز حزب‌سازی می‌کند. یک حزب حزب‌ الشیطان است؛ اینان کسانی هستند که خدا را از یاد برده‌اند، دنبال لذائذ خودشان هستند و در باطن هم با دشمنان خدا ارتباط برقرار می‌کنند.

شاخصه حزب الله: دشمنی با دشمنان خدا

خداوند در چند آیه بعد گروه دیگری را در مقابل حزب الشیطان معرفی می‌کند. می‌فرماید: لَا تَجِدُ قَوْمًا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الْآخِرِ یُوَادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَلَوْ كَانُوا آبَاءهُمْ أَوْ أَبْنَاءهُمْ أَوْ إِخْوَانَهُمْ أَوْ عَشِیرَتَهُمْ؛[۸] کسانی هستند که ابدا با دشمنان خدا ارتباطی برقرار نمی‌کنند؛ هر چند آن دشمن خدا با آن‌ها نسبت فامیلی نزدیک داشته باشد. حتی رابطه دوستی با پدر کافر خود برقرار نمی‌کنند؛ البته از آن‌جا که او پدر است، حتی اگر کافر باشد به او احسان می‌کنند، اما این‌گونه نیست که او را دوست بداند، به او دل بدهند و ارتباط دوستانه با او برقرار کنند. أُوْلَئِكَ حِزْبُ اللَّهِ أَلَا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ.

بر اساس این آیات، ملاک حزب ‌الشیطان و حزب الله بودن «مودت» است، و این‌که با چه کسی ارتباط دوستانه داری. ملاک، روابط سیاسی و خارجی نیست. اگر ایمان به خدا و پیغمبر دارید، نباید دشمن خدا را دوست داشته باشی! در ابتدای سوره ممتحنه می‌فرماید: یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَعَدُوَّكُمْ أَوْلِیَاء تُلْقُونَ إِلَیْهِم بِالْمَوَدَّةِ؛ روشن است که کسانی در اطراف پیغمبر بودند که چنین حالتی داشتند. از این‌رو این آیه نازل شده و به آن‌ها هشدار می‌دهد. شاید تعبیر «تلقون الیهم بالموده» نیز اِخبار باشد؛ یعنی چنین است و شما با دشمنان خدا لاف محبت می‌زنید و با آن‌ها رابطه دوستی برقرار می‌کنید. می‌فرماید: مبادا چنین کاری بکنید! این‌ها دشمن خدا و دشمن شما هستند. شما را به خاطر این‌که مؤمن هستند، دشمن می‌دارند. با خدا نیز از آن جهت که با خواسته‌هایشان موافق نیست، دشمن‌اند.

شاخصه اهل تسامح

فرض سوم کسانی بودند که نه معرفت و ایمان صحیحی داشتند و نه اهل عناد و دشمنی با خدا بودند. اهل مسامحه‌اند، یا هنوز حق برایشان اثبات نشده است. حال ممکن است در صدد تحقیق برآمده و برایش ثابت نشده است، یا کوتاهی و تنبلی کرده است و شرایط محیط طوری بوده که نتوانسته است حق را بفهمد و به دنبال آن هم نرفته است. خداوند درباره تعامل با اینان می‌فرماید: لَا یَنْهَاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِینَ لَمْ یُقَاتِلُوكُمْ فِی الدِّینِ وَلَمْ یُخْرِجُوكُم مِّن دِیَارِكُمْ أَن تَبَرُّوهُمْ وَتُقْسِطُوا إِلَیْهِمْ؛[۹] اگر در مقام دشمنی و جنگ و خصومت با شما نیستند و کسانی نیستند که با شما جنگیده باشند و شما را از خانه و کاشانه‌تان بیرون رانده باشند، در عمل هم می‌توانید به آن‌ها احسان کنید و هم رابطه و رفتار عادلانه داشته باشید.

إِنَّمَا یَنْهَاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِینَ قَاتَلُوكُمْ فِی الدِّینِ وَأَخْرَجُوكُم مِّن دِیَارِكُمْ؛ اما مبادا به کسانی که‌ با شما جنگیده‌اند، دشمن شمایند و به خون شما تشنه‌اند، خدمت کنید! باید در مقابل اینان ایستادگی کنید؛ وگرنه برای وجود و کیان شما خطر ایجاد می‌کنند و نمی‌گذارند زنده بمانید و پیشرفت کنید. در مقابل چنین کسانی باید بجنگید! باید از خودتان دفاع کنید؛ بلکه باید آن چنان قوت پیدا کنید که آن‌ها جرأت نکنند با شما خصومت کنند. اما اگر کسانی هستند که قصد جنگ با شما ندارند؛ حتی حاضرند که با شما روابط مسالمت‌آمیز داشته باشند، حتی در جامعه شما از شما تبعیت می‌کنند؛ شما در رفتار به آن‌ها نیکی کنید! جالب است که در اسلام نه تنها رفتار داوطلبانه افراد با چنین کسانی منعی ندارد، بلکه اسلام سهمی از زکات را برای چنین کسانی قرار داده است. اسلام می‌گوید: با کسانی‌که اگرچه مؤمن نیستند، اما با شما دشمنی هم ندارند، رفتار دوستانه داشته باشید و به آن‌ها کمک کنید تا زمینه‌ای فراهم ‌شود که به تدریج به شما خوشبین شوند، و علاقه پیدا کنند که با شما معاشرت کنند، سخنتان را بشنوند، با شما بحث کنند و کم‌کم ایمان بیاورند. برای چنین کسانی حتی سهمی از زکات قرار داده شده است. این دستور به این معناست که در عمل با آن‌ها مخالفت نکنید، به آن‌ها ظلم نکنید و حق‌شان را از بین نبرید. اکنون این سؤال مطرح می‌شود که آیا با چنین کسانی می‌توان رابطه دوستی نیز برقرار کرد و به آن‌ها محبت داشت؟

محبت به امید هدایت!

محبت‌ طیفی از حالات را در برمی‌گیرد؛ گاهی انسان چیزی را دوست دارد، ولی الان هیچ نفعی از آن نمی‌برد، بالفعل نیز نکته‌ای دوست داشتنی ندارد، اما به آن خیلی امید دارد. کشاورزی که زمین را شخم می‌زند و دانه‌ای می‌پاشد، امید ندارد که همان هنگام پاشیدن دانه از آن استفاده کند. اگر زمین را دوست دارد و به آن رسیدگی می‌کند، برای امید به آینده است. اگر بداند این هیچ ثمری نخواهد داشت، محبتی نسبت به آن نخواهد داشت. گاهی محبت این‌گونه است؛ یعنی حالتی است که باعث می‌شود انسان روی چیزی کار کند تا در آینده از آن استفاده کند. انسان می‌‌تواند چنین محبتی نسبت به هر کسی داشته باشد. داستانی که قرآن درباره حضرت ابراهیم‌علی‌نبیناوآله‌وعلیه‌السلام بیان می‌کند، گویای چنین امیدی است.

ایشان پدرخوانده [۱۰] خود را به ترک بت‌پرستی و پرستش خدا دعوت کرد ولی او قبول نکرد و گفت: از من دور شو؛من زیر بار این حرف‌ها نمی‌روم! هنگامی که حضرت ابراهیم از او جدا می‌شد، به او گفت: من برای تو استغفار خواهم کرد![۱۱] حضرت ابراهیم با این سخن می‌خواست عاطفه‌ او را تحریک و او را به شنیدن و ارتباط با او مایل نماید تا زمینه‌ای برای بحث و استدلال و هدایت او فراهم شود. لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَكَ؛ یعنی به این امید که تو پشیمان شوی و استحقاق استغفار را پیدا کنی. اگر همان زمان قابل استغفار بود، همان وقت برای او استغفار می‌کرد.

خداوند از ما می‌خواهد که از سنت حضرت ابراهیم الگو بگیریم؛ قَدْ كَانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِی إِبْرَاهِیمَ وَالَّذِینَ مَعَهُ إِذْ قَالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَاء مِنكُمْ وَمِمَّا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّه؛ رفتار ابراهیم الگوی شماست، در همه چیز باید از ابراهیم تبعیت کنید! اما در یک کار از ایشان تبعیت نکنید؛ إِلَّا قَوْلَ إِبْرَاهِیمَ لِأَبِیهِ لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَكَ. البته در آیه ۱۱۴ از سوره توبه دلیل این کار حضرت ابراهیم را این‌گونه بیان می‌کند؛ وَمَا كَانَ اسْتِغْفَارُ إِبْرَاهِیمَ لِأَبِیهِ إِلاَّ عَن مَّوْعِدَةٍ وَعَدَهَا إِیَّاهُ فَلَمَّا تَبَیَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ؛ استغفار حضرت ابراهیم به خاطر وعده‌ای بود که داده بود، اما وقتی برایش ثابت شد که حجت برای پدرخوانده‌اش تمام شده است و حق را می‌داند و انکار می‌کند، از او تبری جست. با این‌که گفته بود برایت استغفار می‌کنم و می‌خواست با او رابطه‌ را برقرار کند، ولی وقتی فهمید که دیگر امید خیری درباره‌ او نیست، از او تبری جست. در واقع این دوستی، یک دوستی شأنی بود و بالفعل و ثابت نبود. این دوستی طبیعی است و برای افرادی که انسان نمی‌داند عاقبتشان چه خواهد شد، عیبی ندارد. اما وقتی معلوم شد که دیگر کار از کار گذشته است و طرف مقابل اصلاح نمی‌شود، دیگر راهی جز برائت ندارد.

رابطه قلبی؛ ملاک حزب الله یا حزب الشیطان بودن

خداوند از ما می‌خواهد که ما نیز این‌گونه باشیم؛ شما نیز اگر با مردمی مواجه شدید که هنوز حقیقت را نیافته‌اند و ایمان ندارند، اما احتمال می‌دهید که اگر روی آن‌ها کار بشود، هدایت می‌شوند، برای آنها زحمت بکشید؛ استدلال کنید؛ خدمت و احسان کنید! این‌ کار به خاطر این است که دوست دارید هدایت شوند. این یک نوع دوستی است. این دوستی خوب است و انسان باید دوست داشته باشد که همه بندگان خدا هدایت و بهشتی بشوند.

اما خداوند درباره کسی که دیگر اصلاح شدنی نیست، حتی به پیامبرش می‌گوید: سَوَاء عَلَیْهِمْ أَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ أَمْ لَمْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ لَن یَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ؛[۱۲]این‌ها آگاهانه و به عمد علیه حق قیام کرده‌اند، قیام‌شان از روی اشتباه، غفلت یا جهل نبود، برای چنین کسانی حتی اگر پیغمبر اکرم هم هفتاد بار استغفار کند، فایده‌ای نخواهد داشت. روشن است که انسان چنین کسانی را نباید دوست داشته باشد و نباید با چنین کسانی روابط دوستانه برقرار کند. أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ تَوَلَّوْا قَوْمًا غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِم…. أُوْلَئِكَ حِزْبُ الشَّیْطَانِ؛ کسانی‌که ارتباط دوستانه با کسانی برقرار کنند که مورد غضب خدایند، حزب شیطان هستند. در مقابل، کسانی‌که با دشمنان خدا رابطه دوستی برقرار نمی‌کنند، حزب الله هستند؛ لَا تَجِدُ قَوْمًا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الْآخِرِ یُوَادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ… أُوْلَئِكَ حِزْبُ اللَّهِ.

ملاک حزب‌ الله یا حزب الشیطان بودن این رابطه قلبی است که البته در عمل نیز آثاری خواهد داشت. اما ریشه‌اش از محبت قلبی شروع می‌شود؛ حزب الشیطان دشمنان را دوست دارند؛ زیرا برای رسیدن به خواسته‌هایشان به آن‌ها کمک می‌کنند، از آن‌ها لذت می‌برند، در معامه با آن‌ها سود می‌کنند، از آن‌ها سلاح می‌خرند تا مسلمان‌ها را بکشند، شرایط را انتخابات‌شان را فراهم می‌کنند و….

و صلی‌الله علی محمد و آله‌الطاهرین.

[۱]. حجرات، ۱۲.

[۲]. قَالَ لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هَـؤُلاء إِلاَّ رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ (اسراء، ۱۰۲).

[۳]. قصص، ۳۸.

[۴]. البته این کافر غیر از کافر فقهی است که احکام خاصی دارد. منظور از کافر در این‌جا کسی است که حقیقت را شناخته و به عمد آن را انکار می‌کند.

[۵]. فتح، ۲۹.

[۶]. مجادلة، ۱۴.

[۷]. همان، ۱۹.

[۸]. همان، ۲۲.

[۹]. ممتحنة، ۸.

[۱۰]. قرآن در این‌جا تعبیر «اب» را به کار برده است که در روایات مراد از آن را عمو یا پدرزن دانسته‌اند.

[۱۱]. ممتحنة، ۴.

[۱۲]. منافقون، ۶.

question