کتاب «اقیانوس مشرق» مجید پورولی

این کتاب داستان سرگشتگی عِمران و وصالش به ولایت علی‌بن‌موسی‌الرضا (علیه‌السلام) است. درباره فضائل و ویژگی‌های امام رضا(ع) کتاب بسیار نوشته شده است اما این روایت ها کمتر به دنیای داستان راه پیدا کرده‌اند. حتی شعر هم بیشتر از داستان در این زمینه فعال بوده است.

درباره کتاب اقیانوس مشرق
در اقیانوس مشرق داستان شخصیتی به نام عمران بن‌ داوود را می‌خوانیم که در جست‌وجوی آب حیات از کرانه‌های دریای جنوب عازم دریای شمال است. او در بیابان کویری بی‌آب و علف در مسیر خراسان راهش را گم می کند و تشنه و سرگشته در بیابان رها می‌شود. صحنه های آغازین داستان با شرح وضعیت عمران، که از تشنگی و خستگی در حالتی بی‌رمق و وهم‌آلود در بیابان افتاده است، روایت می‌شود و اندک اندک و در داستانی جذاب و خواندنی، مخاطب را با شخصیت و مقام عظیم امام رضا علیه السلام آشنا می‌کند. این رمان، برنده جایزه کتاب‌سال پژوهش های دینی در سال ۱۳۹۲ و هم چنین کتاب سال رضوی در شاخه رمان در همان سال بوده است.

خواندن کتاب اقیانوس مشرق را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم
این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات داستانی مذهبی پیشنهاد می‌کنیم

بخشی از کتاب اقیانوس مشرق
مشتش را از خاک پُر می‌کند و بر پاپوش‌ها می‌ریزد. سعی می‌کند با بی‌جانیِ دست‌هایش سراب را پس بزند و راه بگشاید. اما انگار سراب، سخت و محکم برابرش ایستاده است و خیالِ کناررفتن ندارد. گویا آدمی است که برابرش قرار گرفته و نگاهش می‌کند. عِمران دوباره، ناباورتر از پیش، سر بلند می‌کند و با چَشم‌های خاک‌گرفته‌اش به پاهایی خیره می‌شود که برابرش ایستاده‌اند.

  • بگو که دروغ و خیالی بیش نیستی!

پاسخی نمی‌شنود.

  • تو نیز همانند همهٔ آن آدم‌های مَشک‌به‌دوش که این‌روزها هزار بار دیده‌ام، فریب چشم‌های منی. همه‌تان برای مرگ من آمده‌اید.

مرد زانو می‌زند بالای سرش. دستش را آهسته زیر چانهٔ عِمران می‌گیرد و صورت عِمران را بالا می‌آورد. عِمران در بهت نگاهش می‌کند. مرد می‌گوید: «آیا تو عِمران، پسر داوودی؟»

عِمران در اوجِ درد، می‌خندد:

  • من تشنه‌ام. تشنه پسر تشنه. در تمام سرزمین ایران‌زمین آن‌که تشنه‌تر از همه است، منم!

دست رنجور و زخم‌خورده‌اش بر ردایِ مرد، چنگی بی‌رمق می‌زند و با التماس می‌گوید: «به من بگو که سرابی، بگو که تو نیز وَهمِ گرمازده‌ای بیش نیستی که در قالب مردی خودت را به من نشان می‌دهی. در این برهوتِ بی‌سرانجام که نه پس پیداست و نه پیش، من از امیدِ بیهوده، بیش از تشنگی و گرسنگی می‌ترسم!»